🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 قدرت بازدارندگی ۱۶
علی شمخانی
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
شمخانی: اصلا مقوله ای به نام ترس به ذهنمان خطور نمی کرد.
رشيد: همه، آماده رفتن هم بموديم، واقعا به ماندن فکر نمی کردیم. بیشتر بچه ها ازدواج نکرده بودند، حدود ده سال در بحران و به صورت مخفی زندگی می کردیم. آمادگی بچه ها برای شهادت زیاد بود و همه آماده شهادت بودیم.
درودیان: حالا از این موضوع می توان چند نتیجه گرفت، در نتیجه مقاومت در ما قدرتی ظهور کرده بود که با توضیحاتی که شما دادید پیش از جنگ قابل ظهور نبود؛ زیرا، با جنگ ظهور کرد، یعنی شما اطلاعات را با جنگ یاد گرفتید
شمخانی: نه، پیش از جنگ هم به هر حال، به پیروزیهای رسیده بودیم، نخست، اینکه انقلاب کرده بودیم.
درودیان: اما این ظهور عاملی برای بازدارندگی نبود، یعنی باید این جنگ می شد تا این قابلیتها ظهور یابد و دیگر اینکه، نفهمیدن جنگ و ناتوانی ملی برای بازدارندگی از ایجاد بازدارندگی جلوگیری می کرد و از طرفی، فهمیدن ماهیت و هدف جنگ به مقاومت منتهی شد. اینها معادلاتی بود که اصلا، برای خود ما و عراق قابل درک نبود. بازدارندگی بر اساس فهم تهدید و قدرت است، ما نمی توانستیم تهدید و تبدیل آن را به جنگ و قدرت ظهور یافته ناشی از جنگ را بفهمیم، یعنی از هر دو، درک ناقصی داشتیم. نه امکان وقوع
جنگ را می دادیم، نه درکی از قدرت خودمان داشتیم، اصلا قدرت ما قابل ظهور نبود که آن را بفهمیم و درک کنیم؛ بنابر این، بازدارندگی دست یافتنی نبود.
شمخانی: البته، رقابت موجود در بین خودمان نیز محر كمان بود. ما دنبال اثبات هویت خود بودیم در جنگ دشمن، رقیب و مخالف داشتیم و به دنبال اثبات هویت هم بودیم، تا نشان دهیم برای مقابله با عراق راه دیگری داریم و راه ما، راه موفقی است. این موضوع در داخل کشور هم امتداد داشت، یعنی ما از هویت انقلاب دفاع می کردیم، ما نمایندگان انقلاب بودیم و حتما باید چیزی را ثابت می کردیم؛ بنابراین، رقابت بین نیروهای خودی هم عاملی بود که می توانست این قدرت را بروز بدهد.
درودیان: آقای رشید! حالا می خواهیم نقطه اتصالی بین مقاومت و دوران پیش از آن پیدا کنیم تا دلیل عدم ایجاد بازدارندگی را بیابیم؛ زیرا در بحثهایی که داشتیم، بدین نتیجه رسیدیم که آن مقاومت به استراتژی آزاد سازی و کل جنگ؛ انبساط پیدا کرد. بنابراین، اگر ما مقاومت و منطقش را درک کنیم، کل جنگ و تحولاتش را درک کرده ایم، یعنی به نوعی پیوستگی قائل هستیم، حالا اجمالش این است، تفصیلش را هم باید بنشینیم و تبیین کنیم، اما ما همیشه به این دو گانگی دچاریم و می گوییم ما چنین قدرتی را داشتیم که دشمن را شکست بدهیم، دشمن این را نفهمید و حمله کرد. خود ما نیز این را نفهمیدیم تا بر اساس آن عراق را به بازدارندگی برسانیم، یعنی همیشه این را گسست می دهیم، می دانیم چیزی داشته ایم که جواب داده است، اما دشمن نفهمیده و خودماهم نفهمیده ایم، شما نقطه اتصال اینها را بفرمایید، این چیزی که با جنگ ظهور کرد، نقطه اتصالش با پیش از جنگ چه بود؟ یعنی شما چطور می گویید این زمینه آن شد؟ آیا این زمینه آن شد و آن زمینه این شد؟ در مورد ارتش هم همین طور است. انصافا تمامی کارشناسان ارتش آن چیزی را که اتفاق افتاد، نمی دیدند. امام (ره) هم به این نکته اشاره کردند. مقاومتهای پراکنده ای هم در ارتش بود، دشمن نیز ارتش ما را نشناخت.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۴۵
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
علی هاشمی که معلوم بود خیلی بیداری کشیده است و زیاد خمیازه میکشیدگفت: حالا دیگر آماده هستید؟
عبدالمحمد گفت: بله حاجی. آماده آماده. امر بفرما.
ـ سریع کارتان را شروع کنید. امیدوارم خدا موفق تان کند.
عبدالمحمد به ابوفلاح سفارش کرد رابط هایش را در عراق خبردار کند و پیشروهای هور را جهت رفتن شان راه بیندازد.
ـ روی چشم سیدی. مشکلی نیست. حل حل است.
