دشت جنون
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#کرامات
حکایت توبه
#رسول_ترک
#قسمت_اول
در روز ۵ اسفند سال ۱۲۸۴ شمسی، در محله قدیمی خیابان در شهر تبریز، فرزند مشهدی جعفر و آسیه خانم یعنی رسول چشم به جهان گشود. آسیه خانم یکی از گریه کنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد. بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد. از آنجایی که رسول آذری زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت. یکی از شبهای دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می خواست به همان هیأتی برود که شبهای گذشته نیز در آن شرکت داشت. ولی این بار گویا فرق می کرد. پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود. رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. می شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می شد. بالاخره یکی از میان آنها برخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می داد. خیلی ناراحت و عصبانی شد ولی چیزی نمی گفت. همه جا را سکوت فراگرفته بود. به گمان بعضی ها و طبق عادت رسول می بایست دعوایی راه می افتاد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد.
#ادامه_دارد...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
#شهیدانه
#خاطره_وداع_آخر
#شهید_مدافع_وطن
#وحید_جمشیدیان
#قسمت_اول
یک روز قبل از آن حادثه تلخ، تلفن زنگ خورد. #وحید بود. صدایش آرام بود، اما چیزی در آن موج میزد که دل آدم را میلرزاند. گفت:
«بابا، با موتور بیا پادگان… کارت دارم.»
با عجله رفتم. وقتی رسیدم، برای اولین بار #وحید را دیدم با لباس نظامی و درجههایی که روی شانهاش میدرخشید… همانجا قلبم پر از غرور شد. نه به خاطر لباسش، به خاطر آن نگاه آرام و مردانهاش؛ به خاطر اینکه میدیدم پسرم از من گذشته و خودش را وقف وطن کرده است.
وسایلش را دستم داد و آرام گفت:
«بابا… اینا رو ببر خونه. ماشینمو هم ببر پارک کن.»
با تعجب گفتم:
«چرا پسرم؟!»
لبخندی زد، بغلم کرد و در گوشم آرام گفت:
«بابا… منو حلال کن. ماشینو ببر آخر پارکینگ، بچسبون به دیوار.»
گفتم:
«چرا به دیوار؟!»
گفت:
«دیگه نمیخوام ماشین سوار بشم… نمیخوام صبحها صدات بزنم و مزاحم تو و همسایهها بشم.»
حرفهایش سنگین بود… گلوی من پر از بغض شد، فقط نگاهش کردم. نمیدانستم این آخرین #آغوش ماست؛ #آغوشی که بوی #خداحافظی داشت.
راوی :
#پدر_شهید
#ادامه_دارد...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊
#یاد_یاران
#اسارت
#ماه_محرم
#قسمت_اول
اسرا می خواستند عزاداری های محرم و صفر را با همان شور و حال سال هایی که در داخل کشور حضور داشتند برپا کنند و مسئولین عراقی هم که از قبل این برنامه آن ها را پیش بینی کرده بودند، از چند روز قبل از فرا رسیدن محرم فرمانده اردوگاه عراقی به سرکرده های اسرا در مورد عواقب پرداختن به عزاداری ها هشدار داده بود.
فرمانده اردوگاه عراقی عزاداری را در پادگان نظامی ممنوع اعلام کرده و ما مجبور بودیم برای عزا داری هایمان نقشه بکشیم و تعدادی از اسرا را به نگهبانی بگذاریم تا در صورت لو رفتن عزاداری ها به دیگر اسرا خبر دهند.
فرمانده اردوگاه به اسرا هشدار داده بود که در صورت عزاداری کردن گروه های کتک وارد کار می شوند، اما اسرا از این تهدید هراسی نداشتند و خود را آماده شهادت هم می دانستند، چه رسد به شکنجه و کتک خوردن و ...
روزها محیط پادگان شلوغ بود و به علت زیادی رفت و آمدها نمی توانستیم عزاداری کنیم و به همین خاطر شب ها را برای عزاداری انتخاب کرده بودیم و وقتی شب می شد تعدادی از اسرا نگهبانی می دادند و بقیه هم با همان شور و حال عزاداری های داخل کشور سینه زنی می کردند و نوحه می خواندند.
#ادامه_دارد...
