🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#یاد_یاران
#شب_یلدا
اسم شب یلدا که برده میشود، همه لبخندی میزنیم که معنی آن این است که با این اسم کلی خاطره داریم.
یاد خانه گرم پدربزرگها، دور هم جمع شدن، گل گفتن و گل شنیدنها، انارهای دون کرده که توی کاسه بلور به ما چشمک میزنند و هندونههای قرمز و شیرین که همه رو وسوسه میکنند.
بزرگترها برایمان یه تفألی به حافظ میزنند و بعد همه همصحبتشان رو پیدا میکنند و صحبتها از همه جا آغاز میشود و پایانی ندارد به وسعت بلندای شب یلدا.
در این شب بلند سال (شب چله) یاد کنیم از همه #شهدا، #شهدای دوران دفاع مقدس، مدافع وطن، سلامت، امنیت، هسته ای، مدافعان حرم، سردار دلها #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی که به بهشت ابدی پر کشیده اند.
حالا در بهترین روزهای سال، خانوادههایشان با خاطرات آنها سر میکنند و یادشان است که در قلبها زنده ماندهاند. فرزندان، همسران و پدران و مادران #شهدا، شب یلدای خود را بدون عزیز خود به صبح میرسانند.
شب یلدا، طولانیترین شب سال است.
امشب هر کسی برای عزیز سفرکردهاش دعایی میخواند.
امشب فرزندان #شهدا، با یاد پدران قهرمانشان یلدایشان را سپری میکنند.
یلدای جبههها یادش به خیر، آنجا که رزمندگان، شجاعتشان به بلندای شب یلدا بود و اینک تنها خاطرۀ رشادتهایشان است که قصۀ سفرههای یلدایی شده است.
#یاد_یاران
#مردان_مرد
#شب_یلدا
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی پدران، مادران ، همسران و یادگاران #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#عاشقانه_های_شهدا
#سردار_شهید
#محمود_کاوه
#توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم : دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از این جا رد بشه .
گفت : بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم .
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی .
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد .
آهسته گفتم : اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط .
جور خاصی پرسید : دیگه چه کاری باید بکنیم .
گفتم : چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه .
گفت : یک کار دیگه هم باید انجام داد .
گفتم : چه کاری؟
با حال عجیبی جواب داد : "توسل" اگه "توسل" نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم .
#مردان_مرد
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#شهیدانه
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
توی ماشین داشت اسلحه خالی میکرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباسهایش میشد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت میرفت.
به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟
به علی گفتم: کی بود این؟
گفت: #مهدی_باکری جانشین فرمانده.
گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟!
گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت....
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#مردان_بی_ادعا
#مردان_مرد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹@dashtejonoon1🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#عاشقانه_های_شهدا
#پلی_برای_عبور
#سردار_شهید
#علی_چیت_سازان
ماجرای #شهید_علی_چیت_سازیان
وقتی زیر صخره نشست تا #بسیجیان پا روی او بگذارند و عبور کنند .
#مردان_بی_ادعا
#مردانِ_مرد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#مثل_شهدا
#شهید_والامقام
#عباسعلی_فتاحی
#قسمت_اول
عباسعلی بچه دولت آباد اصفهان بود ، حدود ۱۷ سال سن داشت.
سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت ، تک فرزند خانواده هم بود .
زمان جنگ اومد و گفت : مامان میخوام برم جبهه
مادر گفت : عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری ؟
عباسعلی گفت : امام گفته .
مادرش گفت : اگه امام گفته ، برو عزیزم ...
عباس اومد جبهه
خیلی ها می شناختنش
گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته
اما خودش گفت : اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب
فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست .
گفتند : آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...
بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند .
یه روز شهیدخرازی گفت : چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن ، پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود...
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود .
قبل از رفتن ، حاج حسین خرازی خواستشون و گفت : به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید . فقط پل رو منفجر کنید و برگردید . اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...
#ادامه_دارد...
#مردان_مرد
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#مثل_شهدا
#شهید_والامقام
#عباسعلی_فتاحی
#قسمت_دوم
تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند : نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم ، تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد . گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت : حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی ، سر هم نداشت ، پسر عموی عباسعلی اومد و گفت : این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...
اسرای عراقی میگفتند : روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند .
گفتند به مادرش نگید سر نداره ، وقت تشییع ، مادر گفت : صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال . نمیشه...
مادر گفت : بخدا قسم نمیذارم .
گفتند : باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین
یهو مادر گفت : نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره
گفتند : مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت : پس میخوام عباسمو ببینم...
مادر اومد و کفن رو باز کرد.
شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن ، پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید .
مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...
#سرش_رفت
#زبون_باز_نکرد
#مردان_مرد
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