الهی بین ما و گناہ
سیم خاردار بکش
و این فاصله را
مین گذاری کن!
بارالـها! ما را از ترکش
خمپارہ های گناہ حفظ کن .
خدایا ما را پیرو خون شهدا قرار بده .
#شهدا_التماس_دعا💔
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
#خاطره_شهید💚🦋
#کار_خودمون
__________
هر کاری میکرد خدا را در نظر میگرفت😇
اصلا همه جوره با خدا معامله کرده بود و در اکثر کارهایی که قصد انجام داشت استخاره میزد📖
حتی کاری که در ظاهر به نفعش هم بود اگر استخاره بد می آمد انجام نمیداد.🙂🖇
🦋🦋🦋
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
هدایت شده از پست برتر
پدرم وقتی از وجود معشوقه مادرم مطلع شد دق کرد و مرد بعد از اون معشوقه مادرم با خونه ما اومدو من و خواهرم رو میزد از خونه فرار کردم و تو پارک میخوابیدم با ی دختر اشنا شدم که گفت بهت سرپناه میدم و وقتی منو برد به اون خونا مت جه شدم خانه فساد هست از سر بدبختی مجبور شدم بمونم اونجا تا اینکه ی روز پلیس اومد و همه رو گرفت منم...
https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_373 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_374
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_حالا یه چیزی بگم بخندی
_جانم بگو
_شما که حموم بودی، مینا فکر کرد من نمیبینمش صورتش رو چسبونده بود به شیشه داشت تو هال رو نگاه میکرد، منم بی هوا محکم زدم به شیشه، یه جیغ کشید پرید هوا
مش زینب زد زیر خنده حالا نخند کی بخند، منم به خنده ی اون خندم گرفت
_خوبش کردی زنیکه فضول رو
توی قهقه خندهای که میزدم گفتم
جات خالی بود ببینی چقدر ترسیده بود
ندیدم ولی میتونم قیافهش رو پیش چشمم بیارم
***
تو اموزشگاه سرگرم اموزش بچه ها هستم که صدای در زدن اومد
_کیه؟
_باز کن مریم جان منم
در رو باز کردم
_سلام توران خانم.
_سلام به روی ماهت، چطوری؟ با مش زینب بهت خوش میگذره؟
کشدار جواب دادم
_بله خیلی، خدا رو شکر اهل بگو بخنده
_میبینی! این خانم یه کوه غم توی زندگیش داره، ولی یه لب داره هزار خنده
لبخندی زدم
_بله دقیقا
بفرمایید بریم تو خونه
میام ولی نمیشینم خیلی کار دارم، بیام یه سلام احوالپرسی با مش زینب بکنم، بعدم دعوتتون کنم فردا بعد از ظهر ساعت چهار بیاید حسینیه ختم انعام
نفس بلندی کشیدم
_من که ممنوع الخروجم ولی مش زینب میاد
_غمت نباشه، میام با داداشت صحبت میکنم اجازهات رو میگیرم
خدا کنه اجازه بده، الان یک ماهه که از خونه بیرون نرفتم، دارم توی خونه میپوسم
ابرو داد بالا
_یک ماه شد؟
_آره دیگه یک هفته که شما پیشم بودی الانم سه هفتهست مش زینب اومده اینجا، دو روزم طول کشید تا شما اومدی الان یک ماه رو هم رد کرده
_امشب با حاج آقا صادقی میرم خونشون
_با حاج آقا برید بهتره، داداشم خیلی با حاج آقا رو در بایستی داره
صدای مش زینب اومد
_توران خانم تویی
_بله مش زینب الان میام پیشت
توران خانم رفت توی هال پیش مش زینب،
فاطمه پیراهنی رو که دستشه داره میدوزه رو گرفت سمت من
_ببینید یقهش درسته؟
پیرهن رو نگاه کردم
_بله درسته
توران خانم از هال اومد بیرون، خدا حافظی کرد رفت
مشغول اموزش بودم صدای زنگ پیامک گوشیم اومد، گوشی رو از جیب لباسم بیرون آوردم، پیام رو خوندم
_مریم جان ببخشید امید اومده خونمون امروز نمیتونم، بیام پیشت
براش نوشتم
_باشه عزیزم، خوش بگذره بهتون...
