4.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی خنده کنان
شاهد جان دادن ماست 💔
زندگی میگذره، گاهی باب دلت،
گاهی برخلاف آرزوهات...!
گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت..!
گاهی میفتی تو گرفتاریات که فقط خدا یادت میاد....
یاد بگیریم که زندگی چه باب دلمون بود
چه برخلاف آرزوهامون ، یادم بمونه یکی
به اسم "خُدا" همیشه هوامونو داره....
آرزو میکنم برایت
در پس تمام نرسیدن ها، نداشتن ها
از یاد نبری رویاهای قشنگت را
که هر تمام شدنی
به معنای پایان زندگی نیست...
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
1.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک نکته طلایی برای پدر و مادرایی که
دغدغه جدی برای تربیت فرزنداشون دارن.
👈پای صحبت فرزندتون بنشینید/دکتر صاحبی
🎥#دکتر_صاحبی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
💔 ملاک های اشتباه
دو، کار پسران
❣️روحیه کاری خود را در درجه اول، به خانواده خود و در درجه دوم به خانواده دختر ثابت کنید. منتظر نباشید دوران دانشجویی و سربازی تمام شود و یک کار ثابت پیدا کنید تا دستتان در جیب خودتان برود.
❣️از وقتتان نهایت استفاده را بکنید سعی کنید هرطور شده در همین دوران دانشجویی پول به دست بیاورید. کار را عار ندانید. به خدا اعتماد کنید و به کسی جز خدا امید نبندید.
❣️درست است که ما در توصیه هایمان، از افراد مختلف جامعه مطالباتی داریم؛ ولی امید شما به خدا باشد که فرمود : مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکار را. اگر افراد فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز می سازد.
خداوند گشایش دهنده آگاه است.
@daneshanushe✍️
آﺭﺍﻣﺶ میخواهی؟
ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﻦ؛
فقط به او گوش کن ...
- ﺁﺭﺍﻣﺶ میخواهی؟
خودت را با کسی مقایسه نکن...
- آرامش میخواهی؟
شکرگزار باش...
- ﺁﺭﺍﻣﺶ میخواهی؟
کمک کن ؛ تو توانایی !
همه توانایی روحی و جسمی برای یاری کردن ندارند...
- ﺁﺭﺍﻣﺶ میخواهی؟
با همه بی هیچ چشم داشتی ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ...
- ﺁﺭﺍﻣﺶ میخواهی؟
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﺕ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﮐﻦ، هدف داشته باش...
🎙#دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : خطاب در خانواده باید سرشار از محبت باشد
#حجت_الاسلام_والمسلمین_نظافت
❤️
🛑 چطور خوب صحبت کنیم؟
🔹قبل از حرف زدن بهش فکر کنید و بگید آیا مناسب بحث هست؟!
🔹کلمات و جملات درست رو با آوای صحیح بیان کنید.
🔹به موقع حرف بزنید.
🔹با صدای آروم حرف بزنید.
🔹کتاب بخونید یا پادکست گوش بدید تا دایره لغاتتون بالا بره
🔹راجع به همه چیز بدونید ذهن شما قابلیت اطلاعات عمومی بالا رو داره
🔹 لبخند به اندازه داشته باشید، جوری که طرف انرژی مثبت ازتون بگیره نه منفی
🖌#کانال_دکتر_انوشه
👇@daneshanushe✍️
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💞بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش،
🌸🍃اما حرفش هیچوقت از یادم نمیرود، می گفت زندگی مثل یک کلاف کامواست،
از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم،
گره می خورد،
می پیچد به هم ،
گره گره می شود،
بعد باید صبوری کنی،
گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر می شود،
کورتر می شود،
🌸🍃یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید،
یک گره ی ظریف کوچک زد،
بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،
محو کرد،
یک جوری که معلوم نشود،
🌸🍃یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های
کوچک و بزرگند، همان کینه های چند ساله،
باید یک جایی تمامش کرد،
سر و تهش را برید،
زندگی به بندی بند است به نام “حرمت “
🌸🍃که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است…
زنده یاد ((سیمین بهبهانی))
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
سخنان ناب دکتر انوشه👌
۵📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . پس هرکاری کردم به نفع همه بوده منو ببخش .برگشتم ازپله
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
وگفت خوبه خوبه حالا مگه چی گفتم جنبه شوخی هم نداری ها .کمک نمیخوای بیایم کمکت بشوریم .
