شاید ۲۰ سال پیش کسی به مخیلهاش هم نمی رسید روزی در خیابانهای شهر، دخترانی را مشاهده کند که آن سالها مردم شاید آنها را در سالن های عروسی هم نمی دیدند... دخترانی بزک کرده با موهای پف کرده و بیرون ریخته و مانتوهایی کوتاه و تنگ و شلوارهایی تنگتر! این روند ۲۰ سال طول کشید تا به اینجا رسید. استعمار و استکبار صبر و حوصله زیادی دارد، بر عکس بعضی از ماها...
⬅️اولین کار، گرفتن چادر بود از زنان ما... گفتند چادر حجاب برتر است و میشود برتر نبود! بین خوب و خوب تر، خوب را هم انتخاب کنی به جایی بر نمیخورد .میشود مانتوی گشاد و مقنعه بزرگ پوشید و با حجاب بود... حرف قابل قبولی بود؛ کسی نمیتواست به این حرف اعتراض کند، حتی اهالی مذهب.
⬅️ گام دوم، گرفتن مقنعه بود... میشود روسری بزرگ سر کرد! هم تنوّع دارد هم حجاب است. یادم می آید روسریهایی بود با ضلع بیشتر از یک متر که تا کمر خانمها هم میرسید... خوب البته روسری مثل مقنعه نبود گاهی مو بیرون میزد.
⬅️ در فیلمهای سینمایی هی مدل گذاشتن، زن های هنرپیشه مدل شدن و به تبع آن دختران جوان هم از آن ها یاد میگرفتند.
⬅️چشم های ما متوجّه این آب رفتن نمی شد و آنقدر کم کم این کار را کردند که چشم ما عادت میکرد...
⬅️ مانند بچهای که جلوی چشم پدر و مادرش بزرگ میشود و قد میکشد و والدینش حس نمیکنند اما دیگران که کمتر او را میبینند و چشمانشان عادت نکرده، متوجه رشد هفتگی او میشوند... ما عادت کردیم به روسریهایی که هر روز آب میرفت و تبدیل شد به نواری باریک و بعضا توری... مانتوهایی که شاید بهتر باشد بلوز و پیراهن راحت نامیدشان تا مانتو...
⬅️ به هر حال کم کم کار به این جا کشید و مدام گفتند بیحجابی معضل فرهنگی است، برای حل آن باید کار فرهنگی کرد... سال ها گذشت و لباس ها آب رفت و کار فرهنگی در زمینه عفت و حجاب مشاهده نشد. برعکسش، فراوان کارهای ضد فرهنگ در کوبیدن حجاب و عفت و حیا و غیرت در فیلمهای سینمایی و مجلات و برنامههای عمومی یافت میشد...❎
⬅️ امسال هم مد پوشش خانمها تغییر کرده است، پوشیدن ساق شلواری (ساپورت) به جای شلوار... یعنی دیگر شلوار جین تنگ هم نه! ساق شلواری! و بدون تردید در یکی دو سال آینده این کنار می رود و برخی را ..........
⬅️ یعنی پس از آنکه چادر، مقنعه، مانتو و روسری از زنان گرفته شد، حالا رفتهاند سراغ شلوار! چشمهای ما هنوز عادت نکردهاند... اگر به این هم عادت کنیم سرنوشت چادر و مانتو و روسری در انتظار این ساپورت هم هست... خدایی نکرده اینها هم روز به روز نازکتر و کوتاهتر میشود و ما عادت میکنیم.... آن وقت... نمیدانم بعدش سراغ چه خواهند رفت...
حیرت آور است !!
👈همه ی جهان حجاب دارد:
1 . میوه های تر وتازه دارای پوشش است...
2 . شمشیر نیز داخل غلافش حفظ میشود...
3 . قلم بدون پوشش جوهرش خشک میشود و فایده اش از بین میرود و زیر پا انداخته میشود برای اینکه پوشش آن از بین رفته
4 . سیب هم اگر پوسته اش گرفته شود و رها شود فاسد می شود و...
در تعجبم از مردی که ماشینش را از ترس خط و خش افتادن چادر می پوشاند؛
اما دختر، همسر یا خواهر خود را بدون پوشش رها می کند!!!
