🍂
🔻 #زندان_الرشید (۲۸
خاطرات سردار گرجی
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
بی حال روی زمین افتاده بودم. درجه دار دست بردار نبود. با پوتین محکم به من زد و گفت: «امروز کار تو را تمام می کنم تا دومی نداشته باشی!» دستهایم بسته بود و نمی توانستم جلوی سر و صورتم را بگیرم. راهی برای اینکه دهان و دندانهایم ضربه نخورد نداشتم. واقعا به قصد کشتن می زد. دو نفری که کنار دیوار ایستاده بودند با اشاره او به کمکش آمدند و او را در زدن من همراهی کردند. در اثر مشت و لگدشان بالای لبم پاره شد و خون زیادی روی صورتم ریخت. با اینکه می دیدند خون از سر و صورتم جاری شده، باز ادامه می دادند. در حین کتک زدن ناگهان صدای بلندی در محوطه پیچید: «آمر ... آمر ...» (فرمانده! فرمانده!) وقتی درجه دار صدا را شنید، دست از زدن برداشت. لباسش را مرتب کرد و از من فاصله گرفت. هر طور بود سرم را بالا گرفتم تا ببینم چه کسی آمد که درجه دار از ترس او کار شکنجه را تعطیل کرد و به استقبال او رفت.
ماشینی که آرم جهادسازندگی روی در آن با رنگ های اسپری نوشته شده بود تا انتهای مقر آمد و ایستاد. یک سرگرد عراقی با کلاه قرمز و یک کلت، که روی کمرش بسته بود، از ماشین پیاده شد. قد بلندی داشت. ریش هایش را با تیغ زده بود و سبیل پرپشتی داشت. چکمه هایش برق می زد. همه خبردار ایستاده بودند و کسی تکان نمی خورد. در حالی که با تبختر قدم بر می داشت نگاهی به در و دیوار مقر کرد و آرام آرام جلو آمد. درجه دار، که معلوم بود هول کرده، جلوی او ایستاد و سلام نظامی داد و خیر مقدم گفت. سرگرد پرسید: «اوضاع چطور است؟»
- اوضاع خوب خوب است قربان.
- چقدر اسیر دارید؟
- حدود شصت نفر قربان.
- بازجویی شده اند؟
- بله قربان.
- می خواهم آنها را ببینم.
- بفرمایید قربان
او، در حالی که دو سه قدم عقب تر از سرگرد حرکت می کرد، به طرف ما آمد. یکی از سربازهای نگهبان به حالت احترام منتظر آمدن سرگرد شد. اول سرگرد عراقی وارد شد، بعد درجه دار. سرگرد نگاهی به اسرای رنجور کرد. دید سر و صورت تعدادی از ما خونی و زخمی است. رو به درجه دار کرد و گفت: «اینها چرا این قدر زخمی اند؟»
- قربان این ها برای ما خیلی قلدری می کنند.
سرگرد نگاهی از سر تعجب به او کرد و بی آنکه حرفی بزند بین بچه ها دوری زد و همه را برانداز کرد. مقابل من که ایستاد، متوجه شد دستهایم از پشت بسته است. با اشاره گفت: «برگرد.» برگشتم دستی به دست بسته من کشید و در حالی که معلوم بود ناراحت شده به درجه دار گفت: «چه کسی این دست ها را بسته؟»
- بنده قربان.
- تو غلط کردی! چرا این طور بستی؟ دستش سیاه شده. دارد از انگشتهایش خون بیرون می زند.
- قربان، او پاسدار خمینی است.
بعد دروغهای زیادی درباره من گفت که در دلم به او تف و لعنت فرستادم. درجه دار برای تحریک سرگرد و فرار از تخلف های نظامی اش با تملق و چاپلوسی گفت: «قربان، هر چه به او میگویم به خمینی فحش بده مقاومت و امتناع می کند. او می گوید تا سی سال هم بایستی به امام خمینی فحش نمی دهم. او سید و از اولاد حضرت رسول الله است.» سرگرد به من نگاه کرد و گفت: «تو پاسداری؟»
- نه، من بسیجی ام.
- پس چرا به خمینی فحش نمی دهی و خودت را راحت نمیکنی؟
حواسم به چوب دستی اش بود که زیر بغلش جا خوش کرده بود.
