eitaa logo
دشت جنون
4.6هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
دشت جنون
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 #یاد_ایام #یاد_حماسه_ها حماسه ناوچه قهرمان جوشن #قسمت_چهارم در همین وضعیت بسر می‌بردیم
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 حماسه ناوچه قهرمان جوشن در این هنگام متوجه شدم که کسی بر روی مدار، من را به زبان انگلیسی صدا می‌کند و می‌گوید: من فرمانده ناوگان نیروی دریایی آمریکا هستم و به شما اخطار می‌کنم که متوقف شوید و کشتی را از نفرات تخلیه کنید. من در جواب با لحنی جدی به او گفتم: اینجا خلیج فارس است و من از شما دستور نمی‌گیرم و طبق برنامه‌ای که دارم باید برای نجات نفراتی که بر روی سکو قرار گرفته اند، به سوی سکو‌های نفتی بروم. آن‌ها گفتند: شما درمحاصره کامل هستید و بهتر است که به حرف ما گوش بدهید. من مجددا در جواب گفتم: اینجا خلیج فارس است و شما حق هیچگونه دخالتی در امور کشور مرا ندارید و لازم است که شما منطقه را ترک کنید. این صحبت‌ها حدود یک ربع طول کشید. جو عجیبی به وجود آمده بود. برای درگیرشدن و یا ادامه مسیر و یا هر اقدام دیگری، نیاز به برقراری ارتباط بود و ما متأسفانه حتی با جزیره سیری که در نزدیکی ما قرار داشت نیز ارتباطی نداشتیم. ... 🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
دشت جنون
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 #یاد_ایام #یاد_حماسه_ها حماسه ناوچه قهرمان جوشن #قسمت_پنجم در این هنگام متوجه شدم که ک
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 حماسه ناوچه قهرمان جوشن در این شرایط حساس، با پرسنل مشورت کردم و با اینکه همه می‌دانستند تنها هستیم و از هر طرف مورد محاصره آمریکایی‌ها قرار داریم، با کمال شجاعت گفتند که حاضرند تا پای جان از کشتی حفاظت کنند. ناوگان نیروی دریایی آمریکا دست بردار نبود و مرتب اخطار می‌داد و ما هم به راه خود ادامه می‌دادیم تا اینکه مکالمه من با فرمانده ناوگان نیروی دریایی آمریکا به مشاجره لفظی کشید و من به او گفتم: شما باید منطقه را ترک کنید و من مأموریت خودم را انجام خواهم داد. در این زمان، از آن طرف خط یک نفر پشت دستگاه بیسیم آمد و به زبان فارسی شروع کرد به صحبت کردن و گفت: هرچه که به شما دستور داده می‌شود اجرا کنید، اگر شما تسلیم شوید، آن دسته از نفرات که مایل باشند می‌توانند با ما به آمریکا بیایند تا ما در آنجا به آن‌ها کار و امکاناتی که می‌خواهند بدهیم و آن دسته از افراد هم که مایل به این کار نیستند، می‌توانند به ایران برگردند. من هم در جواب مجددا گفتم: ما به مأموریت خود ادامه خواهیم داد. ... 🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
دشت جنون
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 #یاد_ایام #یاد_حماسه_ها حماسه ناوچه قهرمان جوشن #قسمت_ششم در این شرایط حساس، با پرسنل
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 حماسه ناوچه قهرمان جوشن در این شرایط، آمریکاییها از متوقف کردن ناوچه جوشن نا امید شدند و اولین موشک بلافاصله بعد از آخرین مکالمه ما یعنی حدود 12:30 به طرف ما شلیک شد و ما با سیستمهایی که داشتیم، توانستیم این موشک را حدود 200 یارد از ناوچه منحرف کنیم. با نزدیک شدن اولین بالگرد به ناوچه، دستور آتش دادم که بالگرد مورد اصابت قرار گرفت و سقوط کرد. بقیه بالگردها با دیدن این موقعیت از ناوچه فاصله گرفتند و هواپیماهایی که در اطـراف ما بودند، فاصـله خـود را با ما بیشـتر کردند. در این موقع متوجه شـدم که ناوهـای آمریکایی از طرف غرب جزیره سیری ما را قفل موشکی کردند و بعد بار دیگر با ما تماس برقرار کردند و گفتند: سرسختی به خرج ندهید در غیر این صورت نابود خواهید شد. من در جواب گفتم: می دانم که ما را در جهت غربی قفل کرده اید و بهتر آن است که ما را به حال خود رها کنید تا ما ماموریت خود را ادامه دهیم. کاپیتان آمریکایی از من پرسید: «هنوز سیستمهای شما کار میکند؟» برای آنها شـگفت آور بود کـه چطـور با این شرایط سیستمهای الکترونیکی ما هنوز از کار نیفتاده است، چرا که ما توانسته بودیم سمت و جهت قفل موشکی آنها را تشخیص دهیم. ... 🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
