eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
777 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_7 #رمان_آنلاین_حرمت‌عشق به قلم ✍️⁩ #لواسانی
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) توی دلم گفتم من از هر کسی که بهم نگاه تهمت داشته باشه هیچ وقت نمی گذرم، و هرگز حلالش نمی کنم، و تو آقا وحید به زودی چنان از این نگاهی که به من داری پشیمون و نادم میشی که عذاب وجدان رهات نمیکنه، منم هیچ وقت بابت این نگاه حلالت نمیکنم، نه تورو، و نه اون آدم هایی که فقط به حرف هم دیگه نگاه کردند بدون اینکه چیزی در مورد من دیده باشند، من و تو محل بدنام کردند. چشمم رو بستم. صورت ماه و معصوم احمد رضارو تجسم کردم، احمدرضا من رو ببخش، تا به امروز رازی که بینمون بود، رو فاش نکردم ولی دیگه نمی تونم این راز و نگه دارم. یعنی نگذاشتند، وگرنه من تا آخر عمرم، به قولی که بهت داده بودم پابند میموندم. نشست روی صندلی روبه روی من، سرت رو بگیر بالا من رو نگاه کن. اهمیتی به حرفش ندادم محکم زرد روی میز صداش رو برد بالا _ با توام از ترس سرم رو گرفتم بالا تو صورتش نگاه کردم _میخواستم مثل آدم باهات حرف بزنم ولی انگار این طوری حرف تو کَت تو نمیره. انگشتش رو به تهدید گرفت جلوی صورتم غرید به نفع هست که روی اعصاب من راه نری، من عادت ندارم یک حرف رو دو بار بزنم تکیه داد به صندلی از امروز یک سری قانون برات میزارم تو هم طبق اون عمل می کنید منم به گذشته‌ات کاری ندارم، خطا هات رو نادیده میگیرم طاقتم از این همه توهین و تحقیر و تهمت تموم شد، نگذاشتم حرفش رو ادامه بده با بی گناهی و خیلی جدی گفتم من خطایی نکردم ابرو داد بالا دستش رو گذاشت روی میز تو صورت من زل زد یعنی برادرت که تو ناموسشی و از خونِ خودتِ، با یه محله دروغ میگن عصبی از حرفش گفتم اگر برادرم و محله در مورد من راست گفتند، تو چرا حاضر شدی با دختری که مُهر بد نامی به پیشونیش خورده ازدواج کنی؟؟ مکثی کرد و گفت چون بلدم چطوری آدمت کنم، من یا تو رو درست می کنم یا میکشمت گوشیش زنگ خورد، دست کرد از توی جیب کتش گوشیش رو در آورد _ الو جانم بفرمایید _ الان میام ایستاد، رو، به روم، کمی نگاهم کرد کلید اتاق رو برداشت رفت تو چهار چوب در ایستاد، گفت کاری برام پیش اومده باید برم وقتی برگشتم نمیخوام این مانتو روسری سرت باشه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_8 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (ل
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) در، رو از بیرون قفل کرد رفت سرم رو گرفتم بالا خدایا من فقط با توکل بر تو جلو میرم اون که گره از کار من باز میکنه فقط خودت هستی. تویی که مشگل گشایی. حتما مصلحتی در کاره که این بار تهمت بر روی دوش من مونده، شاید خواستی به این وسیله ایمان مردمی را که ادعای دیانت می‌کنند، و چیزی از من ندیدن، و گفته‌های همدیگر رو باور کردن بسنجی. من این مدت صبر کردم تو خودت شاهدی که هرگز این اتفاق رو گردان تو ننداختم. هیچ وقت نگفتم که چرا با من اینکارو کردی. نگفتم تو قادره مطلق هستی میتونی با اشاره‌ای واقعیت را بیان کنی اما نکردی. همیشه در وجودم گفتم حتما حکمتی در کاره، و صبر کردم. یاد مامانم افتادم وقتی داشت از دنیا می رفت چقدر سفارش من رو به برادرم کرد، ولی اون خامِ حرفهای زنش شد من رو گناهکار دونست، الانم این ‌طوری بدون هیچ شرط و شروطی من رو مجبور به بله گفتن کرد و به عقد وحید در آورده به کسی بله گفتم که هیچی درمورد گذشته‌اش نمیدونم، فقط میدونم زنش رو طلاق