دو روز بعد ساعت ۱۲ نیمه شب بود که هر سه با یک قایق موتوری آرام آرام دردل شب در آبهای راکد و ساکت هور به طرف عراق حرکت کردند.
علی هاشمی برای بدرقه بچهها تا کنار اسکله آمد و یک یک آنها را بغل کرد و در گوششان خواند: فالله خیر حافظا و هو ارحم الرحمین. بروید در امان خدا و امام زمان.
آن شب علی هاشمی حال و هوای دیگری داشت. مرتب میگفت: حواس تان باشد زود برگردید. من منتظرتان هستم. دیر نکنید. کارتان را کامل انجام بدهید. آقا محسن چشم انتظار شماست.
این اولین بار بود که این قدر به عبدالمحمد و سیدنور سفارش میکرد.
در این تیم شناسایی کریم حسون هم به آنها اضافه شده بود. علی هاشمی تا آنها را در زاویه دیدش میدید برای شان دست تکان میداد تا آن جا که در دل هور دیگر دیده نمیشدند.
پس از چند ساعت آنها به اولین مقر نیروهای مجاهد عراقی در هور رسیدند. قایق را زیر نیها پنهان کردند و با بلمها و مردی [(چوب های بلند)] باقی مسیر را که حدود ۱۲ ساعت در شرایط عادی باید پارو میزدند را رفتند. همه در حالی که خستگی امان شان را بریده بود به دومین مقر در هور که چبایش و محل ابوفلاح بود رسیدند.
ابوفلاح به یکی از نیروهایش که در انتظار رسیدن آنها بود گفت مسیر منزل سیدهاشم امن است؟
ـ بله تمام مسیر ومنزل او پاک و امن است. خودم انجام دادم. خیالتان راحت.
ـ الحمدالله. دستت درد نکند.
عبدالمحمد همیشه برای کنترل یک مسیر یک نفر را قرار نمیداد. هر بار یک نفر را معین میکرد و دفعه بعد، شخص دیگری را. هیچ کس از این تغییر افراد برای کنترل و چک کردن مسیر جاده و خانهی سیدهاشم چیزی نمیفهمید و هرگز از او سوال هم نمیکردند. به قدری پیچیده عمل میکرد که امکان لو رفتن را خیلی کم میکرد. تا مطمئن نمیشد که مسیر حرکت آنها امن است هرگز از هور خارج نمیشد. گاهی تا دو روز در هور میماند تا مسیر امن شود، سپس راه میافتاد و به ماموریتش میرفت.
آن شب ساعت ۳ نیمه شب همگی وارد خانه سید هاشم شدند. طبق معمول سید از دیدن بچهها خیلی خوشحال بود و برای آنها دعا میکرد. آنها را به مضیف برد و کلی با آنها شوخی کرد.
تا نماز صبح قدری وقت مانده بود. عبدالمحمد تمام گزارشهای سیدهاشم را شنید وسوالاتش را هم پرسید. دیگر هیچ کدام رمق ادامه دادن را نداشتند. بعد از خواندن نماز صبح، عبدالمحمد گفت: سیدهاشم! ماچند ساعتی میخوابیم تا کمی خستگی مان برطرف شود. دیشب و دیروز خستگی امانمان را برید.
ـ بخوابید مشکلی نیست. من بیدارم. راحت باشید.
ساعت ۱۱ ظهر بود که بچهها بیدار شدند و سیدهاشم باخندههای همیشگی اش گفت: نهار و صبحانه با هم آماده است. کدام را اول میل میکنید؟
سیدنور در حالی که میخندید گفت: اول آخری.
ـ یعنی چه؟
ـ اول صبحانه بعد نهار.
آنها صبحانه میخوردند وسیدهاشم برای شان حرف میزد.
ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه بود و گرمای العماره خودش را خوب نشان میداد. هرم آفتاب از دیوارها به داخل اتاق آمده بود و عرق از سر و روی بچهها سرازیر بود.
عبدالمحمد به ابوفلاح گفت: در این ماموریت تو نیا.
ـ نیایم؟ چرا؟ چیزی شده است؟
ـ استخبارات روی تو حساس است ودر بدر دنبالت هستند. نیایی بهتر است. یعنی ضریب اطمینان ما بیشتر است.
ـ هر طور که شما بفرمایید. باشد نمیآیم.
ـ عیبی که ندارد؟ ناراحت که نمیشوی؟
ـ ناراحتم ولی روی چشم، میمانم. همین جا بمانم؟
ـ نه برو در الکحلا و هور. ما با بچههای مجاهدین عراقی میرویم.
ـ مع السلامه فی امان الله. الله یحفظکم.(به سلامت خیر. در امان خدا باشید)
عبدالمحمد از قبل در شناساییهایی که انجام داده بود یکی از کسانی که در شبکه اطلاعات برون مرزی را خوب میشناخت فردی به نام سیدمعلان بود. او و خانواده اش از مبارزین و مجاهدین قوی عراقی بودند.
او برای دیدن سید معلان، فرزند سیدهاشم(سیدغالب) را ماموریت داد برود تا هم مسیر را چک کند و هم او را خبر بدهد که ما در راه هستیم و میخواهیم با او ملاقات کنیم.
