eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
14.6هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
سه داستان زیبای 3 ثانیه ای 🌸🍃 روزى روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت. 👈این یعنی ایمان... كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانيكه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت. 👈اين يعنى اعتماد... هر شب ما به رختخواب ميرويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوك ميكنيم. 👈 اين يعنى اميد... برايتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا" را آرزو ميکنم ... ⚘|❀ ❀|⚘
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #ادامه_دارد علاوه براون، موضوعی که سیفی ازم پنهان میکرد برام شده بود یه
📜 🩷 اینو گفت و منم به ناچار مجبور شدم بلند شم و برم بیرون. دیگه برام ثابت شده بود که یه خبرایی هست که من ازش بی اطلاعم. اقدسم از ترسش حرفشو خورد. ولی هرجور بود باید سر در میاوردم. بعد این قضایا حتی چندین بار با سکینه و هرکس به ذهنم میرسید حرف زدم ولی هیچکس نم پس نمیداد. مشخص بود همشون خبر دارن ولی میترسن چیزی بگن. روزها میگذشت و اکثر مواقع منم مثل بقیه اهالی خونه مشغول کارای خونه بودم. البته شهربانو همیشه خودش رو جدا از بقیه میگرفت و چون خانزاده بود و پدر پولداری داشت الان هم خودش رو بالاتر از بقیه میدید و حاضر نبود دست به سیاه و سفید بزنه و حسابی برای خودش خانمی میکرد. فقط هر از گاهی میدیدم از اتاقش درمیاد و از خونه بیرون میره که میگفت میره خونه پدر یا خواهر و برادراش و جالب اینجا بود که حتی ننه سیفی هم کاری به کارش نداشت و سین جیمش نمیکرد. هرچی زمان بیشتری از اومدن من به اون خونه میگذشت رابطه ی منم با اهل خونه بهتر میشد و تقریبا دیگه با همه آشنا شده بودم. یه روز که تو حیاط با دختر سکینه داشتیم آلوها رو از زیر درختا جمع میکردیم تا لواشک درست کنیم دیدم شهربانو سراسیمه داره به سمت در میره و دور و اطرافش رو هم میپاد ولی چون ما لابه لای درختا بودیم بهمون دید نداشت و متوجه حضورمون نشد. سمیه (دختر سکینه) گفت به نظرت شهربانو خانم یکم عجیب نشده رفتاراش؟ _ چی بگم والا! میخواستم بیخیالش بشم ولی خیلی کنجکاو شده بودم. ظرف آلوها رو دادم دست سمیه و گفتم الان میام. اطرافمو نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم کسی اونجا نیست از در رفتم بیرون تا ببینم کجا میره، با فاصله ازش راه میرفتم، سر کوچه که رسیدم دیدم شهربانو نیستش. چون اون زودتر از من پیچیده بود و متوجه نشدم کجا رفته. اومدم بیخیال بشم و برگردم که صدای پچ پچی به گوشم خورد. یکم رفتم جلوتر و از چیزی که دیدم حسابی جا خوردم. شهربانو تو یکی از باغا که پر ازدرخت بود داشت با یه مرد صحبت میکرد. مرده پشتش به من بود و نفهمیدم کیه. چون فاصلشونم باهام زیاد بود صداها رو مبهم میشنیدم و متوجه نشدم چی میگن. دیگه بیشتر از این ترسیدم وایسم و با دو برگشتم سمت خونه.
20.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وظیفه فرزندان در مقابل پدر و مادر 🎤حجت‌الاسلام والمسلمین رفیعی ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
🎀همــ👩‍❤️‍👨ـسرانه🎀 🔹 نشانه های ناراحتی یک مرد از همسرش ❶ ممکن است کم حرف شود یا منزوی گردد. ❷ ممکن است خودش را با کار مشغول کند. ❸ تا می تواند دیر به خانه می آید. ❹ مثلث سازی با عضو دیگری از خانواده. مثلا" صمیمی و دمخور شدن با فرزند یا ائتلاف با او. ❺ حتی وقتی که کارش در بیرون منزل تمام می شود، به بهانه های مختلف؛ بنزین زدن، رسیدگی به ماشین، پرسه زدن در خیابان(وقت کشی) یا با دوستان و ...؛ در اینجا هدف اصلی دیر آمدن به منزل است. ❻ ارتباط چشمی برقرار کردن با همسر کم می شود. ❼ شوخی های مبتنی بر صممیمت کاهش پیدا می کند. ❽ تشکر و قدردانی از همسر کاهش پیدا می کند. ❾ دیر یا زود خوابیدن، جدا خوابیدن و ... 10. کم محلی به یکدیگر و حتی تحقیر دیگری و...