- خمینی سید و فرزند پیغمبر اکرم است. من و شما عراقیها و همه مسلمانها هیچگاه به رسول اکرم و اولاد او توهین نکرده و نمی کنیم. ما همیشه با ادب و احترام از آنها یاد می کنیم و توهین به آنها را خلاف اسلام و آداب اسلامی مان می دانیم. من در عمرم یک بار هم به فرزندان رسول خدا فحش نداده ام. حالا چطور حرف او را گوش بدهم و فحاشی کنم؟
سرگرد، در حالی که به صورت زخمی و خون آلودم نگاه می کرد، برای چند لحظه حرفی نزد. با خود گفتم: «حتما دارد آماده می شود با چوب دستی اش به جانم بیفتد و حسابی حالم را جا بیاورد. این دفعه دیگر بعید است جان سالم به در ببرم.» دوباره رو به درجه دار کرد و گفت: «این چه طرز بستن دست اسیر است؟» در آن بیست دقیقه، در اثر فشار، انگشت هایم ورم کرده بود. دستهایم مثل دو تا بادکنک شده بود. دستم از بالای انگشتها پف کرده و از قسمت پایین سیاه شده بود. درد از نوک انگشت ها تا مغز سرم ادامه داشت. خودم را کنترل کردم تا نشانی از درد بروز ندهم. درجه دار، برای توجیه کارش، حرف هایی زد. ناگهان سرگرد فریاد زد: «حيوان.. خفه شو! چرا مثل آدم دستش را نبستی؟ این چه طرز بستن دست یک اسیر است؟ می خواهی چه چیز را ثابت کنی؟ این دست الان قطع می شود. این دست دیگر دست نمی شود. یالا! سریع دستش را باز کن. زود باش!»
همراه باشید..
کانال حماسه جنوب - ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 برپا مردان خدا همت کنید
جنگ است، بر تن جامه عزت کنید
🔻 تصاویر جبهه و
نوای حاج صادق آهنگران
کانال حماسه جنوب - ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 اینجا شلمچه ، همان کربلا
حتی اگر نمی شنیدی که اینجا شلمچه
است ، باز دلت به وسعت عصر عاشورا
می گرفت...✨
آری شلمچه عجیب بوی کربلا میدهد...
❣گوئی وجه مشترکی دارند،
تشنگی، معرکه خون، آتش، شهادت و تنهای پاره پاره.
شنیده بودم شلمچه بوی چادر خاکی
زهرا می دهد...✨
گوئی مادری هر شب آنجا مادری می کند✨
مادر است دیگر! و همه شهدا فرزندان او.
کربلا و شلمچه، چه فرقی می کند.
❣اینجا کجاست! چقدر دل ها را آرام می کند،
آرامشش عجیب، سکوتش عجیبتر..✨
مثل دریا می ماند، دریا از دور هم
زیباست✨
هوایش عجیب، نسیمش عجیبتر
خاکش عجیب، غروبش عجیب تر✨
آفتابش دل را عجیب به بازی
می گیرد، 🔅 چقدر شبیهست به ظهر عاشورا!
❣چشمها را میبندم و میروم به تلاطم آنروزها.
بوی باروت و صدای انفجار و چکاچک شمشیرها،
و صدایی به بلندای تاریخ، که "هل من ناصر ینصرنی".
چشمها را باز میکنم. همه جا آرام است و صدای باد و رقص بیرق های سبز و سرخ..
❣اینجا حرف ها دارد برای گفتن. ✨
کافیست دل به آسمانش دهی،✨ کافیست سر به خاکش نهی، 😊✨
کافیست به خاک های گرفته در مشتت نگاهی کنی و دل دهی به چاوش عشق.✨ دیگر باران بود و بارش چشمانت
اینجا شلمچه است، همان کربلا
🍂
🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 6⃣3⃣
🔅 مصاحبه با سردار همتی
یکی از مشکلات ساخت بیمارستان عبور قطعات بتنی پیش ساخته از اروند بود. در آن زمان آقای ابوالحسنی به ما کمک می کردند. تریلی ها به منطقه خسرو آباد می آمد و در شب ها با یک سری وسیله های بنام طارق، خذر، و یا صفحه های شناوری که ماشین آلات را سوار آن می کردند و با حرکت 2 قایق صفحه ها نیز حرکت می کردند و بدینوسیله وسائل لازم را به آن طرف رودخانه می برد.
