eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
777 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴🌴جالبه ، خبرنگار زن که در زمان جنگ با اسیرا توی اردوگاه عراق مصاحبه کرده ، پیداش کردن و آوردنش ایران و با همان بچه‌های اسیر ملاقات کرد ،بسیارجالبه دیدن داره 🌺سعادت در کلام ولایت🌺 🦋🦋🦋 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
وزن زمیـ🌏ـن روی دݪٺ سنگینے ڪند⚖💔! 『 📷』 『 🥀』 『 💔 🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ 🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_362 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _بیا بریم تو خونه یه فکری برای ناهار کنیم _غذا نگذاشتی؟ _نه اینقدر که فکرم مشغوله اصلا حواسم نبود ما دیشب قرمه سبزی داشتیم خیلی زیاد اومد، تو برو برنج بزار منم برم خورش قرمه سبزی بیارم _ باشه دستت درد نکنه، برو بیار الهه رفت، منم اومدم آشپز خونه برنج گذاشتم، دم کردم، سالاد شیرازی هم درست کردم، صدای در زدن از آموزشگاه اومد، دلم هری ریخت، یا ابالفضل یعنی کیه؟ با ترس و دلهره اومدم تو آموزشگاه _کیه؟ _ماییم باز کن صدای توران خانمه دستم رو گذاشتم روی سینم نفس راحتی کشیدم، در رو باز کر دم توران خانم با مش زینب وارد آموزشگاه شدن، با زینب خانم سلام و احوالپرسی گرمی کردم، با دستم در هال رو نشون دادم _بفرمایید هر سه وارد خونه شدیم، توران خانم و مش زینب نشستد روی مبل منم یه سینی چایی ریختم گذاشتم روی میز زینب خانم رو به من گفت دخترم وقتی توران خانم برام تعریف کرد بهت تهمت زدن خیلی ناراحت شدم قلبم تیر کشید آهی کشیدم _ممنون زینب خانم _دخترم به من بگو مش زینب، هر کی من رو صدا میکنه مش زینب من یاد حرم امام رضا علیه‌السلام میفتم، دلم پر میکشه برای حرمش _چشم و ممنونم که قبول کردید بیاید اینجا چشم‌هاش حلقه اشک بست دیشب اومدم برم دستشویی حیاط خیس بود سُر خوردم افتادم زمین، دستم کوبیده شد خیلی دردم اومد، میخواستم بلند شم نتونستم خیلی دلم شکست، گفتم یا امام رضا، یا ضامن آهو شمایی که به بچه آهو رحم کردی، به منم رحم کن از خدا بخواه برای من یه سر پناه راحت و یه همدم بفرسته الان که توران خانم اومد دنبالم و گفت که تو هم تنهایی خدا رو شکر کردم که دعای من رو به استجابت رسون... ❤️👇👇 _بفرمایید محمود گفت: _بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟ _مگه چیکار کردم؟ _ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه _ خب این کجاش بده؟ _ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم. غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟ چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه _خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه. _بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی در/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پریده مرغ دلم بر فراز علی❤️
شیطان میتونه هر چیزی که تو این دنیا وجود داره بدلش رو بسازه، شیطان یه بدلساز حرفه‌اییه، –ببینید جن و شیطان میتونن وارد وهم و خیال انسان بشن و از همون طریق هم به انسان آرامش میدن... ابروهایم بالا رفت. –چطوری؟ صاف ایستاد و ژستی گرفت که بتواند خوب توضیح بدهد. –ببینید غم و غصه از محدودیت میاد از زندان، از حصر، از تنگنا، وقتی شیطان یه راه نفوذ از طریق خود انسان به وهم و خیال انسان پیدا میکنه اون رو گسترش میده بزرگش میکنه، از زندان خارجش میکنه واسه همین انسان احساس آرامش میکنه، هر کسی وقتی وهمش گسترش پیدا کنه احساس خوشحالی و آرامش میکنه. ولی ما همیشه باید دنبال منبع آرامش باشیم. باید ببینیم منبع این آرامشون از کجاست. شاید یکی یه موسیقی مبتذل هم گوش کنه خیلی هم آرامش بگیره، ولی اون منبعش الهی نیست درنتیجه آرامشی که میده سطحیه و در دراز مدت باعث خیلی مشکلات میشه، از جمله افسردگی و استرس و اضطراب... ولی اگه منبع این آرامش الهی باشه آرامشش دائمی میشه. طوری که حتی اگر انسان مشکلی هم داشته باشه راحت باهاش کنار میاد http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe رمان انلاین برگرد نگاه کن❤️❤️❤️❤️
