🌸🌹🥀🍂🍁🌺☘🌿🍃🍂🍁🌺
#هردوبدانیم
یکی از مهمترین ایجاد #رابطه_خوب با
💯 فرزندتان
❤️همسرتان
یا 💯 دوستان تان
این است که همیشه برای شروع
#احساساتشان را تایید کنید.
مثلاً به همسرتان بگویید :
میدونم از این که دیر اومدم ناراحت هستی
میدونم دلت شکسته است
یا به فرزندتان بگویید:
میدونم که می ترسی یا عصبانی هستی که بیشتر تو پارک نموندیم
👌 شاید باور نکنید
اما بیشتر مواقع #تاییداحساس
#معجزه میکنه
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ: چه خانه ای محبوب اعضای خانواده میشود؟
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_تراشیون
@daneshanushe✍️
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#آهای_خانم_آهای_آقا
دستت را که بگذاری روی زندگی دیگران، پایت را که بگذاری جای پایشان. تازه گندش در می آید.
تازه میفهمی چقدر همه چیز پیچیده تر بوده. چقدر انچه از دور خوشبختیه، از نزدیک غم انگیزه.
تازه می فهمی زندگی خودت، غم، شادی، شوهر و بچه خودت چقدر خوبن.
مقایسه یه راه اشتباهه. زندگی ها همیشه از دور بهتر به نظر میرسند. پس اروم باش و از خوشبختیت لذت ببر.
نذار حسادت و مقایسه با دیگران کامت رو تو زندگی خودت تلخ کنه. تو لایق شادی هستی.
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم بهش گفتم تو اصلا نترس فقط حرف دلتو بگو راضی هستی یان
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
تموم میزاشتن با اینکه عمونصرت گفته بود جهیزیه نمیخواد ولی نمیشد عشرت با من فرق داشت من شوهرم خونه زندگی داشت ولی رضا اول زندگیش بود چیزی نداشت هی دل دل کردم به حسین بگم ما چهارتیکه جهیزیه بگیریم براش ولی روم نمیشد تو این مدت حسین خیلی به خانواده من رسیدگی کرده بود مدام به آقام ومنصور ومهدی پول میدادبعد از مریضی وفوت پدرش هم وضعمون خوب نبود برای همین سکوت کردم حسین مادرشو برده بود شهر دکتر شب شده بود هنوز خبری نبود جلوی پینجره هی این واون پا میکردم تا بالاخره در زدن .حسین تنهایی اومد تو حیاط وگفت یالله بچه ها مهمون داریم .منم وقتی صدای یه مرد غریبه رو شنیدم بیرون نرفتم یه نیم ساعتی بعد حسین اومد خونه خسته وبی حال .حسین کجا بودی بی بی کجاست حسین:بی بی رو گذاشتم خونه داداش فردا هم باید بره پیش دکتر مریم:پس چرا اینقدر دیر کردی نگران شدم حسین :کار داشتم خرید کردم بچه ها بیایید بریم کمک وسیله هارو بیاریم بالا .مریم :چی خریدی مگه چقدره که کمک میخوای .حسین :صبر کن بابا چقدر سوال میپرسی .باورم نمیشد وقتی وسیله هارو دیدم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم .حسین برای عشرت جهیزیه خرید بود .فرش پشتی سرویس پلاستیک قابلمه چراغ نفتی حتی خوراکی هایی که تو جهیزیه میزارن مثل قند وبرنج وروغن وشامپو وکیسه حموم وحتی سوزن ونخ .همه چی خریده بود حتی کوچک ترین چیزارو مثل یه زن که چندتا دختر شوهر داده باشه باسلیقه وحوصله خرید کرده بود .الان فهمیدم چرا دیر کرده بود باورم نمیشد که بدون اینکه چیزی بگم فهمیده بود تو دلم چی میگذره .از خوشحالی گریه میکردم حسین بازهم منو شرمنده خودش کرد باز هم دربرابر خوبی های این مرد من چیزی نداشتم بگم .با خودم فکر میکردم من لیاقت این همه خوبی رو ندارم با اینکه پول نداشتیم ولی برای عشرت جهیزیه کامل خریده بود به وسیله ها نگاه میکردم وگریه میکردم .حسین:ای بابا باز چته آبغوره میگیری من نمیدونم تو خوشحالی گریه میکنی ناراحت گریه میکنی آدم تکلیفشو نمیدونه الان خوشحالی یا ناراحتی بجای گریه نگاه کن ببین چیزی کم وکسر نیست اضافه کنیم ببین عشرت خوشش میاد من به سلیقه خودم گرفتم دیگه اگه خوشش نیومد تا ببریم عوض کنیم یا اینارو بزاریم برای خودمون برای عشرت بخریم .مریم:ولی همه چیز عالی بود حتی منم نمیتونستم اینجوری خرید کنم .حسین رفت دنبال آقامینا رو آورد اینجا عشرت با دیدن حهیزیش اینقدر خوشحال شد مثل بچه ها ذوق میکرد سکینه هم خوشحال بود که یه ریال هم خرج نکردن حتی یه تشکر ساده هم نکردن انگار که حسین پدر عشرت بود .حسین به آقامینا وحتی بچه ها گفت که به کسی نگن
هدایت شده از تبلیغات گالری هنرمندان🎻
کشف سفیدکنندهی پوست ژاپنیها😳
🌾با همین کرم یه پوست سفیدخامهای واسه خودم ساختم که ۲۰ سال جوونترشدم😁