سیدغالب آماده رفتن بود که یک مرتبه عبدالمحمد او را صدا زد و گفت: صبرکن. در گوش او حرفی زد و او راهی شد. هرچه او میگفت: سیدغالب تند و تند میگفت: نعم نعم سیدی.
هیچ کس نمیدانست عبدالمحمد چه چیزی را پنهان از همه در گوش سیدغالب گفته است.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۴۶
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
خانه سید معلان در ۴۵ کیلومتری الکحلا در شهر العماره بود.
حدود دو ساعتی همه آمادهی اعلام رفتن از سوی عبدالمحمد بودند ولی او فرمان نمیداد. در حالی که ماندن آنها برای همه علامت سوال بود، یک مرتبه سر وکله سید غالب وسیدصادق السیدمعلان پیدا شد.
همه تعجب کردند. سید نور گفت: مگر قرار نبود برویم منزل سید؟
ـ چرا ولی نظرم عوض شد. مگر اشکالی دارد. این هم یک شیوه کار است. ناراحت نباشید.
همه در این زمان فهمیدند عبدالمحمد در لحظه آخر چه چیزی در گوش سیدهاشم گفته و چرا از رفتن منصرف شده بود. خنده از لب سید نور نمیافتاد.
سیدصادق تا عبدالمحمد را دید بغل باز کرد و با خنده و خوشحالی گفت: ابوعبدالله! اهلاً و سهلاً. نرحب بک. کیف الصحه.
عبدالمحمد خیلی او را تحویل گرفت و پس از خوش وبش بهمراه سیدنور در گوشهای نشستند تا ماموریت جدید شان را باهم بررسی کنند.
حدود نیم ساعتی طول کشید که عبدالمحمد رو به کریم کرد وگفت: من، سیدناصر و سیدصادق میرویم جلو. شما همین جا بمانید تا ما برمی گردیم. حواستان جمع باشد.
سیدصادق که با خودروی شخصی اش آمده بود آنها را سوار کرد و به طرف خانه اش در العماره حرکت کردند. او در راه از ابوفلاح و سیدهاشم سوال کرد. عبدالمحمد خبر سلامتی آنها را داد و گفت: حالشان خوب خوب است و سلام رساندند. وضع شان خیلی بهتر از شماست.
سیدصادق آنها را به خانه اش برد و پذیرایی مفصلی از آنها کرد. آن روز پدر سید معلان هم در خانه اش بود. او با دیدن عبدالمحمد، پیشانی اش را بوسید و گفت: پسرم سیدصادق از تو خیلی برایم حرف زده است و من دعا میکردم تو را زیارت کنم.
ـ سید صادق به من لطف دارد.
بعد از نماز ظهر وعصر و نهار، عبدالمحمد ماموریت جدید را برای سیدصادق توضیح داد و گفت: این ماموریت غیر از ماموریتهای دیگر است. خیلی حساس و تاثیر گذار است.
ـ یعنی چه؟
ـ یعنی این کار نهایی ماست. این کار تمام شود، ماموریت مان هم تمام شده است.
ـ پس باید خیلی حواسمان جمع باشد
ـ همین طور است. حواس جمع و صدرصد احتیاط کنیم.
تا غروب حرفهای آنها طول کشید. پدر سیدصادق هر از گاهی برای آنها چای و قهوه میآورد و آنها خستگی شان را در میکردند. عبدالمحمد هربار که پیرمرد باسینی چای میآمد تمام قد میایستاد و از او تشکر میکرد.
عبدالمحمد وظایف و مسئولیت هر کدام از بچه هایش را دقیق مشخص کرد و گفت: میخواهم با دست پُر از این ماموریت برگردیم. حاج علی به این ماموریت ما چشم دوخته و قول موفقیت آمیز بودن آن را به آقا محسن داده است. از شما تقاضا دارم با تمام وجودتان این ماموریت را انجام بدهید. وامّا ماموریت هرکدام را جداگانه میگویم تا بدانید. وظیفه سید صادق، جمع آوری اطلاعات و ارتباط با نیروهای مجاهد عراقی است. این کار در ماموریتهای قبلی برعهدهی ابوفلاح قرارداشت. وظیفه بعدی برعهدهی یکی دیگر از اعضای گروه به نام سیدجعفر است. او که از بچههای گروه سید صادق بود، در کارش خیلی مهارت داشت.
عبدالمحمد رو به او کرد و گفت: وظیفه تو در این ماموریت جمع آوری اطلاعات و نمونه مدارک و اسناد نظامی به ویژه برگههای مرخصی ارتشیان عراقی در سپاه سوم وچهارم و ارتباط با افسران، درجه داران و سربازان مخالف رژیم عراق است.
ـ نعم سیدی. این که کاری ندارد.
سیدجعفر از افسران وظیفه ارتش عراق بود و آنها را به خوبی میشناخت.
آن روز تمام وقت گروه به چگونگی انجام ماموریت هریک از افراد از شروع تا برگشت آنها گذشت.