#پارتی_از_آینده
_حقیقتش ما آماده شدیم بیایم اینجا، که همسرم آقا وحید بره محل، اصغر رو پیدا کنه.
بهش اطمینان بده که ما بیاد دادگاه حقیقت رو بگه
ما هم هیچ شکایتی ازش نداریم، ولی به خاطر یه درگیری با همسر سابقش.
پدر بزرگ همسرش اومد از آقا وحید خواهش کرد که بیا رضایت بده که نوهش نره زندان
دیگه اقا وحید موند تا فردا که کارش تموم بشه بیاد اینجا.
عمو گفت در نبود شما اقا سهراب میره با اصغر صحبت میکنه
سهراب خودش رو از روی مبل داد جلو
_بله من میرم ولی میشه دقیق بگید اصغر به چی باید اعتراف کنه
شرمنده سرم رو انداختم پایین...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_374 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
خانم حبیب الله:
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_375
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
همش دلشوره دارم، که داداشم اجازه میده یا نه
زینب خانم گفت
_از بس دستهات رو به هم مالیدی قرمز شدن، شامم که نخوردی طاقت بیار
_الان یک ساعته حاج آقا و خانمش و توران خانم رفتن خونه داداشم، آخه چی دارن میگن، ایکاش میشد یه پیام بهم بدن
_توران که بلد نیست پیام بده
نجمه خانم همسر حاج آقا میتونه، اونم شماره من رو نداره، ایکاش بهش شماره موبایلم رو داده بودم
صدای پا و حرف زدن از حیاط میاد، تیز بلند شدم پرده پنجره رو کنار زدم
عه همشون دارن میان اینجا، ایجان فرزانه و فرزادم هستن
پرده رو انداختم، رو به مش زینب گفتم
_دارن میان اینجا
_ان شاالله که خیره.
سریع چادرم رو سرم کردم جورابم پام کردم، صدای یا الله حاج آقا اومد
در هال رو باز کردم
_سلام خوش امدید بفرمایید داخل
حاج آقا و خانمش باهام گرم سلام و احوالپرسی کردند، مینا و داداشم محلم نگذاشتن
همگی وارد شدند با زینب خانم سلام و احوالپرسی کردند نشستن روی مبل، فوری رفتم آشپزخونه، کتری اب جوش داره ولی چایی کمه، حیفم اومد چایی ته قوری رو دور بریزم گفتم گناه داره اسراف میشه
یه قوری دیگه برداشتم چایی دم کردم، یه ظرف پر از میوه کردم، آوردم توی هال
نجمه خانم گفت
_زحمت نکش، منزل برادرتـون پذیرایی شدیم، بیا بشین
_چشم اجازه بدید، بشقاب چاقو بزارم، میام میشینم
پیش دستی و چاقو و نمکدون گذاشتم، نشستم کنار مش زینب
داداشم رو کرد به من
_حاج آقا ضمانت تو رو کرده که فردا بری مراسم ختم انعام، خدا خودش شاهده که اصلا دلم راضی نیست پات رو از خونه بزاری بیرون، ولی به حرمت حاج آقا، اجازه دادم که توران خانم بیاد دنبالت ببردت و بیاردت، تنهایی حق نداری بری
از خجالت آب شدم، سرم رو انداختم پایین، ولی یه حسی از درونم گفت
سکوت بی سکوت، به خجالتت غلبه کن، به اعصابتم مسلط باش حرفت رو بزن
تو دلم یه بسم الله الرحمن الرحیم گفتم یه صلوات هم فرستادم، گفتم خدایا به حق محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله والسلم، به من اعتماد به نفس بده
سرم رو گرفتم بالا رو به داداشم گفتم
_حاج آقا خیلی زحمت کشیدن و بزرگواری کردن، تشریف آوردن که ضامن بنده بشن، ولی من به عصمت فاطمه زهرا سلامالله قسم میخورم که هیچ خطایی نکردم
به من تهمت زده شده و من هرگز و هرگز کسی که این تهمت رو زد، و کسانیکه باور کردن و اونهایی که به این تهمت دامن زدن رو نمیبخشم
از خدا میخوام که هم در این دنیا و هم اون دنیا جواب این تهمت رو که از گناهان کبیرهست بده...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
آرزویم اینست: تو به باور برسی که در این کنج هیاهوی زمان بین بی باوری آدم ها یک نفر می خواهد، تو سلامت باشی و بخندی همه عمر.