بانو !
این چادر تا برسد بدست تو
هم از کوچه های مدینه گذشته
هم از کربلا
هم از بازار شام...!
چادرت را در آغوش،بگیر و بگو برایت روضه بخواند
همه را از نزدیک دیده است...
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🌺🇮🇷❤️
🔰شباهت حج و حجاب
حالاکه درماه ذی حجه هستیم خوب است بدانیم که 👇
حج 🕋و حجاب 🧕 چه شباهتی باهم دارند
حج🕋و عمره، امتحانی از جانب خداوند براى بندگان است تا معلوم شود چقدر صبر وتحمل وتسلیم وبندگی دربرابرامر معبود خود دارند
🎇كسى كه ادعاى ايمان مى كند، بايد با انجام دادن فريضه حج و عمره و صرف كردن مال خود در اين راه و تحمل دورى از خانواده و به جان خريدن رنج سفر و صدها سختى و مشكل ديگر كه در اين راه برايش پيش مى آيد، مراتب بندگى و تسليم خود را در برابر فرمان الهى، به طور عملى، نشان دهد.
✔️اين مطلب در مورد حجاب🧕 نيز صدق مى كند؛ بانويى كه درتابستان ودراوج گرما و ازدحام جمعيت، لحظه اى حجاب خود را رها نمى کند
🌸و با تمام سختى هايى كه در اين راه وجود دارد، حجاب خود را حفظ مى كند، در حقيقت، به طور عملى تسليم بودن در برابر فرمان الهى را اثبات مى كند.
👌 پس بانويى مى تواند حجاب خود را به طور كامل حفظ كند كه به درجه بالايى از تحول و رشد رسيده باشد.
🔹بنابراين حد تحول و رشد معنوى هر زن در ميزان رعايت حجاب وى اثرگذار است و حجاب، نشانه ای از سفركردن از خود به سوى خداست.
📚برگرفته ازکتاب راه های تقویت فرهنگ حجاب
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷❤️🌺
داستانهای کوتاه و آموزنده
#درددلاعضا
#ظلموحماقت
منتظر بودم پسرم بغلم کنه موهاش حسابی به هم ریخته بود.ترسیدم جلو برم و مثل ۱۵ سال پیش که اهمیتی بهم نده . فقط نگاهم می کرد
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که خودم رو از جلوی در کنار بکشم تا اگر دوست داره داخل بیاد. داخل اومد در رو بست و دوباره شاکی نگاهم کرد. بغض کرده بود و دوست نداشتن صداشه بلرزه اما نمی تونست کنترلش کنه با بغض شدیدی گفت چرا ۱۵ ساله نیومدی دنبالم؟ چرا باید به من بگن مادرت مُرده که نمیاد دنبالت. تو توی خواب با من حرف بزن؟ خالهی بابا باید من رو صدا کنه آدرست رو به من بده. دیگه نتونستم طاقت بیارم و محکم به خودم فشارش دادم. بغلش کردم و تمام بدنش رو بو کردم اون هم با صدای بلند گریه می کرد و هر کس جلوی در خونه ما رد میشد صدای گریه ما رومیشنید ناهار کمی که برای خودم درست کرده بودم رو با پسرم خوردم بعد از پونزده سال کنارش نشستمازش پرسیدم برادرت کجاست؟ گفت زن گرفته و درگیر بچهشِ که تازه به دنیا اومده. من نه توی عروسی پسر بزرگم بودم نه هنوز نوهام رو دیدم. سرم رو پایین انداختم و سکوت کردم که گفت انتقامت رو گرفتم. ترسیده از این که چیکار کرده پرسیدم.چیکار کردی؟ گفت رفتم خونه زنعمو زدمش. انقدر زدمش که نمیتونست نفس بکشه. چنگی به صورتم زدم و گفتم چرا این کارو کردی؟ چون باعث شده تا من ۱۵ سال تورو نبینم اون با فضولی بیجاش در حالی که میدونست تو بیماری باعث شد تا من ۱۵ سال مادر نداشته باشم.بار اول نیست که زدمش. این بار دومِ. سری پیش کمرش آسیب دید. عمو اجازه نداد شکایت کنه اما این سری می ترسم از بابا. می ترسم اومدم اینجا پنهان بشم
#ادامهدارد.
