دشت جنون
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊 #خاطرات_رمضانی #قسمت_سوم یکی دو ماه بعد از اسارت من ماه مبارک رمضان بود عراقی ها برای نما
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_رمضانی
#قسمت_چهارم
بچه ها روزه داشتند و با شدت گرمای هوا ضعف بر آنان غلبه می کرد با اینکه طبق راهنمایی چند تا طلبه که با ما بودند روزه بر آنان واجب نبود اما با همه این دشواری ها روزه دار بودند.
از زیبایی های دوران اسارت شبهای قدر و مراسم احیای اسرا بود بعد از خاموشی کسی حق نداشت بیدار بماند بنابراین احیای بچه ها تنهایی زیر پتو با وجود گرمای بسیاز زیاد برگزار می شد یادآوری آن روزها برایم بسیار تاثر آور است الان در ماه مبارک رمضان هستیم و بهتر می توانید در ک کنید وقتی بچه ها کنار هم دراز کشیده اند و می بینند بچه 17 – 16 ساله ای که اسیر شده زیر پتو چطور با خدا راز و نیاز و مناجات می کند و با بدترین شرایط پای اعتقاداتش ایستاده و البته ایمان قوی و ایستادگی وصف ناشدنی آنان از همین جا شکل می گرفت.
ایام ماه مبارک رمضان به بچه ها خیلی خوش می گذشت وب رایشان شادی آور بود با اینکه روزه بر آنان واجب نبود در شرایط سخت و تدابیری که عراقی ها داشتند با اینکه دم از مسلمانی میزدند با کم دادن غذا می خواستند بچه را از اعتقاداتشان دور کنند.
مناجات و راز و نیاز هم ممنوع بود اما وقتی مشاهده میکردیم فردی با وجود گرمای هوا زیر پتو در حالی که نمی شود نفس کشید دارد با خدای خود راز ونیاز می کند و تمام بدنش خیس از عرق شده مقاوم تر می شدند. براستی که تا کنون این واقعیات در هیچ فیلم و سریالی آنچنان که باید به تصویر كشيده نشده است
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
راوی:
#آزاده_سرافراز
#حاج_محمدرضا_امینی
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
خاطرات دفاع مقدس
#حمید_داودآبادی
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_اول
رسم خانه تکانی یکی از برنامه های جالب سال نو بود که من یکی در تهران هم که بودم، همواره از آن می گریختم و هر چه مادرم می گفت به او کمک کنم و فرش و پرده ها و... را بشویم، به بهانه ای از خانه بیرون می زدم. همیشه احساس کودکانه ام این بود که پدر و مادرم صاحب خانه هستند و من اولادشان؛ پس وظیفه خانه تکانی با آنهاست.
از عید هم که فقط آجیل خوردن و خود را با شیرینی خفه کردن و بازی با بچه های فامیل را بلد بودم و دست آخر هم عیدی گرفتن که از همه شیرین تر بود. برای گرفتن عیدی بود که هنوز نرفته به خانه فامیل، به پدرمان می گفتیم که زود بلند شود برویم؛ ولی جبهه دیگر این حرف ها را نداشت و با وجودی که سن و سالی نداشتیم، خودمان شده بودیم صاحب خانه.
گودالی کوچک در سینه سخت کوره های سنگی کنده بودیم و اطراف آن را با گونی های پر از خاک، محصور کردیم و ورقه ای فلزی را سقف آن کردیم و چند گونی و کمی خاک هم به جای آسفالت بام روی ورقه فلزی ریختیم و یک لایه کلفت پلاستیک هم روی آن گذاشتیم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ادامه_دارد ...
🌺 @dashtejonoon1💐🍀
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_اول
در هشت سال دفاع مقدس، هشت بهار بر مردم ایران گذشت که طی این سالها بسیاری از رزمندگان در کنار خانواده نبودند و در جبهه ها سال را نو می کردند و یا با فرارسیدن هر بهاری در این هشت سال خانواده هایی بودند که تنها قاب عکس پدر یا برادر شهیدشان زینت بخش سفره هفت سین شان می شد. عده ای از خانواده های ایرانی نیز در بیمارستان در کنار جانبازان خویش سال نو را به یکدیگر تبریک می گفتند و یا در کنار قبور شهدای تازه پر کشیده خود سفره هفت سینی ساده از سنبل و سیب و گلاب و سبزه و.... پهن می کردند و این سنت زیبا از آن پس باقی ماند و ما هر ساله شاهد حضور مردم و خانواده شهدا در گلزار شهدای سراسر کشور در هنگامه تحویل سال هستیم که مردم به برکت این مکان مقدس برای خود و خانواده و کشور و جهان آرزوی خویش را بر زبان می آورند و در حق یکدیگر به درگاه خداوند سبحان دعا می کنند .