راوي :
#آزاده_سرافراز
#ابوالقاسم_آزرمی
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊
#یاد_یاران
#اسارت
#ماه_محرم
#قسمت_اول
دو هفته قبل از محرم، آزادگان در بند، به فكر زمينهسازي اجراي مراسم افتادند؛ ابتدا به مسئولان آسايشگاهها گفتيم به عراقيها بگويند كه ما عزاداري خواهيم كرد؛ عراقيها كه از نحوه برگزاري مراسم اطلاعي نداشتند يا خود را به بياطلاعي ميزدند، به مسئولان ما قول دادند كه مزاحم برگزاري مراسم نشوند.
محرم ماه عشق و جانبازي معشوق فرا رسيد؛ اسرا الگوي خويش را امام زينالعابدين(ع) و زينب كبري(س) قرار ميدادند و بنابر رسالت سجادي خويش هرگونه سازش با دشمن را خيانت به اسلام و آرمان مقدس شهدا و نظام جمهوري اسلامي ميدانستند.
با فرا رسيدن ايام عاشورا به پيشنهاد عدهاي از بچهها قرار شد بر روي سينه همه بچهها ذكر «يا حسين مظلوم(ع)» نوشته شود كه اين كار در طول يكي دو شب به طور مخفيانه انجام شد و با شور و شوقي كه بچهها داشتند به سرعت گلدوزي شد.
بچهها از همان ابتدا شروع به سينهزني و نوحهخواني كردند و شبها از ساعت 8 اين كار را ادامه ميدادند؛ هنوز يكي دو روز نگذشته بود كه مسئولان عراقي اعلام كردند عزاداري را آهسته بدون سينهزني انجام دهيد ولي اين طرح از سوي اسرا رد شد.
#ادامه_دارد....
راوي :
#آزاده_سرافراز
#مرتضی_مولائی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊
#یاد_یاران
#اسارت
#ماه_محرم
#قسمت_اول
بعثی ها قبل از فرا رسیدن ماه محرم مخالفت خود را با عزاداری از طریق مسوولان آسایشگاه ها به گوش اسرا رساندند و تهدید کردند در صورت توجه نکردن به این دستور عقوبت سختی در انتظار شماست. معتمدین اردوگاه گفتند چون اسیر دشمن هستیم، باید در این مورد تقیه کنیم، یعنی طوری عزاداری کنیم که باعث حساسیت بعثی ها نشود. بچه ها هم با این تصمیم موافق بودند.
تا شب عاشورا عزاداری آرام به طوری که بعثی ها متوجه نشوند ادامه داشت. ولی شب عاشورا یک دفعه سکوت نُه شبه شکسته شد. همه پیراهن هایمان را از تن درآوردیم، برق آسایشگاه را خاموش کردیم -این در حالی بود که خاموش کردن برق از نظر دشمن جرم بزرگی محسوب می شد- و در تاریکی شب نوحه خوانی و سینه زنی شروع شد. به پیروی از آسایشگاه شماره یک که من در آن بودم بقیه آسایشگاه ها هم عزاداریشان را شروع کردند؛ صدای فریاد "یا حسین" "یا حسین" اسرای اردوگاه رمادی که تعدادشان دو هزار و چهارصد نفر بودند، در دل شب در اردوگاه طنین انداخت.
#ادامه_دارد....
راوي :
#آزاده_سرافراز
#شهید_والامقام
#سیدعلی_اکبر_مصطفوی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
دشت جنون
🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹 🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹 نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی #شهید_بصیرت #د
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#شهید_بصیرت
#دکتر_سیدحسن_آیت
نماینده وقت مردم تهران
در اولین دوره مجلس شورای اسلامی
#قسمت_اول
سید حسن آیت در 1317 و نجف آباد اصفهان چشم به جهان گشود .
وی پس از گذراندن دوران دبستان و دبیرستان در نجف آباد ، تحصیلات عالیه خود را در رشتههای علوم اجتماعی، حقوق، ادبیات، جامعه شناسی و روزنامه نگاری در تهران به اتمام رساند و همزمان با تحصیل در دانشگاه دروس حوزوی را نیز آموخت و به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه نیز تسلط پیدا کرد.
در حالی که در محافل سیاسی اوایل انقلاب گهگاه از او به عنوان «دکتر آیت » نام برده میشد ، اما گروهی دیگر مدعی اند وی موفق به اخذ درجه دکتری در هیچ رشتهای نگردید .
