eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
8.8هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
14.7هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انسان بی حیا/دکتر انوشه 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
چرا یه نفر بخاطر یک موضوع کوچیک خیلی آشفته و عصبانی میشه ؟ در مورد اون موضوع یا حرفی که شما گفتید • قبلا تجربه ی تلخی داشته • ‌در اون لحظه پر از استرس و اضطرابه • ‌از وانمود کردن به اینکه حالش خوبه خسته شده • ‌احساسات و حرف های ناگفته ی زیادی داره که منتظر یه جرقه بوده • ‌اخیرا دچار ضربه و آسیبی شده که شما از اون بی خبر هستید • ‌حرفی که تو زدی شاید از نظر خودت کوچیک بوده اما برای اون خیلی با اهمیت و مهم بوده ‌به جای ناراحت شدن و بحث کردن در این لحظه ها ، به اونها بیشتر توجه کنید ! ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
با لذت بردن از اتفاقات کوچک و بزرگ زندگی لحظات زیبایی را برای خود خلق کنید فراموش نکنید که دنیا منتظر شما نخواهد ماند پس لحظات و دقایقتان را زیبا رنگ آمیزی نمایید ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم چند سالی گذشته بود سه تا دخترا شوهرکرده بودن  .وسه
📜 🩷 .مریم هرکی رد میشد به امید اینکه اعظم نگاش میکردم تا دور بشه .بالاخره اعظم اومد چادری بود وشکسته شده بود وداغون .بعد از احوالپرسی وگریه سوار ماشین شدیم ورفتیم خونه .اعظم خونه خریده بود یه خونه جمع وجور کوچیک  ته یه کوچه باریک وبن بست وتاریک .وقتی وارد کوچه شدیم بچه ها ترسیدن .حیاط دوتا انباری کوچیک داشت وازیه راهروی سه متری رد میشدی تا به دوتا اتاق درهم وآشپزخونه برسی .دخترا حسابی بزرگ شده بودن و خیلی سختی کشیدن .هنوزم از اونهمه بدبختی که تعریف کردن جیگرم آتیش میگیره .اعظم :بعد از آزادی اززندان اومدم خونه آقام گفتم دیگه منو بخشیده تا الان فهمیده که پشیمونم ولی تا رسیدم آقام شروع کرد سروصدا وآخرشم کتکم زد وبیرونم کرد گفت تو برای من مردی .من اونموقع اصلا فکرم کار نمیکرد که بمونم تا تو بیای فقط به این فکر میکردم که برم . ازده که رفتیم جایی نداشتم برم عباس رو پیدا کردم وگفتم بیا باز باهم زندگی کنیم .خونه گرفتیم و عباس هم چندتا دوست پیدا کرده بود وشروع کرد مواد فروشی .چون کسی رو نداشتم به عباس پناه بردم خودم که با دوستهای عباس وراه وچاه زندگی آشنا شدم .عباس رو بیرون کردم وازش طلاق گرفتم .الانم کارتن خوابه تو همین شهر چندباری تو جو وسطل زباله ها دیدمش .خودم با دوستهای عباس کار میکردم ومواد میفروختم .ولی پلیس فهمیده بود وریختن تو خونم ومن ازپشت بوم فرار کردم وبه دخترها هم گفتم غروب بیان خونه عمه بتول .عمه بتول یه پیرزن بود که کل خانوادش معتاد بودن و با ماهم رفت وآمد داشتن .وقتی دیدم پلیسها دنبالم هستن وبا خودم گفتم این زندگی فایده نداره .از اون شهر اومدیم اینجا ورفتم سرکار خونه های مردم رو تمیز کردم وپرستاری میرفتم .باع چیدن  وکارکشاورزی هرکاری که فکرشو کنی انجام دادم .تا این خونه رو خریدم و بچه هام بزرگ تو سن ده سالگی فرستادم مدرسه چون جایی نداشتیم ثابت که برن وبیان .دیگه کم کم بعد ازخرید خونه رو به راه شدیم .حداقل خلاف نمیکنیم .ولی خوب هنوزم بی پولیم .مریم:دلم برای اینهمه دربه دری سوخت اینهمه سال که هدر رفته بود .اعظم عوض شده بود دیگه نمیشناختمش .اعظمی که از چشماش میخوندم تو چه حالیه الان حرفم که میزد نمیتونستم بفهمم به چی فکر میکنه یه جوری بود به همه شک داشت انگار فکر میکرد همه میخوان سرش کلاه بزارن .یه آدمی که فقط پول براش مهم بود شده بود .. جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