عبدالمحمد وقتی تمام وظایف اعضای گروه مشخص شد گفت: برادران! فردا صبح بعد از نماز، ماموریت جدید ما از العماره تا بغداد است. حواس تان را خوب جمع کنید.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مصاحبه با پاسداران
خرمشهر در جبهه
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻والفجر ۸ و
پیامدهای جهانی 5⃣
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
کشورها و سازمانهای عربی نگرانی خود را در مورد پیروزی ایران بروز دادند. عربستان سعودی در یک اقدام جانبدارانه از عراق به ترکیه پیشنهاد داد در صورتی که این کشور روابط تجاری خود را با ایران قطع کند، ضرر و زیان مالی آن را به عهده میگیرد. شاه اردن در همین راستا دست به میانجیگری میان عراق و سوریه و آشتی دادن دو کشور پرداخت و شورای همکاری خلیجفارس نیز در تاریخ ۱۳/۱۲/۶۴ تشکیل جلسه داد و به موضعگیری علیه ایران پرداخت.
جنبش عدم تعهد به عنوان یک سازمان بینالمللی در هفتمین اجلاس خود به تاریخ ۲۷/۰۱/۶۵ جنگ را مورد بررسی قرار داد اما هیچگونه موضع مشخصی اتخاذ نکرد. اما پنج ماه بعد رئیس دورهای این جنبش در کنفرانس حراره، عراق را متجاوز اعلام کرد.
مهمترین بازتاب عملیات که با هدف کاهش توان اقتصادی و درآمد ارزی جمهوری اسلامی صورت گرفت، کاهش قیمت نفت بود. این کاهش تا مرز هر بشکه ۶ دلار ادامه یافت. عربستان به همراه کشورهای دیگر تولیدکننده نفت با افزایش تولید و اشباع بازار از عرضه نفت، نقش بسزایی در ایجاد این وضعیت داشت. این عمل عربستان که با پوشش «استراتژی سهم بازار» توجیه میشد تا یکی دو سال قیمت نفت را پایین نگه داشت.
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 قدرت بازدارندگی ۱۷
علی شمخانی
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
شمخانی: در ژاندارمری نیز این مقاومت بود، برای نمونه، به یاد دارم که پایگاه سعیدیه فرماندهی داشت که واقعا، آدم توانایی بود،
درودیان: خب، این با اطلاعات دشمن منطبق نبود. خرمشهر که آزاد شد، سر پلیسراه رفتیم، بهروز مرادی، دو سه ساعت مرا در کل خرمشهر چرخاند و تمام نقاط شهر را که شهید داده بودیم، نشانم داد. او می گفت: «یک ۱۰۶ اینجا جلوی پلیس راه بود و ما دورش ایستاده بودیم، این خدمه ۱۰۶ آنقدر شلیک کرد که قبضه یک لحظه داغ شد، او می خواست لوله را باز کند، اما چیزی پیدا نکرد. سپس، دست برد تا لوله را باز کند که پوست دستهایش کنده شد». آنها چنین روحیه و شجاعتی داشتند، یعنی می خواهم بگویم این در تمامی رده ها وجود داشت و در مورد ارتش نیز پیش بینی نشده بود.
شمخانی: نه، اینجا دو بحث وجود دارد. یکی بحث مقاومت به مفهوم ساختار و سازمان و دیگری بحث مقاومت به مفهوم مقاومت پراکنده ناشی از سلیقه ها و باورهای شخصی است.
درودیان: خب، همین قابل پیش بینی بود؟!
شمخانی: ارتش به شکل ساختار و سازمان، دستور عقب نشینی می داد و مثلا می گفت فلان قرارگاه را به مسجدسلیمان ببرید.
درودیان؛ مقاومتی که با آغاز جنگ صورت گرفت پیش از آن نه برای ما و نه برای عراق قابل پیش بینی نبود.
شمخانی: چرا، همان طور که ارتش به انقلاب پیوست و بخشهایی از آن نقش خیلی مؤثری را ایفا کرد، همان بخشها در جنگ نیز حضور داشتند.
رشید: حالا ما نمی خواهیم مقاومت را تفکیک کنیم، دنبال پاسخ همان پرسش باشید که نقطه اتصال این مقاومت با پیش از انقلاب چه بود؟
درودیان: می دانید چرا می خواهم این را بگویم؟ زیرا امروز ما یک تهدید داریم و امکان دارد همین اتفاق دوباره برایمان رخ دهد، یعنی امروز، قابلیتهایی داریم که آنها را نمی بینیم و بر اساس ندیدن آنها، روی مسائل اساسی مان تصمیمهایی می گیریم که شاید اشتباه باشد یا برعکس احتمال دارد اساس تواناییهای فعلی مان آن تصمیمی بگیریم که اشتباه باشد و بعد که حادثه ای اتفاق افتاد، تازه دنبال آن باشیم که کجا اشتباه کرده ایم؟ چه شکافی بوده؟ چه چیزی نبوده است که فکر کرده ایم بوده است و چه چیزی بوده که فکر کرده ایم نبوده است؟ من در مورد جنگ به این نتیجه رسیدم که بازدارندگی امکان پذیر نبوده است. خب، شکاف همیشه این است، اگر بگوییم ما توانایی ایجاد بازدارندگی را نداشتیم. بدان دلیل بود که قدرتش را نداشتیم و نتوانستیم آن قدرت را سازماندهی کنیم، استدالال درستی نیست؛ زیرا، با وقوع جنگ اتفاقاتی افتاد که نشان می دهد ما قدرت لازم را داشته ایم. دلیلش هم این است که ما عراق را شکست دادیم، حالا این چه بوده است که ما ندیده ایم؟
شمخانی: این فقط حادثه است که این قدرت را شکل می دهد.