همسر آیت در مصاحبه خود اعلام می دارد « شهید آیت پیش از انقلاب در مقطع دکترا تحصیل کردند و حتی تز خود را هم داده بودند اما به خاطر گرایشات سیاسی شان نتوانستند مدرک خود را اخذ نمایند ».
وی از 15 سالگی که وارد سیاست شد و مسائل کلان ایران را دنبال میکرد طرفدار سرسخت آیتالله کاشانی بود و تقریبا به هر مناسبتی از آن مرحوم حمایت و علیه مخالفان آیتالله کاشانی موضعگیری میکرد.
در اواخر سال ۱۳۳۹ به عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران در آمد.
بنیانگذار این حزب مظفر بقایی از پر رمز و رازترین رجال سیاسی تاریخ معاصر ایران است. فردی که تاثیرات زیادی در نهضت ملی ایران داشت .
او در میانه راه مسیر خود را از مصدق جدا کرد و در این جدایی گاهی به دامان کاشانی و گاهی به دامان حکومت افتاد، اما گروهی دیگر معتقدند زندگی بقایی بیش از آنکه پررمز و راز باشد پر رمز وراز روایت شده است .
بی تردید شناخت آیت بدون شناخت مواضع و دیدگاههای بقایی امری ناقص است.
#ادامه_دارد ...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
احترام ژنرال آمریکائی به
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#عباس_بابایی
#قسمت_اول
#شهید_بابایی در بخشی از خاطرات خود در مورد تحصیلات خلبانی اش گفته بود: دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمیدادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم.
به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم.
پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که میبایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر میکرد.
او پرسشهایی کرد که من پاسخش را دادم.
از سؤال های ژنرال بر میآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد.
این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس میکردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامههایی که برای زندگی آیندهام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم.
در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود.
او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.
#ادامه_دارد
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#عاشقانه_های_شهدا
#شهدا
#ماه_محرم
دلنوشته #شهید_محسن_حججی در ماه محرم سال 1395
#قسمت_اول
خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیهالسلام مرا هم مَحرَم کن...
یا ربالحسین علیهالسلام
خدایا؛ چندیست عقدۀ دل پیشت باز نکردهام و باز به لطف شما فرصتی مهیا شد...خدایا؛ محرم حسین علیهالسلام رسید... تاسوعا رسید... عاشورا رسید...محرم ره به اتمام است و من هنوز...خدایا؛ چه شده است؟ مگر چه کردهام که اینگونه باید رنج و فراق بکشم؟ خدایا؛ میدانم... میدانم روسیاهم، پرگناهم...اما... تو را به حسین علیهالسلام... تو را به زینب سلاماللهعلیها... تو را به عباس علیهالسلام...خدایا... دیگر بس است... اصلاً بگذار اینگونه بگویم... غلط کردم.خدایا... بگذر... بگذر از گذشتهام.
ببخش...باور ندارم در عالم کبریایی تو گنهکاران را راهی نباشد. ببخش آن گناهانی را که از روی جهالت انجام دادهام. ببخش آن خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم. خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیهالسلام مرا هم مَحرَم کن... این غلام روسیاه پرگناه بیپناه را هم پناه بده...
#ادامه_دارد ...
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
دشت جنون
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹 #سرلشگر_خلبان #آزاده_سرافراز #جانباز_معزز #سیدالاسرای_ایران #شهید_والام
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطره_آخرین_پرواز
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#قسمت_اول
در یکی از روزهای گرم شهریور سال ۱۳۵۹ و فصل برداشت انگور در دشت ضیاء آباد قزوین، #شهید_حسین_لشکری سرگرم کمک به پدرش بود که ناگهان از پایگاه هوایی دزفول تلگرام مهم و فوری به دست او رسید که با خواندن متن آن اطلاع یافت که نیروی هوایی او را احضار کرده است.
با این وصف با همسرش در تهران تماس گرفت. جریان تلگراف را به آگاهی او رساند. در این تلگراف تصریح شده بود که بر اثر شدت حملات عراق به مناطق مرزی جنوب و غرب کشور، پایگاه دزفول به حالت آماده باش کامل درآمده است.