دشت جنون
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 #یاد_ایام #یاد_حماسه_ها حماسه ناوچه قهرمان جوشن #قسمت_هفتم در این شرایط، آمریکاییها از
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 حماسه ناوچه قهرمان جوشن در بین این صحبت‌ها بود که آن‌ها دومین موشک خود را به سوی ما پرتاب کردند. با دیدن موشک دستور شلیک بسوی آن را دادم، ولی به خاطر سرعت بالایی که داشت عملا این کار بی فایده بود. موشک وارد بدنه ناوچه شد، از بین چهار لانچه پرتاب موشک گذشت و دست آخر در موتورخانه منفجر شد. با این انفجار ۲۵ ترکش به بدن من اصابت کرد. اولین چیزی که بعد از این اصابت دیدم روی کفشم بود که حدود ۵ سانتیمتر شکافته شده بود. ولی متوجه زخم خوردگی بقیه جا‌های بدنم نشدم. شهید ناو سروان "زارع نعمتی" که جانشین من بود و از ناحیه گردن مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود، دست خود را به بغل ناوچه گرفت، روی پله نشست و در همانجا به شهادت رسید. من وارد پل فرماندهی شدم تا اوضاع ناوچه را بررسی کنم. با اتاق مخابرات تماس گرفتم که تماس قطع بود. بعد با اتاق عملیات تماس گرفتم. اما تمام ارتباط‌ها قطع شده و موتورخانه از کار افتاده بود. ... 🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
دشت جنون
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 #یاد_ایام #یاد_حماسه_ها حماسه ناوچه قهرمان جوشن #قسمت_هشتم در بین این صحبت‌ها بود که آ
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 حماسه ناوچه قهرمان جوشن خدا رحمت کند افسر عملیات ناوچه جوشن را (شهید ابراهیم حرآبادی)، ایشان از راه رسید و گفت ناوچه از ناحیه موتورخانه مورد اصابت موشک قرار گرفته است. به او گفتم به افسر مهندس بگو میزان صدمات وارده را اعلام کند تا بتوانیم از ادامه خسارت به ناوچه جلوگیری کنیم. سومین موشک که از نوع استاندارد بود، به سوی ما شلیک شد و پرسنل قهرمان ناوچه جوشن با اجرای آتش سعی در انهدام آن داشتند که موفق نشدند و موشک به پل فرماندهی اصابت نمود. من و چند نفر از پرسنل به داخل آب پرتاب شدیم. بلافاصله موشک‌های چهارم و پنجم هم به ناوچه اصابت کردند و دود و آتش آن را فرا گرفت. به پرسنلی که روی ناوچه بودند گفتم تا خود را داخل آب بیندازند. تعدادی از بچه‌ها که رمقی در تن داشتند، به دوستانشان کمک می‌کردند تا خود را به داخل آب بیندازند. ولی آن‌هایی که شهید شده بودند، با ناوچه جوشن به دل خلیج همیشه فارس رفتند تا حماسه جاوید جوشن برای همیشه ماندگار باقی بماند. زمانی که در داخل آب بودیم، به کمک تعدادی از پرسنل ناوچه، سعی کردیم تا کلیه عوامل را که داخل آب پریده بودند دور هم جمع کنیم. افسر برق ناوچه که در یک مایلی من بود، توانسته بود هشت نفر را جمع کند و من هم ۱۷ - ۱۸ نفر را در کنار خود جمع کرده بودم. برای اینکه جریان آب ما را از یکدیگر جدا نکند، به بچه‌ها دستور دادم تا کمربند‌های خود را باز کنند و به یکدیگر گره بزنند تا بتوانیم جمع خود را حفظ کنیم، بیشتر نگرانی ما از این بود که درآن منطقه کوسه خیز با توجه به مجروح بودن تعداد زیادی از پرسنل از خطر حمله کوسه ها در امان بمانیم. ... 🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
دشت جنون