💑همسران موفق💑 سرزنش و سرکوفت آفت زندگی اند یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیان‌آور و جبران‌ناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگره "صد بار گفتم این کار رو نکن!" " گوش نکردی حالا بکش!" "تو همینی دیگه!" " می‌‌دونستم این جوری میشه..." "بفرما اینم نتیجه‌ی هنر جناب‌عالی!" 💞اگر همه‌ی ما می‌تونستیم گاهی خودمون را به جای طرف مقابل‌مون بذاریم شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمی‌افتاد سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر خصوصاً در دوران عقد و نامزدی یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های زندگی زناشویی به شمار می‌رود. رابطه زناشویی👩‍❤️‍👨
🍃🍂 طلای بی ارزش!🍃🍂 🖊آقایان محترم توجه کنید! اگر هزاران هزار ثروت و طلا و جواهرات به پای همسرتان بریزید اما کوچک‌ترین محبتی را به همسرتان نشان ندهید ارزنی ارزش نخواهد داشت. •● یک زن در زندگی به هیچ چیزی به اندازه‌ی محبت کردن نیاز ندارد؛ محبتی که هم به زبان آورده شود و هم به آن عمل شود.
🔴 روانشناسی مردان 💠 برای مرد هیچ چیز آزاردهنده‌تر از این نیست که ببیند همسرش افسرده و ناامید است. 💠 چرا که مردان با دیدن این حالت احساس می‌کنند فردی بی‌لیاقت و ناتوان هستند که نتوانسته‌اند همسرشان را شاداب نگه دارند! 💠مردان خود را عامل اصلی خوشحالی و ناراحتی‌های همسرشان می‌دانند. 💠 پس تصور نکنید وقتی ناراحتید او سنگدل و بی‌توجه است. او گاهی مهارت ارتباط را بلد نیست. ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #ادامه_دارد اینو گفت و منم به ناچار مجبور شدم بلند شم و برم بیرون. دیگه
📜 🩷 حسابی گیج شده بودم و میدونستم که عاقلانه هم نیست که به کسی چیزی بگم چون ممکن بود دودش تو چشم خودم بره. سمیه تا منو دید گفت کجا رفتی خانم؟ دنبال شهربانو؟ سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم و گفتم ولی وسط راه پشیمون شدم و برگشتم. اصلا به من چه کی کجا میره. سمیه هم شونه هاشو بالا انداخت و گفت راس میگی. شهربانو خانمم آدمیه که اگه بفهمه دودمانتونو به باد میده. هرچی به پر و پاش نپیچی بهتره. همه ی فکر و ذکرم پی شهربانو و اون مرد بود. هی با خودم فکر میکردم که یعنی شهربانو داره خیانت میکنه! بعد سریع میگفتم نه همچین چیزی امکان نداره. اومدم برگردم به اتاقم که دیدم مهدی، پسر شهربانو( که روز عقدم اومد نشست تو بغلم) در اتاقم نشسته و داره با یه کاغذ تو دستش ور میره. هر از گاهی پیش میومد که دور  از چشم مامانش میومد پیش منو با هم با سنگ و چوب بازی میکردیم و چیزای مختلف براش درست میکردم. رفتم جلوترو گفتم چرا اینجا نشستی مهدی جان؟ اون چیه دستت؟ _ اومدم باهم بازی کنیم. نمیدونم اینجا افتاده بود. نشستم کنارش و کاغذ رو از دستش گرفتم. باز دوباره از طرف همون شخص بود. چون چند مدتی ازش خبری نبود دیگه داشتم موضوع رو فراموش میکردم. اینقدر هول شده بودم که اگر کسی تو اون حال منو میدید فگر میکرد واقعا خبریه. سریع کاغذو پاره کردم و رفتم ریختمش تو سطل و اومدم. مهدی گفت سوری چرا پارش کردی؟ میذاشتی باهاش بازی کنیم. تازه بابام بلده با کاغذ قایق درست کنه. با استرس گفتم نه اون کاغذ کثیف بود به کسی چیزی نگیا. مهدی با گیجی نگام کرد و گفت چیو نگم؟ _ که کاغذ پیدا کردی. باشه ای گفت و دستمو گرفت و به سمت اتاق کشید تا بازی کنیم. اومدیم داخل اتاق و براش چند تا دونه آلو و هلو هم آوردم و  همونطور که داشتم براش با چوب یه چیزی درست میکردم و حواسم به کارم بود دیدم یک دفعه صدای خرخر میاد. سرمو که بالا آوردم دیدم مهدی صورتش قرمز شده و مشخصه چیزی تو گلوش گیر کرده. از ترس نزدیک بود پس بیوفتم  بلند شدم و با جیغ و داد گفتم کمک کمکم کنید. سریع همه ریختن تو اتاقم و هرچی میزدن تو کمرش راه تنفسش باز نمیشد.
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ در یک رابطه سالم چیزی به نام من اینطوریم و چه بخوای چه نخوای و ... وجود نداره! وقتی واقعا عاشق کسی باشی روی عادت های سمی خودت کار میکنی، ارتباط برقرار کردن رو یاد میگیری! و وقتی طرفتون احساساتش رو بیان میکنه به اون گوش میکنید! ⁣ ‌ @daneshanushe✍️
♥️🍃 زندگی بی‌هدف درست مثل قطاری است که بدون تعیین مقصد درحرکت باشد. این قطار یا به ناکجاآباد میرسد یا واژگون می شود. اگر هدف نهایی‌تان مشخص نکرده باشید به مقصدی که آرزویش را در سردارید نخواهید رسید! هر فرد موفقی برای خود اهداف مشخص و معینی دارد که به‌صورت پیوسته و هدفمند به سمت آن‌ها پیش می‌رود. همسرانه ❤️