حسین بلافاصله به تهران بازگشت و از همسرش خواست نظر به اینکه هوای دزفول بسیار گرم است و فرزندشان علی اکبر چهار ماه سن دارد، شایسته است برای مدتی در تهران در کنار خانواده اش بماند.
همسرش از او خواست هرگاه اوضاع مساعد شد، آن ها را به دزفول منتقل نماید.
#حسین گفت: به امید خدا ظرف ۱۵ روز آینده به تهران برمی گردم!
اما گویا به #حسین الهام شده بود که تا سالیان دراز آن ها را نبیند.
به ذهن او رسید به همسرش وصیت کند، به چهره همسر جوانش که فقط یک سال و چهارماه از زندگی مشترکشان گذشته بود خیره شد. اما پس از توکل به خداوند قادر متعال کمی مکث کرد و گفت: دوست دارم اگر هر زمان اتفاقی برای من افتاد، مسئله را شجاعانه تحمل کنید!
بی درنگ اشک از چشمانش همسرش جاری شد و #حسین یک بار دیگر به سراغ #علی_اکبر رفت و او را بوسید و سعی کرد چهره معصوم او را برای همیشه به خاطر بسپارد!
#ادامه_دارد ...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
ketabrah.ir01.mp3
زمان:
حجم:
7.36M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#یکروز_بعد_از_حیرانی
#زندگینامه_داستانی
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_دهقان_امیری
💐 #قسمت_اول 💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
حکم اعدام #اسیر_ایرانی
به خاطر نوشتن «مرگ بر صدام»
#قسمت_اول
#حسین_الله_وردی اهل میانه و ساکن تهران، یک بسیجی واقعی و پردل و جرأت بود و به خود این جرأت را داده بود که در دستشویی اسارتگاه بنویسد «مرگ بر صدام». یکی از جاسوسان این موضوع را به بعثیها گزارش داده بود. بعثیها هم با عصبانیت و خشونت وارد آسایشگاه شده و با کابل و باتوم به جان بچهها افتادند و همه را زیر ضربههای شدید لت و پار کردند. آنها از ما خواستند عامل این کار را به آنها معرفی کنیم. ولی نمیدانستیم کار چه کسی است. هیچ کس دم برنیاورد و عراقیها آن قدر زدند که خودشان خسته شدند و دو نفر از اسرا را که بهشان مشکوک شده بودند، با خود بردند. یکیشان مرد لاغر و میانسالی بود و دیگری نوجوانی نحیف و ساکت. بعثیها این دو نفر را پس از شکنجه و اذیت و آزارهای بسیار به زندان انفرادی انداختند.
سلول انفرادی تقریباً شش متر بود و تاریک و بدون کمترین روزنه. طوری که وقتی در انفرادی بودی، روز و شب را تشخیص نمیدادی. دیوارها و کف و سقف آن سیمانی بود؛ اسرایی که به انفرادی برده میشدند، با انواع شکنجهها روبرو بودند و با پای برهنه آنجا نگه داشته میشدند؛ بعثیها حتی پیراهن آنها را درمیآوردند تا از آن به عنوان بالش استفاده نکرده و لحظهای استراحت نکنند.
#ادامه_دارد ...
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عادل_خانی
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
💐🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷💐
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
آخرین روز سربازی در ایران
نخستین روز اسارت در بغداد
#قسمت_اول
سیدرضا موسوی اهل بخش ماهیدشت از توابع شهرستان کرمانشاه است که در ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت میکرد و ۲۰ آبان ۱۳۵۸ و در آخرین روز سربازیش در ارتفاعات «بمو» از منطقه سرپل ذهاب با خیانت ضدانقلاب و مزدوران داخلی به اسارت ارتش عراق درآمد اما در نهایت شجاعت به همراه ۲همبندهایش ۲۷ فروردین ۱۳۵۹ موفق به فرار از زندان سلیمانیه و بازگشت به میهن شد.
هنگام ورود به مرز ایران اما توسط حزب ضدانقلاب دموکرات اسیر شد و تا پای اعدام هم رفت اما در جریان اتفاقاتی، اعدام او متوقف شد. او این بار به اسارت تروریست های کومله در می آید اما در نهایت از دست آنان هم خلاص می شود و به شهر خود باز می گردد.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#سید_رضا_موسوی
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
💐🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷💐