🔴این متن خیلی به دلم نشست. واقعا باید با آب طلا نوشت 👌
❤️در مسجد و در کعبه به دنبال خداییم
از حس خدا در دلمان دور و جداییم
❤️هم مسجدو هم کعبه وهم قبله بهانه است...!!
دقت بکنی نور خدا داخل خانه است
❤️در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟
❤️اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟
همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم
❤️در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟
انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟
❤️برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش
چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش
❤️شاید که بتی در وسط ذهن من و توست
باید بت خود ، با نم باران خدا شست
❤️گویی که خدا در بدن و در تنمان هست
نزدیکتر از خون و رگ گردنمان هست
❤️در پیله ی پروانه مگر دست خدا نیست؟
پیدایش پروانه بگو معجزه کیست؟
❤️باید که در آیینه کمی هم به خود آییم
ما جلوه ای از خلقت زیبای خداییم
❤️هر کس که دلش آینه شد فاقد لکه
در قلب خودش کرده بنا کعبه و مکه ...
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . با گریه ازهم خداحافظی کردیم ورفتیم سمت ترمینال که ممدعلی
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
نزاشتم حرف تموم بشه گفتم خالم صبح اومد صداش کرد باهاش کار داشت رفت اونجا .خداروشکر به خیر گذشت .
رفتم گفتم سکینه بریم بعدازظهر خونه عاطفه رو ببینیم ازوقتی رفته اصلا نرفتیم سکینه هم که ازکنجکاوی داشت میمرد گفت باشه بریم وولی باید زود برگردیم آقات نفهمه بعد میگه دیگه هرروز هرروز میرید بیرون .خداروشکر آقام امروز دیرتر از صحرا برمیگشت .ماهم ناهار خوردیم وحرکت کردیم سمت ده شوهر عاطفه .فقط چهل دقیقه راه بود ویه کوه فاصله داشتیم .وقتی رسیدیم از جلو در مادرشوهرش تیکه بارونمون کرد تا وقتی که اومدیم هرچقدر از عاطفه میپرسیدم که باهات خوب رفتار میکنن میگفت آره خیلی خوبن ولی معلوم بود دروغ میگه جلوی روی ما هرچی دوست داشتن بهش میگفتن وای به حال اینکه تنها باشه .برادر دومم ازخدمت برگشته بود وآقام یه گوسفند قربونی کرد وناهار داد به مردم ده .یه ده روزی گذشته بود که سکینه گفت خونه مادرم دیوارش ریخته ومیخواد برادرم بره درستش کنه .
فردا باهم راهی خونه سکینه شدن ودوسه روزی کارشون طول کشید وقتی برگشتن منصور دیگه اون منصور سابق نبود .هی شعر میخوند وبه سرو لباسش میرسید هی با سکینه پچ پچ میکرد .مطمئن بودم یه چیزی شده اما هروقت ازش میپرسیدم طفره میرفت یا شروع میکرد داد زدن که چیزی نیست وتو الکی به همه چی گیر میدی بسته دیگه خواهر من سرت تو زندگی خودت باشه .دلم شور میزد وگواهی بد میداد
باید هرجوری شده سردرمیوردم .رفتم پیشش محبوبه وگفتم تو خبر نداری تو اون چند روز خونتون چی شده ؟توروخدا اگه میدونی بگو من به سکینه ومنصور نمیگم .ولی اونم چیزی نمیدونست چون سکینه زرنگ ترازاین حرفا بود که حرفاشو به محبوبه ساده بزنه .
منصور اتاقی که عمواینا توش زندگی میکردن والان تقریبا یه خرابه بود رو شروع کرد درست کردن وسفید کردن ودر چوبی نو خرید برای اتاق ازش پرسیدم چه خبره اتاق برای کی میسازی ؟آخه منصور گچکاری وبنایی بلد بود گفت هیچی والا مریم گفتم بیکار نمونم واینجارو یه سروسامونی بدم بده ؟حتما باید صبح تا شب بخوابم تو خونه .گفتم نه خوب کاری میکنی داداشم .
