#طنزشهدایی!😄
در مدتی که در حلب بود، زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود.
اگر نمیتوانست کلمهای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل میفهماند که چه میخواهد بگوید.
یکروز به تعدادی از رزمندههای نبل و الزهراء درس میداد. وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند!🙄
به عربی پرسید: چتون شده؟!
گفتند: شما گفتید دراز بکشید!😐😂
به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمهای به کار برده بود که معنیاش میشد دراز بکشید!
به روی خودش نیاورد، گفت:
میخواستم ببینم بیدارید یا نه!😁
بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،آنقدر خندید و خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😅😂
راوی: همرزم شهید🌹
.╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
.
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_351 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_352
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_مریم جان دراز بکش اروم باش درست میشه
دستم رو گذاشتم روی قلبم صورتم رو جمع کردم
_خیلی درد میکنه
_میخوای داداشت رو صدا کنم بریم درمانگاه؟
_نه نه اصلا نمیخوام روش رو بببینم
_زنگ بزنم پسرم بیاد، با اون بریم
_نه من خجالت میکشم، زنگ بزنید آژانس
_من شماره آژانس رو حفظ نیستم داری بهم بدی
_توی گوشیم هست، گوشی رو بدید براتون بگیرم
گوشی رو. گرفت سمت من
_بیا بگیر
از دستش گرفت، لیست مخاطبین رو اوردم شماره آژانس رو گرفتم
_بیا توران خانم گرفتم
_الو سلام یه ماشین میخواستیم بریم شهر درمانگاه
_خونه محمود آقا رو بلدی؟
_چشم الان میایم
تماس رو قطع کرد
_میگه بیاید بیرون الان ماشین میاد
اومدم بلند شم از درد نمیتونم صاف بشم، با کمک توران خانم همینطوری خمیده مانتو تنم کردم، شال و چادر سرم کردم اومدیم بیرون، ماشین اومد به راننده نگاه کردم سعید پسر مهین خانمِ، نشستم توی ماشین
_سلام
_سلام بلا دور باشه چی شده؟
جوابش رو ندادم
با توران خانم کلی سلام و علیک کردن، از توران خانم پرسید
_چی شده؟
انگار قلبش درد گرفته
_ببخشید محمود آقا که خونهست ماشین هم داره چرا شما دارید میبریدش دکتر؟
_اونها کار داشتن من دارم میبرمش
سری تکون داد، زیر لب زمزمه کرد
_ آدم چی بگه، من که از قضاوت کردن در مورد کسی میترسم
فهمیدم که شایعه بد نامی من به گوش اینم رسیده
اروم سرم رو تکیه دادم به صندلی، تا رسیدیم به درمانگاه، آقا سعید ماشین رو پارک کرد رو کرد به ما گفت
_میخواید کمکتون کنم
توارن خانم گفت
_نه دستت درد نکنه خودمون میریم، فقط شما نرید بمونید تا ما بیایم
_باشه من همینجا هستم کاری داشتید صدام کنید
وارد درمانگاه شدیم، خلوت بود، توران خانم شماره گرفت، اومدیم اتاق پزشک،
سلام
سلام بفرمایید، چی شده؟
توران خانم گفت
قلبش درد گرفته
دکتر رو کرد به من
_سابقه بیماری قلبی دارید؟
_نه آقای دکتر
معاینه کرد، فشارم رو گرفت
_دفترچه دارید؟
_نه
توی نسخه دارو نوشت
_یه سرم برات نوشتم الان از دارو خانه بگیر بزن داروهات رو سر ساعت بخور خوب میشی
توران خانم پرسید
_قلبش طوری شده؟
نه، از فشار عصبیِ، داروهاش رو مصرف کنه خوب میشه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🎊جشنواره عید تا عید رهتاک آغاز شد🎊
مگ میشه یه دوره لاغری یک ماه رو به صورت #رایگان شرکت کرد⁉️😳
از #عید_قربان تا #عید_غدیر دوره #رایگان لاغری داریم با خانم دکتر کیوانی😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1951924229C68da728230
لاغری سالم و ساده و بدون دمنوش و ورزش🙊😝
فرصتی ویژه برای خانوم های ایتایی❤️🤪
2683815_854.pdf
1.82M
👆متن #دعای_عرفه با طراحی زیبا و ترجمه روان
✅◽️ محیط گرافیکی زیبا
✅◽️نگارش ساده جملات دعا
✅◽️تقسیم بندی به عبارات کوتاه
✅◽️ترجمه و توضیح ساده
#عرفه
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
دعا نویسی که انسان رو گوسفند کرد.🐑🐑
دور خونه #بعبع... میکردم و با زبونم گندم میخوردم...
