*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💟 داستان کوتاه
روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی این ها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.
درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی این ها را ترک کنم و با تو همراه شوم. با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند.
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.
صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند .
در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید شود وارستگی حاصل خواهد شد.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . حالا هم شده رفیق وشفیق سکینه .انگار نه انگار که ازسکین
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
گفت رجب جان ما چند ساله حاجی رو میشناختیم دورا دور ولی الان دوسه ساله که از نزدیک میشناسیم وکامل با اخلاق وخانوادشون آشنایی داریم راستش همون جور که میدونید پسر دوم حاجی این منصور خان جوان رعنا تو اون چند روز که خونه ما بوده خدیجه دخترتو دیده وخوشش اومده ما هم واسه خواستگاری مزاحم شدیم که اگه خدا بخواد وبااجازه شما دست این دوتا جوون رو تو دست هم بزاریم برن پی زندگیشون .مریم:انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرم هنگ کرده بودم زبونم قفل شده بود سرم به شدت درد گرفته بود وگیج میرفت به یه چیزایی شک کرده بودم ولی باور نکرده بودم یعنی دوست نداشتم که باور کنم .از حرفای دوتا زنی که پیشم نشسته بودن ومیگفتن :سکینه چه زرنگ بود هم خودش شوهر کرد هم برادرزاده شوهر داد الان هم میخواد دختر دایی رو شوهر بده .خدا شانس بده والا انگار نه انگار به پیر مرد شوهر کرده انگار طرف بیست سالشه .اونجا بود که فهمیدم باز هم گول خوردم وسکینه دختر داییشو به منصور نشون داده ومنصورم عاشقش شده .تازه فهمیدم دلیل خونه درست کردن وپچ پچ های شب وروز چی بود .خیلی حالم بد بود خیلی .ولی بیشتر ازاون از دست منصور عصبی بودم .دستمو به سرم گرفتم وبلند شدم به طرف در رفتم وبا علامت به منصور اشاره کردم که دنبالم بیاد .وقتی اومد بیرون یقه لباسشو چنگ انداختمو کشیدمش تو کوچه وگفتم :حاشا حاشا به غیرتت برار این بود دست مزد من آره ؟من برای تو کم گذاشتم اره؟برات کم مادری کردم ؟کی بزرگ کرده توروها کی تو رو اینقدری کرده ؟من یا سکینه خانم ؟جواب منو بده من اینقدر نامحرم بودم که باید اینجوری وآخرین لحظه بشنوم که برارم عاشق شده ومیخواد زن بگیره آره ؟خیلی دلم ازت شکست .منو درحد سکینه هم ندونستی چرا هروقت ازت پرسیدم چته چی میگی به سکینه گفتی چیزی نیست الکی گیر میدی ؟این الکی بود .من کی اینقدر برات غریبه شدم .منصور :نه آبجی بخدا من خجالت کشیدم بهت بگم وگرنه همون روز اول که از اینجا برگشتیم اومدم بهت بگم اولش خجالت کشیدم وبعدش اومدم بگم که سکینه گفت مریم چون خودش ازدواج نکرده نمیخواد که شما هم ازدواج کنید اگه بگی نمیزاره این وصلت سربگیره فعلا چیزی بهش نگو .چند بارم با سکینه بحث کردم که من باید به آبجیم بگم اینجوری نمیشه ولی سکینه حرفایی میزد وقانعم میکرد که تو نباید بدونی !توروخدا منو ببخش من میخوام تو هم از عروسیم خوشحال باشی .
مریم :یعنی تو منو اصلا نمیشناسی اخلاقمو نمیدونی
خانم های عزیز اگه مردتون غد و یه دنده س. اگه حرف، حرف خودشه و فقط بلده منم منم کنه.
اگه در برابر پیشنهاداتون جبهه میگیره و مدام میخواد تاییدش کنین.
اگه میل به گفتگوی مسالمت امیز نداره و خوشش نمیاد حرف بزنین.
راه حل اینجاست. راه حل کوتاه و یک کلمه ای است:
✅چشم
فقط برای مدت کوتاهی چشم بگین. بعد از این مدت پذیرای درخواست های شما میشه 😉
منتها حواستون باشه قبل هر درخواستی اول
یه چشم شما درست میگین
بچسبونین. بعد نظرتون و خواسته تون رو بگین.
جواب میده. ☺️🙏
❤️ · ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
❣ آقا متاهل شدی با مجردی خداحافظی کن!
❌ مرد نباید خیال كند
چون میرود توی كوچه و بازار
با این و آن سر و كلّه میزند
یك شاهی ـ صنّار پول میآورد خانه
همه چیز مال اوست؛نه❗️
📌آنچه او میآورد نصف موجودیِ همه این خانواده است.
✅ نصف دیگر این خانم است
🎯اختیارات خانم
🎯كدبانویی خانم
🎯رأی و نظر
🎯نیازهای روحی خانم
📌اینها را باید رعایت كند.
❌ این طور نباشد كه مرد چون در دوران مجردی ساعت ده شب میآمده خانه پدر و مادرش حالا هم كه زن گرفته این طور ادامه بدهد؛ نه❗️
📌حالا باید ملاحظه همسرش را بكند.
🍃@daneshanushe✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 درگیری خانوادهها با نوجوانان
- در سن نوجوانی فرزندان احساس میکنند در دید همه هستند/روانشناس سادات
🎥#سید_سبحان_سادات
#روانشناس
🔖تفاوتهای همدیگر را بهتر بشناسیم!!!"