درودیان؛ باشد، حادثه شکل می دهد، اما شما این قدرت را داشته اید و بعد حادثه آن را شکل داده است، شما این بازو را داری و وقتی وزنه می زنی، قوی می شود، اگر این بازو را نداشته باشی تا ابد هم وزنه بزنی، قوی نخواهی شد. شمخانی: در سطح کشور مجموعه تواناییهای پراکنده ای وجود داشت که فقط موضوع تهدید و مقابله با تها۔یاد با مفهومی که شما اشاره کردید، می توانست آنها را جمع و به قدرت تبدیل کند، پیش از آن نیز وجود داشت، اما پراکنده بود.
درودیان: خب، آن چه بوده است؟ نقطه اتصال آنها چیست؟
شمخانی: همان قدرتی که انقلاب را ایجاد نمود؛ با شورشهای داخلی، انقلاب فرهنگی در دانشگاهها و ستاد گروهکها مقابله کرد در انتخابات باعث حذف بنی صدر شد و منافقین خلق را وادار به فرار کرد. درودیان: پس این قدرت، قدرت واحدی است که قابلیتهای متعددی دارد. در برابر انقلاب یک صورت و در برابر امنیت و تهدید، صورت دیگری از خود نشان می دهد.
رشید: و امام (ره) آن را می دیدند. ایشان از این امر شناخت داشتند که آن حرفها را در مقابل صدام می زدند در حالی که برای ما تردید ایجاد می شد که ایشان چه می گویند.
شمخانی: امام (ره) مقاومت مردم و این قدرتها را می دیدند. درودیان: عالی بود.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۴۷
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
ساعت ۱۰:۳۰ دقیقهی شب بود که عبدالمحمد بعد از خوردن شام گفت: سیدجعفر! من برمی گردم هور.
ـ چرا؟ همین جا بخواب. مشکلی نیست، اینجا امن است.
ـ نه باید برگردم هور. اینجا نمانم بهتراست.
فردا صبح طبق قرار قبلی، سیدصادق به سراغ عبدالمحمد در هور رفت و او را به العماره آورد. علاوه بر عبدالمحمد سیدهاشم و سیداحمد برادرش را که ۱۵ سال سن داشت سوار ماشین کرد و به محل مورد نظر رفتند.
عبدالمحمد ماموریت را برای آنها توضیح داد که اولین کار ما در شناسایی، در مرکز استان میسان عراق است.
این اولین بار بود که این ماموریت با این ترکیب قرار بود انجام شود. ماموریت کاملاً سرّی و خطرناک بود.
عبدالمحمد از سیدصادق پرسید مشکل ما در مسیر چه چیزی است؟
ـ تنها مشکل ما تورهای بازرسی است که در تمام گلوگاهها و معابر ورودی و خروجی شهرها قرار دارند. از آنها که رد شویم کار تمام است.
ـ این که همیشه بوده و هست و خواهد بود. مشکل بعدی چیست؟
ـ وجود نیروهای استخباراتی درگاراژها، پایانههای مسافری به صورت ثابت و موردی با غلظت نظامی و چند لایهای امنیتی است.
ـ خدا بزرگ است. اصلاً نگران نباشید. توکل برخدا.
مسیر حرکت آنها دراین ماموریت از العماره تا بغداد بود. در تورهای ایست و بازرسی، علاوه بر نیروهای ارتش عراق، تعداد زیادی از نیروهای سازمان اطلاعات عراق حضور داشتندکه اوضاع را زیر نظر میگرفتند.
آنها با ایستادن هر ماشین، از صاحب آن تقاضای چند چیز را میکردند:
1. کارت هویت
2. برگه مرخصی
3. بازرسی بدنی
هرکدام از اینها میتوانست به راحتی سبب دستگیری مجاهدین عراقی شود. عبدالمحمد آن قدر نیروهایش را خوب بار آورده بود که براحتی ازمیان تورهای بازرسی عبور میکردند و هیچ ردی از خودشان برجا نمیگذاشتند. او برای بار آخر وضعیت و مسئولیت هر کدام را گوشزد کرد. ماشین از شهر العماره به سمت بغداد مرکز و پایتخت عراق حرکت کرد. در راه عبدالمحمد فقط قرآن میخواند و اطراف را زیر نظر داشت.
از ابتدای جاده العماره تا بغداد پایتخت کشور عراق تورهای بازرسی زیادی وجود داشت که از هرکدام نیروهای عبدالمحمد میبایست با ظرافت و دقت رد میشدند.