عروس خالم باردار بود وخالم ازش کار میکشید رو پشت بوم قرار گذاشتیم واز بدبختیاش گفت واز حرفایی که خاله راجع به بچه میزنه .گفتم شما تازه بچه اولتونه هرچی هم باشه فقط سالم باشه اشکالی نداره تو غریبه ای ما که خواهر زادش بودیم کم از دست خالم نکشیدیم .هرروز میومد به آقام راست ودروغ خبر میداد تا آقام منو بزنه .بعد از اینکه سکینه هم اومد یه مدت کامل باهامون قهر بود حالا هم که شده ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهی امشب
🎋هر چی خوبیه
✨خدا براتون رقم بزنه
🎋آرامش مهمان همیشگی
✨خونه هاتون باشه
🎋شبتون گرم از نگاه خـدا
☞❥
@actorsgallery💖
👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
✴️ چهارشنبه 👈 18 مهر / میزان 1403
👈5 ربیع الثانی 1446 👈9 اکتبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
📛تقارن نحسین و ساعت 9:47 قمر از صورت عقرب بیرون می رود.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛مسافرت.
📛و از دیدارها خصوصا دیدارهای سیاسی پرهیز گردد.
👶زایمان مناسب و نوزاد حالش خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه و قرائت آیه الکرسی باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز تا ظهر قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️امور آموزشی و تعلیمی.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️و شروع به کسب و کار نیک است.
📛 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) فرزند چنین شبی دانشمندی از دانشمندان گردد.
💉حجامت
خون دادن و فصد باعث زردی رنگ می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث سرور و شادی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 6 سوره مبارکه "انعام " است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود. شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
امروز یکی از طلبه های شیرازی خاطره ی ناراحت کننده ای نقل کرد.
سه ماهه که صاحب یک دوقلوی دوس داشتنی شده است
می گفت: وقتی در سونوگرافیِ دوماهگی معلوم شد که فرزندمان دوقلو است کُلّ فامیل بسیج شدند که باید سقطش کنید!
پرسیدم: چرا؟ مگه بچه ها مشکلی داشتند
گفت: نه، می گفتند: نگه داری و بزرگ کردنشون سخت و پر دردسره
فقط مادرم مخالف سقط بود. حتی مادرزنم پاشو توی یک کفش کرده بود که باید سقطش کنید
خلاصه من و خانمم از شهرمون که اطراف شیرازه اومدیم شیراز و به مدت یک ماه در یک مسافرخانه ی مربوط به مرکز خدمات حوزه ساکن شدیم و در طول این یک ماه گوشی هامون رو خاموش کردیم
بعد از یک ماه رفتیم سونو سلامت دادیم که بابتش هم سه ملیون هزینه گرفتند پزشک که نتیجه سونو را دید گفت یکی از دوقلوها قطعا ناقص است ولی چون نمی دونیم کدومشونه باید هر دوشون را سقط کنی
گفتم شما سه ملیون گرفتید که بفهمید کدومشون ناقصه گفت: همینه که هست
خلاصه برگه مجوّز سقط را داد دستمون که بریم برای اسقاط
از پله های بیمارستان که پایین اومدیم برگه مجوز سقط رو جلوی خانمم آتیش زدم و گفتم من بچه هامو سقط نمیکنم
۵ماهشون که شد اومدیم قم بیمارستان بقیة الله و دوباره سونوگرافی دادیم، پزشک با دیدن برگه سونوگرافی گفت هیچ باکیشون نیست!
گفتم شیراز گفتند یکی شون ناقصه. گفت: برگه ی سونوی شیراز را بیار ببینم. وقتی دید، گفت فلان جای جنین وقتی در فلان وضعیت قرار می گیره سونوگرافی اونو فلج نشون می ده، در حالی که فقط بدنش کمی کج شده و سالمه!
خلاصه، فرزندانشون ۳ماه پیش دنیا اومدند:حسین و زهرا😍
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ظلم به همسر
🔴 #دکتر_رفیعی
@daneshanushe✍️
🌱
مسیر زندگی یک طناب
باریک است که اگر نتوانید
بین عقل و قلبتان
تعادل برقرار کنید سقوط شما
حتمی است...
۰
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . نزاشتم حرف تموم بشه گفتم خالم صبح اومد صداش کرد باهاش کا
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
حالا هم شده رفیق وشفیق سکینه .انگار نه انگار که ازسکینه بدش میومد .طفلک عروس خالم چقدر گریه کرد .
