#شب_هشتم
#شب_حضرت_علی_اکبر ۴
سالــها یک به یک گـذر می کرد
مرد همــــسایه پیـــرتر می شد
لحــظه ها از مقـابل چـــشمش
می گذشــت و دیـــرتــر می شد
پسرش نیست خـانه اش قبر است
دل ا و بیـــن بـــاغ می گـــیرد
بــشنود تــــا شـــهید اوردند
از جوانـــش ســـراغ می گیـــرد
آمــد امـــا پســـر نــه تابوتـــش
پیر شد تا که او جوان شده است
این که دق کرده است حق دارد
پدر چـــند استــخوان شده است
تازه حق داشت استخوان را هم
تــک و تنــــها نمی شود ببری
گریه می کرد و زیر لب می گفت
پـــسر من فــدای آن پـــدری...
کـــه رویِ خـــاک داغ کربـــبلا
جگــری پـــاره پــــاره پیـــدا کرد
ســرِ اکــبر حــسیـن جان هم داد
زینــب او را دوباره احـــیا کرد
صـورت از صـورت پسـر بـرداشت
بعد از آن بوسه زد بــروی عــلی
با دو انگــشت لخــته خونـــها را
در مــی اورد ا ز گــلوی عـــلی
نــــا امیـــدانه الــتماســـش کرد
علـــی اکـــبر جـــوان بگـــو بــابــا
ســـر ظــــهر نمـــاز امــــده است
پاشــــو اکبـــــر اذان بگـــو بــابــا
صابر خراسانی
#شب_نهم
#تاسوعا
#شب_حضرت_عباس ۱
افتاد دست راست، خدایا ز پیکرم
بر دامن حسین رسان، دست دیگرم
چون دست من، لیاقت دامان شه نداشت
انداختم به راه که بردارد از کرم
ای دست چپ! زیاری من دست بر مدار
من در هوای آب، بشوق تو میپرم
آبی که آبروی من و اعتبار تست
بر تشنگان اگر نرسد، خاک برسرم
این آب آبروی منِ دلشکسته نیست
خود آبروی ام بنین است، مادرم
مردُم به حفظ دیده زهر چیز بگذرند
من بهر آب، حاضرم از دیده بگذرم
من که به عمر، منتی از کس نبرده ام
اینک به ناز منتت، ای دست حاضرم
#شب_نهم
#تاسوعا
#شب_حضرت_عباس ۲
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا ناکام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر ششماهه من زنده بود
تا تو بودی خیمه ها غارت نشد
گوشوار بچه ها غارت نشد
تا تو بودی دست زینب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا تو بودی چهره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود
تا که مشکت پاره و بی آب شد
دشمنت در خنده و شاداب شد
پهنه پیشانی ات در هم شکست
خیمه ات مثل حسین از پا نشست
ای که تو دست خدائی داشتی
هستی ات را بر زمین بگذاشتی
ای که زینب خواهرت گردیده است
فاطمه دور سرت گردیده است
آنکه طاق ابروانت را شکست
بعد تو بر سینه یارت نشست
بعد تو دشمن هیاهو می کند
وحشیانه بر حرم رو می کند
#شب_نهم
#تاسوعا
#شب_حضرت_عباس ۳
هر جا علم میر و علمدار بلند است
فریاد عطش از در و دیوار بلند است
.
از سرو بپرسید چرا در نظر خاک
قدی که برافراشته بسیار بلند است
.
لب تشنه اگر دست و دل از آب بشوید
بختش به خدا مثل سپیدار بلند است
.
آب از عطش حضرت ساقی ست پر از موج
نخل از قِبَل میثم تمار بلند است
.
سقای حرم آب شد و آب نیاورد
این زمزمه در کوچه و بازار بلند است
.
دشمن چه بلایی به سر پیکرش آورد ؟
که قامتش انگار نه انگار بلند است
.