ادامهی اینداستان واقعی رو در کانال زیر بخونید...
https://eitaa.com/joinchat/1909326006C2fcb3adffd
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_352 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_353
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
از اتاق دکتر اومدیم بیرون، نشستم روی صندلی، توران خانم رفت داروها رو گرفت سِرُم زدم نشستیم توی ماشین برگشتیم خونه، دارها رو خوردم، روی تخت دراز کشیدم انگار داروها خواب آور بود، پلک چشمم سنگین شد دیگه نفهمیدم چی شد، باصدای احمد رضا برگشتم سمتش، چهرش خیلی غمگینِ، پرسیدم
_چرا ناراحتی؟
نشست کنار تخت دستم رو گرفت
_نگران توام
نگران نباش دکتر گفت عصبی شدی چیزی نیست
دستم رو کمی فشار داد با یه نگاه آرومی خیره شد توی چشمهام لب زد
_دوستت دارم
_منم دوستت دارم، چرا پایین نشستی بیا رو تخت بخواب
خوابم نمیاد تو بخواب من میخوام بشینم اینجا فقط نگات کنم
کلامش آرامش عجیبی بهم داد، لبخندی بهش زدم چشمم رو. گذاشتم روی هم خوابم رفت، با صدای حرف زدن الهه و توران خانم از خواب بیدار شدم، هر چی دورو برم رو نگاه کردم احمد رضا رو ندیدم، اومدم توی هال
سلام احمد رضا کجا رفت؟
توران خانم و الهه ساکت نگام میکنن
_کجاست رفت نون بگیره؟
الهه اومد نزدیکم
_سلام عزیزم حالت بهتره؟
_اره من خوبم، احمد رضا کجا رفت؟
دستش رو. گذاشت پشت کمرم
_احمد رضا اینجا نیست شیرازه تو خواب دیدی
یه لحظه به خودم اومدم تازه فهمیدم که من خواب دیدم بغض گلوم رو گرفت، توی دلم گفتم
ایکاش از خواب بیدار نشده بودم
همینطوری که دستش روی کمرم بود هدایتم کرد به سمت مبل
_بشین اینجا
نشستم
الهه گفت
_توران خانم بهم گفت دیشب چی شده
نفس بلندی کشیدم به تایید حرفش سرم رو تکون دادم
_الان چطوری؟ حالت خوبه؟
_آره بهترم
_به توران خانم گفتم، به خودتم میگم، الان که بعضی ها قبول کردند لباسشون رو بدوزی. چهار تا هم شاگرد داری آموزشگاه رو نبند اینطوری سرتم به کار گرمِ
خمیازم گرفت دستم رو گذاشتم جلوی دهنم هم زمان گفتم
_فکرم کار نمیکنه نمی دونم چی بگم
_فکر من کار میکنه دارم بهت میگم دیگه
_با این اوضاع پیش اومده من خودمم فراموش کردم، چه برسه بخوام آموزش بدم یا دوخت و دوز کنم
_تو نمیخواد کاری انجام بدی فعلا من آموزش میدم
_نمی دونم والا هر کاری صلاح میدونی انجام بده...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_353 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_354
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
توران خانم اومد نزدیکم
_به نظر منم مریم درست میگه، در آموزشگاهت رو باز کنی خیلی بهتره
_باشه هر چی شماها بگید ولی من فعلا مغزم کار نمیکنه
رو کردم به الهه
_تو خودت باید هم به کار آموزها درس بدی هم اگرسفارش میگیری برش بزنی بدوزی
_باشه من که گفتم انجام میدم
نگاهی به در هال انداختم
اینم قفلش باید عوض بشه
توران خانم گفت
_همسایه ما شوکت خانم شوهرش توی شهر کلید سازی داره، بهش میگم به شوهرش بگه فردا شب که میاد خونه، بیاد قفل در خونه تو رو هم درست کنه
_ممنون من واقعا شرمنده شما شدم
_دشمنت شرمنده باشه این چه حرفیه
یاد حرف دیشب داداشم در مورد بهجت خانم افتادم، دوباره اعصابم بهم ریخت، ناراحت رو. کردم به توران خانم
_من این بهجت خانم رو چیکار کنم، نکنه بیاد اینجا پیش خودم یه وقت یه حرفی بزنه من دیگه طاقت این یکی رو ندارم