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 #یاد_ایام #یاد_حماسه_ها حماسه ناوچه قهرمان جوشن #قسمت_نهم خدا رحمت کند افسر عملیات ناو
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 حماسه ناوچه قهرمان جوشن خوشبختانه پرسنل من همه متعهد و مومن بودند و طی تحقیقاتی که بعد از این حادثه انجام دادم متوجه شدم که من در این ماموریت با پرسنل نمونه نیروی دریایی همراه بودم. با این وجود آمریکائیها به ما پیشنهاد کردند که هر کدام از ما می تواند پناهنده سـیاسی بشود و حـتی اگر بخواهد می تواند همراه خانواده خود در آمریکا زندگی کند. من با پرسنل ناوچه در همان پل فرماندهی یک جلسه اضطراری تشکیل دادیم و همگی به اتفاق گفتند: به هیچ وجه تسلیم نخواهیم شد و غیرت و شکوه و جوانمردی ایرانی و عظمت و پرچم سه رنگ ایران اسلامی را فدای ترس و زندگی در غرب نخواهیم کرد و مـکتـبـی که درآن شـهادت دارد، اسـارت نـدارد. آن روز (29 فروردین) اولیـن روز مـاه مبـارک رمضـان بود و همه روزه دار بودند و شب قبل از آن هم به دلیل شرکت در عملیات تا صبح تلاش می کردند و بیدار بودند و بعد از آن هم حمله ناوهای آمریکایی پیش آمد. با این که بیشتر افراد مجروح بودند و چند تایی هم شهید اطراف ما بود، همگی روحیه بالایی داشتند و در طول پنج تا شش ساعتی که ما در آب بودیم، تمام مدت با خدای خود نجوا می کردیم و شور و حال الهی داشـتیم. ... 🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
دشت جنون
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 #یاد_ایام #یاد_حماسه_ها حماسه ناوچه قهرمان جوشن #قسمت_دهم خوشبختانه پرسنل من همه متعهد
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 حماسه ناوچه قهرمان جوشن به روح بلند ابراهـیم حـرآبـادی درود می فرستیم این گرانقدر به قدری متدین بود و مسـئولیت پذیر که خود به تنهایی سـرپرستی چندین خانوار محروم و بدون سرپرست را به عهده داشت و این حقیقاٌ یک نمونه بارز از افسران شجاع و ایثارگر بود. نزدیک غروب یک فروند از بالگردهای نیروی دریایی محل ما را پیدا کرد و همراه با یک فروند هاورکرافت برای نجات ما آمدند. موقع عملیات نجات به قدری هوا تاریک بود که بعد از جمع آوری افراد، در پایگاه متوجه شدم که سه نفر از پرسنل داخل آب جا مانده اند. فردای آن روز بالگرد مجدداً به سراغ همان ناحیـه رفت و توانـست آن سه نفر را پیدا کند. پس از انتقال آنها به پایگاه پیش آنها رفتم و وضعیتشان را جویا شدم و پرسیدم که در خلوت و تنهایی شب وسکوت دریا، زمان برایشان چگونه گذشته است و آنها در جوابم گفتند: تا صبح قرآن و دعا می خواندیم. از آن واقعه تلخ سالها می گذرد ولی من از آن زمان تا کنون با خودم عهد بسته ام که نگذارم خون ناوچه جوشن و حماسه جاوید پرسنل متعهد و غیور این ناوچه به فراموشی سپرده شود. شادی روح و 🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سال هایی که نماینده مجلس بود، گاهی را کنار پیاده رو جلو ساختمان مجلس می کرد و همان جا به درخواست مراجعین رسیدگی می کرد. یک روز یکی از مسئولین حراست مجلس به محافظانش گفت: « به بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده رو بنشیند ». موضوع را به گوش رساندیم ... گفت : اگر آنها نگران آمد و شد مردم هستند جایمان را عوض می کنیم ، اما اگر نگرانند که مردم بد عادت شوند که در اشتباه اند. بگو باید در کوچه و خیابان ها راه بیفتند و به عمل کنند . 