عمری ست که وابسته ی بین الحرمینم
مدیون اباالفضلم و مجنون حسینم
پوشید زره را و مهیای سفر بود
می رفت ولی از همه دلسوخته تر بود
خورشید که در بدرقه اش دست تکان داد
از مشتریان پر و پا قرص قمر بود
در آل عبا حل شده بود و جریان داشت
عباس گره خورده به این پنج نفر بود
افتاد نگاهش به لب خشک برادر
لب های پدر تشنه تر از هر دو پسر بود
عطر نفس فاطمه در علقمه پیچید
آن روز مگر بر لب ساحل چه خبر بود
بگذار که یک روضه کوتاه بخوانم
ای کاش که نه کوچه، نه دیوار، نه در بود
هرکس به رجز خوانی او گوش فرا داد
در تاب و تب ها علیٌ کیفَ بَشر بود
تا ماه بنی هاشمی از راه می آمد
انگار جناب اسدالله می آمد
طفلان حرم بعد تو ماتم زده بودند
خواب همه را بعد تو برهم زده بودند
با حال پریشان و دل شعله ور از آه
آتش به دل عالم و آدم زده بودند
در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود
آه! از فقط، از تو فقط دم زده بودند
بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم
بر صورتشان سیلی محکم زده بودند
آن روز غم انگیز ترین روز جهان شد
آن روز ملائک همگی غم زده بودند
نام تو پس از نام حسین بن علی بود
بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند
انگار علی بود... نه انگار تو بودی
«سقای حرم، میر و علمدار تو بودی»
#احمد_ علوی
#شب_نهم
#تاسوعا
#شب_حضرت_عباس ۴
نه در توصیف شاعر ها نه در آواز عشاقی
تو افزون تر از اندیشه فراوان تر از اغراقی
وفاداری و شیدایی علمداری و سقایی
ندارند این صفت ها جز تو دیگر هیچ مصداقی
به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان
یزید آنجا که می گوید الایاایها الساقی
تمام کودکان معراج را توصیف می کردند
مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی
چنان رفتی که حتی سایه ات از رفتنت جا ماند
رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی
فرار از تو فراری می شود در عرصهء میدان
چنان رفتی که بعد ازآن بخوانندت هوالباقی
سید حمیدرضا برقعی
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۱
از زبان زینب الکبری سلام الله علیها:
کوفه تا ريخت سرت، معجر من ریخت به هم
خنجری برق زد و مادر من ریخت به هم
بر دلم از لب تو، داغ مناجات گذاشت
خنجری سر به سر خشکی رگهات گذاشت
نیزهها دور و برت قهقه سر می دادند
بابت زخم گلوی تو نظر می دادند
دشت را از سر جنجال به هم ریخته اند
پیکرت را ته گودال به هم ریخته اند
از به هم ریختنت، خیمه به هم ریخت حسین
گلّه ای گرگ گرسنه به حرم ریخت حسین
بهترین خاطره در پنجه ی جلادی رفت
آن النگو که سر عقد به من دادی، رفت..
نشد آخر تن عریان تو مستور کنم
چادرم نیست برایت کفنی جور کنم!
#شام_غریبان
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۲
ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم!