⭕️ @dastan9 🇮🇷🌺❤️
داستانهای کوتاه و آموزنده
#درددلاعضا #ظلموحماقت منتظر بودم پسرم بغلم کنه موهاش حسابی به هم ریخته بود.ترسیدم جلو برم و
#درددلاعضا
#ظلموحماقت
پناهش دادم. یک هفته ای پیشم موند. شوهرمم از بودنش خوشحال بود. بعد یک هفته گفت باید بره ببینه چه خبر شده. تا بره و برگرده از اون۱۵ سال بیشتر بهم سخت گذشت. وقتی برگشت با پسر بزرگم و عروسم برگشت. اصلا فکرش رو نمیکردم که روزی برسه من همه رو کنار خودم داشته باشم. پنهانی از پدرشون اومده بودن. با اینکه دیگه بچه هامبزرگشده بودن ولی پدرشون تهدیدشون کرده بود که اگر روزی سراغ من رو بگیرن از ارث محرومشون میکنه.
عروسم دختر عمهی پسرم بود ولی قول داده بود به کسی نگه. الان خیلی احساس خوشبختی میکنم.هر روز بچه هامو میبینم. پسر بزرگم رفت و آمدش با من رو پنهان میکنه.ولی کوچیکه به همه گفته و از من خواسته با براش برم خاستگاری. احترام پدرش رو حفظ میکنه ولی بهش گفته که مادرم خیلی حق داره. اونم لج کرده برای اون یکی پسرم همه چی خریده ولی مال کوچیکه هیچ کاری نمیکنه.
منم سهم ارثم رو کامل دادمبه پسرم
خدا خودش میدونه که من تحت فشار بیمار شدم.همسر دومم خیلی درکش بالاست. توی زندگی اذیتم نکرد و اجازه داد به مرور خوب بشم. از وقتی هم پسرم برگشته خوب خوب شدم.
#بهخدااعتمادکن
⭕️ @dastan9 🇮🇷🌺❤️
داستانهای کوتاه و آموزنده
🎥🎥چله قرائت زیارت عاشورا با نوای استاد فرهمند 📆از امروز مورخ۱۸تیر ماه لغایت ۲۸مرداد(روز عاشورا) ⏰
21.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🎥چله قرائت زیارت عاشورا با نوای استاد فرهمند
📆از امروز مورخ۱۸تیر ماه لغایت ۲۸مرداد(روز عاشورا)
⏰به مدت چهل شب
🌃شب: هجدهم
#التماس_دعا_فرج
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷💐❤️
#حدیث_مهدوۍ💌
امام زمان ارواحنا فداه فرمودند:↯
اما علت و فلسفه آنچه از دوران غيبت اتفاق افتاده است؛ پس خداوندﷻ در قرآن فرموده است :
ای مؤمنان از چيزهايی نپرسيد که اگر آشکار شود، بدتان آيد
- بحار الأنوار ، ج 78، ص 380📚
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷🌺❤️
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۵ مرداد ۱۴۰۰
میلادی: Tuesday - 27 July 2021
قمری: الثلاثاء، 16 ذو الحجة 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️14 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️23 روز تا عاشورای حسینی
▪️38 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️47 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷🌺❤️
#تلنگر
•
یہ چیز؎ بھت میگم
خوب بہش فڪࢪ ڪن!
اگࢪ نمےتونے لبخند بڪاࢪ؎
ࢪو؎ لبا؎ مهد؎ فاطمہ
حداقل چشامشو گࢪیون نڪن... :
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷🌺❤️
اینو میزارم اگه قبل محرم نیتی داریم ازالان شروع کنیم بسم الله...
نقل میکرد:
این قدر وضع مالیم به هم خورد که به زنم گفتم:زن بردار بریم نجف،الان عزادارا میان خونمون شلوغ میشه آه در بساط نداریم.😭
زنم بهم گفت: مرد حسابی ، تو تاجر این شهری، با این همه دبدبه و کبکبه، شب اول محرمی همه از نجف بلند میشن میان کربلا، ما از کربلا بلندشبم بریم نجف، بابا پول نداریم نمردیم که، خدا هست، امام حسین هست، درس میشه.