درراه هیچ کس حرفی نمیزد. عبدالمحمد برای این که جنب وجوشی برای بچهها به وجود آورده باشد گفت: بچهها چه طور است یک بار دیگر ماموریت مان را چک کنیم. این قدر هم ساکت نمانید. مجلس ختم که نیامدید.
هر کدام از بچهها با سر، رضایت خودش را اعلام کرد. عبدالمحمد گفت: فاز اول شناساییهایی دهگانه ما عبارت از: جمع آوری اطلاعات دقیق از قوای نظامی ارتش بعث عراق، دستگاههای امنیتی و تاسیساتی و اماکن حساس و حیاتی دولت عراق در مناطق القرنه، العزیر، صخره، البیضه، سوده، کساره، ابوخصاف ، مهیل، گرنه، شیب المشرح، الملیحه در استان العماره و بعضی از شهرهای بصره است.
آن قدر مسلط و دقیق حرف میزد که هیچ چیز جا نمیافتاد. همه با دقت به حرفهای او گوش میدادند.
او ادامه داد: یادتان باشد تورهای بازرسی روی برگههای تردد و کارت شناسایی افراد بیش از حد حساس است. کاری کنیم که کمترین شکی به ما نکنند. آنها حواسشان خیلی جمع است.
هر کدام از ما که گیر بیفتد کل ماموریت مان برباد رفته است. تو را به خدا دقت کنید.
بچههای گروه یک بار دیگر کارتهای هویت و برگههای مرخصی شان را از جیب شان در آوردند و چک کردند. سیدنور به عکس کارت هویت جعلی نگاه کرد و گفت: این خود خود من هستم. همه با شنیدن این حرف زدند زیر خنده. با این کار فضای سرد عوض شد و همه سرحال آمدند.
عبدالمحمد از سیدصادق پرسید: سید معمولاً ارتش عراق برگههای تردد را چند وقت یک بار تعویض میکند؟
ـ فکر کنم هر ۲۰، ۲۵ روز همه کارتها و برگههای تردد را از نظر شکل، رنگ و فرم عوض میکنند.
هنوز حرفهای سید تمام نشده بود که در اولین تور بازرسی جلوی ماشین آنها گرفته شد و طبق معمول سربازی جلو آمد و گفت کارت ماشین، هویت و برگه تردد.
آن روز عبدالمحمد لباس ستوان یکمی پوشیده بود و باقی بچهها همگی لباس سربازی تن شان بود.
صدای عبدالمحمد از صندلی عقب آمد. بچهها آرام و خونسرد. راحت باشید. خبری نیست.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۴۸
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
بعد از دیدن کارت هویت همه، سرباز عراقی نگاه زیادی به عبدالمحمد کرد و گفت بیا پایین. بازرسی بدنی داری.
عبدالمحمد آرام و بی خیال پیاده شد و سرباز او را بازرسی کرد و چند تا سوال پرسید و او تند و تند راحت جواب میداد. البته سعی میکرد. با حالت خشن و کوتاه جواب بدهد. بعد از چند دقیقه عبدالمحمد برگشت و اجازهی خروج به ماشین آنها داده شد.
آن روز حسب الامر عبدالمحمد قرار شد خودروی شخصی سید صادق آورده نشود و آنها با ماشین کرایهای مسیر را بروند. او میگفت: این کار سودش بیشتر است و باعوض شدن ماشینها بهتر میتوانیم کارمان را انجام بدهیم.
عبدالمحمد علاوه بر گزارش نویسی اطلاعاتی اش، یک گزارش نویسی روزانه هم داشت که تمام وقایع آن روز را مینوشت. او در روز شمارش، به تاریخ ۶۲/7/۱۷ نوشت:
«امروز روز جمعه ۶۲/7/۱۷ ساعت ۱۹:۴۵ دقیقه با تهیه مدارک شناسایی که از قبل آماده کرده بودیم راهی محل کارمان شدیم.
مقصد ما شهر بغداد پایتخت عراق بود.امروز پس از ربع ساعتی که ماشین حرکت کرد در مقابل اولین تور دژبانی و ایست بازرسی ارتش عراق ماشین مان را متوقف کردند. اینجا گلوگاه خروجی شهر بود. ماشینهای زیادی جهت بازرسی در صف به انتظار ایستاده بودند.»
درحالی که راننده آرام آرام جلو میرفت، سرباز عراقی با تابلوی ایست که در دست داشت به او اشاره کرد از صف خارج شود
و بیاید جلو.
او بلافاصله به عبدالمحمد گفت: چه کنم؟ بروم؟ دارد نگاهمان میکند.
ـ برو و خیلی خونسرد باش.
سرباز عراقی انگار مشکوک شده بود. قدری ماشین را گشت و گفت: حرکت کن.
طبق شناساییهای قبلی، حتی تورهای بازرسی هم مورد دقت و شناسایی قرارگرفته بودند و گروه میدانست وقت مرده و زنده آنها چه ساعتهایی است. آنها سعی میکردند در ساعات مرده خودشان را به تورهای بازرسی برسانند و از آنجا عبور کنند. در این وقتها سربازها حال وحوصله نداشتند و خسته بودند.