22.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 روابط زن و مرد 🔘صحبتهای دکتر انوشه درمورد: 🌹اختلاف کوچک ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم هرکی رد میشد به امید اینکه اعظم نگاش میکردم تا دور ب
📜 🩷 .مریم بعد از کلی حرف ودرد ودل وناهار خوردیم .راه افتادیم به طرف ده .ازاون روز دیگه رفت وآمد ما با اعظم شروع شد .ازخونه که بیرون اومدیم حسین اخمهاش تو هم بود وفکرش درگیر بود .ازش پرسیدم چیه چیزی شده به چی فکر میکنی نکنه نگران بچه هایی؟ حسین:نه بابا بچه ها دیگه بزرگ شدن ازپس خودشون برمیان .میدونی مریم  نمیخوام بگم که رابطتتو با خواهرت قطع کن یا اینکه ازش خوشم نیومده یا تودلتو خالی کنم نه به خدا .اگه دوست نداشتم با خانوادت رفت وآمد کنی هیچوقت پیداش نمیکردم .ولی نمیدونم چرا از اعظم حس خوبی نگرفتم .این اعظم با اعظمی که تو تعریف میکردی خیلی فرق داره .حس میکنم جاهای خوبی زندگی نکرده کارهای خوبی نکرده .نمیدونم چه جوری بگم ولی یه لحظه ترسیدم نگران شدم .مریم:خندیدم وگفتم نگران چی شدی دیوونه شدی یعنی چی  درسته اعظم فرق کرده ولی این فقط بخاطر بدبختی هایی که کشیده بخاطر بچه هاش .تقصیری هم نداره میدونی بزرگ کردن دوتا دختر تو این دوره زمونه دست تنها چقدر سخته .؟سعی کردم با حرفام حسین رو قانع کنم که اشتباه فکر میکنه ولی ته دلم خودمم حرفاشو قبول داشتم .اعظم بعد از خونه خریدن ورفت وآمد با آدمای ناجور دوباره مواد مصرف میکرد .حسین اولین بار بود که یه زن میدید مواد مصرف میکنه برای همین خیلی تعجب کرده بود .هرچند اعظم خودشو مرد میدونست وتموم حرکات ورفتارش مردونه بود .وقتی بهش گفتم چرا دوباره مصرف میکنی دلت برای خودت نمیسوزه درجوابم با لحن تندی گفت تو نمیخواد دلت بسوزه من  خودم میدونم دارم چیکار میکنم .من بخاطر اینکه حسین ناراحت نشه ادامه ندادم .بعداز اینکه رسیدیم خونه به همه زنگ زدم وگفتم که اعطم رو پیدا کردم به منصور ومهدی .ولی گویا منصور قبل ازمن پیداش کرده بود ولی وقتی میره واعظم رو میبینه چقدر عوض شده با هم سروصدا میکنن وبه منم نمیگه تا من ناراحت نشم یا غصه بخورم .از بین برادر ها محمد شروع کرد رفت وآمد گرم وصمیمی با اعظم اینقدر به حرف اعظم گوش میداد که اگه اعظم میگفت برو دزدی کن مخالفت نمیکرد این نزدیکی بیش ازاندازه منو نگران کرده بود میترسیدم محمد ازراه بدر بشه .حدسمم درست بود محمد هم شروع کرد مصرف کردن مواد .اینقدر غصه میخوردم که سرم بیست وچهار ساعت درد میکرد ایتقدر که نمیتونستم کارهای روزمره خودمو انجام بدم
لحظہ ها تنها پرندگان مهاجرے هستند ڪہ هرگز، بہ آشیانہ باز نخواهند گشت لحظہ لحظہ زندگے را در یابیم 🍃🔮 🔮🍃 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
دشمن چو از هر حیله ایی در ماند ، سلسله ی دوستی بجنباند... پس کارها بکند به دوستی که هیچ دشمن نکند به دشمنی...! 🌿🌸 🌸🌿 جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