_صبر کن الان میخوام برم خونمون یه سری بزنم و بیام سر راه میرم خونه بهجت خانم باهاش حرف میزنم
_دستتون درد نکنه
سرت درد نکنه، چیزی نمیخواهید بگیرم براتون
_نه همه چی داریم
چادرش رو سرش کرد
_فعلا خدا حافظ
_به سلامت
الهه گفت، منم میرم آموزشگاه
_باشه برو
توران خانم و الهه رفتن، نگاهم افتاد به فرش خونه، انگار خاک گرفته، بلند شدم از توی اتاق خواب جارو برقی رو اوردم
خونه و آشپزخونه رو جارو کشیدم، یه گرد گیری حسابی هم کردم
خواستم اتاق خوابم رو تمیز کنم، احساس ضعف میکنم یه کمم سرم داره گیج میره، منصرف شدم جارو رو گذاشتم کنار تخت خوابم، چشمم افتاد به عکس عروسی خودم و احمد رضا
قاب عکس رو آوردم پایین نشستم روی تخت دست کشیدم به عکس نگاه کردم به دستم خاکی شد، دستمال گرد گیری رو برداشتم کشیدم به قاب عکس، دستهام رو زدم زیر چونهم زل زدم به عکسش...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق❤️
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
25.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیز زهرا
بقیه الله
کجایی آقا
گوش کنید💔
▫️یک صلوات به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) قرائت بفرمایید 🌱
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
43.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #کلیپ | پروانهها از شعله پروا ندارند
علی لندی
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#ادینتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا❤️
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
بسم رب الشهید 🌷
🌸خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند ، و بال و بال جانشان نشد . خوشا به حال آنان که ..... خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم .😔
#سردارشهیدحسن_درویش
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
╭─┅🍃🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_354 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_356
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
ای جان به این همه جذابیت و ابهت مردانگیت احمد رضا، با معرفت دیدی حالم خوب نیست دیشب اومده پیشم بهم سر زدی، اشگ تو چشمم حلقه زد، اوضاعم خیلی بهم ریختهست وضع جسمی و روحی خوبی ندارم، آبروم رفته ولی هرچی هم پیش بیاد من حرمت عشقی که با تو دارم رو حفظ میکنم و هرگز رازمون رو بر ملا نمیکنم، عکس رو به سینم چسبوندم اشگ از چشمم فرو ریخت، این ترانه سر زبونم گل کرد
به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو
سپیده دم آیم مگر تو را جویم بگو کجایی
نشان تو گه از زمین گاهی زآسمان جویم
ببین چه بی پروا ره تو میپویم بگو کجایی
کی رود رخ ماهت از نظرم به غیر نامت کی نام دگر ببرم
اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی
به دست تو دادم دل پرشانم دگر چه خواهی
فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی
یک دم از خیال من نمی روی ای غزال من
دگر چه پرسی زحال من
تا هستم من اسیر کوی توام به آرزوی توام
اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی
به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی
صدای الهه اومد
_مریم کجایی
در اتاق خواب رو باز کردم
_ اینجام
_چیکار میکنی؟
_داشتم اتاق خوابم رو تمیز میکرد
آهان، بیا این لباس رو ببین
لباسی رو به من نشون داد.
