eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
8.9هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
14.7هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣مسئولیت پذیری فرزندان 📌نکات تربیتی فرزندان
11.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 به خدا وصل شو // به نامتناهی 🌱/دکتر الهی قمشه ای 🎥
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️ #قسمت45 تو همون حین مادرم که عادت داشت عود دود میکرد بازهم اینکارو کرد و م
♥️ منم به شدت خوابم میومد رفتم و سر روی بالش نذاشته خوابم برد... انقدر عمیق خوابیده بودم که نفهمیدم کی ظهر شده و با حالت گرسنگی از خواب بیدار شدم... سمت یخچال رفتم و تخم مرغی برداشتم تا با کره نیمرو کنم ولی به محض اینکه بوی نیمرو بهم خورد هموتجا وسط آشپزخونه با معده خالی زرداب بالا آوردم... هیشکی خونه نبود و خودم اونجارو تمیز کردم... دستم رو روی شکمم گذاشتم و گفتم: نمیدونم دختری یا پسر ولی هرچی هستی همدم مادرت باش که خیلی تنهاست... عروسکم برای مامان دعا کن... روزها گذشت و نن حس کردم کمی شکمم بالا اومده... من بدون هیچ آزمایشی به باردار بودنم پی برده بودم... یکروز بیخبر از همه جا خانواده پدریم برای شام از طرف فرهاد به خونمون دعوت شده بودن... مناصلا نای غذا درست کردن نداشتم ولی نمیخواستم کاری کنم فرهاد شک کنه برای همون دو مدل خورشت گذاشتم قرمه سبزی و مرغ... سبزی پاک کردم و دوغ هارو آماده گذاشتم... وقت اومدنشون بود... فرهاد بی دلیل خوشحال بود... بلخره اومدن... سلام و احوالپرسی گرمی با فرهاد شد... ولی به محض رسیدن به من مادرم با دیدنم گفت: اعظم؟ خبریه؟ با رنگ پریده در حالیکه نگاهم بین مادرم و فرهاد در گردش بود گفتم: چه خبری؟ دست به شکمم زد و گفت: شکم درآوردی؟ چشمات گودی رفته من خودم سه شکم زاییدما... دقیقا عین خودت شده بودم... احساس کردم قیافه اقدس برزخی,شده و به زور نفس میکشه... جواب مادرم رو ندادم و رفتم تا غذاهارو آماده کنم... مادرم دوباره گفت: دختر چرا جواب نمیدی؟ بگو اگه خبریه ببریمت دکتر اینجوری از بین میرید هر دوتاتون... خواستم بگم عه مهم شدم از بین رفتن من براتون مهم شده چه عجب... ولی چیزی نگفتم و فقط در مقابل نگاه نگران اقدس و فرهاد گفتم: نگران نباشید خیری نیست... اقدس باز نگران بود ولی فرعاد نفس آسوده ای کشید... حدس میزدم اقدس شک به رابطه ما برده باشه برای همون از حرص فقط ناخن میجوید... رفتم داخل اتاق تا برای پدرم بالش بیارم بذاره پشت کمرش... متوجه بسته شدن در شدم... جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
گوش مردها كلمات را مثل شما نمیشنود ❌براي مردها يك جمله فقط يك جمله نيست! بلكه تفسيري است براي كل روزهايي كه با هم بوده‌ايد. ❌هيچ مردي طاقت مقايسه شدن را ندارد. پس حتي كم اهميت‌ترين كار او را با ديگران قياس نكنيد. ❌مردها از شنيدن جملات مبهم بيزارند. پس هيچ‌وقت دوپهلو با همسرتان صحبت نكنيد. ❌اگر انتظار داريد او حرف‌هاي‌تان را رمزگشايي كند، براي‌تان متاسفيم. آنها ساده‌تر از اين حرف‌ها هستند. ❌هيچ‌وقت از همسرتان به‌عنوان ابزاري براي لشکركشي‌هاي‌تان در جنگ‌هاي عروس و مادرشوهري استفاده نكنيد. ❌هرگز با حرف‌هاي‌تان استقلال همسر خود را زير سوال نبريد حتي اگر واقعا استقلالي در كار نباشد. ❌مردها به اينكه قوي‌تر از آنچه هستند به نظر برسند نياز دارند. اين نياز همسرتان را برآورده كنيد. ❌براي قدرت دادن به او كافي است از هيچ مرد ديگري صحبت نكنيد، نه اينكه از مردهاي ديگر بد بگوييد. 🖌 @daneshanushe✍️
⚠️به اندازه ناز كن، راه آشتى رو باز بذار قهر كردن هاى بيخودى يا دائمى فقط باعث ميشه بعد از يه مدت قهرتون ديگه تاثيرى نداشته باشه و حتى اگر واقعا حق با شما باشه و خداى نكرده قهر كنيد ديگه همسرتون براى آشتى كردن يا ناز كشيدن پيش قدم نشه! يه خانوم با سياست بايد با توجه به شناختى كه از همسرش داره بروز ناراحتيش رو درجه بندى كنه. اگر هر دفعه همون مدلى هميشگى باشيد خب معلومه ديگه براتون تره هم خرد نميكنند❌ ⚠️براى هر ناراحتى يه راهكار براى آشتى جلوى پاى همسرتون بذاريد و بهش فرصت آشتى بديد.. جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
مراقب معاشرت هات باش.. با فک فامیل و دوست و اشنات.... همه اونایی که حرفاشون،کنایه و تیکه و زخم زبون و دخالت هاشون،مشاوره هاشون،میتونه تو و روحیه ت و زیر و رو کنه... ❌محکم باش... ❌نه گفتن مودب رو یاد بگیر... ارامش خودت، همسرت و زندگیت در نظر بگیر... اینا یه حرفی میزنن و میرن پی خوشی و زندگی خودشون ولی تو میمونی و زندگیت و یه مغز شسته شده و عواقب اهمیت دادن به حرفاشون و دهن بینی هات... یادت باشه که ساعات زندگیت رو به افق آدم های ارزون قیمت کوک نکنی؛ یا خواب میمونی یا از زندگی عقب... رابطه زناشویی👩‍❤️‍👨 🍃@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️ #قسمت46و47 منم به شدت خوابم میومد رفتم و سر روی بالش نذاشته خوابم برد... ان