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
#اللهم_الرزقناتوفیق_الشهادة_فی_سبیلک
#یادشهدا_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_375 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_376
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نگاهم افتاد به حاج آقا و خانمش، از ناراحتی صورتشون قرمز شده و با نگاهشون حرف من رو تایید کردند
مینا گفت
_ قبلا هم بهت گفتم، دم خروس رو باور کنیم یا قسم حضرت عباس تو رو، مگه تو جلوی اصغر خونسرد بی حجاب وانیساده بودی؟
_من ترسیدم، از هولم چیزی سرم نکردم، اومدم در هال رو باز کردم ببینم صدای چی بود، احتمال هرچی رو میدادم باشه جز اینکه یه مَرد توی حیاط باشه
_حیاط نه جلوی در هالت
_اون اومده بود دنبال کفترش، کفترشم جلوی در هال من بود
_ اینکه اصغر همه محل رو پر کرده که من و مریم همدیگر رو میخوایم، حتی گفته
سر چرخوند سمت حاج اقا
ببخشید حاج آقا که این رو میگم
مجدد رو کرد به من
_ بچهمون هم سقط شده، مادرشم فرستاد خونه ما علنا ازت خواستگاری کرد، این رو چی میگی؟
توپیدم بهش
_تهمت رو تو زدی، سقط بچه رو هم تو انداختی سر زبون مردم، اصغرم از این شرایط به نفع خودش استفاده کرد، پیش خودش گفت
حالا که با تهمت به من بستنش خوبه من معتاد آس و پاس برم خواستگاریش
_خوبه والا غلطهات رو کردی، آبروی داداشت رو بردی زبونتم درازه
کمی صدام رو بردم بالا
مینا این رو خوب میدونم که اگر پدر و مادر من زنده بودن تو هیج وقت جرات نمیکردی به من تهمت بزنی، داداشمم که دین و ایمانش رو داده دست تو و داره به تهمت و دروغهای تو پر و بال میده
مینا عصبانی بلند شد ایستاد
_خوبه تا حالا زن داداش بودم حالا شدم مینا
طلبکارانه رو کرد به داداشم
_نمیخوای چیزی بهش بگی
داداشم سرش رو انداخت پایین، سکوت کرد
مینا که از عصبانیت در حال انفجار بود داد زد
_من دیگه نمیتونم این همه توهین رو بشنوم پاشو بریم، ما دیگه اینجا کاری نداریم
حاج آقا و خانمش ایستادند
حاج آقا رو به مینا گفت
بفرمایید بنشینید، به خودتون مسلط باشید از دست مریم خانم ناراحت نشید ، ایشون دارن از خودشون دفاع میکنن
_از چیش دفاع میکنه از گناهش
منم ایستادم فریاد زدم
_نه از بی گناهیم
حاج آقا دستهاش رو به نشونه آروم باشید بالا و پایین کرد
_خواهش میکنم، وضع رو از این که هست بدتر نکنید، بشینید...
#پارتی_از_آینده
_حقیقتش ما آماده شدیم بیایم اینجا، که همسرم آقا وحید بره محل، اصغر رو پیدا کنه.
بهش اطمینان بده که ما بیاد دادگاه حقیقت رو بگه
ما هم هیچ شکایتی ازش نداریم، ولی به خاطر یه درگیری با همسر سابقش.
پدر بزرگ همسرش اومد از آقا وحید خواهش کرد که بیا رضایت بده که نوهش نره زندان
دیگه اقا وحید موند تا فردا که کارش تموم بشه بیاد اینجا.
