eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
825 ویدیو
2 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 23 آبان 1402ه.ش 🗓 29 ربیع الثانی 1445 ه.ق 🗓 14 نوامبر 2023 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای مهربانترین مهربانان 🔸صفحه 81 🔸جزء 4 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
نماز، از آيين‏هاى دين است و رضاى پروردگار، در آن است. و آن راه پيامبران است. براى نمازگزار، محبت فرشتگان، هدايت، ايمان، نور معرفت و بركت در روزى است. @dashtejonoon1
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 من از مسئولین می خواهم که نگذارید خدای ناکرده در ارگان ها ، افراد منحرف و چاپلوس جا پیدا کنند و ضوابط اسلام و جمهوری اسلامی را زیر پا گذاشته و روابط را حاکم کنند و از شما می خواهم که مواظب باشید و ببینید چه کسانی جایگزین شهدا در ارگان ها می شوند و آیا هم فکرو رهرو شهدا هستند . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊 @dashtejonoon1🌹🌴
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 بنده اسماعیل ملازهی کارمند بازنشسته اداره راه، اصالتا اهل شهرستان نیکشهر روستای عمری هستم و در این شصت سال هم که از خدا عمر گرفتم در همین شهرستان زندگی کردم. 60 سالم هست و کارمند اداره راه بودم که بازنشسته شدم. همسرم گل بی‌بی رییسی است که حاصل ازدواجمان شش پسر است به نام‌های عمر، عثمان، ابوبکر، علی، احسان و ایمان است که عمر در سوریه حین مبارزه با تکفیری ها به شهادت رسید. عمر متولد سال 63 بود و در زمان جنگ تحمیلی به دنیا آمد. آن سالها فکر نمی کردم روزی من هم پدر شهید شوم. البته عمر چهار ماه قبل از رفتنش به من گفته بود که می خواهد برود سوریه برای کمک به برادران خودش اما فکر نمی‌کردم جدی بگوید. روزی که می خواست برود آمد خانه ما برای خداحافظی. اما از ترس اینکه مخالفت کنیم موضوع را نگفت. من خانه نبودم، به مادرش گفته بود مدتی می روم جایی و نیستم. چند روز بعد برای کاری به چابهار رفته بودم که یکی از دوستانش گفت: عمر اعزام شده تهران برای رفتن به سوریه. تعجب کردم اما بعد خدا را شکر کردم. .... 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 احسان برادر کوچکتر عمر در تهران سرباز بود. عمر یک هفته برای کارهای اعزامش در تهران حضور داشت و به برادرش هم گفته بود دارد می رود. زمانی که رسید سوریه تماس گرفت و به خانمش گفته بود من اینجا اوضاع خوبی ندارم و در محاصره هستیم، ما را حلال کنید، یک هفته بعد هم شهید شد. احسان و عثمان هنوز عروسی نکرده بودند. عمر که تماس گرفت گفت مراسم عروسی آنها را عقب نیندازید. اما مادرش گفته بود تو نیستی دست و دلم نمی رود به این کار. تا اینکه علی آمد گفت: مادر عمر دست شما را بوسیده (یعنی دیگر بر نمی گردد) از او بگذرید. اما مادرش گفت: نفرین نکن بر می‌گرده. عمر همیشه با لبخند می گفت بر می‌گردم، هر درگیری بوده سالم ماندم این بار هم بر می گردم. اما اتفاقا در آن عملیات آخر اولین کسی به شهادت می‌رسد عمر بوده. عمر از همه پسرها شیطان تر بود اما وقتی بزرگ شد بسیار آرام برخورد می‌کرد. در بچگی به قدری آتش می‌سوزاند که یکبار با چوب خرما و طناب جایی را درست کرده بودم تا سایه باشد