امیرالمومنین حضرت علی علیهالسلام:
خداشناسترين مردم، پر درخواست ترين آنان از خداست.
غررالحكم، ح۳۲۶۰
(اللهم عجل لولیک الفرج)
هدایت شده از بافته.یافته.تافته
✍ سیر و پر...
یادش بخیر مسابقه میگذاشتیم که کی بیشتر بخورد. واقعا بحث سیر شدن نبود، دغدغه پر شدن بود که نکند شکست بخوریم. آدم باید گنجایش داشته باشد تا همه را ببرد. سیر و پر میخوردیم و بعد به مادر میگفتیم چیزی مانده؟!
میفرمودند: بله صبر کنید بروم وضو بگیرم و بیایم مرا بخورید.
پدر یواشکی زیر چشمی نگاهش را بلند میکرد و انگار حرفی میزد بدون کلام و مادر میشنید بدون صوت و در سکوت...
بعد آن نگاه سنگین میچرخید دور سفره و سوت پایان مسابقه بود همین نگاه. پدر از ترکیدن ما میترسید در هر وعده. شکمهای گرد و لپهای گل انداخته!. چه خبر است؟!
سفره من قصه داشت. تک تک گلهایش. تک تک چین و تاب طرحهایش. سفره نبود باغ بود، بوستان بود، جنگل و کوه و دریا و آسمان بود. همه چیز در نگاه خالص و صادق من حضور داشت و هیچ چیز تصویر نبود. افسانهای بود که زنده شده و با من همسفره است. بشقابهایی که دو گاو قهوهای و کرمی داشتند میچریدند و خانمی که داشت در مزرعه کار میکرد وکلبهای که و چشمهای که و درختی که و آسمانی که و......
خوب این غذا و این خوردن چرا خوشمزه نباشد وقتی هر لقمهات طعم پدر دارد و طعم مادر و طعم خواهر و طعم برادر و طعم یک جهان همسفرگی...
الآن چه؟!!!!
در سفرههای من چه میگذرد. تلویزیون روشن است. گوشی کنار دستم. ذهنم دنبال خاطرات روز و مخاطرات فردا. غذا را میخورم تا شاید درد زخم معده را کمی آرام کند و آب میخورم تا آتش آشوبش را کمی فرو نشاند. یک نفس آن وسط هم شاید بکشم و شاید نکشم. انگار خوردن وقت تلف کردن است و انگار نه انگار که همه روز دویدهام که لقمه نانی به کف آرم و به غفلت نخورم. من التفات را از دست دادهام دیگر تمرکز ندارم. انگار حضور ندارم. غایبم. گم شدهام. بزرگ شدن این بود؟! من چرا راضی نیستم؟!!!
چرا در کودکی آرزو میکردم بزرگ شوم!!!!؟
عجیب نیست!!!!!؟
یک روز رفتیم دکتر دارویی داد که طعم دهان ما را تلخ کرد. بگذار راحت بگویم. زهرمار کرد. هر چیزی میخوردم، حتی آب، بو و مزه و طعم زباله میداد. از سر گرسنگی میخوردم. مثل همان اتفاقی که میگویند بسیار شدیدترش قرار است سر جهنمیها بیافتد. آنهایی که زندگی را به کام بقیه زهرمار کردند.
آنجا فهمیدم که همیشه قصه غذا دو طرف دارد. مزه غذا یک سوی ماجراست. سوی دیگرش دهان ماست. اگر دهان من طعم زهرمار گرفته باشد مهم نیست چه بخوری. همان طعم را خواهد داد.
دارم شکراندیشی را تمرین میکنم. شاید بعد از این بیشتر از غذا لذت ببرم و خاطرات کودکیام زنده شود بدون اینکه آرزو کنم کودک باشم. بزرگیهایم را میخواهم به کودکیهایم بیافزایم و بیشتر لذت ببرم.