#ادامه_دارد ...
🌺 @dashtejonoon1💐🍀
دشت جنون
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀 خاطرات دفاع مقدس #حمید_داودآبادی #نوروز_در_جبهه #قسمت_اول رسم خانه تکانی یکی از برنامه
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#خاطرات
#حمید_داودآبادی
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_دوم
باید خانه تکانی می کردیم. کسی هم دستور نمی داد و خودمان می دانستیم. هر چند که در همه جبهه ها نظافت سنگر، حکم اجباری پیدا کرده بود، ولی خانه تکانی سال نو، فرق می کرد و بهانه ای بود که شکل و شمایل سنگر را هم بفهمی نفهمی عوض کنیم.
اگر جا داشت، کف سنگر را بیشتر گود می کردیم؛ تا کمرمان از خمیده رفتن، درد نگیرد. در دیواره سنگی هم جایی به عنوان طاقچه می کندیم و مهرها و جانمازها و قرآن ها از آن جا می گذاشتیم. این طوری دیگر مجبور نبودیم موقع خوابیدن، مثل ماهی کنسرو، به همدیگر بچسبیم.
پتوها را از کف نم گرفته سنگر بیرون میبردیم و در رودخانه آن سوی تپه می شستیم. آب گرم رودخانه، تنمان را هم صفا میداد. از صبح تا غروب، کسی داخل سنگر نمیشد؛ فقط یک نفر آن را جارو میکرد و منتظر میماندیم تا نم آن خشک شود.
#ادامه_دارد ...
🌼 @dashtejonoon1💐🍀
دشت جنون
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀 #یاد_باد #آن_روزگاران #یاد_باد #نوروز_در_جبهه #قسمت_اول در هشت سال دفاع مقدس، هشت بهار ب
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_دوم
نوروز و ایام عید که می شد- در شرایط عادی جبهه و جنگ – تا پنج روز از صبحگاه خبری نبود. عیدی بچه ها، سکه های یک تا پنجاه ریالی و اسکناسهای صد تا هزار ریالی متبرک به دست امام(ره) بود؛ همچنین پولهایی که یادگاری نوشته خود بچه ها یا فرماندهان بود.غذاهای این ایام بهترین غذاها بود و پذیرایی با میوه و شیرینی در همه جا دایر. در کنار همه این نعمتها، مراسم جشن و سرور بود؛ تئاترها و نمایشنامه های نشاط آور که بچه ها خود تهیه و اجرا می کردند و نمایش فیلمهای سینمایی که زحمت تدارک آنها را نیروهای واحد تبلیغات می کشیدند.
در این ایام بچه ها راه می افتادند برای عرض تبریک از محل فرماندهان شروع می کردند و بعد به سنگرهای مجاور می رفتند در حالی که همه با هم می گفتند: برادرا، برادرا عید شما مبارک. اهل سنگر هم جواب می دادند، یا به شوخی چیزی می گفتند و از میهمانان دعوت می کردند به داخل سنگر آنها بروند و پذیرایی بشوند.
#ادامه_دارد ...
🌺 @dashtejonoon1💐🍀
دشت جنون
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀 #یاد_باد #آن_روزگاران #یاد_باد #خاطرات #حمید_داودآبادی #نوروز_در_جبهه #قسمت_دوم باید خا
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#خاطرات
#حمید_داودآبادی
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_سوم
پر کردن سوراخ موشها هم وظیفهای مهم بود؛ نه گچ داشتیم و نه سیمان و مجبور بودیم یک تکه سنگ با لبههای تیز را در دهانه لانه شأن فرو کنیم؛ ولی آنها هم بی کار نمینشستند؛ پاتک میزدند و در کمتر از یکی دو روز، از جایی دیگر که اصلاً احتمالش را نمیدادیم، کانال میزدند و راه باز میکردند. این جور مواقع، کار و کاسبی تله موشهای چوبی کوچک که جز واجبات هر سنگر بود، سکه میشد.
یک گوشه از اتاق بزرگ تدارکات در شهر گیلان غرب، پر بود از این تله موشها. بعضیها آکبند بودند و بعضیها قسمتی از بدن موشها به دیواره شأن مانده بود! همه آنها بو میدادند؛ ولی هر چه که بودند، دست کمی از عراقیها نداشتند و دشمن محسوب میشدند.