داده، شاید زنش حق داشته است که از همچنین مردِ بد اخلاقی که راحت در مورد من قضاوت میکنه در حالی که چیزی از من ندیده، طلاق بگیره ایکاش در مقابل برادرم مقاومت میکردم، و با همون شرایطم به زندگیم ادامه می‌دادم، ایکاش به این ازدواج بله نمیگفتم، از چاه در اومدم افتادم توی چاله، من باید برای اثبات بی گناهیم حتما برم پیش خاله کبری، اون حتما بهم کمک میکنه. نگاه کردم به در اتاق، این که قفلِ، از اینجا نمیشه رفت، اومدم کنار پنجره در رو باز کردم نگاهی به پایین انداختم دو طبقه است نمیشه پرید، اگر طناب داشتم میتونستم ببندمش به پایه تخت، با طناب برم پایین، برگشتم اتاق را وارسی کردم ببینم میتونم چیزی پیدا کنم. چشمم افتاد به ملافه تخت اگر بتونم ملافه رو به چند قسمت کنم به هم گره بزنم ببندم به پایه تخت، میتونم برم پایین، قیچی و یا چاقو که ندارم، باید با دندون پاره کنم ملافه را از روی تخت برداشتم یادم افتاد، وحید اومد ترمینال پیدا کرد، حتما این بار هم میاد دنبالم، با دربستم که نمیدونم راننده‌ای که باهاش برم تا کنگاور، چطور آدمیِ، منصرف شدم ملافه رو پهن کردم روی تخت، باید یه فکر دیگه ای بکنم، اونم از اینجا نه، انشاءالله که بین راه، راهی پیدا بشه، صدای چرخش کلید در قفل در، من رو از فکر بیرون آورد، در باز شد، وحید اومد تو اتاق، با تشر گفت مگه نگفتم تا من بیام مانتو روسریت رو در بیار سرم رو انداختم پایین سکوت کردم زیر لب زمزمه کرد حالا هی من با تو راه میام هی تو خیره سری کن نشست روی صندلی یه ساندویچ نوشابه که داخل مشما توی دستش بود رو گذاشت روی میز، بیا بخور ناهار نخورد ضعف میکنی با خودم گفتم تهدید و تشرت چیه، ساندویچ خریدن و فکر گرسنه بودن منت چیه؟..‌. 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_9 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (ل
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) دست به ساندویچ نزدم از جاش بلند شد خودت میدونی، میخوای بخور، میخوای نخور دست کرد تو ساکش یه پیژامه درآورد کمربندش رو باز کرد، ازش رو برگرداندم، در حالی که پیژامه پاش کرده چند لحظه بعد نشست روی تخت با لحن کمی مهربان گفت مانتو روسریت رو در بیار بیا بشین کنار من، می‌خوام باهات حرف بزنم ساکت سرم رو انداختم پایین کمی با لحن جدی گفت مریم خانوم با توام میگم پاشو بیا اینجا کنار من بشین می خوام باهات حرف بزنم به‌ناچار بلند شدم اون مانتو روسریت رو هم در بیار نفس بلندی کشیدم، مانتوم رو در آوردم آویزون کردم به رخت‌آویز، ولی روسریم رو در نیاوردم، روی تخت با فاصله کنارش نشستم از طرز نگاهش فهمیدم میخواد باهام خود مونی بشه، خیلی از دستش ناراحتم، توی این چند ساعت آشناییمون یا سرم داد زده یا تهدیدم کرده، باید حرفی بزنم که ازم دور شه، رو کردم بهش آقا وحید میشه لطف کنید امشب برای من اتاق جدا بگیرید عصبی بالش را از روی تخت برداشت پرت کرد کف اتاق، لازم نیست من روی زمین می‌خوابم، تو روی تخت بخواب سرم رو انداختم پایین سکوت کردم صدای اذان مغرب اومد وضو گرفتم و نگاه کردم به اتاق فلش قبله رو دیدم نماز مغرب و عشا رو خوندم، سلام نماز رو که دادم وحید متعجب نگاهی بهم انداخت _ تو نمازم میخونی؟ آهی کشیدم چشم هام حلقه اشک بست جوابش رو ندادم، وحید وضو گرفت نمازش رو خوند رو کرد به من پاشو بریم پایین یکم تو لابی هتل بشینیم شاممون رو بخوریم بیایم نه ممنون من نمیام خودتون برید من ساندویچ میخورم چشم غره ای بهم رفت و با عصبانیت کلید رو برداشت رفت بیرون و در رو هم قفل کرد سجاده ام رو جمع کردم و نشستم روی صندلی ساندویچ رو باز کردم، عه مرغِ، اتفاقاً من ساندویچ مرغ خیلی دوست دارم، از صبح هیچی نخوردم واقعاً گرسنمِ. بسم الله الرحمن الرحیم گفتم با اشتها ساندویچ و نوشابه رو خوردم، خیلی بهم مزه داد، سرم رو گرفتم بالا خدایا شکرت، ای کاش میتونستم قلق این آقا وحید رو پیدا کنم، اگر واقعیت رو بهش بگم حتماً حرفهام رو باور می کنه و شاید بهم کمک هم بکنه، توی فکر بودم که در باز کن وارد اتاق شد... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_10 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) به پاش بلند شدم که سلام کنم بلکه بتونم راهی تو دلش باز کنم ولی همچین در رو محکم با عصبانیت بست که کلاً لال شدم، اومد سمت تخت بالش برداشت پرت کرد زمین رو کرد به من بگیر بخواب صبح زود باید بریم شاگردم رو رد کردم بره، خوش ندارم فردا کنار من میشینی بخوابی برق رو خاموش کرد پیراهنش رو در آورد، گذاشت کنارش، با زیر پیراهنی، دراز کشید روی پتو، چند ثانیه بعد نشست، توپید به من اینجا بهت چیزی نمیگم برسیم تهران بریم خونمون اونجا حوصله این ادا و اطفار بازی هات رو ندارم‌ها نفس عمیقی بی صدا کشیدم و سرم رو انداختم پایین و رفتم روی تخت نشستم صداش اومد بگیر بخواب ترسیدم یکه‌ای خوردم فوری روی تخت دراز کشیدم باید بیدار بمونم مطمئن بشم خوابش رفته بعد من بخوابم، چند دقیقه گذشت صدای خروپف ضعیفی ازش بلند شد، خاطرم جمع شد خوابش رفته، چشمهام رو گذاشتم روی هم، ولی فکر و خیال و نگرانی از فردا و فرداهای زندگیم نمیگذاره بخوابم، تا اذان صبح بیدارم، بعد ازاذان بلند شدم وضو گرفتم نماز صبح رو خوندم یک نگاه کردم به وحید این اهل نمازِ، اگر نمازش قضا بشه بفهمه بیدارش نکردم حتماً صبح ازم شاکی میشه رفتم نزدیکش صدا زدم آقا وحید آقا وحید چشمهاش رو باز کرد خمارآلوده گفت چی شده؟ هیچی، اذان دادن اگر می خواهید پاشید نمازتون رو بخونید کش‌و غوصی به بدنش داد نشست _ تو خوندی؟ بله شما خواب بودید من خوندم بلند شد برق اتاق رو، روشن کرد رفت سمت دستشویی کتاب دعا رو از تو کیفم در آوردم به زیارت عاشورا خوندن از دستشویی اومد بیرون همین طوری که داره دست و صورتش رو با دستمال کاغذی خشک میکنه خم شد سرش رو آورد توی کتاب دعا، منم سرم رو گرفتم بالا، فکر کردم کاری داره، نگاهی بهم انداخت، لبش رو برگردوند، سرش رو تکون داد _ زیارت عاشورا هم میخونی؟؟ از طرز حرف زدنش خیلی دلم شکست، جوابش را ندادم، بغض کردم چشم‌هام پر از اشک شد، نتونستم جلوشون رو بگیرم، اشکم سرازیر شد، اشک چشمم رو که دید زیر لب زمزمه کرد قسم حضرت عباست رو باور کنم، یا دم خروس رو از این حرفش، دلم گرفت به خودم گفتم، آخه مرد حسابی تو مگه چیزی از من دیدی که اینطوری در موردم قضاوت می کنی. اصلاً تو که حرف های پشت سر من رو باور کردی پس برای چی من رو عقد کردی. اون حسی که تو وجودم اومده بود که بخوام قلقش رو به دست بیارم واقعیت رو بهش بگم، ازش کمک بخوام تو وجودم از بین رفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_11 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) راه نجات من همون فرار به خونه خاله کبری است وحید نمازش رو خوند دوباره خوابید، چشمهای منم خواب گرفت روی تخت دراز کشیدم خوابم رفت، با صدای زنگ بیداری گوشی وحید از خواب بیدار شدم، وحید نشست زنگ گوشی رو خاموش کرد، رو کرد به من. حاضر شو باید بریم، صبحانه رو توی راه میخوریم حاضر شدم با وحید رفتیم مدیریت هتل شناسنامه هامون رو گرفتیم خواستم سوار ماشین بشم مثل دفعه قبل بدون