بچه ها بازی کنند، اما از عصبانیت طناب را برداشتم و با آن عمر را آویزان کردم. یکی از همسایه ها آمد وساطتش را کرد آوردمش پایین. آن قدر بچه شیطانی بود که وقتی آمد پایین انگار نه انگار. الان پسرش هم درست مثل خودش است. روزی که خواستند خبر شهادتش را به ما بدهند تعدادی از سپاه آمدند خانه ما و گفتند پسرتان به خواست خدا شهید شده. وقتی این جمله را شنیدم گفتم: «کل نفس ذائقه الموت» همه یک روز باید برویم و خوشحال بودم که پسرم اینطور رفت و ما هم صاحب شهید شدیم اما دلم هم یک حالی شد. خب بالاخره بچه بسیار برای پدر و مادر عزیز است. بقیه پسرانم را هم حاضرم به سوریه بفرستم و خودشان هم حاضرند اعزام شوند. عمر سپاهی نبود و بسیجی بود، او اولین شهید مدافع حرم اهل سنت است. که 3 آذر 94 به شهادت رسید. شاید برای بعضی ها سوال باشد که مثلا ما چون سنی هستیم باید جذب طرف مقابل شویم اما هر انسان عاقلی می فهمد آنها دروغگو هستند و چه کسی راست می گوید. مانند جنگ ایران عراق که این جنگ هم مانند همان است. برای دشمن فرق نمی‌کند بمبی که می اندازد روی سر چه کسی، با چه دین و تفکری و می ریزد. عمر زندگی خوبی با خانواده‌اش داشت و از لحاظ مالی هم مشکلی نداشت اما همه اینها را گذاشت و برای هدفش به سوریه رفت. وقتی ما را بردند دیدار امام خامنه ای خیلی خوشحال شدیم. ایشان برای ما صحبت کردند و گفتند همه باید برای حفظ نظام بکوشیم و حرف‌هایشان واقعا مرهمی بر دل ما بود. برخوردشان واقعا با ما صمیمی بود. چه چیزی بهتر از اینکه آدم با امامش دیدار داشته باشد. ... 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 من در تهران سرباز بودم. عمر وقتی آمده بود اینجا تا اعزام شود به من زنگ زد و گفت: دارم می روم سوریه، بیا برای آخرین بار ببینمت. قبلش مادرم گفته بود برادرت می خواهد بیاید با تو کار دارد. عمر با من در میدان آزادی قرار گذاشت. وقتی رفتم با دو نفر دیگر از دوستانش بسیار خوشحال آنجا بودند. پرسیدم: داری می ری کجا؟ گفت: جنگ. گفتم: اینها هم هستند؟ گفت: اره حدود صد نفر هستیم می رویم از برادرانمان دفاع کنیم. برای ما شیعه و سنی فرقی ندارد همه با هم هستیم. کاملا مشخص بود که کاملا فکرهایشان را برای رفتن کرده اند و می دانند دشمن مقابل ما بحثش شیعه و سنی نیست بلکه همه عوامل آمریکا هستند. می گفت: مهم نیست خون ما اینجا یا سوریه بریزد مهم این است که ما به کمک برادرانمان می رویم. 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 بر پیکر روضه می خواند و می گفت : دوست داشت اگر می کشد ، صهیونیست بکشد و اگر کشته شود به دست صهیونیست ها کشته شود . می گفت برایش دعای می کرد . 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🌴🕊🌺🥀🌺🕊🌴 ‏رحمت خدا به روح که گفت : آمریکا اگر لااله‌الاالله هم بگوید باز ما می‌گوییم . شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 احساس می کنم که شده ام ... می شود مرا کنید شده ام ... در ، ... بیش از همه در ... شما را به آن کنید ... آخر که چه ؟ مگر نه این است که از آمدم و به می روم؟ پس چه بهتر که بروم دیگر ندارم قلبم پر از حُب که هنوز است هنوز به شماست هنوز در است هنوز را می شنود پس تا نشده به این تن برسید ... شما را به قسم کنید ... 🕊 @dashtejonoon1🌴🥀