#ادامه_دارد ...
🌼 @dashtejonoon1💐🍀
دشت جنون
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀 #یاد_باد #آن_روزگاران #یاد_باد #نوروز_در_جبهه #قسمت_دوم نوروز و ایام عید که می شد- در شر
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_سوم
سنت "هفت سین" چیدن در سفره شب عید را بعضی حفظ کرده بودند منتها با صبغه جنگی آن. مثل هفت سین گردان تخریب لشکر 27 که عبارت بود از:1-مین سوسکی2- مین سبدی3- سیم تله4- سیم چین5- سیم خاردار6- سرنیزه7- سی چهارC4)) نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس، سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و سنگر را هم به عنوان مواردی از هفت سین ذکر کرده اند که در واحدهای دیگر معمول بوده است.
آغاز سال نو و جشن نوروز با دید و بازدید و تبریک و تهنیت و عیدی دادن و عیدی گرفتنها کم و بیش در منطقه نیز جریان داشت، منتها با همان رنگ و روی منطقه ای. موقع تحویل سال، بعضی سفره هفت سین می انداختند، که سین های آن بسته به نوع رسته بچه ها توفیر می کرد. در تخریب که بیشتر با مین سروکار داشتند به نحوی بود و در زرهی به نحو دیگر، و به همین ترتیب بود در سایر واحدها.
#ادامه_دارد ...
🌺 @dashtejonoon1💐🍀
دشت جنون
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀 #یاد_باد #آن_روزگاران #یاد_باد #خاطرات #حمید_داودآبادی #نوروز_در_جبهه #قسمت_سوم پر کردن
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#خاطرات
#حمید_داودآبادی
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_چهارم
کاسه و بشقابها از دستشان امان نداشت. اگر تنبلی میکردی و ظرف غذا را نمیشستی، نیمههای شب با صداهای شلپ شلوپ بیدار میشدی و میدیدی موشها با زبان خود کاسهها را برق انداخته اند! پاتک زدنشان هم دست کمی از عراقیها نداشت. گاهی نصف شب فریادت به هوا میرفت و یکی شأن انگشت پایت را گاز میگرفت و و دیگری دستت را، و دیگری هم میپرید روی صورتت.
سنگر که تمیز میشد، حال و هوای دیگری داشت؛ فقط شانس آوردیم که پنجرههای ۴۰ در ۳۰ سانتی متری، هیچ شیشهای نداشتند که مجبور باشی به دستور مادرت، آنها را برق بیندازی! یک تکه گونی زمخت، بهتر از هزار شیشه، نقش بازی میکرد؛ فقط کافی بود آن را بالا بزنی؛ تا کلی نسیم به داخل سنگر هجوم بیاورد و وجودت را صفا بدهد.
#ادامه_دارد ...
🌼 @dashtejonoon1💐🍀
دشت جنون
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀 #یاد_باد #آن_روزگاران #یاد_باد #نوروز_در_جبهه #قسمت_سوم سنت "هفت سین" چیدن در سفره شب عی
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_چهارم
اگر موقع نوروز و حلول سال نو بعد از عملیات بود، قضیه صورت دیگری داشت. عکس شهدای عملیات را سرسفره می چیدند، به سرلوله تفنگ ها پرچم سرخ می زدند، وصیت نامه یا نوار صدای دوستان در لحظات قبل از شهادت را سر سفره می گذاشتند، جای شهدا و مفقودالاثرها را خالی می کردند... بعد که دلهای داغدار جمع می شدند، برادرانی که جراحت سطحی تری داشتند و می توانستند روی پای خود بایستند می آمدند و با حضور فرمانده، روحانی و طلبه گردان شروع می کردند به نوحه خوانی و راه انداختن سینه زنی، سپس دعای توسل، که با سوز و گدازی خاص برگزار می شد و شب عید و تازگی زخم گویی بیشتر کبابشان می کرد.
#ادامه_دارد ...
🌺 @dashtejonoon1💐🍀
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#شکنجه_اسرای_ایرانی
#در_زندان_های_صدام
در زندان عراقی های بعثی یه شکنجه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم صندلی جنون..
این چطور بود..
به این صورت که یه اتاقی بود اسیر رو می بردن توی این اتاق روی صندلی می نشودن ، دست و پاشو می بستن ، یه کلاه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی سرش ک بالای این کلاه ، آهنی بود که قشنگ میومد روی فرق سر اسیر ، دو رشته سیم وصل می شد به دستگاه برق .