راننده که سرعت ماشین را تا مرز ۸۰ رساند بعد از یک ساعتی از آینه عقب ماشین رو به عبدالمحمد کرد و گفت: مقصد کجاست؟
ـ العماره مرکز استان میسان
ـ وارد شهر بشوم؟
ـ بله ولی خیلی آرام و بی حاشیه. انگار داریم تفریح میرویم.
آنها از دروازه اصلی شهر با سرعت چهل وارد شدند و عبدالمحمد گفت: سعی کن در شهر دوری بزنی و مراکز تفریحی و تجاری را نشان مان بده. خیلی آرام و خونسرد هم رانندگی کن. عجله نداریم.
ـ روی چشم آقا.
او با عبور از خیابانها نام مراکز را یکی یکی برای گروه میگفت و آنها با دقت نگاه میکردند.
عبدالمحمد بعد از دیدن مراکز تفریحی تجاری گفت: برادر! حالا بازار مرکزی را نشان مان بده.
حدود یک ساعتی ماشین در شهر دور خورد که عبدالمحمد گفت: من که خیلی گرسنه ام. شما چطور؟
همه با او هم صدا شدند و او روبه راننده کرد و گفت: پس برو یک کافه تا غذا بخوریم.احتمالاً خودت هم گرسنه ای.
راننده تمام شهر را مثل کف دستش میشناخت. او بعد از گذشتن از دو میدان به خیابانی رفت که تابلوی کافه با نور نئون میدرخشید. عبدالمحمد همه را به خوردن ماهی دعوت کرد و گفت: هرکس هر قدر میتواند بخورد. ساعت ۱۰ شب بود که همه از کافه بیرون آمدند و عبدالمحمد به راننده گفت: حساب ما چقدر میشود؟
ـ حساب؟ چه حسابی؟
ـ کرایه ماشین چقدر میشود؟
ـ قابل ندارد. مهمان من هستید.
ـ ممنون. بفرما حساب ما چقدر میشود؟
بعد از تسویه حساب راننده از آنها خداحافظی کرد و رفت. سیدصادق پرسید: ابوعبدالله! حالا چه کنیم؟
ـ الان یک تاکسی میگیریم و منزل یکی از مجاهدین میرویم. ماموریت بعدی ما الان شروع میشود.
ساعت ۱۱:۱۵ دقیقه آنها به منزل یکی از مجاهدین رفتند و قرار شد دو نفر دیگر از دوستانش هم به جمع آنها ملحق شوند.
ساعت ۱۱:۴۵ دقیقهی شب بود که همه مجاهدین عراقی آمدند وسیدناصر و عبدالمحمد با آنها در مورد ماموریت شان مفصل بحث کرد. عبدالمحمد به آنها سفارش کرد طوری عمل کنند که کسی به آنها مشکوک نشود.
حرفهای آنها حدود دوساعتی طول کشید. عبدالمحمد پشت سر هم از آنها سوال میکرد و جواب میگرفت.
از چهرهی او معلوم بود که اطلاعات خوبی بدست آورده و از جلسه رضایت دارد.
آن شب عبدالمحمد اصلی ترین سوال هایش در مورد وضعیت شیعیان عراق بود. او رگباری سوالاتش را میپرسید طوری که آنها عقب میماندند. هر بار که جواب آنها را میشنید خندهای از روی رضایت میکرد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 #نماهنگ
از خون جوانان وطن لاله دمیده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻والفجر ۸ و
پیامدهای جهانی 6⃣
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
🍂 از دست دادن فاو، فشار مضاعفی را در سطوح داخلی، منطقهای و بینالمللی بر عراق وارد ساخت. از اینرو رژیم عراق دست به اقدامات وسیع سیاسی نظامی زد.
مهمترین اقدامات عراق که در واکنش نسبت به شکست فاو صورت گرفت، حمله به هواپیمای مسافربری ایران که حامل تنی چند از نمایندگان مجلس از جمله آیتالله شهید محلاتی نماینده حضرت امام خمینی در سپاه بود و حمله به قطار مسافربری در ایستگاه هفت تپه خوزستان، حمله به مراکز اقتصادی و صنعتی با تأکید بر منابع نفتی (پایانه خارگ، پالایشگاهها و …) بود.
همچنین انجام عملیاتهای محدود تهاجمی تحت عنوان استراتژی دفاع متحرک اقدام دیگر عراق بود که توانست برخی مواضع مرزی ایران و شهر مهران را تصرف کند، با انجام عملیات کربلای ۱ و بیرون راندن ارتش عراق از شهر مهران، این استراتژی نیز با شکست مواجه شد و رژیم عراق بار دیگر در لاک دفاعی فرو رفت.
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 قدرت بازدارندگی ۱۸
علی شمخانی
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
درودیان: آقای رشید! شما برای جمع بندی
نکته ای ندارید؟ ما می توانیم این بحث را به بحثهای کنونی مان پیوند دهیم.
رشید: در حال حاضر، ماروی مقاومت خیلی عمیق شدیم، یعنی باز هم مفهوم مقاومت برای ما روشن تر شد.