عمو گفت در نبود شما اقا سهراب میره با اصغر صحبت میکنه
سهراب خودش رو از روی مبل داد جلو
_بله من میرم ولی میشه دقیق بگید اصغر به چی باید اعتراف کنه
شرمنده سرم رو انداختم پایین...
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
حَسبــےَ اللـه و خدا ، مـا را بس
بودن ِ با شــهدا، مــآ را بس
آن شهیدان ڪـه به خون مےگفتند
هــوس ڪربـبلا ،مـا را بس
#شهیدبابڪنورے
🌱#اللهم_الرزقناتوفیق_الشهادة_فی_سبیلک
#یادشهدا_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم🌹
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
بعد از فرارم از خونه با ی دختری تو پارک اشنا شدم که گفت داره با یکی ازدواج میکنه و بهم جای خواب میدن وقتی منو برد خونه اون پسر متوجه رفت و امدهای مردها و زن های زیادی شدم و تازه فهمیدم تو چه منجلابی افتادم
https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_376 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_377
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
من نشستم
ولی مینا همچنان ایستاده و مرتب به داداشم میگه
_ پاشو بریم دیگه جای ما اینجا نیست
حاج آقا رو به مینا گفت
_خواهش میکنم، خانم محمود آقا بنشینید
داداشم سرش رو گرفت بالا رو به مینا گفت
_بگیر بنشین
مینا با عصبانیت نشست، حاج آقا و خانمش هم نشستن، حاج آقا گفت
_من قاضی نیستم که قضاوت کنم، ولی مریم خانم رو پاک و راستگو میبینم
مینا پرید تو حرف حاج آقا
_دست شما درد نکنه پس من رو دروغگو میبینید
داداشم رو کرد به مینا
ساکت شو بزار حاج آقا حرفش رو بزنه
مینا اخم هاش رو کرد تو هم ساکت شد
توران خانم گفت
ببخشید در جایی که حاج آقا هستن بنده حرفی نمیزنم فقط یه حرف رو با اجازه حاج آقا من بگم
مریم مثل هم نامش حضرت مریم پاکِ و من روی پاک بودنش حاضرم
گردنش رو کج کرد
این سرم رو بدم
زینب خانم گفت
_والا منم توی این یک ماه جز خانمی چیزی از مریم ندیدم، نمازش اول وقت، عبادتش به جا همچین دختری هیچ وقت خلاف نمیکنه
نگاهم افتاد به مینا که داره با تنفر به توران خانم و مش زینب نگاه میکنه
حاج آقا ادامه داد
_ احسنت به شما ها که حقیقت رو گفتید
اما اینکه یه آقایی که توی محل شهرت داره به کفتر بازی، بعدم پریده توی حیاط موقع رفتن هم کفتر دستش بوده، پس حتما اومده بوده دنبال کفترش
مینا گفت
_من دستش کفتر ندیدم
گفتم
_نخود که تو دستش نبود، کفتر بود، کفتر هم اینقدر بزرگ هست که بشه تشخیصش داد، تو هم که به خونه من نزدیک بودی چرا میگی ندیدم؟
_من اونچه رو که دیدم گفتم نه چیزی بهش کم کردم. نه چیزی اضافه
حاج آقا رو به مینا سری تکون داد
_ایکاش نمیگفتید
مینا قیافه حق به حانبی به خودش گرفت
حاج اقا نمیگفتم تا هی این پسره بره و بیاد همه همسایهها ببینن؟؟
حاج آقا نیشخندی زد
الانم که اکثریت اهل محل میدونن، متاسفانه بعضی از مردم شنیده هاشون رو تبدیل به دیدن و یقین میکنن و از نهی پروردگار و عذابی که در انتظارشون هست غافلند
مینا که حسابی کم آورده گفت
_من فقط به شوهرم گفتم، اونم نیتم این بود جلوی این کار گرفته بشه، اصغر و مادرش همه جا پخش کردند
گفتم
_ولی بعضی از مشتریهای من میگفتن از شما شنیدن
_مثلاً کی؟
سلام
نویسنده هستم🌹
هر کس میخواد پارت های رمان #حرمت_عشق رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹
https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