آیا تویی برادر من؟ نیست باورم
با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام
نشناسمت کنون که تو هستی برادرم
پامال جور و دست خوش کینه ام ببین
ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم
عمرمنی که از کف من رفته ای و من
بی تو، گمانِ بودن خود را نمی برم
ای خشک لب، کنار فرات از غمت ببین
دریاست در کنار من از دیده ی ترم
با کعب نی کنند جدا از توأم وَلیک
از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم
دیشب کنار پیکر پاکت چِها گذشت
کاین خاک ها هنوز دهد بوی مادرم؟
دیدم که دستِ ظلم، تو را سنگ می زند
بگذاشتم دو دست خود آنگاه برسرم
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۳
به گوش تیر گفتا تیغ، بی سر کردنش با من
اگر چشمی به سوگش خشک شد، تر کردنش با من
تو کارت را بکن با شعبه ها من هم حواسم هست
حسین اکبر اگر آورد، اصغر کردنش با من
جواب تیغ را تیر اینچنین از روی زه پَر داد
اگر اصغر بیارد ذبحِ اکبر کردنش با من
اگر که لاله ی عباسی خود را حسین آورد
تو دستش را بزن ای تیغ، پرپر کردنش با من
رها شد نیزه ای و گفت مسئولیت این سر
از اینجا تا شبِ تقدیمِ دختر کردنش با من
صدای نیزه را خاری شنید وگفت بعد از ظهر
زخیمه هرکه آمد سدِّ معبر کردنش با من
یقینا شیشه ی پای رقیه بی ترک مانده
مغیلان را خبر کردم، مشجَّر کردنش با من
همین طور اسبی از آن دور با نُه اسب دیگر گفت:
شبیه قاسمش، چندین برابر کردنش با من
مهدی رحیمی
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۴
هفت آسمان حجاب شد و پرده را کشید
اما تمام حادثه را مادر تو دید
وقتی غریب دید تو را باورش نشد
هی چند بار دست به چشمان خود کشید
باور نداشت مادرِ دریا، حسین او
تنها عقیق با دو لب تشنه میمکید
با زینبش دوید که: یک لحظه صبر کن
یک بوسه از گلوی لطیفت دوباره چید
بارید اشک در پی باران سنگها
سیلی به روی میزد و انگشت میگزید
خون تا محاسنت خبری سرخ برد و بعد
لبهای پیرهن که به پیشانیت رسید،
افتاد چشم مادرت ـ ای وای ـ همزمان
با چشم حرمله به همان نقطه سفید
با تیر قلب نازک او هم دوباره سوخت
گویی دوباره داغیِ میخ دری چشید
قلبت فقط حریم خدا بود و تیر او
اینبار «یا لطیف» ترین سینه را درید
غوغا به پا شد و وسط تیر و نیزهها
تنها صدای ناله و افتادنی شنید
آمد صدای گام نفسگیر و تیرهای
رنگش پرید و با دل زینب دلش تپید
با چشم خون گرفته و با چکمهای سیاه
خنجر کشیده بود و به سمت تو میدوید
شیون کنان زنی لب گودال قتلگاه
میبست رو به منظره چشمان نا امید
از روی مهربانت اگر شرم کرده بود
از پشت ظالمانه سرت را چرا برید؟
با چشم بسته فاطمه فریاد میکشید
ای وای میوهی دل من تشنه شهید
دیگر ندید جسم تو را زیر پای اسب
نوری یگانه دید، به الله میرسید
#قاسم_صرافان
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۵
اولین ضربه، کربلا لرزید
سر گودال مادری افتاد
از حرم یک نگاه پر خواهش
به لب کُند خنجری افتاد
دومین ضربه، شمر میلرزید!
چکمه اش بر گلو ترحم کرد
ناله ی «یا بُنَیَّ» ای آمد
خنجرش دست و پای خود گم کرد
سومین ضربه، غنچه ای پژمرد
لاله در چنگ خار و خس افتاد
سینه ای غرق زخم بود، اما
خنجری کُند از نفس افتاد!
چارمین ضربه، پنجمین ضربه
وضع حنجر وخیم تر می شد
ششمین ضربه، هفتمین ضربه
فاطمه داشت بی پسر میشد
هشتمین ضربه، کعبه هم لرزید
درد بر استخوان مُماس افتاد
نهمین ضربه، خنجر کهنه
پشت گردن به التماس افتاد
دهمین ضربه، کاسه ی صبر
لشکری رفته رفته سر می رفت
زودتر از سر بریده به شام
قاصدی داشت خوش خبر می رفت
نوبت ضربه ای عجیب رسید!
یازده بار آسمان غش کرد
حرمله سمت خیمه ها می رفت
کودکی تشنه ناگهان غش کرد
وای از ضربه ی دوازدهم
ضربه ای که عرب پسندتر است
شمر با دست های لرزان گفت:
چه کسی نیزه اش بلندتر است؟
#وحید_قاسمی