🕊 🌹 🌹 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 در اردوگاه موصل که بودیم، در محوطه ی اردوگاه دستگاه بلوک زنی و قالب های آن را مستقر کرده بودند که این کار توسط رزمندگان انجام می شد و در قبال انجام این کار مزدی هم به بچه ها تعلق می‌گرفت. یک روز یکی از اسرا بچه ها را تحریک کرد و گفت: این بلوک هایی که شما می زنید، عراقی ها به جبهه ها برده و سنگر می سازند تا در پناه آن رزمندگان ما را قتل و عام کنند. این موضوع که مطرح شد، بچه هایی که بلوک می زدند دست از کار کشیدند به طوری که عراقی ها عصبانی شده و همه را به داخل سلول ریخته و هر 24 ساعتی فقط 5 دقیقه اجازه می دادند که آنها برای بیرون روی، از سلول‌هایشان خارج شوند آن هم با اعمال شاقه. مدتی بچه ها در شرایط سخت زندان بسر بردند تا این که حاج آقای ابوترابی را از اردوگاه عنبر به اردوگاه ما منتقل کردند و ایشان وقتی از وضعیت اسرا با خبر شد، در جمع آنها حاضر شده و گفت: شما اشتباه می کنید، این بلوک‌ها را برای ساختمان‌های اردوگاهها استفاده می‌کنند و مورد مصرف جبهه ندارد، لذا خود ایشان هم مدتی مشغول به بلوک زدن شد و سایر بچه ها هم قبول کردند که این کار را انجام دهند که همگی از سلول خارج و به وضع عادی بازگشتند. راوی : صادق ابوالحسنی‌ها 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 یکی از اسرا که بارها با جاسوسی اش برای عراقی ها سبب کتک خوردن بچه ها از جمله حاج آقای ابوترابی شده بود، مریض شد. از شدت تب می سوخت و نیاز به پرستاری داشت اما کسی حاضر نبود به کسی که این همه در حق دیگران بدی کرده بود، رسیدگی کند. عراقی ها هم ولش کرده بودند گوشه آسایشگاه. حاجی شب تا صبح بالای سرش نشست ، مدام او را پاشویه می داد و بهش رسیدگی می کرد.. اسیر مزبور وقتی چشمانش را باز کرد و دید حاجی این گونه دارد از او پرستاری می کند از خجالت سرخ شد، پتو را کشید روی سرش صدای گریه اش آسایشگاه را پر کرد..... بعد از آن شده بود مرید حاجی .... حاجی با محبتش او را زنده کرد.. 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 یک روز، تعرض یکی از نگهبانان عراقی به یکی از اسرای جانباز، موجب سرنگونی و مجروحیت او شد که تعرض همگانی آزادگان را در پی داشت، به طوری که به نگهبانان عراقی حمله کرده و زد و خورد شدیدی پیش آمد که منجر به تیراندازی عراقی ها و کشته و زخمی شدن تعدادی از آزادگان و کشته شدن 2 عراقی شد. عراقی ها هم که فکر می کردند مسبب شلوغی حاج آقای ابوترابی هستند ایشان را بردند استخبارات. وقتی حاج آقا از استخبارات برگشتند بچه ها به دور ایشان حلقه زده و از ماجرایی که بر ایشان گذشته بود جویا شدند که ایشان فرمودند: مرا از اینجا مستقیم بردند به دادگاه و وقتی وارد دادگاه شدم، رییس دادگاه مأمورانی را که مرا آورده بودند، صدا زد و خطاب به آنها گفت: شما چقدر احمق هستید که ایشان را آورده اید دادگاه، فکر می کنید اردوگاه را شما اداره می کنید، اگر ایشان نبود شما از اداره اردوگاه عاجز بودید و بلافاصله هم دستور برگرداندن مرا به اردوگاه صادر کردند. 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 اردوگاه موصل زمستان های سخت و طاقت فرسایی داشت. یک سال به قدری هوا سرد شده بود که تحمل آن واقعا برای بچه ها سخت بود از طرفی هر کاری هم که می کردیم به ما لباس گرم بدهند نمی دادند. یک روز 5 نفر از نمایندگان صلیب سرخ برای بازدید از اردوگاه آمدند. ابتدا به سراغ حاج آقای ابوترابی رفته تا وضع موجود و مشکلات را از ایشان جویا شوند. صلیبی ها از کشورهای مختلف بودند، از جمله خانمی که اهل سوئیس بود. خواسته های اسرا را جویا شدند، حاج آقا فرمودند: ما برای اسرا لباس گرم می خواهیم تا بتوانند زمستان را تحمل کنند. زن سوئیسی، بلافاصله گفت: من به خاطر احترامی که برای شما قایل هستم خودم شخصا از سوئیس لباس گرم تهیه کرده و برای شما می فرستم و سپس آمار اسرای آسایشگاه را گرفته و 2 روز بعد برای همه ی ما لباس گرم هایی فرستادند که زمستان را برای ما تابستان کرد و تا آخرین روز اسارت هم این لباس ها را داشتیم. راوی : ابوالفضل خسروی 🌹 @dashtejonoon1🌹🕊