کمک گرفتن از وحید سوار شدم، نشست پشت ماشین، ماشین رو روشن کرد سر چرخوند سمت من یه وقت بین راه فکر فرار نزنه به سرت‌ها، نمیتونی فرار کنی اگر هم بتونی زیر سنگم باشی پیدات می کنم اونوقت هر چی دیدی از چشم خودت دیدی ،کمترین کاری که می‌کنم شکستن جفت پاهات رو میشکنم حالم از تهدیدش به هم میخوره هیچ عکس العملی نشون ندادم، از شیشه ماشین خیره شدم به بیرون رفتم تو فکر، من که جز خونه خاله کبری جای دیگه ای ندارم برم چون بهش گفتم که کجا می خوام برم از برادرم آدرس میگیره میاد پیدام میکنه درمانده، درمانده‌ام چند کیلومتری از شهر دور شدیم کنار یک رستوران نگه داشت بیرون رستوران زیر درخت ها تخت گذاشته بودند رو کرد به من بریم داخل روی میز و صندلی بشینیم، یا همینجا روی تخت با اینکه دوست داشتم روی تخت بنشینیم ولی گفتم فرقی نمیکنه دلخور سرش رو تکون داد زیر لب زمزمه کرد فرقی نمیکنه فرقی نمیکنه، انگار به جز این دوکلمه حرف، حرف دیگه‌ای بلد نیست یه تخت بهم نشون داد همین جا میشینیم خدمتکار اومد جلو، وحید یه نگاهی به من انداخت رو کرد به خدمتکار دوتا املت برامون بیار زن خدمتکار رفت، رو کرد به من، مریم سر چرخوندم سمتش ببین من‌، می خوام زندگی کنم قصد جنگ و دعوا هم ندارم، اگر به حرف من گوش کنی، زندگی خوبی میتونیم داشته باشیم، یه سری قانون و مقررات برات میزارم طبق اون رفتار کنی لجبازی نکنی ابرو داد بالا. انگشت سبابه اش رو گرفت سمت من، پات‌رو کج نداری من گذشت رو فراموش می کنم نگذاشتم ادامه بده پریدم تو حرفش من گذشته بدی نداشتم هر چی بوده تهمت بوده چشمهاش‌رو بست مکثی کرد، چشماش رو باز کرد گفت تا ما چی ها رو بد بدونیم‌و چی ها رو بد ندونیم ازش رو برگردوندم با اشاره‌ زد روی پا من روت رو بکن به من گوش کن با بی‌میلی سر چرخوندم سمتش من با مامانم زندگی می کنم مامانم طبقه پایین میشینه ما هم بالا یکی از قوانین من احترام گذاشتن به مامانم هست، گوش می کنی یکی از دلایل جدایی من و نسترن هم همین بود که با مامانم حاضر جوابی می‌کرد خدمتکار دو تا ظرف املت با نون سنگک تازه یه فلاکس چای دو لیوان یک قندون کوچولو که توی یه سینه بزرگ جا داده بود گذاشت جلومون وحید رو به من گفت فعلاً صبحانت رو بخور بقیه اش رو توی ماشین بهت میگم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_12 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) اول خواستم نخوردم، ولی بدجور این اُملت خوشرنگ من را وسوسه کرده، تا ته املتم رو خوردم _مریم بگم یه ظرف دیگه املت برات بیاره؟ سرم رو گرفتم بالا _نه ممنون یه چایی برای خودم ریختم، با لحن خودمونی گفت انگار باید شوهرداری هم یادت بدم، فقط برای خودت چایی میریزی با بی میلی لیوان اونم چایی ریختم به خودم گفتم، ای کاش لحن حرف زدنش را تغییر می‌داد، و ایکاش حرف من رو باور می کرد، نمی دونم، محمود داداشم چی بهش گفته که فقط حرف اون رو باور کرده، حتی اجازه نمیده که واقعیت زندگی من رو، از خودم بشنوه تا حالا چند بار بهش گفتم من گذشته بدی نداشتم، ولی اصلاً نمی خواد، حرف های من رو گوش کنه. وحید رفت پول صبحانه رو حساب کرد برگشت نشستیم توی ماشین رو کرد به من، یکی از قوانین که خطِ قرمز زندگی منِ، مادرمِ، که بهت گفتم. اما دومیش تحت هیچ شرایطی بدون اجازه من از خونه بیرون نمیری. تاکید کرد گوشت با منه، تحت هیچ شرایطی، موبایلم، دوست ندارم که داشته باشی، اینم که داری میدی به من به حال غربت خودم دلم خیلی سوخت داره چه بلایی سرم میاد، دارم کجا میرم، این که راننده است از صبح تا شب تو بیابون رانندگی