دفعه آخر که احمد اومد با آقام صحبت کرد آقام باهاش دعوا کرد وگفت که تو هیچی نداری چه جوری میخوای زن ببری .ازاون روز احمد رفته بود شهر برای کار تا پول جمع کنه وبیاد که با مریم برن شهر زندگی کنن .منصور از اون خونه خرابه یه سوییت کوچیک ونقلی وترتمیز درست کرد .هی تو گوشه وکنار خونه با سکینه پچ پچ میکرد .تصمیم گرفتم یه بار زیر نظر بگیرمشون تا از کارشون سردربیارم .یواشکی به حرفاشون گوش دادم ولی فقط حرف سکینه که به منصور گفت تو کاری نداشته باش من امشب با آقات صحبت میکنم رو شنیدم انگار کر شده بودم اون لحظه اصلا نمیشنیدم چی میگن .همش دلشوره داشتم که نکنه یه وقت سکینه بفهمه که از خوراکی های خونه کم شده اونوقت چیکار کنم .
فردا صبح سرناشتایی آقام وسکینه شاد وشنگول بودن ومیخندیدن وسربه سر محمد میزاشتن .ازرفتارشون هم ترسیده بودم هم تعجب کرده بودم .منصور اومد نشست سرسفره وسکینه با چشم وابرو بهش گفت که حله .منصور سرازپا نمیشناخت خوشحال شده بود حسابی .بعد ازظهر آقام رفت قند وچایی وکشمش ونخودچی فراوانی گرفت .فرداش هم رفت شهر یه انگشتر ویه روسری ویه چادر آورده بود .یه صندوق سیب ویه کیسه خیار .من ساده احمق هنوز هم نفهمیده بودم چه خبره .فکرکردم برای سکینه طلا گرفته راستش اینقدر فکرم درگیر بدبختی های اعظم وعاطفه بود که اصلا متوجه نمیشدم اطرافم چی میگذره .آقام وسکینه نشسته بودن که منو صدا کردن وآقام گفت مریم بیا این دوتومن رو بگیر برای بچه ها از غربت یه لباسی چیزی بگیر فردا شب میخوایم بریم خونه ننه سکینه مهمون هستیم .نمیخوام فامیلاش شما رواینجوری ببینن .با خودم گفتم چه عجب از چشم کور اشک دراومده وننه سکینه مارو مهمون کرده ازاون مهمتر آقام فکر سرولباس بچها افتاده بالاخره .فردا شب شد وهمه آماده شدیم وبه طرف ده ننه سکینه حرکت کردیم .میوه ونخود کشمش وانگشترهم سکینه برداشته بود .گفتم حتما واسه پدر مادرش میبره که دست خالی نباشیم .سر سفره شام همه هی پچ پچ میکردن ومیرفتن تو این اتاق تو اون اتاق .خدایا چه خبره دارم دیوونه میشم .بعد از شام وشستن ظرفها همه بلند شدن ورفتن به دوتا خونه اونورتر خونه ننه سکینه وبه ماهم گفتن بریم .وارد خونه که شدیم یه هفتاد هشتاد نفر نشسته بودن انگار منتظر ما بودن .بعد از سلام واحوالپرسی ومعرفی کردن .بابای سکینه رو به مرد ریش سفید که با تسبیح دستش بازی میکرد وسرش پایین بود واسمش رجب بود گفت
11.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨حضور زن و مرد به شرط تقوا
💠"حضور زن و مرد در محیط کار، به شرط رعایت تقوا و حفظ ارزشهای اخلاقی، نه تنها موجب ایجاد محیطی سالم و حرفهای میشود، بلکه به رشد فردی و اجتماعی هر دو جنس کمک میکند. تقوا مرزهای اخلاقی را تعیین میکند و مسیر را برای تعاملات سازنده و محترمانه هموار میسازد."/دکتر میر باقری
🎥#دکتر_میرباقری
#حق_زن
#وظایف_زن
· ・
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
#یک_دقیقه_مطالعه👇
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت
. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بود
ن با بی حوصلگی گفت :35 سنت
پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت
،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
🔻شکسپیر چه زیبا میگوید:
بعضی بزرگ زاده می شوند،
برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💟 داستان کوتاه
روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی این ها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.
درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی این ها را ترک کنم و با تو همراه شوم. با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند.
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.
صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند .
در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید شود وارستگی حاصل خواهد شد.
🍃🍃🍃🌼🍃
*