#خودشناسی
#طعم_زندگی
#شکراندیشی
هدایت شده از متنْآگاهی|جعفرعلیاننژادی
چرا مهدی جمشیدی مناظره میکند؟
✍ جعفرعلیاننژادی
🔸سوالی که این روزها در میان طیفی از عناصر و دغدغهمندان عرصه تبیین و برخی از مخاطبان این حوزه بوجود آمده، آن است که چرا مهدی جمشیدی با اینکه میداند شبکه تیزرسازان و تقطیعکاران به شدت منتظر سوءاستفاده و دروغسازی هستند، حاضر به مناظره میشود؟
🔸آیا مهدی جمشیدی خط و ربط «کافهخبر» را نمیداند که دعوت آن را میپذیرد؟ آیا او طرف مقابلش را نمیشناسد؟ آیا نمیداند که مجری و طرف دیگر مناظره همدست هستند و او باید با هر دو نفر مقابله کند؟ آیا نمیداند که سوالات جهتدار تنظیم شده است؟ آیا نمیداند که آنها بیاخلاقی کرده و عنوان مناظره را از «امکان اجتماعی الزام حجاب» به «مواجهه جمهوری اسلامی با حجاب اجباری» تغییر میدهند؟
🔸مهدی جمشیدی همه اینها را میدانست و پیشبینی هم کرده بود. میدانست با این بیاخلاقیها و خلف وعدهها، او را ترور شخصیت خواهند کرد. میدانست هژمونی رسانهای جریان معارض، از او تصویری خشن، بیمنطق و سرکوبخواه، میسازد. میدانست حتی برخی عناصر جبهه تبیین درگیر قضاوت بر مبنای همین تیزرها خواهند شد و غیرمنصفانه بر او میتازند. حتی میدانست کسانی از همین جبهه، فرصت را غنیمت شمرده و به تسویه حساب شخصی خواهند پرداخت.
🔸اما برای مهدی جمشیدی که تربیت یافته مکتب امام و رهبری و فراگیرنده آموزهای آنان و اندیشههای متفکرین بزرگ انقلاب اسلامی است، منیت و خودخواهی و خودخوانی، قربانی حقیقت و راستی و رکگویی است. در زبان و بیان او، چشمه جاری گفتار انقلابی، جوشان است. صلابت این گفتار، پرده از چهره مذبذبین و مرددین میاندازد. او خود هیچگاه در نوشیدن و نوشاندن این چشمه جاری مردد نیست.
🔸او مطمئن است که منطق اندیشه اسلام ناب، بر هر توطئه، تخریب و حمله فائق میآید. رضایتمندان و خشنودان از این گفتار، جای پایی در این رسانه یکطرفه ندارند. او میداند چه دلهای صاف و زلالی را در این مردم خداجو، خشنود ساخته. برای او مثل روز روشن است، تخریب و ترور شخصیتش، بزرگترین امکان واقعی رشد را به ارمغان میآورد. رفتار او تصنعی و نمایشی نیست. التفات جمشیدی به پدیدهها و تحلیل موضوعات، خودمدارانه نیست.
🔸او به گوهری دست یافته که در انبساط کلامی و فکریاش منعکس شده است. منطق او در طول مناظره معرف همین گوهر وجودی است. نه عصبانی میشود، نه از موضع حقش کوتاه میآید. همین منطق است که عبدالکریمی را بارها خلع سلاح کرده و با خود همراه میکند. همان قسمتهایی که تیزرسازان پنهان کردهاند. جمشیدی میداند حرف انقلاب کلیترین، عمومیترین، جامعترین و مردمیترین گفتار این کشور است.
🔸جمشیدی میداند که تنها نیست، او میداند آنها که حامی و هوادار گفتار انقلاب هستند، اهل حرف نیستند، اهل عملند. دفاع از ارزشهای انقلاب و دستاوردهای نظام که جمشیدی خود را وقف آن کرده است، را به جان و دل میخرند و برایش آرزوی موفقیت و دعای خیر خواهند کرد. جمشیدی هم هوای آگاهی انقلابی مردم را دارد و از این زخم ِزبانها و تنهاییهای رسانهای دلگیر نمیشود. هر چند میدان سختی است اما با ترور شخصیت جمشیدی، نه او ناامید میشود و نه دیگر عناصر این جبهه.