_من اخرشم نتونستم یقه مردونه رو درست یاد بگیرم، بیا یقه این رو خودت برش بزن
قیچی و متر و پیراهن رو بده به من،
همه چی آوردم، بیا بگیر
از دستش گرفتم، یقه رو برش زدم
_اماده ست فقط چرخکاریش مونده بیا بگیر ببر بندازش زیر چرخ
لباس و از دستم گرفت رفت داخل آموزشگاه...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق👇👇❤️
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
نرگس دختر دوازده ساله ای که به اجبار پدرش ازدواج کرد وبا سن کمش باردارشد.
و....
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ce1b6f877e7
#رمان_عاشقانه_مذهبی😍
با✍️ قلمی پاک❤️
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_356 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_357
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
برگشتم اتاق خواب عکس احمد رضا رو گذاشتم روی دیوار، کمدم رو ریختم بیرون جمع و جور کردم
کشوهاش رو هم مرتب کردم، اومدم آشپزخونه ناهار گذاشتم، صدای توران خانم از آموزشگاه اومد
دلم ریخت به خودم گفتم، یعنی بهجت خانم چی بهش گفته، اومدم توی هال توران خانم هم وارد خونه شد، صبر نکردم چادرش رو در بیاره پرسیدم
_رفتید خونه بهجت خانم
_آره رفتم
_چی گفت؟
_صبر کن الان بهت میگم
چادرش رو از سرش در اورد رفت سمت رخت اویز
این دل منم داره مثل سیر و سرکه میجوشه، توران خانم هم داره سر فرصت کارش رو میکنه
چادرش رو اویزون کرد نشست روی مبل، با دستش اشاره کرد کنارش
_بیا بشین برات بگم
نشستم کنارش
_من رفتم خونه بهجت خانم، همه ماجرا رو براش گفتم، بنده خدا خیلی ناراحت شد گفت من از دست اصغر یه لحظه هم ارامش ندارم به من گفت من و مریم همدیگر رو میخوایم، من میرفتم خونش که دفعه آخری زن داداشش من رو دید
مکثی کرد
_چی شده توران خانم بگید، دل آشوبه گرفتم
_آخه میترسم بگم دوباره پس بیفتی
_نه نمیفهمم مگه بدتر از این تهمتی که بهم زدن حرف دیگهای هم هست
_آره شاید این رو بشنوی خیلی ناراحت بشی، ولی هم من میدونم هم خودت که این پسره مفنگی حرفت مفت زده
_باشه بگید
_گفته مریم حامله بوده زن داداشش که فهمیده هول کرده بچمون سقط شده
یک باره انگار از درون اتیشم زدن، گر گرفتم، بی اختیار با مشت کوبیدم روی پام
_ای لال بمیره این کثافت آشغال
توران خانم دستم رو گرفت
_عه چیکار میکنی، وقتی میگم نگم هی اصرار میکنی میگی بگو
_آخه شما ببین چی گفته
_غلط اضافه کرده، من به مامانش گفتم، فکر کن مریم دختر خودته نزار این حرف پخش بشه گفت
_ الان رفته پشت بوم دنبال کفترهاش بزار بیاد، باهاش دعوا میکنم که دیگه نگه
_چی رو پخش نشه زن داداشم خودش همه جا رو پر کرده، فقط هنوز به داداشم نگفته اونم میخواد داداشم از زبون مردم بشنوه که نیفته پای خودش
_لعنت خدا بر دل سیاه شیطون، و بنده های شیطون صفتش
کلافه شدم، ایستادم یه خورده راه رفتم
_مریم جان سعی کن به خودت مسلط بشی، یه چند روز بگذره اوضاع بهتر میشه
_من که هیچ وقت ازشون نمیگذرم اگر عمر حضرت نوح رو هم بکنن بالاخره یک روز میمیرن، بعد باید اون دنیا جواب این تهمت گرونشون رو به خدا بدن
آهی کشید
_آره عزیزم باید جواب بدن...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های آموزنده و زیبا از استاد های عالیقدر اسلام🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀اهمه ما دربرابر خون شهدا مسئولیم
✨ من وتو بابد بیار شیم
روزمحشر یقه همه مون و می گیرن
🔊داریم خودمونو غافل می کنیم ...