مریم :خودتم میدونی که شوخی نبود .نه دستت درد نکنه .
تموم رودخونه گلیم های رنگ ورو رفته وپاره پوره بود که پهن کرده بودن ازبالا تا پایین توی آب .خانمهای ده همه چادر به کمربسته بودن وجارو میکشیدن به گلیم صدای خش خش تو هوا پیچیده بود .صدای حرف زدن وغیبت کردن زنها وخنده وبازی بچها خیلی لذت بخش بود ...
عشرت با قدم برید بشینید اونور پیش بچه ها من خودم میشورم بعد موقع رفتن صداتون میکنم برو آفرین .اینقدر گلیم هارو شستم سفید مثل برف شده بود .فاطمه خاله برای سرکشی اومده بود پیرزن مهربونی که هرجا چندنفر مشغول کار بودن مثل همین گلیم شستن عید میومد گلیم هارو نگاه میکرد ومیگفت کی تمیز تر شسته .از دور با چوبی که به عنوان عصا گرفته بود دستش وبا نوکش سنگ هارو اینورواونور میزد داد زد وگفت:ازاین همه قد قد شما زنها بجنبید شب شد شما شوهر ندارید شام وکاسه نمیخواید آخه چی میگید هی پچ پچ بزار ببینم کی تمیز تر شسته واینجا زنیتیتون معلوم میشه ها ببین که کدبانو تر وتمیزتره .آخرین گلیم تو اب داشتم میشستم اومد گفت مریم گلیم هات کدومه ؟نشونش دادم نگاهی کرد وسری تکون داد ورفت بقیه گلیم هارو نگاه کرد وگفت مثل همیشه گلیم های مریم نمونه بود مثل برف شده ازبس تمیزه .همه زنها شروع کردن دست زدن وگفتن مریم همیشه تو کار نمونه است ازبچگی کاری نبوده که بد انجام بده .ضعری گفت بخاطر دستهای بزرگشم هست ها مثل مرده دستاش بزرگ وقویه دوتا جارو بکشه به گلیم تمومه کارش .خاله فاطمه نزاشت من جواب بدم خودش گفت نه دختر از دست بزرگ نیست از عرضه وتمیزیه .
نزدیکای غروب بود که شستن تموم شد حتی ناهار هم خونه نرفته بودم .به هربدبختی بود گلیم هارو که خیس شده بودن وسنگینی شون ده برابر شده بود رو بردم بالا ورو تپه روبه رو پهن کردم تا آفتاب بهش بخوره وخشک بشن .تموم لباسهام خیس خیس بود وآب ازشون چکه میکرد .عشرت وقدم رو صدا کردم با هم رفتیم خونه ازدر وارد شدم انگار خونه منفجر شده بود ازجلو در نون خشک ریخته بود تا بالای اتاق مهمون .ظرفهای نشسته گوشه ایوون تلنبار شده بودن داشتم ازخستگی هلاک میشدم .گفتم سکینه اینجا چه خبره خونه منفجر شده من خونه رو تمیز کرده بودم ورفته بودم چه خبر شده .؟سکینه :چیکار کنیم ناهار خوردیم دیگه بچه ها نون ریختن .من میخواستم جارو کنم ولی کمرم درد میکنه آقات گفت ولش کن مریم میاد جارو میزنه
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
🔸از خدا پرسید: «خوشبختی را
کجا میتوان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواستههایت
جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»
با خود فکر کرد: «اگر خانهای
بزرگ داشتم بیگمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.
«اگر پول فراوان داشتم یقیناً
خوشبختترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.
اگر... اگر... و اگر...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.