✍جهت یابی مرد قویتر از زن است. مثلاً اگر زن و شوهری به مهمانی بروند، مرد ڪوچهها و خیابانها را به ذهن میسپارد، اما زن ممڪن است آنها را فراموش ڪند ولی اطلاعات جزئیتر موقعیت را به خاطر میآورد، مثل لوازم منزل و البسه مهمانان. مردها در رشتههای فنی موفقترند ولی زنها در رشتههایی ڪه با محفوظات بیشتر سر و ڪار دارند.
مرد از لحاظ شخصیتی نسبت به زن غمگینی بیشتری دارد و زن شادی افزونتر. به همین دلیل مردها بیشتر اخم میڪنند. و زنها بهتر میخندند. اگر شما در مجلسی حضور داشته باشید، صدای صحبت آرام مردها را میشنوید، در حالی ڪه همزمان خندههای زنان به گوش میرسد. مردها بیشتر تمایل دارند مانع دعوا شوند اما زن ها در مواردی دعوا را استمرار میبخشند. به همین دلیل عصبانیت و خشونت زنان با ڪودڪانشان بیست و دو بار بیشتر از مردان است.
مرد در مقابل استرس ڪم طاقت است. اما زن، مقاومت بیشتری نشان میدهد. از این رو سڪته و ایست قلبی در مردان بیشتر است.
❤️
43.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حق همیشه گرفتنی است؟
🔹 دکتر عزیزی، روانشناس
❤️
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
﷽
📽کلیپ تصویری
✍موضوع: فرزندم #نماز نمیخواند چه کنم⁉️🤔
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . گفت رجب جان ما چند ساله حاجی رو میشناختیم دورا دور ولی ا
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
مریم:تواخلاق منو نمیدونی من همچین آدمی ام .من بچگی وزندگیمو پای شما گذاشتم بعد بیام بهت حسودی کنم ونزارم ازدواج کنی واقعا متاسفم منصور خیلی دلم شکسته ازت .حالا دیگه برو تو زشته بیرون بمونی مثلا داماد این مجلسی .
منصور :توهم بیا بریم آبجی بخدا اشتباه کردم پشیمونم دلم نمیخواد ناراحت باشی .مریم:من نمیتونم بیام تو همینجا تو حیاط منتظرتون میمونم .
منصور:جون من بیا بریم دیگه من دوست دارم کنارم باشی آبجی من عزیزم من خدیجه رو دوست دارم توروخدا حالا که به دستش آوردم بزار خوشحال باشم .
مریم:دلم میخواست بهش بگم فقط تو آدمی واحساست داری فقط عشق تو عشق هست .یه هفته ام نشده فقط یه بار دختره رو دیدی واینجوری هستی ولی من پانزده ساله احمد رو با سر میچرخونم بخاطر شماها که زیر دست سکینه خار نشید .من عاشق نیستم ؟ولی لب گزیدم دلم نیومد بیشتر ناراحتش کنم وشب رو براش زهر مار کنم .گفتم باشه برارم عزیزم مبارکت باشه ایشالا سرشو بوسیدمو گفتم تو برو منم الان میام .ذوق زده گفت عاشقتم بخدا آبجی جونم .میدونستم دلت نمیاد که نیای بله برون من ...
مریم:با خودم گفتم همینه دیگه هرچی میکشم ازهمین دل صاحب مرده است .وگرنه ول میکردم ومیرفتم پی زندگیم ومیگفتم مگه من پدرو مادرشونم که مواظبشون باشم من خودمم بچه ام .توحیاط موندم تا یکم آروم شدم وبعد رفتم تو .خانواده عروس قبول کردن وبله برون انجام شد وشروع کردیم پذیرایی از مهمون ها ولی هنوز من عروس رو ندیده بودم ومیگفت خداکنه خوب باشه حالا .سکینه دیگه فهمیده بود که منصور همه چیزو به من گفته وبا هم حرف زدیم وخیلی کفری ام ازدستش هی نگاه میکرد ولبخند موزیانه میزد .دلم میخواست برم جلو همه خفش کنم .
بالاخره موقع خداحافظی عروس خانم رو دیدم بدم نیومد ازش خوب بود امیدوارم اخلاقش خوب باشه .
وقتی برگشتیم خونه خودمون همه رفتن بالا رفتم جلوی سکینه رو گرفتم وگفتم :ازاین به بعد میخوای با ازدواج نکردنم بچه هارو علیه من کنی آره .من حسودم ونمیخوام خواهر برادرم ازدواج کنن ؟من تازه بیست ودوسه سالمه تا چهل سال شما هنوز بیست سال وقت دارم عزیزم پس خودتو اذیت نکن بالاخره منم ازدواج میکنم .آخیش دلم خنک شد ه بود تو خوابم نمیدید همچین جوابی بهش بدم خشمگین نگاه کرد ورفت .
دوسه روزی از بله برون منصور میگذشت .آقام سرزمین کارداشت وسکینه هم رفته بود خونه خالم خدا میدونه دوتایی ازکی وازچی میگن ونقشه چه کار کثیفی رو میریزن .از فرصت اینکه کسی خونه نیست استفاده کردمو رفتم خونه منیژه .منیژه رو دار قالی نشسته بود وشروع کردم از ماجراهایی که گذروندم ...
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید فوق العاده است و بینظیر
دكتر قمشه ای :
میلیاردها انسان در جهان متولد شده اند
اما هیچ یک اثر انگشت مشابه نداشته اند
اثر انگشت تو،
امضای خداوند است
که اتفاقی به دنیا نیامده ای
و دعوت شده ای
تو منحصر به فردی مشابه یا بدل نداری
تو اصل اصل هستی و تکرار نشدنی
وقتی انتخاب شده بودن و منحصر به فرد بودنت را یاد آوری کنی ،
دیگر خودت را با هیچکس مقایسه نمیکنی.
و احساس حقارت یا برتری که
حاصل مقایسه کردن است از وجودت محو میشود.
✨✨✨