ببینید نماینده اتریش در مورد حجاب چی میگه👆👆 https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_363 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) حالم خیلی منقلب شد، تو دلم گفتم چقدر اهل بیت پیش خدا آبرو دارند، و چقدر خدا هوای بنده‌هاش رو داره بلند شدم اومدم نزدیک زینب خانم دستش رو گرفتم سرم رو بردم پایین که دستش رو ببوسم، خواست دستش رو بکشه ولی من نگذاشتم، دستش رو بوسیدم، _این چه کاریه مریم جان _سرم رو گرفتم بالا _اینکه امام رضا ضامن بر آورده شدن دعای شما شده و خدا به ضمانت امام رضا من رو لایق همدمی شما کرده، برام جای شادمانی و افتخاره مش زینب به خونه خودت خوش اومدی فکر میکنم که مامانم اومده پیشم از این به بعد من رو مثل دختر واقعی خودت بدون دستی کشید به سرم _قربون معرفتت برم دخترم، من صاحب اولاد نشدم، الان فکر میکنم تو دختر خودمی خدا تو رو برام فرستاده _ این خونه ارث پدرم هست، خرج خونه رو هم خودم میدم، هیچ منتی از طرف داداش و زن داداشم رو سر من نیست، اگر یه وقت برادرم یا زنش به شما حرفی زدن، اون رو یه حرف بی‌خود بدون _مثلا چی بگن؟ _هر حرفی که شما رو ناراحت کنه _من اصلا توی حیاط نمی‌رم که من رو ببینن بخوان حرفی بزنن ناراحت سرم رو ریز تکون دادم خونه من دو تا در داره یکی از توی حیاط، که درش بزرگه ماشینم میتونم ببرم بیرون و بیارم یکی هم از طرف آموزشگاه, فعلا اگر خواستید جایی برید از در آموزشگاه برید و بیاید _چشم عزیزم _چشمتون به جمال امام زمان روشن بشه زد توی سینه‌ش اشک توی چشمش حلقه بست _واای چه دعایی قشنگی کردی زد زیر گریه _یعنی میشه من زنده باشم ظهور آقا رو ببینم _به گریه و حس معنوی که مش زینب پیدا کرد من و توران خانم هم گریه‌مون گرفت، اشکم‌رو پاک کردم گفتم ان‌شاالله که هستید... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a تخفیف عید غدیر ۳٠ تومن😍🌹 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
ببینید نماینده اتریش در مورد حجاب چی میگه👆👆 https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_364 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) با گوشه روسری‌ش اشکش رو پاک کرد _با اجازت من برم وسایلم رو از خونه حاج مهدی بیارم _الان موقع ناهارِ، ناهار بخوریم برید بیارید _آره راست میگی بعد از ناهار میرم میارم زنگ گوشیم به صدا در اومد جواب دادم _جانم الهه _پشت درم باز کن سریع اومدم تو اموزشگاه در رو باز کردم _دیر کردی؟ _مامانم یه چند تا فرمونم داد تا انجام دادم دیر شد ببخشید، میگم تو باید یه آیفونم برای آموزشگاه بزاری فکری کردم _اره راست میگی پیشنهاد خوبیه _تصویری هم بزار که ببینی کی داره زنگ میزنه _به خاطر اصغر میگی؟ _اره _درست میگی میزارم _کفش اضافه پشت درِ، مش زینب اومده؟ _آره، چه خانم خوبیه، دو کلام باهاش حرف بزنی عاشقش میشی لبخندی زد _یعنی تو الان عاشقی زدم پشت کمرش _بیا تو مزه نریز، دو کلام باهاش حرف بزنی متوجه میشی من چی میگم وارد هال شدیم، الهه و مش زینب سلام و احوالپرسی گرمی کردند. بعد از نماز و ناهار، مش زینب گفت _من برم وسایلم رو بیارم باشه برید فقط من رو ببخشید که نمیتونم بیام کمکتون کنم، داداشم گفته حق نداری از خونه بری بیرون سرش رو به تاسف تکون داد _عیبی نداره دخترم صبر کن، درخت صبر خیلی تلخه ولی میوه‌های شیرینی میده لبخند زدم بله درست میگید الهه گفت _ به جای مریم، من میام بهتون کمک میکنم توران خانم رو کرد به جمع _منم با اجازتون برم خونه‌م دستم رو دراز کردم سمت توران خانم، اونم دستش رو اورد جلو، دست دادیم بغلش کردم _بابت همه کارهایی که برام کردید ازتون ممنونم _فدات شم عزیزم هر کاری کردم وظیفه‌م بوده _بازم به من سر بزنید خندید «خاطرت جمع هر روز میام سر چرخوند سمت مش زینب تازه هم صحبت خوبی هم پیدا کردم هرسه رفتن... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a تخفیف عید غدیر ۳٠ تومن😍🌹 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