میکنه، من میمونم با یک خانم مُسن، از خونه‌ام که نباید برم بیرون، تلفن همراه هم نباید داشته باشم، خدایا شکرت می کنم بهم صبر بده خوشحالم از اینکه تا به الان ناشکری نکردم، ولی با تمام وجودم ازت کمک میخوام تو رو شکرت میکنم، که تا الان حر فی نزدم که بوی کفر و یا ناشکری بده، از این به بعد هم خودت دستم رو بگیر که صبر داشته باشم ناهار، رو هم بین راه خوردیم، عصر رسیدیم تهران، ماشین رو برد باربری پارک کرد، یه دربست گرفت، در خونش پیاده شدیم کلید انداخت در رو باز کرد، دختر بچه پنج یا شش ساله توی حیاط داره لی لی بازی میکنه، تا چشمش افتاد به ما دوید سمت وحید بابایی جونم سلام وحید دستهاش رو باز کرد و بغلش کرد بوسیدش سلام، چطوری؟ دختر بابا، عسل بابا بوسش کرد گذاشتش زمین وارفته به وحید و دخترش خیره شدم، رو کرد به من غزل دخترمه با ما زندگی نمیکنه غزل خیلی به مامانم وابسته است پیش اونه تو دلم گفتم یعنی بازم بچه داره، یا همین یک دونه است، یا الان یکی یکی میان میگن سلام بابا غزل رو کرد به باباش، من رو با دست نشون داد بابایی این خانومه کیه؟ دخترم ایشون اسمش مریم خانم هست که همسر من شده یعنی باهاش ازدباج کردی آره عزیزم اخم هاش رفت تو هم پس مامان چی؟... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_13 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) وحید دستش رو گذاشت تو کمر غزل به آرومی دادش جلو برو بازیت رو بکن توی کار بزرگترها دخالت نکن غزل دو قدم برداشت ، برگشت سمت وحید گفت عزیزجون حمومه باشه بابا تو برو بازی کن وارد ساختمون شدیم رو کرد به من،با دستش اشاره کرد به مبل بشین اینجا الان میام نشستم، رفت پشت در حموم در زد سلام مامان یه سورپرایز برات دارم صدای خانمی از توی حموم اومد سلام پسرم خوش اومدی سورپرایز چی هست؟ بیا بیرون خودت می بینی برگشت سمت من اسم مامانم فاطمه است نمیخوام تورو با این چهره گرفته ببینه، اخمات رو باز کن، شاداب باش، خوب برخورد کن، بین دو راهیِ عقل و دلم گیر کردم، دلم میگه بیخیال بدرفتاری های وحید شو صبر کن، بالاخره حقیقت براش روشن میشه، عقلم میگه نگذار بهت توهین بشه، راهی پیدا کن برای فرار، آهی کشیدم چطور فرار کنم کجا برم خونه خاله کبری که خودم حواسم نبود و آدرس بهش دادم دیگه نمی تونم برم کنگاور، ولی پول که دارم همین جا یه جایی پیدا میکنم یه وکیلم میگیرم از زن دادشم شکایت میکنم، بی گناهیم که ثابت شد، حالا یا با همین وحید زندگی میکنم یا نشد زندگی کنم ازش طلاق میگیرم، برمیگردم توی روستای خودم. تو خودم بودم که وحید با اشاره، زد بهم پاشو مامانم از حموم اومد بیرون از جام بلند شدم با یه لبخند مصنوعی رو کردم به مامان وحید سلام، حالتون خوبه؟ فاطمه خانم بهت زده، مکثی کرد گفت سلام رو کرد به وحید معرفی نمی کنی خانم کین وحید لبخندی زد مریم همون دختری که عاشقش بودم فاطمه خانوم با دلخوری از وحید رو برگردوند، رفت توی آشپزخونه زیر کتری رو روشن کرد وحید پشت سرش رفت توی آشپزخونه، غزل اومد تو هال یواشکی که باباش با عزیزش نبیننش رفت بالا ،چشمم به غزل گوشم به وحید و مامانشه از من دلخور شدی مامان؟ محلش نگذاشت مامان اون دفعه هم دست دست کردیم بابا فوت کرد، گفتی باید یک سال صبر کنیم، بعدم نشد من به مریم برسم، جون غزل فکر کردم دوباره شرایطی می شه من نمیتونم به کسی که عاشقشم برسم، حالا هم طوری نشده یه جشن خانوادگی می گیریم مریم را به عنوان عروس خونواده بهشون معرفی میکنیم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_14 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) متعجب، به خودم گفتم اگر این عاشق منه پس چرا انقد باهام بد اخلاقی و بدرفتاری می کنه، اگر عاشقم نبود چیکار میکرد، خدا آخر عاقبت من رو به خیر کنه فاطمه خانم رو به وحید گفت خب دیگه، ما رو هم که آدم حساب نکردی، خودت رفتی زن گرفتی و اومدی، دیگه من چی بگم وحید خم شد صورت مامانش رو بوسید اینطوری نگو مامان، ببخشید اگر ناراحت شدی، باور کن ترسیدم این فرصت رو از دست بدم به خودم گفتم این استقبال باشکوه رو من کجای دلم بگذارم، فکرم رفت پیش غزل برای چی یواشکی رفت بالا یعنی داره چیکار میکنه، وحید اومد نشست کنارم فاطمه خانمم یه ظرف میوه رو گذاشت روی میز، نشست رو به روی ما، رو کرد به من یه خورده از خودت بگو لبخند تصنعی زدم چی بگم حاج خانوم با حالت گوشه و کنایه گفت از پدرت از مادرت، اونا به پسر من نگفتند چرا کس و کارت، رو نیاوردی خواستگاری، همین طوری، رضایت دادن، تورو عقد پسر من کنن پدر و مادرم به رحمت خدا رفتن خواهری، برادری، کسی، کاری، بزرگتری، نداشتی که به پسر من بگن برو بزرگترت رو بردار بیار شرمنده سرم رو انداختم پایین، گفتم یه برادر دارم اونم چون با آقا وحید دوستن، با ازدواجمون موافقت کرد سری تکون داد، پرسید _چند سالته؟ بیست و دو سال چقدر سواد داری سیکل دارم یعنی تا نهم خوندی؟ بله هنری، چیزی داری؟ دیپلم خیاطی دارم، کمک های اولیه رو هم بلدم، گواهینامه رانندگی هم دارم _ باریکلا هنرمندم هستس، خب تو که اینقدر زرنگی ، پس چرا درس نخوندی؟ _ تو روستای ما فقط تا دوره راهنمایی داره برای دبیرستان باید بریم روستای بعدی که معمولا پسرها میرن دخترها رو نمیگذارند برند میدونی قبلاً پسر من ازدواج کرده این دختری هم که داره تو حیاط بازی میکنه دخترش هست تو دلم گفتم حاج خانوم تو حیاط نیست یواشکی رفت طبقه بالا سر تکون دادم بله میدونم نگاهی تو صورتم انداخت خیلی راضی به نظر نمیای موضوع چیه؟ سرم را انداختم پایین سکوت کردم وحید فوری گفت خسته راهه برای کسی که عادت به سوار شدن ماشین های سنگین رو نداره زود خسته میشه فاطمه خانم ابروش رو داد بالا از وحید رو برگردوند، رو کرد به من، به کنایه گفت منم مو هام رو تو آسیاب سفید کردم... وحید زیر چشمی یه چشم غره به من رفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_15 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مامان جون تو چرا حرف من رو باور نمی کنی، باور کنید خسته است رو کرد به من مگه این طور نیست؟ سرم رو به تایید حرف دروغش تکون دارم، اروم لب زدم بله فاطمه خانم رو کرد به وحید یعنی من فرق آدم راضی و ناراضی رو نمیتونم تشخیص بدم، قیافه این دختر داره، داد میزنه که از کنار تو بودنش راضی نیست رو کرد به من من نمیدونم پسرم چیا بهت گفته و چیا نگفته، ولی یه حرف مهمه که من باید بهت بگم، وحید از همسر سابقش نسترن جدا شده، نسترن هم گاهی برای دیدن دخترش غزل میاد اینجا، وحید پرید تو حرف مامانش تقصیر خودتونه، صد بار گفتم، اینجا راهش نده، میخواد بچش رو ببینه بیاد ببرش، شما حرف من رو حگوش... صدای چند زنگ پشت سر هم و کوبیده شدن در باعث شد حرف وحید نمیه تموم بمونه یه لحظه همه به هم نگاه کردیم، وحید رو به مامانش کرد غزل کجاست؟ ?داشت توی حیاط بازی میکرد خواستم بگم طبقه بالاست، دوباره گفتم چیکار داری خودشون پیداش می کنن وحید گفت کار اون کره خره، تلفن زده به مامانش که بابام زن گرفته اونم اومده اینجا، شارلاتان بازی در آوردن فاطمه خانم گفت حالا هرکی گفته، در رو باز کن الان آبرومون رو جلوی در و هم سایه می بره وحید دکمه آیفون رو زد، کمی پرده رو کشید کنار چرخید سمت مامانش خودشه نسترنِ یه خانم خوش چهره قد بلند با یه مانتو شال سفید و شلوار جذب مشکی وارد خونه شد، تهاجمی و طلبکارانه رو کرد به وحید چطور پول داری زن بگیری ولی پول نداری مهریه من رو بدی، جلوی قاضی مثل گداها ندارم ندارم راه انداختی، ولی الان شاهانه ازدواج کردی، یالا مهریه من رو بده وحید گفت تو بیخود کردی همین‌طوری مثل گاو سرت رو انداختی پایین اومدی توی خونه من، فکر کردی اینجا طویله است، نسترن صداش رو بود بالا گاو خودتی، بدبخت مال مردم خور، پول من رو بده پول تورو دادگاه مشخص کرده منم ماه به ماه دارم میریزم به حسابت از رفتارهای نسترن کاملا مشخصِه که از حضور من به عنوان همسر وحید ناراحتِ، و این حرفها بهانه است رو کرد به من چیه، با چرب زبونیش که دوست دارم و دنیا رو به پات میریزم، تو رو هم خامت کرده، بدبخت گولت زده، خودشم میدونه که با این آوازه خرابش بین محل و فامیل، کسی بهش دختر نمی ده، تو رو فریب داده. آهی بی صدا کشیدم، تو دلم گفتم کدوم زبون خوش، از وقتی که وحید رو دیدم، جز اخم و تخم و تهدید چیز دیگه‌ای من از وحید ندیدم غزل از پله ها اومد پایین، وحید با تهدید رفت سمت غزل... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_16 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (ل
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) فضولی کردی! میکشمت نسترن رفت جلوی وحید حق نداری به بچه من دست بزنی. وحیدم دستش رو برد بالا، محکم خوابوند تو صورت نسترن. نسترن یه دور، دور خودش چرخید به خودم گفتم چقدر بی رحمانه، با تمام قدرت زد تو گوشش خون از دماغ و دهن نسترن زد بیرون، ریخت روی شال و مانتو سفیدش وحید فریاد زد گمشو از خونه ما برو بیرون زنیکه غربتی غزل گریه کنون رفت پشت فاطمه خانوم قایم شد عزیز جون بابایی میخواد من رو بزنه فاطمه خانم دستش رو گرفت جلوی وحید برو کنار حق نداری به بچه حرف بزنی نسترن با فریاد گفت حالا بهت میگم غربتی کیه؟ من یا تو وحشی درِ هال رو باز کرد، چنان محکم بست که شیش شکست، جیرینگی ریخت توی هال وحید با تهدید روبه غزل گفت تا ابد که نمیتونی پشت عزیز قایم بشی، بلاخره میای بیرون، من یه کتکی بهت بزنم که تا آخر عمرت یادت بمونه که نباید فضولی کنی و از این خونه خبر ببری غزل دستاشو گذاشت رو دهنش چه جور داره گریه میکنه مات و مبهوت شده فقط نگاه می کنم وحید رفت سمت در اتاق نگاهی به شیشه شکسته انداخت، زیر لب گفت ببین وحشی چیکار کرد فاطمه خانم غزل رو کرد توی اتاق و گفت همینجا بمون، تا نگفتم نیا بیرون، در رو هم از تو قفل کن وحید نشست روی مبل سرش رو گرفت توی دستش، فاطمه خانوم رفت آشپزخونه بایه و جارو خاک انداز اومد توی هال، قطعات بزرگ شیشه های شکسته رو انداخت سطل، از جام بلند شدم رفتم سمتش، بدید من شیشه ها را جمع می‌کنم نه دخترم تو برو بنشین خودم تمیز می کنم دستم را بردم سمت جارو بدید به من تعارف نکنید با چهره‌ای رضایت بخش از کار من جارو، رو داد بهم همه شیشه ها رو جارو زدم ریختم توی سطل، رو کردم به فاطمه خانم ببخشید برای اطمینان جاروبرقی را هم بیارید یه جاروبرقی هم بکشیم وحید، سرش را بلند کرد مامان یه مسکن داری به من بدی نه ما در تموم شده دست کردم توی کیفم یه بسته کپسول ژلوفن درآوردم، رفتم جلوش ایستادم من دارم بگیرید نگاهی به من انداخت، بسته کپسول رو گرفت گرفت از نگاهش متوجه شدم که لیوان آب هم میخواد، خودم رو زدم به اون راه، تو دلم گفتم همین که بهت مسکن دادم برات