eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
8.1هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . خان داداش توروخدا، تورو روح بابا بهم رحم کن... به جون
📜 🩷 . پدرم لحظه مرگش صدام کرد و مادرم و بهداد و دلربا و به من سپرد و گفت: بهادر جان تو پسر ارشد منی، من به تو اطمینان دارم، جان تو و جان خانواده، لحظه ای چشم ازشون برندار، مراقبشون باش، داداش و خواهرتو زیر پرو بالت بگیر و مواظبشون باش دست از پا خطا نکنن.... همشون رو به تو میسپارم و تورو به خدا... سرم رو پایین انداختم و اشک از چشمام سر خورد و افتاد رو زانوم، شرمندتم باباجان من امانت‌دار خوبی نبودم... اینقدر داد کشیدم که گلوم‌ میسوخت ولی دادو فریاد دیگه فایده ای نداشت، باید هر چه زودتر به خودم‌ میومدم و انتقام خون ریخته شده برادرم رو میگرفتم..... دلربا و بهداد امانت های پدرم بودن، ای خداا...... مادرم جنازه بهداد رو بغل گرفته بود و به سر و صورتش میزد و شیون زنان میگفت قاتل پسرم باید قصاص بشه....... وقتی چشمش به من افتاد گفت: پسرم بگو حقشون رو میزاری کف دستشون..... بگو از خون پدرتی و روزگارشون رو سیاه میکنی،بگو انتقام خون بهدادم رو میگیری... قسم بخور بهادر . وحشت رخنه کرد تو وجودم خنده تصنعی زدم .. _:آقا من خجالت میکشم ! اومد سمتم _:من دکترم ! محرمم! چند قدم عقب رفتم _:من درس نخوندم دهاتی ام درسته یازده سالمه ولی گناه رو میدونم محرم نامحرم رو میدونم من اینجام چون بهت اعتماد کردم به من و اعتمادم رحم کن من جایی ندارم برم آواره و سرگردونم نکنید آقا _:ولی اصلا بهت نمیاد یازده سالت باشه ! قد و بالاتم مثل حرفهات بزرگه! من فکر میکردم کمه کم پونزذه سالت باشه ..پس اگه یازده سالت باشه ازمن هفده سال کوچیکتری ..خندید. پس خیلی بچه ای. . لباس زیر ها رو نگاهی کردو دوباره با لبخندگفت _:پس اینا به دردت نمیخوره! دوباره تا بناگوش سرخ شدم.. نفسشو عمیق بیرون داد. .دستهاشو رو صورتش گذاشت. . _:برووو ..بروووتو اتاق خودت بپوش ! اصلا حالم خوب نیست زهر ماری خوردم سعی کن اگه صداتم کردم نیای پیشم تا حالم خوب بشه. من احمق شدم. خیلی احمق ! میدونی دارم به چی فکر میکنم ناباورانه بهش خیره شدم _:به اینکه تو خیلی خوبی! به این که دوس دارم لمست کنم ..دوس دارم موباز ببینمت.. اه. ..اه ...اه ....اینا چیه من دارم میگم ! کلافه رفت رو تختش نشست. . _:من چرا دیوونه شدم. مگه نمیگن مستی و راستی پس چرا من دارم این خزعبلات رو میگم ..چرا من باید از تو نیمچه بچه خوشم بیاد ! اصلا چرا اون پسره هم دوست داره...مگه تو کی هستی ؟ مگه چی داری ؟ اومد سمتم نفسم تو سینم حبس شد. زل زد تو چشمهام .. _:چشمهات نسترن! چشمهات ! این چشمهای تو جادو میکنه ،اسیر میکنه! من صبح محو چشمهات بودم و تو دلم گفتم کاش میشد الهه ای تو زندگیم نبود تا من این دخترو به اسم نامزدم به خونوادم معرفی میکردم ..کاش زودتر از الهه میشناختمت ! ولی به خودم گفتم شدنی نیست.. . آره ..آره شدنی نیست ! ولی. .ولی ..وقتی این لباس هارو گرفتم دوبارخیالم پر کشید بهت. به اینکه اگه اینارو بپوشی چه شکلی میشی . ؟ دیگه نفس هاش به شماره افتاده بود..نگاهی به در نیمه باز و نگاهی به من کرد تمام صورتش پر بود از دونه های عرق. . در حالی که نفس نفس میزد خیلی اروم گفت _:مگه بهت نگفتم برو حالم خوش نیست چرا نرفتی...چرا موندی تا من .........