@jafaraliyan
برای آدمهای سر به زیر، زمین پررنگ است. آدمهای سر به هوا اما همینطور زمین را لگد میکنند و میگذرند و اصلا متوجه نیستند که یک موجود زنده زیر پایشان دارد درد میکشد. لذا میبینی که آدم سر به زیر حتی برای اینکه چجور و کجا و چقدر و با چه و چرا راه برود، حرف دارد؛ اما آدم حواسپرتِ بیمسئله زمین را مصرف میکند. شاید به نظر برسد برای اولی زمین تنگ است و دومی شادتر است؛ اما تجربه من میگوید بر خلاف ظاهرش آدمهای سر به هوا سهمی از آسمان ندارند و در زمین هم بیشتر گم میشوند تا راه بروند. یعنی غالبا گمراهند. اما آدمهای سر به زیر چطور؟!
آنها تنگنای زمین را میبینند و پرواز میشود مسئلهشان تا آن را نیازارند و اهلش را...
این احساس نیاز بودن در آسمان و اقدام برای یافتن و داشتن و بودنش، تنها برای سر به زیرهاست. سر به هواها در آرزوی آسمان قدم میزنند. فقط آرزویش...
رؤیا میبافند. بال نمیزنند. نگاهشان را میفرستند و تماشایش میکنند. همین.
#خودسازی
#خودشناسی
#آسماناندیشی
هدایت شده از کوتاه و گویا
بسم الله الرحمن الرحیم
آخر پاییز
۱_ دی ماه سال ۹۹ بود که رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع مردم تبریز اعلام کردند که ورود واکسن امریکایی کرونا(فایزر) به ایران ممنوع است.
۲_ بلافاصله معارضین و معاندین و دنباله های آنها شروع به جوسازی کردند که واکسن را سیاسی نکنید . مردم در حال مردن هستند چرا واکسن را وارد نمی کنید و هشتک #واکسن بخرید و...تا می توانستند علیه این موضوع سخن گفتند و نوشتند
۳_ حالا (بعد از سه سال) چند روز پیش خبرگزاری امریکایی رویترز خبری منتشر کرد و البته خیلی زود آن را از صفحه خود پاک کرد. مضمون خبر این بود که واکسن امریکایی ضد کرونای فایزر کمتر از یک درصد اثربخشی داشته و در ۹۵ درصد از تزریق کنندگان عوارض منفی هم داشته است.
رئیس کمپانی فایزر هم چندی قبل اعلام کردکه بخاطر اطمینان بیشتر، به کارکنان فایزر واکسن فایزر تزریق نکردیم و واکسن دیگری برای آنها وارد کردیم
۴_ ضرب المثل معروفی هست که "جوجه ها را آخر پاییز می شمارند"
پاییز بخصوص اواخر آن فصل سختی برای جوجه هاست، جوجه ها در بهار رشد می کنند و سرحال این فصل را پشت سر می گذارند، اما در فصل پاییز تعدادی از آنها به دلایل مختلف می میرند و به همین خاطر می گویند:
جوجه ها را آخر پاییز می شمارند
۵_ به هر حال ماجرای ممنوعیت واردات واکسن امریکایی و دلایل فرمان رهبری همچون سایر مقاطع حساس ، هوشمندی و درایت رهبری عزیز ملت را ثابت نمود و باید برای داشتن چنین مقتدایی، همواره شکرگزار باشیم
https://eitaa.com/kootahgooya
هدایت شده از احادیث ناب