بسه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_17 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نشستم روی مبل، خودش بلند شد رفت آشپزخونه یک لیوان آب از شیر پر کرد با کپسول خورد، اومد نشست کنار من، رو کرد به من به اندازه سر سوزن به حرف من گوش نمی کرد، یه ذره احترام مادرم را نداشت حالا که طلاق گرفته پشیمونه، اومده اینجا این بساط رو، راه انداخته ساکت نگاهش کردم تو دلم گفتم رفتار نسترن نشانه پشیمونی نبود اون بیشتر دنبال انتقام بود صداش را کمی برد بالا عصبی گفت تا کی میخوای من حرف بزنم تو لال مونی بگیری؟ فاطمه خانوم با تعجب به این رفتار وحید بهش خیره شد، از نگاهش متوجه شدم که میخواست به وحید اعتراض کنه ولی حرفش رو عوض کرد، رفت در اتاق غزل رو کرده به وحید به زبون اشاره گفت دارم میرم بیارمش تنهایی توی اتاق میترسه، سرش داد نمیزنی ها، ولش کن مامان بذار بمونه همونجا به جهنم که میترسه، صد بار بهش گفتم فضولی نکن، تا یه چیزی میشه به مامانت نگو تو گوشش نمیره که نمیره، شما نمیگذاری وگرنه من اونو آدمش میکردم _ اون یه بچه بی تقصیره که بین تو و مادرش گیر کرده گناه داره طفل معصوم کاریش نداشته باش، برم بیارمش وحید نفس سنگین کشید زیر لب گفت _ برو بیارش : چیزی بهش نمیگی ها _ نه کاریش ندارم برو بیارش فاطمه خانوم چند تقه به در اتاق زد غزل جان در رو باز کن صدای غزل با گریه اومد نه باز نمیکنم از بابایی میترسم _ باز کن باهات کاری نداره _چرا داره منم مثل مامانم میزنه دهنم خون میاد فاطمه خانوم رو به وحید لب خونی کرد : پاشو بیا بگو کاریت ندارم بزار بیاد بیرون وحید صورتش رو مشمئز کرد : ولش کن لوسش کردی بزار همونجا بمونه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_18 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) فاطمه خانوم با دلخوری از وحید رو برگردوند سمت اتاق غزل جان اگر در رو باز کنی منم میبرمت پارک الان میبری؟ _ الان نه، ولی فردا می برم، در رو باز کن _ نمی‌خوام اگه الان میبری باز کنم دلم برای غزل سوخت دختربچه بی‌گناهی که شده وسیله انتقام مادرش از وحید، وحید هم تربیت بچه رو در کتک زدنش میبینه تو فکر بودم که یه نهیب به خودم زدم اینها رو ولشون کن به فکر خودت باش به فکر آبروی از دست رفته ات، من باید بی گناهیم رو به همه ثابت کنم خیلی دوست دارم پشیمانی چهره کسانی که ندیده در مورد من قضاوت کردن رو ببینم، کسانی که، من هرگز اونها را نمی بخشم صدای زنگ خونه من رو از افکارم بیرون آورد، فاطمه خانوم گوشی آیفون رو برداشت کیه؟ مضطرب رو کرد به وحید نسترن مامور آورده وحید رنگش پرید ولی تلاش میکنه خودش رو بی اهمیت جلوه بده، از جاش بلند شد خوب بیاره، بزار برم در حیاط ببینم چی میگه وحید در حال رو باز کرد فاطمه خانوم هم پشت سرش رفت کنجکاو شدم ببینم چی شده از روی مبل بلند شدم رفتم پشت در حال، درو باز نیمه باز گذاشتم که صدا بیاد، از پشت شیشه نگاه می کنم نسترن با یه مامور آقا درحیاطِ، هنوزم صورتش رو نشسته و خونیٍِ، مامور به وحید گفت این خانوم از شما شکایت دارند باید با من بیایید کلانتری وحید رو کرد به مامانش شما برو تو خونه من برم ببینم چی می گن فاطمه خانوم ناراحت شد، زد پشت دستش رو کرد به نسترن مادرجان آخه این چه کاریه که تو می کنی والا اون بچت گناه داره، وحید رفت بیرون و در رو روی مامانش بست فاطمه خانوم وارد خونه شد زیر لب زمزمه میکنه حاج حسین تو رفتی من بدبخت باید هر روز یه جوری تنم بلرزه، اینم از آخر و عاقبت کار من... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