از اولش اینجور نبودم کهههه.. عجیب سیاه سوخته بودم🥺
خیلی دنبال دوا درمون گشتم تااینکه ایتا بالاخره بدردم خورد و یه کانال واسه سفید کردن پوستم پیدا کردم😍
راهکار عالیشو این پایین سنجاق کرده 😁👇
https://eitaa.com/joinchat/3347579217Cddd358e7ab
❌ورود بهاین کانال=سفیدبرفی شدنه
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
فکتهای جالب روانشناسی🥲🌸
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
همیشه بهترین اتفاقای زندگی زمانی رقم میخورن که آدم دنبالشون نمیگرده پس زیادی بهش فکر نکنین و براش استرس نداشته باشین
پسرا تو نگاه اول بخاطر ظاهره که ممکنه عاشق بشن اما دخترا بخاطر رفتار خاص اون پسره
جالبه بدونید اگه در طول روز با کسیکه دوستش دارید صحبت کنید احتمالش بیشتره که شب هم راحتتر بخوابید و هم خوابای بهتری ببینید
مود شما با لباس پوشیدنتون ارتباط مستقیم داره یعنی اگه حالتون خوب نیست میتونید لباسهایی که دوس دارید رو بپوشید تا حالتون بهتر شه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکتر_الهی_قمشه_ای
🔹چنین باید بود // عطار نیشابوری .🌱/دکتر الهی قمشه ای
🎥#دکتر_الهی_قمشه_ای
✍بعضی از خانه ها دارای ملکوت خاصی هستن؛
و ناخواسته افراد جذب آرامش و نورانیت اون محیط میشن✨
راهکارهایی وجود داره که میشه این آرامش و نشاط رو افزایش داد🌻👇
🔸اذان گفتن با صدای بلند
🔸بسم الله گفتن قبل از هر کاری
🔸قرائت حدیث کساء
🔸تلاوت قرآن بخصوص سوره یس
🔸اسفند دود کردن
🔸برپایی روضه اهل بیت ولو برای خود اهل خانه
🔸زباله در منزل نگه نداشتن
🔸احترام به بزرگترها
🔸محبت به کودکان
🔸نیکو صحبت کردن
🔸با صدای آرام سخن گفتن
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم تموم میزاشتن با اینکه عمونصرت گفته بود جهیزیه نمیخوا
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
فردا صبح جهیزیه عشرت رو بردیم خونه رضا وچیدیم تا برای عروسی آماده باشه .همه فامیلهای رضا برای دیدن جهیزیه اومده بودن .عشرت اومد پیشم وآروم گفت :آبجی خدا برات بسازه اگه داداش حسین برام اینارو نخریده بود باید چیکار میکردم اینا رسم دارن بیان جهیزیه ببینن اونوقت چی بهشون نشون میدادم .مریم:هیس حالا دختر یکی میشنوه .سکینه کجاست خبری از دستوردادناش نیست .رفتم دنبالش پیش فامیلهای رضا نشسته بود ومیگفت : هی میگن زن بابا بده بخدا من زن آقا هستم ازبچه های خودم بیشتر به اینا رسیدم براشون مادری کردم .الانم گفتم بخدا ازت راضی نیستم حاجی اگه برای جهیزیه دخترات کم بزاری .از شیر مرغ تا جون آدمیزاد برای عشرت واون بقیه گرفتم .گفتم فردا نگن مادر ندارن زن بابا براشون چیزی نزاشت .والا بخدا پس فردا آدم میمیره ومیزارنش یه وجب جا .
مریم:با شنیدن حرفهای سکینه هم حرصم گرفته بود هم خندم گرفته بود ازاینهمه دودوزه بازی چقدر ماهرانه دروغ میگفت بدون اینکه ذره ای کسی شک کنه .خودمو کنترل کردم وگفتم سکینه پاشید بریم بچه ها ناهار میخوان ما وسیله هارو چیدیم بریم خونمون ناهار .سکینه حتی بعد از دیدن من هم دست ازدروغ گفتن برنداشت وگفت باشه باشه بریم بعد هم رو کرد به مادر رضا وگفت :این وسیله هارو با جون ودل برای دخترمون خریدیم ایشالا خیرشو ببینید .دوروز بعد عروسی عشرت تموم شد حالا دوتا خواهرام پیش خودم بودن .
دخترا بزرگ شده بودن محبوبه عاشق پسرپسر خاله حسین شده بود همدیگه رو خیلی دوست داشتن مدام گوشه وکنار با هم حرف میزدن حسین راضی نبود ومیگفت با اینکه فامیل من هستن ولی خانواده خوبی نداره وخانوادشو بزرگ نداره وهرکی هرکی هستن .محبوبه هم گریه میکرد منم هم دلم برای محبوبه میسوخت هم به حرفهای حسین اعتماد داشتم .نصف شب که خواب بودیم صدای پچ پچ میومد وترسیدم رفتم اتاق بچه ها همه خواب بودن ومحبوبه نبود .فهمیدم باز هم رو پشت بوم با قاسم نشستن وپچ پچ میکنن ازدست این دختر آخر سرمنم به باد میده .آروم درو بستم برم بخوابم تا حسین نفهمه دیدم حسین تو جاش نیست ترسیدم شر درست بشه .از نردبون بالا رفتم حسین مچ قاسم ومحبوبه رو گرفته بود .گوش قاسم وگرفت وآورد پایین .یه سیلی هم به محبوبه زد وگفت شما میخواید آبرو منو ببرین اگه یکی ازهمسایه ها شمارو میدید چی ..
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・