از خدا پرسید: «حالا همه چیز
دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»
خدا گفت: «بخواه که دوست بداری،
بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه
که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»
او دوست داشت و کمک کرد و در کمال
تعجب دید لبخندی را که بر لبها مینشیند
و نگاههای سرشار از سپاس به او لذت میبخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»
3.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸روشی برای صحبت کردن پدر با پسری که به سن بلوغ رسیده است/روانشناس پهلوان نشان
#روانشناس_پهلوان_نشان
#والدین
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . وگفت خوبه خوبه حالا مگه چی گفتم جنبه شوخی هم نداری ها .
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
:آره مریم بدبخت هست تو چرا .با همون لباسهای خیس مشغول تمیز کردن خونه شدم باورم نمیشد تو این چندساعت که نبودم اینقدر خونه کثیف شده باشه .وقتی ظرفهارو بردم سر کهریز شستم واومدم شب شده بود .مثل مرده بی جون بودم اصلا نفهمیدم شام رو چه جوری خوردم نشستم رو دار قالی تا آقام بخوابه تا منم بخوابم .قالیم تموم شده بود نزدیکای بریده شدن بود که یکی دیگه درست کردم تا این که تموم شد منتظر نمونم سریع برم سراغ اون یکی .قالی بافتنم تو روستا حرف اول رو میزد هر بیست وپنج رو یه فرش رو میبافتم وتموم میکردم .مریم دختری که یه روز کتک خورد تا قالی بافتن یاد بگیره الان فقط تو بیست وپنج روز یه قالی رو میبافتم واین آرزوی تموم مردم ده بود .آقام هم سر این خیلی خوشحال بود ولی به روی خودش نمیورد .
فردا صبح زود بلند شدم کیسه گچ رو آوردم ساختم .چون وسیله بنایی نداشتیم کیسه حموم دستم کردم وبا اون گچ رو میمالیدم به دیوار .تموم خونه رو با کیسه حموم سفید کردم وخونمون شد تنها خونه ای که توی ده سفید شده .زیاد صاف درنیومده بود ولی سفید وتمیز شده بود وباصفا .توی کل ده پیچید که مریم خونه رو سفید کرده و زنها دسته دسته میومدن نگاه میکردن ومیرفتن تا خونه هاشونو با روش من درآوردی من سفید کنن .
سکینه برای اذیت کردن من هر دقیقه منظر رو به بهونه های مختلف صدا میکرد بالا وجلوی چشم من از رابطه وشب خوابیدن های احمد ومنظر ازش میپرسید .منظر هم با ناز وعشوه از رابطه هاشون تعریف میکرد .اوایلش خیلی حالم بد میشد وسختم بود ولی به مرور زمان بهتر شده بودم میدونستم برای اذیت کردن من اینکارو میکنن .
تموم کارها وخونه تکونی تموم شد مهدی ومحبوبه اومده بودن .منصور خدیجه خونمون حسابی شلوغ شده بود خیلی خوشحال بودم که خواهرو برادرام سروسامون گرفتن وهرکدوم یه همدم دارن وبا اونا خوشحالن .با عشق بهشون نگاه میکردم وازخوشحالیشون خوشحال بودم چقدر جای ننم خالی بود که این روزهارو ببینه .ببینه که اون همه بدبختی که کشیده الان بچهاش خوشحالن .عاطفه هم با موسی شب اومدن خونه ما همش از اقام میترسیدم چیزی بگه که موسی ناراحت بشه .آخه آقام اعتقاد داشت دختری که شوهر کرد دیگه باید بره حتی برای سر زدن هم نباید بیاد چه برسه شام وناهار هم بخوان بخورن .عاطفه شکم بزرگ تر شده بود وخواهر کوچولوی من داشت مامان میشد ومیخندید تو این چند وقتی که رفته بود هم چندباری کتک خورده بود ومیگفت مادر موسی میگه بچه باید پسر باشه مثل ننت دختر نیاری سیبیل بچمو بسوزونی .همش میترسید ونگران بود..
.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·