شبتون منور به نور شهدا💚❤️🌷
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_357 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_358
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صبحانه رو خوردیم سفره رو جمع کردم، توران خانم گفت
_خدا رو شکر حالت بهتره، مشتریهاتم که یا پارچههاشون رو پس گرفتن یا گفتن که برامون بدوز دیگه من برم خونمون
_ازتون ممنون توی این یک هفته خیلی زحمت کشیدید ان شااله توی شادی هاتون جبران کنم
_ممنون عزیزم وظیفه انسانی و دینیم بود، میام بهت سر میزنم تو اصلا نگران نباش
_خدا خیرتون بده
توران خانم خدا حافظی کرد از در آموزشگاه رفت، الهه سرش رو از آموزشگاه کرد تو هال
_چرا توران خانم رفت؟
_گفت حالت بهتر شده من میرم خونمون
_راست میگه بنده خدا، الان یک هفته است اینجاست بالاخره خودشم کار و زندگی داره
_ببخشید که اذیتتون کردم
_اتفاقا با تو خیلی هم به من خوش میگذره، فقط ازت خواهش میکنم بیا یه سری به اموزشگاه بزن من تمام تلاشم رو میکنم به نحو احسنت به بچهها آموزش بدم ولی بچهها با رفتارهاشون نشون میدن که تو رو میخوان
فکری کردم
_باشه میام
وارد آموزشگاه شدم بچهها از دیدن من خوشحال شدند ایستادن با همشون سلام و احوالپرسی کردم، دست دادم، زهره گفت
_خانم چقدر دلمون براتون تنگ شده بود
لبخندی زدم
_منم دلم براتون تنگ شده بود
کلاس تموم شد بچهها رفتن، نگاهی به قفسه پارچهها انداختم، قفسه خالی هست کسی سفارش کار نداده،
رو. کردم به الهه
_خانمهایی که از شهر پارچه آوردن، اومدن لباسهاشون رو بردن؟
_نه، اومدن پرو کردن پس فردا اماده میشه
_ دیگه سفارش جدید نداشتیم؟
نه نداشتیم
_دیگهام کسی پارچه نمیاره اینجا، شاید یه مامان تو بیاره با توران خانم، این چهار نفرم اموزش ببینن، دیگه کسی برای آموزشم نمیاد.
_ناامید نباش میان
_بحث نا امیدی نیست این یه واقعیته که من توی محل بد نام شدم
صدای چند تقه به در اموزشگاه اومد
گفتم
_کیه؟
صدای یه مرد اومد
مریم خانم یه دقیقه بیاید جلوی درکارتون دارم
رنگ از صورتم پرید رو به الهه گفتم
_اصغره
کشدار گفت
اینجا چیکار داره؟
_ نمی دونم...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_358 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_359
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دو باره صدا زد
_مریم خانم کارتون دارم یه لحظه بیاید حرفم رو بزنم برم
عصبانی اومدم تو هال چادرم رو سرم کردم، برگشتم تو آموزشگاه، الهه اومد جلوم وایساد
_چیکار میخوای بکنی؟
_میخوام برم یه دو تا حرف که لیاقتشه بارش کنم
_ول کن مریم، الان میری باهاش حرف بزنی، یکی هم ببینه ، میگن بیا خودمون دیدیم داشتن با هم حرف میزدن
_پس چکار کنم وایسم تماشا کنم این هی بزنه به در بگه بیا باهات حرف بزنم
_من میرم بهش میگم برو مریم با تو حرف نداره
_اگر یه وقت سر بزنگاه نامزدت برسه ببینه تو داری باهاش حرف میزنی چی؟
_اتفاقا روی این موضوع خیلی هم حساسِ
دوباره صدا زد، بیا بیرون کارت دارم
نچی کردم
_عجب گیری افتادم چه مکافاتی شده برام، به بیچارگی رسیدم
سرم رو گرفتم بالا
_خدایا خودت یه کاری بکن
صدای توران خانم اومد
_چی میخوای اینجا، برو دنبال کارت
_با مریم خانم کار دارم
_تو بیخود میکنی با مریم کار داری، گفتم برو دنبال کارت
_تا با مریم حرف نزنم از اینجا تکون نمیخورم
_منم الان به پسرم زنگ میزنم بیاد اینجا حالت رو جا بیاره
_عه خانم شما چیکار به ما داری، ما دوتا همدیگر رو میخوایم
الو مصطفی جان مادر یه دقیقه بیا در اموزشگاه خیاطی
اصغر کفتر باز داره مزاحم خواهر محمود میشه
_راستی راستی زنگ زدی، من چیکار به اون پسر دو متریت دارم
صداش رو برد بالا
_مریم خانم من بازم میام، تا حرفهام رو بهت نزنم ول کن نیستم
توران خانم اومد تو آموزشگاه
_عجب رویی داره این پسره
الهه گفت
_اصغر رفت
اره ترسوی بدبخت، زنگ زدم به مصطفی اونم گوشی رو بر نداشت من الکی ازاین طرف گفتم بیا، اون بدبخت مفنگی فکر کرد الان مصطفی میاد رفت
_حالا من چیکار کنم یه بدبختی به بدبختی هام اضافه شد، شنیدید چی گفت؟
الهه گفت
_آره میگه من ول کن نیستم، دوباره میام
رو کردم به توران خانم و الهه
_از دستش شکایت کنم؟
توران خانم گفت
آره شکایت کن، بزار یه چشم ترس ازش بگیرن، ولی حتما به داداشت بگو بعد شکایت کن
اینقدر دلم از داداشم گرفته که، نمیخوام حتی یک کلمه باهاش حرف بزنم
باشه من میرم به داداشت میگم...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_359 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_360
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
الهه گفت
_دختر عموی من رو پسر همسایشون میخواستش عموم نمی داد پسره سماجت کرد عموم از دستش شکایت کرد، به پسره گفتن تعهد بده دیگه مزاحمش نمی شی آزادت میکنیم بری, اونم تعهد داد .از کلانتری اومدن بیرون به عموم گفته بود من دخترت رو میخوام
_دادن بهش
_نه با یکی دیگه ازدواج کرد، منظورم اینه که الان پلیس بیاد بگیرش ازش یه تعهد میگیرن کاریش ندارن، فکر کنم فقط اسم مریم بیشتر سر زبونها میفته
آهی کشیدم
_ایکاش یه جایی داشتم از اینجا میرفتم، با این رفتار اصغر من دیگه جرات نمیکنم توی خونمم تنها باشم
توران خانم کمی رفت تو فکر و گفت
_مریم میخوای به مَش زینب بگم بیاد پیشت، بنده خدا هیچ کسی رو نداره، شوهرش مرده بچهدارهم نشدن، منبع درآمدم نداره، منیع در آمدش کمیته امدادِ و کمک همسایههاست
_ اینطوری هم تو از تنهایی در میای هم این بنده خدا یه جا و مکان درست و حسابی پیدا میکنه
الان حاج مهدی یه اتاق بهش داده حموم نداره دستشوییشم ته حیاطِ، به سختی داره زندگی میکنه
ار من ناراحت نشو ببخشید من دیگه بیشتر از این نمی تونم شبها بیام پیشت بمونم, شوهرم و بچههام صداشون در میاد
الههام تازه نامزد کرده شاید نامزدش خوشش نیاد که الهه شبها اینجا بخوابه
مریم جان من هم خوبی تو رو می خوام هم خوبی الهه رو
از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم
_بله فکر خوبیه بگید بیاد، من واقعاً میترسم, جایی رو هم که ندارم برم اگر امشب کسی پیشم نباشه تا صبح میشینم چون از ترس خوابم نمیبره
_میرم میگم ولی اول باید به داداشت بگم
_خونه برای منه خرجی خونه رو هم خودم میدم، برادرم رو توی این کار دخالت ندید
نه نمیشه عزیزم، هرچی باشه محمود بزرگتر توعه باید در جریان باشه، درثانی اگر راضی نباشه ممکنه بیاد به مَش زینب حرفی بزنه، اون بنده خدا که دلشکسته هست، اگر داداشتم یه چیزی بهش بگه، داغون میشه
باشه بهش بگید فقط جلوی مینا نگید چون میدونم که نمیگذاره
_الان میرم سر کارش بهش میگم
الهه گفت
_خب زنگ بزنید بهش
_نه اینطوری بهتره، رو در رو قول بده دیگه نمیتونه بزنه زیرش
فعلا خدا حافظ...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_360 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_361
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
الهه گفت
_به نظرت داداشت قبول میکنه که مش زینب بیاد پیش تو؟
_اگر قبل از اینکه مینا بفهمه بهش بگه بله قبول میکنه داداشم مهربون ولی خیلی تحت تاثیر حرف دیگرانِ مخصوصا مینا
_ مینا واقعا داداشم رو دوست داره، دلش میخواد محمود برای خودش باشه، چشمش ور نمیداره ببینه که محمود مادر و خواهرش رو هم دوست داشته باشه
برای اینکه رابطه خواهر برادری ما رو بهم بزنه هر کاری میکنه
_اینکه حسادتِ
_آره حسودِِ، آدم حسود هم خودش و هم اطرافیانش رو در آتیش حسادتش میسوزونه
_بیچاره داداش تو که زنی مثل مینا گیرش اومده
_داداش منم همچین بی تقصیر نیست، اگر حسادت بدِ، تحت تاثیر حرف دیگران قرار گرفتن هم بدِ
خدا به آدم عقل داده، که وقتی یه حرفی رو میشنوه فوری نگه آره تو درست میگی، اول ببینه گوینده این حرف کیه
وقتی یه نفر چند بار دروغ گفته بهتَم ثابت شده که این دروغگو هست دیگه چرا چشم بسته حرفش رو قبول میکنی
بارها دروغ مینا برای داداشم رو شده، ولی بازم گولش رو میخوره، یه ضرب المثل هست میگه، تا ابله در جهان است مفلس در نمیماند، حکایت برادر منِ
_بله تو درست میگی
سرگرم حرف زدن با الهه بودم توران خانم برگشت
_خوش خبر باشی، داداشم چی گفت؟
_ یه خورده مِن و مِن کرد، من فهمیدم میخواد با مینا مشورت کنه، بهش زنگ هم زد، جواب نداد
منم احساسیش کردم گفتم ثواب داره مش زینب هم کسی رو نداره، اینطوری اونم سر پناه پیدا میکنه ، قبول کرد
گفتم زبونی نه، روی یه کاغذ بنویس که من راضی هستم منم ببرم به مش زینب نشون بدم خاطرش جمع بشه که تو راضی هستی
_ توران خانم یه برگه از توی جیب پیراهنش در آورد گرفت سمت من
بیا پیش خودت باشه اینم برگه رضایت داداشت
از دستش گرفتم خوندم
لبخندی زدم
_کارت خیلی درسته توران خانم عجب محکم کاری کردی
الهه اومد تو حرفم
_چه دیدنی بشه قیافه زن داداشت، وقتی بفهمه داداشت رضایت کتبی داده
سه تایی زدیم زیر خنده...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق ❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد امام و شهدا دل و میبره کرببلا 🌴
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_361 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_362
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صورت توران خانم رو بوسیدم گفتم
_ممنونم ازتون واقعا در حقم مادری کردید،
_وظیفهم بوده دخترم، اگر ازت دفاع نمیکردم مورد قهر خدا قرار میگرفتم، اون داستان مرد عابد رو شنیدید؟
_نمی دونم کدوم رو میگید
_الان میگم براتون
_میگن در زمان حضرت موسی علیهالسلام یه مردی بوده روزها روزه میگرفته و در تمام روز و شب خدا رو عبادت میکرده
یه روز جلوی روش دو تا پسر بچه سر یه خروس دعواشون میشه پسرها هر کدوم یه طرف خروس رو گرفته بودن میکشیدن