در منابع حدیثی و تاریخی و به صورت پراکنده، نقلهای مختلفی درباره بیحرمتی به حضرت فاطمه(س) آمده است. در یکی از این نقلها چنین آمده است:
«عَنِ الْمُعَلَّى عَنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِی هَاشِمٍ قَالَ: لَمَّا أُخْرِج بِعَلِیٍّ خَرَجَتْ فَاطِمَةُ وَاضِعَةً قَمِیصَ رَسُولِ الله عَلَى رَأْسِهَا آخِذَةً بِیَدَیِ ابْنَیْهَا فَقَالَتْ مَا لِی وَ مَا لَکَ یَا أَبَا بَکْرٍ تُرِیدُ أَنْ تُؤْتِمَ ابْنَیَّ وَ تُرْمِلَنِی مِنْ زَوْجِی وَ اللهِ لَوْ لَا أَنْ تَکُونَ سَیِّئَةٌ لَنَشَرْتُ شَعْرِی وَ لَصَرَخْتُ إِلَى رَبِّی فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ مَا تُرِیدُ إِلَى هَذَا ثُمَّ أَخَذَتْ بِیَدِهِ فَانْطَلَقَتْ بِهِ»
ابوهاشم میگوید: هنگامى که على(ع) را از خانه بیرون بردند، فاطمه(س) نیز پیراهن پیامبر خدا(ص) را روى سرش گذاشت و دست حسنین(ع) را گرفت و به دنبال آنحضرت بیرون آمد و خطاب به ابوبکر فرمود: «مرا با تو چکار؟! میخواهى بچههایم را یتیم کنى و مرا بیشوهر؟ به خدا سوگند! اگر گناه نبود، مویم را پریشان کرده و به درگاه پروردگارم فریاد میزدم». مردى از میان آن جمعیت -خطاب به ابوبکر یا عمر گفت: از این کار چه منظورى دارى؟ [میخواهى عذاب بر این امّت نازل کنى؟] سپس فاطمه(س) دست على(ع) را گرفت و از مسجد بیرونش آورد.
از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود:
وَ اللَّهِ لَوْ نَشَرَتْ شَعْرَهَا مَاتُوا طُرّاً؛
بخدا قسم اگر زهرا سلام اللَّه عليها موى خود را پريشان كرده بود همه مردم يك جا مرده بودند.
📚 الکافی، ج ۸، ص ۲۳۷
@ahadithenabe
هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
کشف حجاب،عامل استعمار
برشی از کتاب #ناگفتههای_صورتی
🔹 ویراست و توئیت #حجت_الاسلام_راجی
_______________
حتما عضو شوید👇
🔸 اگر ویراستی را نصب دارید
🔸 اگر ویراستی را نصب ندارید
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
صدای مردم
هر چه در جمع خفتگان بیداری نامتعارف است، در جمع بیداردلان مردهدلی وصله ناجور است. شاید برای هر کسی اتفاق افتاده باشد شبهایی که خوابش نمیبرد و ناچار است همچون سایرین بیحرکت، بدون کلام، در سکون و سکوت سر کند. اما همین که روز شد و همه بیدار شدند، همین آدم اگر حرکت نکند و سخن نگوید مورد شماتت خواهد بود.
مشکل امثال مهدی جمشیدی آن است که تکصداست. تنهاست. بسیاری بیدارند و احساس میکنند باید مراعات خفتگان را بکنند تا مورد آزار و اذیت قرار نگیرند. در سکون و سکوت، خود را به خواب زدهاند. اما فراموش کردهاند که آن عادت شب بود و نه روز. کسانی که در روز میخوابند خلاف قاعدهاند هر چند بسیار باشند. زیست شبانه، مردمان بسیاری را از زندگی روزانه محروم کرده تا دچار زندگی وارونه گردند.
