eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
8.2هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
15.5هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه بخوام کل تجربیاتمو تو پنج تا جمله بگم باید بگم: 🔻-چیزی راجب خودت و کارات تا صددرصد قطعی نشده به کسی نگو. 🔻-به آشنا وسیله ی رو نفروش و همه ی رازاتو بهش نگو. 🔻-با هیچ دوستی همکار نشو. 🔻-جلوجلو واسه هیچ موضوعی ذوق نکن 🔻-ویاد بگیر کسی رو الویت زندگیت قرار ندی که انتخاب ۲۰ امش هستی 🖌
1.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷۶ ویژگی بارز انسان عزتمند/دکتر انوشه 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
✍🏻 خیلی با ارزشن، ادمایی که تو روزای سخت کنارتن، ادمایی که وقتی بی حوصله ای بازم حوصلتو دارن، ادمایی که وقتی بد اخلاقی هیچ جا نمیرن و با اخلاقت کنار میان و باهات حرف میزنن تا حالت خوب شه، این ادما خیلی با ارزشن.. خیلی✨💞
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار با عجله از اتاق ببرون رفتم....... بطرف مزارستان راه افتادم و خودمو س
📜 🩷 . یه لحظه مغزم داغ کرد، سعی کردم خودمو کنترل کنم..... با صدایی که از لای دندونام بیرون میومد گفتم، خفه شو مرتیکه احمق..... چطور به خودت جرات دادی که اینطور با من صحبت کنی..... هیچ کس حق نداره به ناموس من‌ نگاه چپ کنه..... گمشو از این عمارت بیرون..... یه پزشک دیگه خبر کنید..... میدونستم که مادرم بین خدمه ها چندتایی خبرچین داره، برای همین همه چیز رو عادی جلوه دادم.... اگه به گوشش  میرسید که دیشب بینمون اتفاقی که اون انتظارش رو داشت نیوفتاده، دیگه نمیشد هیچ جوره کنترلش کرد و این دختره بیچاره رو حتما تیکه و پاره میکرد..... بدنش خیس عرق بود و لپ هاش بخاطر داغی بدنش و تب بالاش قرمزه قرمز بود..... . جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
22.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ آموزشی 🎬 دکتر سعید عزیزی 📣راهکار برای زن و شوهری که درگیر تعارض اعتقادی هستند.
‍ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🥀 🍃🌸همدلی یعنی اینکه بتوانید خودتان را به جای کس دیگری تصور کنید و طبق این فرض و برداشت به او بازخورد بدهید، حمایتش کنید، دلداری‌اش بدهید و با هم شاد یا غمگین باشید. شاید فکر کنید بعد از سالها زندگی کردن با همسرتان دیگر همدیگر را خوب می‌شناسید، اما این می‌تواند مانعی بر سر راه همدلی و همراهی شما در رابطه‌‌تان باشد. برای اینکه دچار این اشتباه نشوید، همدلی را تمرین کنید. 🍃سعی کنید خودتان را جای همسرتان بگذارید، چشمهای‌تان را ببندید، شخصیت او را بگیرید و خود را در موقعیتی که او در آن هست تصور کنید، سعی کنید بفهمید چه احساسی دارد. عقیده و نظر خود را در مورد مسئله‌ای که پیش آمده فراموش کنید، سعی کنید هیجانات طرف مقابل را درک کنید. این کار به شما اجازه می‌دهد همدلی خود را نشان دهید؛ این برای یک رابطه‌ی سالم و شاد ضروری است.
شعور آدمها؛ در عصبانیت شون معلوم میشه وگرنه... همه در آرامش می تونند ادای آدمهای با "شخصیت" را در بیان!! 🖌
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 خانواده باید مراقب سطح نشاط خانه باشند/استاد اسماعیلی 🎥
عبيد زاکانى معتقد بود روزی که مردم بفهمند: هيچ چيز عيب نيست،جز قضاوت و مسخره کردن ديگران هيچ چيز گناه نيست،جز حق الناس... هيچ چيز ثواب نيست،جز خدمت به ديگران... هيچ کس اسطوره نيست،الا در مهربانی و انسانيت... هيچ دينی با ارزشتر از انسانيت نيست... هيچ چيز جاودانه نمی ماند،جز عشق... هيچ چيز ماندگار نيست،جز خوبی و بدی.... هيچ سعادتی بالاتر از آگاهی نيست... هيچ دشمنی خطرناکتر از جهل نيست... زمين تبديل می شود به بهشتی سراسر عشق و
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . یه لحظه مغزم داغ کرد، سعی کردم خودمو کنترل کنم..... با
📜 🩷 . یکی از خدمه ها رو صدا زدم که مراقب اوضاع باشه و خودمم به کمک افروز (دایه ام ) و یکی از خدمه های مورد اعتمادم شروع به پاشویه کردیم...... با احساس اینکه صدای ضعیفی میاد از خواب پریدم...... سرم رو بلند کردم، تموم استخونهای گردنم گرفته بود و خشک شده بود..‌‌... دقیق که گوش کردم دیدم درست حدس زدم صدای گلبهار بود..... چشمهاش نیمه باز بود و آب میخواست.... سریع خودم رو به بالای سرش رسوندم و کمک‌ کردم کمی آب بخوره...... خدارو شکر دمای بدنش پایین اومده بود‌...... چشماش باز بود، یه لحظه بهم نیم نگاهی کرد و زود نگاهشو ازم دزدید، فهمیدم که چقدر از دستم ناراحته... نگاهی به چهره معصومش انداختم و دستشو گرفتم، همون لحظه به روح پدرم و بهداد قسم خوردم تا وقتش نرسیده و خودش بهم اجازه نداده، به این دخترک معصوم دست نزنم...... چه از روی عشق چه از روی انتقام و یا .... (گلبهار) این بار دومی بود که تو این مدت از هوش میرفتم.... تحمل این همه سختی و زخم زبان و ترس برا من خیلی زیاد بود، احساس میکردم دیگه توان نشستن و برخاستن باهاشون رو ندارم..... به معنای واقعی از نظر روحی و جسمی کم آورده بودم، هر نگاه مادر ارباب زخمی بود بر قلبم و این نگاهها منو بشدت ضعیف و رنجور کرده بود.... دلم برای پدر و مادرم، ننه جمیله، حال و هوای عمارت و حتی اون‌چشمه، یه ذره شده بود ولی این سرنوشت من بود و چاره ای جز پذیرفتنش نداشتم..... صبح زود با نور خورشیدی که روی صورتم خورد از خواب پریدم..... مثل این‌ یک ماهی که گذشت من رو تخت خوابیده بودم و بهادر روی زمین...... بعد از اون شب خوفناک، بهادر بهم قول داد تا وقتی من نخوام بهم نزدیک نمیشه..... ولی بخاطر حضور مادرش تو عمارت مجبور بودیم تو یه اتاق باشیم، چون اگه بو میبرد بین من و بهادر خان اتفاقی نیفتاده خونم حلال بود...... نمیدونم واقعا به چه علتی بهادر خان با من تو یه اتاق میموند، بخاطر این بود که مادرش فکر کنه من هر شب شکنجه میشم یا این که بهادر میترسید شب مادرش بلایی سرم بیاره....... . جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・