و میگفتن خروس برای منِ
دعوا بالا میگیره اینقدر خروس بیچاره رو میکشن که به دو نیمه میشه، خروس پرو بال میزنه و میمیره
مرد عابد که مشغول عبادت بوده، و تمام مدت نظارهگر دعوای بچهها، هیچ عکس العملی نشون نمیده
در جا زمین دهن باز میکنه و مرد عابد رو در خودش میبلعه، در واقع خدا میخواد بگه این عبادتی که نتونه جلوی یه ظلمی رو بگیره رو من قبول ندارم و مجازاتت میکنم حتی اگر در حین عبادت باشی
خدا هم از آدمهای بی تفاوت بدش میاد، حالا این مردم روستای ما هم، هر کدومشون که این تهمت رو باور کردن و یا بهش دامن زدن ، تاوان این کارشون رو پس میدن. خدا میزاره اون موقعی که حقی داره ازشون زائل میشه نظاره میکنه و تمام راه های کمک رو بهشون میبنده
این مشگلی که الان برای تو پیش اومده امتحان الهیه هم برای تو , هم برای مردم محل، تو باید صبور باشی و یه وقت ناشکری نکنی، مردم هم نباید باور کنن.
خب دیگه من برم به زینب خانوم بگم، انشاالله که قبول کنه بیاد
_ دستتون درد نکنه خیلی ممنون برید بگید اما همه ماجرا رو براش بگید،
این که من تنها هستم و احتیاج دارم کسی پیشم باشه یه وقت فکر نکنه ما داریم منت سرش میزاریم بهش جا بدیم
اگر اون بنده خدا جا نداره منم ترس تنهایی رو دارم
شایدم تا الان تهمتی که به من زده شده رو نشنیده باشه بزار با اطلاع کامل بیاد
_ باشه مریم جان حتما بهش میگم خوب شد که اینا رو گفتی حواسم جمع شد. پس فعلا خدا حافظ
توران خانم رفت، الهه لبخندی بهم زد
هر چی از دوستیم با تو میگذره به خاطر این صداقتت بیشتر بهت علاقهمند میشم
ریز سرم رو تکون دادم
_الان چیکار کردم؟
به توران خانم میگی بهش بگو من از تنهایی میترسم که یه وقت فکر نکنه دارم سرش منت میزارم
اره والا راست میگم، الان من بیشتر به مش زینب نیاز دارم، تا مش زینب به من...
#پارتیازآیندهرمانحرمتعشق ❤️👇👇
_بفرمایید
محمود گفت:
_بفرمایید و زهرمار این چه کاریه که تو داری می کنی؟
_مگه چیکار کردم؟
_ یه نفر اومده تو آبادی داره استشهاد بر علیه مینا جمع میکنه
_ خب این کجاش بده؟
_ میفهمی چی داری میگی! مینا زن منه، ناموس منه، چرا داری حرف ما رو میندازی سر زبون مردم.
غلط هات رو اینجا کردی آبروی من رو بردی وقتی جلوت رو گرفتیم، داری بر علیه زن من مدرک جمع میکنی؟
چشمت کور میخواستی سالم زندگی کنی تا این حرف ها پشت سرت نباشه
_خوب گوش کن آقا محمود زنت به من تهمت زده منم می خوام ثابت کنم که دروغ گفته، من مدرک میارم دادگاه به مینا هم بگو هرچی مدرک داره بیاره توی دادگاه.
_بدبخت مدرک مینا همه مردم آبادی هستند
خب بهش بگو همه ابادی رو سوار اتوبوس کنه بیاره دادگاه...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی در/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد امام و شهدا دل و میبره کرببلا 🌴
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
باتبسم هایتان بغض می کنم وبه نگاههایتان چشم می دوزم وگاهی دزدانه اشک....بازگردید!!
اینجا
هوابس ناجوانمردانه سرداست
#سلام_صبحتون_بخیر
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
╭─┅🍃🦋🍃┅─╮
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
╰─┅🍃🦋