دستگاه برق رو روشن میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این دستگاه وارد می شد ، بدن اسیر شروع می کرد لرزیدن و رعشه گرفتن .
مغز اسیر در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این اسیر ناخودآگاه تا چند ماه دیوانه می شد تا این سلول های مغز اسیر خودشون رو بازیابی کنن مدتی طول میکشید .
اوضاع و احوالی می شد .
حال بعضیاشون خیلی بد می شد . طوری که نمی شد کاری براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی اردوگاه بالا سرشون می نشستیم و زار زار گریه می کردیم .
حاج آقا اسحاقی می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:.
دل تو دلم نبود ، خدایا چه بلایی میخاد به سرم بیاد . خیلی ترسیده بودم .
تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه گریه کردم ، نه فریاد زدم ، نه التماس کردم ، نه دادی زدم ، نه خواهشی و نه تمنایی ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل شاد بشن . تا اینکه منو بردن توی اون اتاق و نشوندن روی صندلی .
دست و پام رو بستن .
دیدید وقتی انسان خیلی میترسه ازش میپرسن اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد .
هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای #سلامتی_امام_زمان_عج رو خوندن .
بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای دعا که رسیدم ، اونا برق رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به #لرزیدن ، فکم به همدیگه می خورد . تمام قدرتمو توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای #سلامتی_امام_زمانم رو به پایان ببرم .
صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه .
نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این دعا رو تموم کنم ، اما تموم کردن دعای من همانا و قطع کردن برق بوسیله ی بعثی های عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، بعثی عراقی اومد کلاه رو از سرم برداشت ، حالا منتظره که من دیوانه بازی در بیارم ، مجنون بشم دیوانه بشم ، اما من دیوانه نشدم ، خیلی براشون تعجب آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این شکنجه رو می دید دیوانه می شد.
با این وضع قرار شد ، دوباره این شکنجه رو به من بدن ، این یکی بعثی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم کلاه آهنی به فرق سرم ، دستگاه برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من صندلی رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو مغز و سرم من #دعای_سلامتی_امام_زمانم رو می خوندم و بار دیگه برق رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل آب بدنم داشت خشک می شد ،
دیگه با اون نیمه جانی که داشتم فقط چشمام کمی باز بود .
اومدن کلاه رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این شکنجه روی این شخص تاثیری نداره ، اومدن مشت و لگد حواله سر و صورتم می کردن .
با مشت و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه زندان .
می گفت اون لحظه من پاهای خودمو جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به گریه کردن ، اما این گریه ، گریه ترس نبود ، گریه نا امیدی نبود ، گریه امید بود و گریه تشکر از #امام_زمانم ، به #امام_زمانم می گفتم #یابن_الحسن نمی دونم کجای عالم برای من دعا کردی آقاجان نمی دونم کجای عالم برای من اون دستای قشنگتو بالا آوردی ، برای سلامتی من دعا کردی ،
#آقا_ممنونتم
#آقا_متشکرم
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
ما یک هفته در سلولی در وزارت جنگ عراق زندانی بودیم (در بخش استخبارات) و عراقی ها از ما فقط یک خواسته داشتند .
می گفتند روزی که به امام جسارت کنید شما را آزاد می کنیم.
حتی بعضی وقتها افسر عراقی می گفت: ما همه اسرا را می آوریم اینجا و به محض اینکه به امام جسارت کردند آنها را از این سلول به اردوگاه می فرستیم.
یادم هست آنها یک هفته این برنامه را ادامه دادند.
آنها هر شب ما را از سلولی که در آن بودیم بیرون می بردند و در راهرویی که دو طرفش ساختمان چند طبقه ای بود می زدند؛ مثلاً ساعت یک شب شروع می کردند و گاه تا اذان صبح می زدند.
صدای شیون و فریاد رفقای آزاده بلند بود، اما احدی به حضرت امام جسارت نمی کرد و من به یاد ندارم کسی به حضرت امام جسارت کرده باشد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
#در_محضر_روح_الله
#امام_خمینی_ره
#اسراء در چنگال دژخیمان ، خود سرود #آزادیند و #آزادگان جهان آن را زمزمه می کنند .
#بیست_و_ششم_مرداد
سالروز ورد #آزادگان_سرافراز به میهن اسلامی و یاد و خاطره #آزادگان عزیزی که #آسمانی شده اند ، گرامی باد .
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
#کانال_شهدائی_دشت_جنون
http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