دوستش می گفت: صیاد تو قنوتش هیـــچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت: " اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای " بلند هم می گفت، از تہ دل ... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
❤️ _خانم موسویِ حتما خبری داره، سریع تماس رو وصل کردم، گذاشتم روی بلند گو که وحید هم بشنوه _سلام خانم موسوی خوش خبر باشید _سلام ممنون، بله خبر خوبی دارم براتون، دوشنبه ساعت نه صبح دادگاه باشید از این خبر دلم هری ریخت _ببخشید مینا و برادرم خبر دارن؟ _بله اخطاریه مینا رو سرباز برده در خونه شون تحویل داده _عه، مگه اول احضاریه نمیدن بعد اگر نیاد اخطاریه میدن احضاریه برای دادگاهای حقوقی‌ِ، جرم این خانم کیفری‌ه، اگر نیاد دفعه بعد حکم جلب براش میزنن، با پلیس و دستبند میارنش _از عکس العملشون به اخطاریه خبردارید؟ _نه ندیدمشون، دادگاه برای اصغر هم اخطاریه فرستاده، با توجه به اینکه شما گفتید از اصغر شکایت ندارید. اگر همسرت بتونه باهاش صحبت کنه و این اطمینان رو بهش بده که تو بیا حقیقت رو بگو ما ازت شکایت نمیکنیم، و اصغر هم بیاد دادگاه به قاضی بگه خیلی عالی میشه نگاهم رو دادم به وحید، لبخونی کردم میای زودتر از روز دادگاهی بریم همدان... سلام تخفیف عید غدیر ۳٠ تومن😍🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_365 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) خونه خلوت شد، ترس اومد سراغم، رفتم توی فکر و خیال، الان اصغر دیده همه از خونه من رفتن، تنهام میاد در میزنه وقتی ببینه من محلش نمیدم از بس پرو هست از پشت بوم میاد تو حیاط خب بیاد وقتی در هال دو قفله‌ست چطوری میخواد بیاد داخل مثل داداشم لگد میزنه باز میشه، نه اون یه مفنگیه زور نداره، اگه داشت چی؟ بهترین کار اینه که چادرم رو سرم کنم برم تو اموزشگاه در هال رو باز بزارم از توی آموزشگاه نگاه کنم وقتی پرید توی حیاط من برم توی کوچه فریاد بزنم کمک کمک چادرم رو سرم کردم اومدم تو اموزشگاه یه گوشه که به در هال مشرف بود ایستادم، پرده در و پنجره مزاحم بود و نمیگذاشت من بیرون رو ببینم اومدم توی هال پرده در رو کنار زدم ، پرده پنجره رو هم کنار زدم ،هم زمان یه چیزی از پشت بوم اومد توی حیاط یه جیغ کشیدم دو متر پریدم بالا، گفتم اصغره، صدایی اومد، میو میو فهمیدم گربه‌ست، چشمم رو بستم بریده بریده نفس کشیدم، زمزمه کردم، مینا خدا آرامش رو ازت بگیره که ارامش رو ازم گرفتی اومدم توی آموزشگاه چشمم رو دوختم به در و پنجره هال، صدای پارک کردن ماشین و چند لحظه بعد صدای چند تقه به در اومدم _کیه _باز کن ماییم نقس عمیقی کشیدم خیالم راحت شد، در رو باز کردم الهه وارد شد _مریم سریع پول بده کرایه وانت رو حساب کنم اومدم تو هال از توی کیفم پول برداشتم برگشتم توی آموزشگاه _بیا بگیر هم زمانی که داره پول رو ازم میگیره گفت ایکاش یه جوری با زینب خانم صحبت میکردی این وسایلش‌ رو میداد به یه بیچاره‌ای ازش استفاده کنه _چطور مگه؟ _همه وسایلش درب و داغونه، الان اینها رو کجا میخوای بگذاری؟... ❤️ _خانم موسویِ حتما خبری داره، سریع تماس رو وصل کردم، گذاشتم روی بلند گو که وحید هم بشنوه _سلام خانم موسوی خوش خبر باشید _سلام ممنون، بله خبر خوبی دارم براتون، دوشنبه ساعت نه صبح دادگاه باشید از این خبر دلم هری ریخت _ببخشید مینا و برادرم خبر دارن؟ _بله اخطاریه مینا رو سرباز برده در خونه شون تحویل داده _عه، مگه اول احضاریه نمیدن بعد اگر نیاد اخطاریه میدن احضاریه برای دادگاهای حقوقی‌ِ، جرم این خانم کیفری‌ه، اگر نیاد دفعه بعد حکم جلب براش میزنن، با پلیس و دستبند میارنش _از عکس العملشون به اخطاریه خبردارید؟ _نه ندیدمشون، دادگاه برای اصغر هم اخطاریه فرستاده، با توجه به اینکه شما گفتید از اصغر شکایت ندارید. اگر همسرت بتونه باهاش صحبت کنه و این اطمینان رو بهش بده که تو بیا حقیقت رو بگو ما ازت شکایت نمیکنیم، و اصغر هم بیاد دادگاه به قاضی بگه خیلی عالی میشه نگاهم رو دادم به وحید، لبخونی کردم میای زودتر از روز دادگاهی بریم همدان... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a تخفیف عید غدیر ۳٠ تومن😍🌹 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