eitaa logo
رواق دعبل
412 دنبال‌کننده
727 عکس
273 ویدیو
44 فایل
منی که باز برآنم که #دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت... 🌹گزیده ای از اشعار ناب فارسی @debelane
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم! آیا تویی برادر من؟ نیست باورم با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام نشناسمت کنون که تو هستی برادرم پامال جور و دست خوش کینه ام ببین ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم عمرمنی که از کف من رفته ای و من بی تو، گمانِ بودن خود را نمی برم ای خشک لب، کنار فرات از غمت ببین دریاست در کنار من از دیده ی ترم با کعب نی کنند جدا از توأم وَلیک از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم دیشب کنار پیکر پاکت چِها گذشت کاین خاک ها هنوز دهد بوی مادرم؟ دیدم که دستِ ظلم، تو را سنگ می زند بگذاشتم دو دست خود آنگاه برسرم
۶ گفت: سری به نیزه بلند است در برابر زینب(س) اما چه سری؟؟؟؟ سری مُجرّد و تنها، سری که مستقل است سری که از ازل از تن جدا و مُنفصل است سری سِرِشته ز نور حریق و نوش رحیق سری که شأنش اجلّ از حجاب آب و گل است سری که بسته دو عالم به تاری از مویش سری که نیّت قَدقامتش به قد قُتِل است سری که در پی او می دوند انس و ملک سری که قافله سالارِ کاروانِ دل است سری که سرزده آمد به خواب ابراهیم سری که دِشنه برای بُریدنش دودل است سری عظیم، سرآمد، سری ذبیحُ الله سری که خود سَرِ یحیی ز دیدنش خجل است آهای راهب نصرانی! این سرِ عیسی است که دشت شب ز دَمَش چون تنور مشتعل است گلاب و مشک و هل آور بشویَش از سَرِ مهر خود این سر اَر چه معطرتر از گلاب و هل است محمدرضاطهماسبی
۱ چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد قوم یهود از پی تأیید کیش خویش سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد چرخ دنی نگر که به کام سگانِ دون لب‌تشنه آهوانِ حرم را به دام کرد خاصان سایه‌پرورِ سبط رسول را خورشید‌وار، جلوه‌گرِ بزمِ عام کرد آلِ زیاد را به سراپرده داد جای سبط رسول را شرر اندر خیام کرد گسترد بر یزید لعین، بستر حریر بالینِ سیّد حرم از خشتِ خام کرد بیدار کرد، فتنه‌ی خوابیده در جهان تا خواب را به دیده‌ی زینب، حرام کرد
۲ جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را ندیدم غیر تلخی در زبان با شکوه وا کردن شکرها در دهان دیدم شکوه شکرخواهی را نمی‌خواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او گدایان خوب می‌دانند قدر پادشاهی را کجا جز سادگی نقشی پذیرد چهرهٔ زردم قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را بهار آمد، جهان دست و ترنج از هم نمی‌داند گواهی می‌دهد هر حُسنِ یوسف بی‌گناهی را بهار آموزگار وعده «یُدرِککُمُ المَوت» است دلا آماده شو آن لحظهٔ خواهی، نخواهی را چه فهمد تیره‌روز از «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت»؟ چه داند شب‌پرست، ‌آهنگ باد صبحگاهی را؟ کجا در پیش خصم اظهار عجز از آبرومندی‌ست؟ دلا از لوح سینه پاک کن اوهام واهی را من از دریای شورانگیز معنی عذر می‌خواهم که در تُنگِ غزل محبوس کردم شوق ماهی را قلم از خرمن اشراق امشب خوشه‌چین آمد که وقت مدح آن بانوی معنی آفرین آمد چه بانویی که هر شب سفرهٔ اشک است مهمانش همه کروبیان در عرش مبهوت چراغانش هزاران باغ عطرآگین به فطرت در وجود آمد ز گل‌های فضیلت‌پرور طرف گلستانش چه پلکی زد که مبهوتش زمین صد رنگ را گل کرد صد آیینه تمام آسمان‌ها گشت حیرانش... شکفته باغ بینش در جوار چشمۀ نورش نشسته آفرینش در کنار سفرۀ نانش خدا فرموده تا هجده سحر مهمان ما باشد فرشته‌خلقتی که خلق می‌پندارد انسانش اگر شعب ابی‌طالب، اگر غصب فدک باشد محال است آری آری، بگذرد از عهد و پیمانش نمی‌سازند با سازش هوادارن راه او گواه من وصیتنامهٔ سرخ شهیدانش مدینه، گرچه قبرش را نشان کس نخواهد داد زیارتنامه می‌خواند کنار قبر پنهانش همان قبری که از تشییع پنهانی خبر دارد از اندوه علی، از دل‌پریشانی خبر دارد چه اندوهی که شب خالی ز عطر یاس و شب‌بو شد زمان یک‌سر بدآهنگ و زمین یک‌باره بدخو شد من از «لاتَرفَعوا اصواتکم» در شهر می‌گفتم نمی‌دانم چرا در پشت این خانه هیاهو شد نمی‌دانم چه در شهر مدینه اتفاق افتاد که هر شب نالهٔ «عَجّل وفاتی» سهم بانو شد چه خوابی؟ تا سحر پهلو به پهلو می‌شود اما مگر با درد پهلو می‌توان پهلو به پهلو شد؟ دلش می‌خواست دست و بازویش وقف علی باشد غلاف تیغ اما میهمان دست و بازو شد همه دیدند دست او دگر بالا نمی‌آمد به هر زحمت ولی در روز آخر خانه جارو شد همان دستی که بعد از غسل بیرون از کفن آمد یتیمان را در آغوشش گرفت و خوب دلجو شد چه خوش آن شب، مُصَفّا کرد باغ مهربانی را چه زیبا ریخت در پای علی نقد جوانی را