برخی از ما به افق غرب میخوابند و بیدار میشوند. آنان که سرزمین غرب را سرّ زمین گرفتهاند و از آنجا آغاز و پایان هر چیز را بنا نهادهاند، همه جا را غرب میفهمند. به زعم آنان همه امکانهای زنده ماندن در غرب تلنبار شده. آنجا ذخیرهگاه زندگی است و هر کس خود را از دامن غرب کنار کشد از زندگی ساقط خواهد شد. شاید باورش سخت باشد اما این باور غربباوران است.
آنان هنوز باور نکردهاند که آفتاب لااقل این بار از شرق برآمده و بر جان و جهان روشنی افکنده است. نمیتوانند بپذیرند که مسئله از اینجا طرح میشود و در اینجا به دنبال پاسخ میگردد و حاصل آن را به غرب صادر میکند. هنوز نمیفهمد چرا باید غرب از آن سوی دنیا پایتخت ستم خود را رها کند و روی منطقه ما خیمه بزند؛ که چه؟!!
معتقدم مهدی جمشیدیها را مثل مرغهای اذان گو سر میبرند تا کسی بیدار نشود. شرق باید سرزمین خفتگان باشد تا غرب بتواند بر آنان سلطنت کند. بیداری ما به نفع آنان نیست. نمیتوانی بخوابی و در عالم رؤیا به دنبال امکانهای زیستن باشی. باید برخیزی و تن از رخت خواب برکنی و به قد و قامت انسان اطرافت را بپایی و بیابی.
باید مهدی جمشیدیها برخیزند و اذان بگویند. با یک اذانگو شهر بیدار نخواهد شد. شهر خواب اذان را قاتل رؤیاهایش میبیند. سحرخیزان باید در شهر حرکت کنند و حال و هوای کوچههای بنبست تاریکی را عوض کنند. باید ترس و تنهایی فروبریزد و زندگی جاری شود.
آنها از مهدی جمشیدیها میترسند. آنها از چراغ میترسند. آنها از اذان میترسند. همانها که مصباح الهدی و سفینة النجاة را سربریدند مترصدند تا کسی اذان نگوید. کسی چراغ برنیاورد.
شبها را به طبیعت شب میخوابیم و روزها را به طبیعت غرب. برای جهان سوم روز وجود ندارد. همه باید عینک سیاه به چشم بزنند تا روز را باور نکنند.
جرم مهدیجمشیدیها این است که ساعت بیداری خود را روی اذان انقلاب کوک کردهاند. اذان هم که تکلیفش معلوم است با الله اکبر آغاز میشود و با لاإله إلا الله تمام میشود. سهمی برای غرب باقی نمیماند. اذانی که شب و روز صدایش بلند است برای غرب عنصر نامطلوب است. باید چنین صدایی را خفه کرد، چنین چراغی را شکست. مهدی جمشیدیها کارگران فکری غرب را رسوا میکنند. به همه نشان میدهند که اینها عملههای ذهنهای پریشان غربند و هیچ نیستند. نه دکترند و نه کارشناس. عدهای مترجم و مقلدند. طوطیهای سخنگوی آن طرف. وقتی مهدی جمشیدیها حرف میزنند معلوم میشود که دیگران تا حالا صدا از خود در میآوردند، حرف نمیزدند.
معلوم است که تحمل نمیشوند. اما به نظر من اگر همه مهدی جمشیدیها به جای ملاحظه خوابآلودگی آدمها در روز روشن اذان بگویند فضای شهر از این کرختی خارج خواهد شد. شهر که خوابگاه نیست. خواب برادر مرگ است. شهر که گورستان نیست. شهر محل زندگی است. باید بیدار شد و زندگی کرد. تا کی سرخوش به خواب دیدنهای گاه و بیگاه که در هزار جور کابوس پوشیده شده؟!
مهدی جمشیدیها صدای وجدان مردمند که خود را از زندان وسوسه ذهنهای استبدادزده رها کردهاند و صاف و ساده خود واقعیشان را حکایت میکنند.
هدایت شده از جستارهای معمولی
همیشه سیر بود. مادرم گرسنه نمیشد. هر وقت غذا تعارف میزدیم، میگفت من سیرم...