💠 اگر در یک سفر بطور اتفاقی با فرد ناشناس امّا در فنّ خاص مثل مخترع تیزهوش، رزمی‌کار حرفه‌ای یا پزشک متخصّص، ملاقات چند دقیقه‌ای داشته باشیم مهم‌ترین بهانه برای برقراری و گفتگو با او پرسیدن چند سوال از رشته‌ی او و یا مشورت گرفتن از او برای کسب تجربه از دانش اوست. 💠 از لحاظ روانشناسی سوال کردن به قصد ، مشورت گرفتن و طلب کمک فکری از دیگران، نقش بزرگی در ایجاد بین دو نفر دارد. 💠 زن یا مردی که از سردی رابطه با همسر رنج می‌برد باید بداند یکی از تکنیکهای بسیار مهم برای ایجاد رابطه‌ی گرم با همسر، مشورت گرفتن از او و سوالهایی با قصد یادگیری است. 💠 سوالها و مشورت گرفتن باید پیرامون تبحّر همسر و یا کارهای زن یا مرد باشد. بطور‌ مثال مرد از زن درباره‌ی آشپزی، خیاطی، ریزه‌کاریهای خانه‌داری و امور‌ مربوط به تخصّص خانمها و زن از مرد پیرامون برخی کارهای مردان مثل رانندگی، تجارت و کارهای بیرون منزل سوال کرده و گفتگوی مشورتی داشته باشد. 💠 از همسر خود، یادگیری و مشورت داشته باشید و خوشحالی و خود را بابت راهنمایی او ابراز کنید تا دلهایتان به یکدیگر نزدیک‌تر شود. ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم بعد از کلی حرف ودرد ودل وناهار خوردیم .راه افتادیم ب
📜 🩷 .مریم هرچقدر هم محمد رو نصیحت میکردم تو گوشش نمیرفت .حسین وقت وبی وقت صداش میکرد خونمون وباهاش حرف میزد وپول بهش میداد ولی یه ساعت خوب بود وبعدا فراموش میکرد . تو همین گیرودار بودیم که اعظم زنگ زد وگفت بیایید باهم بریم مشهد محمد هم هست .من به حسین گفتم .ولی حسین گفت من کار دارم بعد هم نمیتونم چندروز بچه هارو تنها بزارم .خونمون بچه ها حیوونهامون همه رسیدگی میخواد یکی باید باشه .ایشالا یه بار خودمون میریم .وقتی به اعظم جواب حسین رو منتقل کردم وگفتم ما نمیایم برید به سلامت ولی اینقدر حرف زد ودلیل آورد واصرار کرد وگفت خودتو بچه هات بیایید منم با دوتا دخترام هستم بعد هم بهم تیکه انداخت وگفت چیه نکنه نمیتونی بدون مرد بری حتما باید یه گردن کلفت باهات باشه که بری جایی .اینقدر گفت تا بالاخره راضی شدم منی که یه دقیقه بدون حسین هم جایی نمیموندم راضی شدم تنها برم مشهد .به حسین گفتم من میخوام باهاشون برم .حسین خیلی سخت مخالفت کرد وگفت تو نمیتونی با اونا بمونی چندروز غصه میخوری نرو خودم میبرمت اصلا باهم میریم مشهد میریم کرمان (دختر دوم حسین برای کاسبی رفته بودن کرمان خونه گرفته بودن (ولی من حرف حرف خودم بود مرغم یه پا داشت گفتم الا وبلا باید برم دوروزم قهر کردم وبا حسین حرف نزدم .تا بالاخره راضی شد وگفت برو ولی فردا روز نیای بگی اینجوری بودن واینکارو کردن ها . کلی وسیله آماده کردم تو سه تا چمدون خوراکی گذاشتم حتی نون ونخود ولوبیا.رشته ،زردچوبه ،روغن رب ماکارانی هرچیزی که فکرشو کنید گذاشتم که اونجا زیاد پول پای خورد وخوراکمون خرج نکنیم .اعظم ومحمد اومدن خونمون تا فردا صبح راه بیوفتیم .حسین پانصد هزارتومان پول بهم داد وگفت حالا که میری هرچیزی خواستید بخرید نزاری خواهر برادرت خرج کنن اونجا بعد بگن با پول ما اومد .بچه ها هرچیزی خواستن بگیری دعواشون نکنی .بعدهم  اندازه یه نعلبکی ت.ر.ی.ا.ک داد به اعظمو گفت اینو برات گرفتم اونجا لنگ نمونی مریم تا الان جایی نرفته تنها به شما سپردم زن وبچم رو .اعظم مواد رو گرفت وخوشحال تو کیفش جاساز کرد .فردا صبح راه افتادیم .دلم یه جوری بود وماهگلم به زور آورده بودم میگفت من پیش بابام میمونم برای همین مدام غر میزد وکلافم میکرد .. جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