درودیان: آقای شمخانی! اگر بتوانیم این نظر را اثبات کنیم، به نظر من، هنوز باید بین این قدرتی که با جنگ ظهور کرد با قدرتی که ...
رشید: شما می گویید این مباحث برای آینده مفید است، یعنی اگر ما شناخت خوبی روی گذشته داشته باشیم، می توانیم تصمیمات درستی برای آینده بگیریم.
درودیان: امروز هم می توانیم. این نکته مهمی است، اگر به دشمن در اوج آمدنش ضربه ای بزنیم، بسیار مؤثرتر است، در این شرایط، یک ضربه کوچک اثرش صد برابر بیشتر از هر زمان دیگری است، یعنی وقتی ماشین جنگی دشمن در حال آمدن است و غیور اصلی به آن حمله می کند، اثر آن شاید صدبرابر بیشتر زمانی باشد که دشمن بیاید، در منطقه ای مستقر شود و شما كل آن تیپ را منهدم کنید، یعنی اثر انهدام این پنجاه دستگاه تانک در اینجا به اندازه پانصد دستگاه است؛ بنابر این، اگر روزی امریکا یا کشور دیگری به ما حمله کند، باید در اوج او را بزنیم؛ زیرا این کار از نظر روحی، موازنه را به سود ما و به زیان آنها تغییر می دهد، یعنی می توانیم از معادله مقاومت مؤلفه های استراتژیک دفاعی برای امروز استخراج کنیم.
شمخانی: شرایطمان خیلی فرق می کند.
درودیان: خب، باید درباره همین بحث کنیم. اگر پیش از انقلاب می گفتند جنگ خواهد شد، شاید شما به همین باور می رسیدید؛ زیرا، از نظر جامعه شناختی، در شرایط عادی نباید روی جوامع قضاوتی بکنیم که ویژه شرایط بحران است. فرض کنید شما سوار یک اتوبوس می شوید تا به اصفهان بروید، هنگام سوار شدن هیچ کس به دیگران سلام نمی کند، اما وقتی اتوبوس پنجر شد یا تصادف کرد. وضعیت تغییر می کند، یکی می گوید: «آقا بیا کنار من». دیگری می گوید: «آقا بيا»... پس چه شد؟ اینها که همان افرادی بودند که هنگام سوار شدن به یکدیگر سلام نکردند! خب چه اتفاقی افتاده است؟! جامعه شناسان می گویند ماهیت آدمها، تحت تأثیر شرایط است، ماهیت جوامع هم همین وضعیت را دارد؛ بنابراین، نباید چنین قضاوتی کرد.
شمخانی: البته، ما یک اعتمادی هم داشتیم. امام (ره)، دفتر انقلاب را به هر شکل که می خواستند ورق بزنند، اینها سریع در کنار هم قرار می گرفتند، این چسبندگی به شدت ژله ای شده بود، دوم اینکه وقتی ایشان می خواستند صفحات این کتاب را کنار هم قرار دهند، می دانستند که این کتاب باید ۱۵۰ صفحه باشد، اما الان، ما نمی دانیم این کتاب باید چند صفحه باشد؟
درودیان: برای اینکه شما فوتبالیستی هستی که دیگر در تیم و در زمین نیستی، یعنی رفته ای و در خانه خوابیده ای. اگر دوباره تیم تشکیل بدهی و به زمین بیایی، امکان دارد، همان اتفاق بیفتد، نباید این قدر ناامید باشیم.
شمخانی: نه، ناامید نیستیم، اما این عمومی نیست، نگاه کنید، مثلا بسیاری در طول جنگ اصرار داشتند که بگویند ما امام زمان (عج) را دیدیم. یا کسی را با شمشیر دیدیم من همواره، با این خوابها مقابله می کردم. اینها مشکل شخصیتی داشتند. من می گفتم امام زمان (عج) این نیست که این طور می بینید، همین که موسوی، راننده تاکسی با آن ویژگیهای پیش از انقلابش اسیر می شود و عکس امام (ره) را در مقابلش قرار می دهند و می گویند تف کن ! توی صورت افسر عراقی تف می کند، این تأثیر امام زمان (عج) و امداد غیبی است.
درودیان: این اراده ای که ظهور می کند، همان ولایت است، نه اینکه بگویند امام زمان (عج) را دیده ایم.
رشید: امداد غیبی را حضرت امیر المؤمنين (ع) هم ندیده است، یعنی در جنگ بدر که قرآن می گوید ما سه هزار فرشته را برای شما فرستادیم، فقط پیغمبر (ص) آگاه بودند، می گویند امیر المؤمنین (ع) وقتی برای آوردن آب رفتند دیر آمدند. حضرت به او گفتد: «چرا دیر کردی؟» فرمودند: «سه بار وزش باد مرا به زمین زد و من شگفت زده شدم بعد چند دقیقه نشستم تا وزش باد قطع شد». بنابر این، خود امیر المؤمنين (ع) نیز امدادهای غیبی را نمی دیده است، حال اینجا هر کسی به دروغ می گفت من چیزی دیدم.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