بهش گفتم: زن اگه امام حسینم بخواست کاری بکنه تا الان کرده بود
😭 😭 😭 😭 😭 😭
میگفت: هرچی به زنم گفتم بیا بریم توجه نکرد و حرف خودشو زد، فقط برای آخرین بار رفتم باهاش اتمام حجت کنم.
گفتم: زن اگه نیای بریم میانا، آبرومون میره ها. بازم گوش نکرد و کار خودشو کرد.
همینجوری که استرس داشتم و نمیتونستم یه جا بند بشم و هی خودمو میخوردم:
دیدم عصر شده، یه دفعه اولین دسته ی عزاداری آقا ابی عبدالله وارد خونه شدن.
رفتم پیش زنم، با عصبانیت بهش گفتم:
دیدی اومدن، دیدی آبرومون رفت، حالا خوبت شد؟
آبرومونو بردی حالا برو جواب بده...
بازم کار خودشو میکرد و به من توجهی نمیکرد.
تو همین لحظه دومین دسته اومدن، سومین دسته، چهارمین دسته، هی دسته های عزاداری امام حسین وارد خونه میشدن و هی من نگران تر...
اذان مغرب شد...
وایسادن نماز خوندن...
عشا رو که خوندن رفتم گفتم: ما امشب چیزی نپختیم، یه چیز ساده ای میل کنید مث نون و پنیرو هندونه ایشالله از فردا شروع میکنیم...
😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭
میگفت:
شام خودن و رفتن حرم زیارت، نصف شب شد خوابیدن، تا خوابشون برد بلند شدم قبامو پوشیدم، عبامو انداختم، عرق چینمو سرکردم و نعلینمو پا.
شال و کلا کردم برم نجف.
رفتم به زنم گفتم: زن این تو و این عزادارا و این امام حسین...
من دیگه تحمل موندن و آبروریزی ندارم...
میرم نجف و تو کربلا نمیمونم...
فقط تو کربلا یه کار دارم!
زنم گفت: چی کار؟
گفتم: الان میرم بین الحرمین، حرم حسینم نمیرم ، میرم حرم عباس...
به عباس میگم: برو به این داداشت بگو خیلی مشتی هستی، خیلی با مرامی، خوب آبروی این چن سالمونو حفظ کردی...
😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭
هرچی زنم گفت: بمون نرو...
منو تنها نزار. محل نذاشتم و از خونه زدم بیرون اومدم تو کوچه، باید دست راست برم حرم حسین گفتم نمیرم قهرم، پیچیدم برم حرم عباس تو راهم دیدم یه حجره بازه...
(قدیما تو بین الحرمین عرب ها حجره و دکان کاسبی داشتن)
خیلی تعجب کردم، گفتم: ساعت از نصف شبم گذشته، چطور میشه یه حجره باز باشه.
تو دلم گفتم این دیگه کیه که تا این موقع شب ول نکرده کاسبی رو؟!
کنجکاو شدم بینم کیه.رفتم جلو دیدم آ سید حسینه...
آسید حسین استادم بوده و من اینجا تو همین حجره شاگردیه همین آسید حسینو میکردم...
خیلی خوشحال شدم.رفتم جلو
آسید حسین سلام علیکم
جوابمو داد سلام علیکم.
گفتم : آسید حسین چی شده تا این موقع حجره موندی؟
بهم گفت: این چیزارو ول کن، روضه نداری امسال؟!
اشک تو چشام جمع شد و گفتم آسید حسین تو که وضع مارو میدونی تو کربلا ورشکست شدم یکی نیست حتی یه پول سیاهی برای روضه ی امام حسین بهم بده
آسید حسین یه نگاهی بهم بهم انداخت
گفت:
چی میخوای؟
گفتم: چیو چی میخوام؟
گفت:برای روضت چی لازمته؟
گفتم:برنج میخوام،شکر میخوام، چایی میخوام، گوشت میخوام، هیزم میخوام، سیب زمینی میخوام، پیاز میخوام.فلان و فلان و فلان میخوام ...