کمی زمان لازم داشت تا بفهمم مادرم مثل فرشتهها با عشق سیر میشه. عشق بچههاش، عشق هنسرش. کنار سفره مینشست. نمیخورد تا مطمئن بشه ما سیر شدیم؛ اما ما سیر نمیشدیم، پر میشدیم. او سیر بود چون ما همیشه سهم غذاش رو میخوردیم و فکر میکردیم واقعا سیره...
مهم نبود چقدر غذا درست کنه. تموم میشد. شاید ندونید اما اون زمانها یخچالها پر نبود. شاید باورش برای خیلی از امروزیها سخت باشه که غذا اندازه داشت و وقتی تموم میشد یعنی تا وعده بعدی چیزی برای خوردن نیست.
شاید اما غذا نخوردن مادرم یه دلیل دیگه هم داشت...
خستگی...
مادرم تنها زمانی فرصت استراحت داشت که ما سر سفره نشستیم و داریم میخوریم. انگار ترجیح میداد به جای خوردن کمی استراحت کنه...
به همین سادگی...
من واقعا خاطره روشنی از غذا خوردن مادرم در کودکی ندارم. خیال میکردیم آدم خاصی هست که گرسنه نمیشه.
مادرم به خاطر همه لقمههای لذیذی که جلوت میخوردم و تو امیدی نداشتی که چیزی برات بمونه من رو ببخش...
ما رو ببخش...
به خدا نمیفهمیدیم....
میترسم این زیاد شدن توهین به آقا علامت باشه برای لبریز شدن صبر خدا در مورد ناشکری ما نسبت به ایشون. لحظههایی هست که خداوند ولیّ خودش رو بیش از این زجر نمیده و غیرتش رو میکشه. ناگهان تصمیم میگیره داغش رو بگذاره رو دل مردم. خدا تعارفات ما مردم رو نداره. نه رسانه روش اثر داره و نه منافق اسیر مناسباتش میکنه. چون قدرت مطلق هست، هر وقت بخواد تصمیمش رو اجرا میکنه. هیچ ترسی هم از پیچیده شدن امتحان و ریزش مردم و اینها هم نداره. اصلا ملاحظات ما براش بیمعناست.
از حد یگذرونیم کار از کار بگذره غضبش تعلق بگیره کی میتونه منصرفش کنه. کی جرأت داره وقتی غضبناک شد حرف بزنه. جز حضرت زهرا سلام الله علیها...
من واقعا میترسم این پردهدریها اتمام حجت باشه...
امانت حکومت...
حکومت بر خلاف تصور بسیاری از ما، یک امانت بر عهده چند نفر نیست. بار بسیار سنگینی است که بر دوش تمام مردم قرار داده میشود.
حتی اگر تمام مردم زمین آن را بر دوش بکشند، سنگینی آن احساس میشود و چارهای جز این نیست که دست خدا به یاری ما بشتابد.
کمترین میزان این بار، ادای تکالیف فردی و دفع و رفع شرّ هوی نفس از خود و دیگران است. بسیاری از ما از عهده نفس خود برنمیآییم. حتی انتظار داریم دیگران فضایی را به ما اختصاص دهند تا کوتاهیهای ما و عقبه ما در مورد خودمان را جبران کند.
این در حالی است که وقتی فردی مثل من به دنبال برآوردن تقاضای نفس امارهاش میرود، سهم باری که بنا من بر دوش بکشم بر گرده سایرین تقسیم میشود.
حال در نظر بگیرید که چه اتفاقی روی زمین در حال رخ دادن است.