قطعات بتنی به کار رفته در این سازه ها به ابعاد ۴ متر و عرض ۲ متر ارتفاع و عمق و ضخامت 50 سانتی متر بود. این بیمارستان با این توضیحات ساخته شد و کلیه تجهیزات در آن نصب گردید. این بیمارستان فاصلهای حدود 10 کیلومتر با فاو داشت و از رودخانه اروند حدود 2 کیلومتر فاصله داشت. در زمان ساخت بیمارستان به علت وضعیت زمین منطقه 2 سانتی متر به 2 سانتی متر آب در زمین جمع می شد و ما مجبور بودیم زهکشی انجام داده و رادیه بتنی در زیر آن اجرا کنیم. محل احداث این بیمارستان در بین نخلستانی بود که ارتفاع آن با ارتفاع نخل ها یکی می شد. این بیمارستان از خط مقدم حدود 15 کیلومتر فاصله داشت و اصول کامل استتار واختفاء را در آن رعایت می کردیم. بیمارستان طوری تجهیز شده بود که زمانی که مجروحان به آن وارد می شدند بعد از به هوش آمدن اصلا فکر نمی کردند هنوز در منطقه هستند. آنقدر تمیز و شیک بود که مجروح و کادر پزشکی در آن از نظر روحی و روانی احساس آرامش می کردند.
این بیمارستان ها از نظر سازه ای تناسب و ارتباط اتاق ها با یکدیگر و دسترسی اتاق ها و بخش ها به یکدیگر از نظر رنگ و امکانات و .... و نیز سیستم تاسیسات آب و برق و فاضلاب و تهویه در حد بسیار بالایی بود.
•┈┈• ❀ ● ❀ •┈┈•
در زمان بازپس گیری فاو،
تلویزیون عراق در گزارش خود
گفت که این بیمارستان را
ایتالیایی ها برای ایران
ساخته اند.
•┈┈• ❀ ● ❀ •┈┈•
ابتکارات کم کم به جایی رسید که عملیات به عملیات روشها عوض می شد ونیز امکانات بهتر و کارها با فکری بهتری انجام می شد. 8 سال مدت کمی نبود از زمانی که عملیات های بزرگ انجام شد. مهندسی، کارهای بزرگی انجام داد یکی از علت های احداث بیمارستان فاو این بود که در زمان جنگ، فاو به علت نداشتن راه مواصلاتی و نداشتن هلی کوپتر و وجود اروند خروشان در پشت نیروها مجروح بعد از مجروح شدن در اورژانس ها و بهداری لشکرها تا چند دقیقه می توانستند جلوی خونریزی آن را بگیرند و باید برای بهبودی بیشتر به بیمارستان آورده می شدند.
اول قرار نبود که ما فقط به فاو بسنده کنیم قرار بود یک عملیات بزرگ در سال 66 انجام شود و از سمت فاو به طرف بصره حرکت کنیم که یک ساعت مانده به شر ع عملیات، برنامه حمله لغو شد.
هزینه انجام شده برای این بیمارستان به نجات جان یک رزمنده، سرباز و .. می ارطید. وقتی ما در خاک عراق اینکار را کردیم ، یعنی اینکه فرماندهان عزم خود را جزم کرده بودند تا کار صدام را یکسره کنند. عراقی ها فاو را حدود یک ماه تا 45 روز قبل از قطعنامه گرفتند، فاو حدود 2 سال در اختیار رزمندگان اسلام بود. آمریکایی ها در بازپس گیری فاو کمک
های اطلاعاتی به عراقی ها کردند. عراقی ها برای بازپس گیری فاو اول به مدت 12ساعت فاو را گلوله باران کردند. آنهم با گلوله های شیمیایی که بوسیله آن اکثر نیروهای ما شیمیایی شدند و به همین علت تیپ ها و گردان های اعزامی نتوانستند کاری انجام دهند.
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب- ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
❣
🎥 بگو قیمت این لحظه چند؟ 😭
👇🏾👇👇👇👇🏾
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1