بهم گفت: بیا بردار برو
گفتم: چیو بردارم برم؟
گفت:همینایی که الان گفتی هرچه قدر میخوای ببر،
نگاه کردم تو دکانش دیدم پر از همه چیزاییه که میخوام...
گفتم: من پول ندارم آسید حسین
گفت: کی پول خواست از تو؟
سرم داد کشید مث همون روزای استادو شاگردی: بیا هرچی میخوای بار گاری کن بردار برو
همه چیو بار گاری زدیم
تموم شد
گفتم: آ سید حسین، ممنونتم کمکم کردی نزاشتی آبروم بره...
ولی من این همه بارو چطوری ببرم؟
اومد جلو تکیه داد به زنجیر آویزونه دم حجرش
روشو کرد طرف حرم حسین صدا زد:عباس،اکبر،قاسم،عون،جعفر بیاین این بارارو ببرید
تو دلم گفتم: نگاه آسید حسین چقدر شاگرد گرفته، من یکی بودم شاگردشا...
تا این موقعم بیدارن شاگرداش...
خواستم برم خونه بهم گفت وایسا کارت دارم
رفت از ته حجرش یه چیزی بیاره
وقتی اومد دیدم دوتا شمعدونی خوشگل سبز رنگ گذاشت به دستم گفت اینم هدیه ی مادرم فاطمه، برو یه گوشه از روضتو روشن کن.
نفهمیدم منظورش از مادرش فاطمه چیه؟
😭 😭 😭 😭 😭 😭
اینقد خوشحال بودم که گفتم حالا که که کارمون درست شد برم حرم آقا از آقا معذرت خواهی کنم...
بگیم آقا غلط کردیم نفهمیدیم. ببخشید، اما این دوتا شمعدونی تو دستام بود اذیتم میکرد.گفتم: میرم اینارو میدم به خانمم و بهشم میگم کارمون جورشده و برمیگردم حرم.
رسیدم سرکوچه دیدم گاری با بار جلو در گذاشته و زنم داره دورش میگرده و بال بال میزنه
(یه مساله هست اینجا، اگه شاگردای آسید حسین زودتراز این بنده خدا میرسیدن خونه
⭕️ @dastan9 🇮
داستانهای کوتاه و آموزنده
اینو میزارم اگه قبل محرم نیتی داریم ازالان شروع کنیم بسم الله... نقل میکرد: این قدر وضع مالیم به هم
، این بنده خدا باید توراه میدیدشون.اگه بعد
از این بنده خدا میومدن.باید این بنده خدا میرسید خونش و اونا میومدن.)
رسیدم دم در خونه زنم بهم گفت: کجا ریش گرو گذاشتی؟
کجا نسیه آوردی؟
بهش گفتم: زن کارمون راه افتاده و درست شده،این شمعدونی هارو بگیر من برم از آقا معذرت خواهی کنم بعد که اومدم تعریف میکنم برات.
زنم گفت حالا از کی گرفتی اینارو؟
گفتم: از آسیدحسین.اون ایناروبهم داد.
زنم دادزد سرم که: مرد! ورشکست کردی دیونه شدی؟
گفتم:چرا؟
گفت:آسیدحسین20ساله مرده
گفتم: زن به عباس قسم من الان بین الحرمین درحجره ی آ سید حسین بودم
باورش نشد. گفت صبر کن خودم بیام ببینم چی شده.؟
رفتیم بین الحرمین، تا به حجره ی آسید حسین رسیدیم دیدم در حجره ی آسید حسین خاک گرفته،عنکبوتا تار بستن.یه وقت یادم افتاد خودم آسید حسینو غسل دادم، خودم کفنش کردم، خودم خاکش کردم.
به زنم گفتم تو برو خونه
خودم اومدم تو حرم حسین
چسبیدم به ضریح و گفتم آقا غلط کردم
برات کربلاتونو از دست حضرت عباس بگیرید
یامطلب پائین رو نبین یا اگه دیدی باید کپی کنی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
"اَ لسلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبٰاس"
به احترام "باب الحوائج" هرکی دید،
کپی کنه تا همه سلام بدن..
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
⭕️ @dastan9