امام زمان و تمام پیروانش در حال تحمل باری هستند که باید تمام اهل زمین آن را میپذیرفتند. فشاری که این افلیت قدرشناس از لطف خداوند تحمل میکنند تا چه اندازه است؟! برخی گمان میکنند اختیار تنها حق است؛ در حالی که هم حق است و هم مسئولیت. مسئولیتش همین حکومت است. اگر کنار کشیدی و عده کمی زیر این بار درد کشیدند و شکنجه کشیدند، گمان نبر که در امانی. فکر نکن که از مسئولیت فرار کردهای. یک اتفاق واقعی افتاده. این بار بر دوش خوبان روزگار باقی میماند. تا جایی که به آنان مربوط است، آنچه از خیر بر این امانت نازل میشود بین بازماندگان تقسیم میشود. اما آنچه از شر به واسطه کوتاهی امثال من پدید میآید بین جمعیت تقسیم میشود. چه کسی میداند این تقسیم با چه نسبتی خواهد بود؟! آیا تقسیم ریاضی و جبری است یا تکرار و تکثیر است؟!
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
امانت حکومت... حکومت بر خلاف تصور بسیاری از ما، یک امانت بر عهده چند نفر نیست. بار بسیار سنگینی است
خداوند و پیامبران و اوصیاء و اولیاء و شهداء و مؤمنین و فرشتگان الهی از یک سو و شیاطین جن و انس از سوی دیگر شاهد اعمال و رفتار و حالات و نیات و خلقیات و اخلاق ما هستند. آیا این تماشای عمومی برای امر فردی و خصوصی است یا این چشم به راهی و همراهی راجع به امری عظیم است که همگان در آن شرکت دارند؟!
مسئله حکومت یک ثواب جماعت است و کسانی که از آن سر باز میزنند دچار یک گناه جماعتند. داستان اینگونه رقم میخورد.
البته آنان که سهم کمتری از وجود دارند حظ و بهرهشان متناسب با آن است. همچنان که مسئولیت و خطرشان کمتر است.
حال کدام رفتار فردی و پنهانی ما بیربط به امر اجتماعی است؟! به ویژه آنکه عصر ارتباطات بی هیچ پردهپوشی تمام شئون خصوصی و فردی ما را به شبکهای گسترده متصل ساخته که از آن قدرت استحصال و استخراج میشود. آیا میتوانید بگویید که به صورت منفرد و بریده از دیگران زندگی میکنید؟!
دیدهام که عدهای مؤمنین را به واسطه وظیفهشناسی و سختیها و ستمهایی که تحمل میکنند، مورد شماتت و توهین و تحقیر و آزار و اذیت قرار میدهند و به آنان طعنه میزنند که چرا در شادی فراغت آنان شرکت نمیکنند.
آری آنان که فارغ از بار مسئولیت در کنار جمعیت مشغول بازیهای خویش هستند به نظر شاد و سبکبال و رها و آسوده میرسند و مؤمنین را به خاطر اینکه بر اثر فشار و درد و رنج مضاعف به سخره میگیرند و مضحکه میکنند و با انواع امکانهای زبانی و عملی فردی و جمعی به آنان لطمه میزنند و تا میتوانند آنان را میرنجانند و گویا با این کار عقدههای پنهانی خویش را سبک میکنند و مؤمنین را با خود میسنجند و به آنان فخر میفروشند و از نعمتهایی که نصیبشان شده احساس غرور و تکبر میکنند؛ اما التفات به این معنی ندارند که حالات مؤمنان مثل کسی است که سنگ بزرگی را در سراشیبی لغزانی رو به تاریکی بر دوش میکشد و متوجه راه است و باید آن بار بزرگ را به قله برساند و به صاحبش تحویل دهد.
حال او با کسی که بدون قبول زحمت تفریح میکند و فریب فرصت کوتاه را میخورد و توان خویش را صرف بازی میکند یکی نیست.
جماعت به قله که رسید، ستیغ آفتاب که سر زد، هر که هر چه را بر دوش کشیده نقد میکنند و در سرازیری راه، مسیر را هموار میکنند و آنان که آوردهای ندارند باید از قله بر فراز صخرهای بلند که به درهای عمیق سایه انداخته فرود آیند.
آنگاه عدهای میخندند و عدهای....