♥️ صدای اقدس منو به خودم آورد: حامله ای آره؟ نگاهش کردم که انگشت اشارشو به گعنای سکوت بالا آورد و گفت: هیچی نگو هیچی نگو که میدونم باهم بودین... حامله بودن و نبودنت برام فرقی نداره همینکه فهمیدم با هم بودین برام گرون بود... گفتم: فرهاد شوهر منه انتظار نداری که بشیکه نگام کنه؟ اقدس دتدوناشو روی هم فشار داد و گفت: هه شوهر... شوهری که هیچ علاقه ای بهت نداره به چه دردت میخوره... باهام بد کردی خواهرم بد کردی... فرهاد عشق من بود منم عشق اون ولی تو بینمون قرار گرفتی تو میتونستی با کس دیگه ازدواج کنی خوشبخت بشی با اینکارت هم من بدبخت کردی هم خودتو... اشک چشم اقدس چکید و گفت: دعا میکنم بچت دختر بشه تا تقاص کاری که با من کردی رو پس بده... دعا میکنم دخترت جوری عذاب بکشه که روزی هزار بار ازم حلالیت بخوای... باز هم چیزی نگفتم... خودم رو مقصر نمیدونستم و فکر میکردم پدرم صلاح مارو اینجوری تشخیص داده که من زن فرهاد بشم بهتره تا اقدس دیگه نمیدونستم چه آتیشی انداختم تو این زندگی و آیندم... اونشب نگاه فرهاد به من مرموز پر از سوال بود... بعد از رفتن خانوادم فرهاد دست به سینه دم در ایستاد و گفت: حامله ای؟ سر به زیر انداختم که جلو اومد و با حرص از چونم گرفت و زل زد توی چشمام... داد زد: گفتم حاملللله اییی؟ از ترس به خودم لرزیدم جواب دادم: بخدا... بخدا... تازه فهمیدم... فرهاد زد تو صورتم و هلم داد عقب: باید همین فردا سقطش کنیییی... گریه کردم و دستمو روی شکمم گذاشتم: نه من نمیکشمش اون همدم منه من دوسش دارم تورو خدا اینو ازم نخوا... زد توی سر خودش و داد زد: لعنت به من لعنت به من چرا جلوی خودمو نگرفتم چرا خودمو کنترل نکردم... خودشو میزد و پشت هم به خودش سیلی میزد... رفتم تا دستاشو بگیرم که مشت محکمی زد زیر دلم... از درد به خودم پیچیدم و نفسم بند اومده بود... وقتی منو توی اون حال دید لبخندی زد و گفت: خدا کنه بیفته... خداااایا خواهش میکنم بیفته... از رفتاراش عذاب میکشیدم...
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دکتر سعید عزیزی ⭕️ با رعایت این دو نکات زندگی‌تون رو زیر و رو کنید. ❤️
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃 داستانی از عشق مادر نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله اش می آید امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه .. . پاورچین ، بی صدا ، کاملا فضول ، رفتم پشت چشمی در بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله ... بچه: بعد از اینجا کجا میریم ؟ مامان : امروز دیگه هیچ جا ، امروز روز خاله بازیه . کمی بعد بچه پرسید: فردا کجا میریم ؟ مامان با ذوق جواب داد: فردا میریم اونجا که یه بار من رو پله ها سر خوردم بچه از خنده ریسه می‌رود... نمیدانم ساختمان بستنی چیست ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند... بعد بچه یه مورچه پیدا می‌کند دوتایی مورچه را توی یه تکه کاغذ و توی یه گلدان توی راه پله پیاده اش می‌کنند که بره پیش بچه هاش بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم نظافت طبقه ما تمام می شود دست هم را می گیرند و همینطور که می روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند مزه مادرانگی کامم را شیرین کرده مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده مادر بودن که به مهد کودک دوزبانه ، لباس مارک ، کتاب ضد آب و برشتوک عسل و بادام نیست ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها ، از مادر ، مادر می سازد
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 کوتاه ‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‍‌ "اندر حکایت شکر و ناشکریهای ما آدم ها" پیرمرد تهیدستی "زندگی" را در فقر و تنگدستی میگذراند، و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت. از "قضا" یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقانی مقداری "گندم" در دامن لباسش ریخت. پیرمرد "خوشحال" شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!! در همان حال با "پروردگار" از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها "فرج" می طلبید و تکرار میکرد؛ "ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.." پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش "باز" شد، و تمامی گندمها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به "خدا" کرد و گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟ پیرمرد بسیار ناراحت نشست، تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از "طلا" ریخته اند... "تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه" ✍️ ‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‍‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 *