فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مصاحبه با پاسداران
خرمشهر در جبهه
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻والفجر ۸ و
پیامدهای جهانی 5⃣
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
کشورها و سازمانهای عربی نگرانی خود را در مورد پیروزی ایران بروز دادند. عربستان سعودی در یک اقدام جانبدارانه از عراق به ترکیه پیشنهاد داد در صورتی که این کشور روابط تجاری خود را با ایران قطع کند، ضرر و زیان مالی آن را به عهده میگیرد. شاه اردن در همین راستا دست به میانجیگری میان عراق و سوریه و آشتی دادن دو کشور پرداخت و شورای همکاری خلیجفارس نیز در تاریخ ۱۳/۱۲/۶۴ تشکیل جلسه داد و به موضعگیری علیه ایران پرداخت.
جنبش عدم تعهد به عنوان یک سازمان بینالمللی در هفتمین اجلاس خود به تاریخ ۲۷/۰۱/۶۵ جنگ را مورد بررسی قرار داد اما هیچگونه موضع مشخصی اتخاذ نکرد. اما پنج ماه بعد رئیس دورهای این جنبش در کنفرانس حراره، عراق را متجاوز اعلام کرد.
مهمترین بازتاب عملیات که با هدف کاهش توان اقتصادی و درآمد ارزی جمهوری اسلامی صورت گرفت، کاهش قیمت نفت بود. این کاهش تا مرز هر بشکه ۶ دلار ادامه یافت. عربستان به همراه کشورهای دیگر تولیدکننده نفت با افزایش تولید و اشباع بازار از عرضه نفت، نقش بسزایی در ایجاد این وضعیت داشت. این عمل عربستان که با پوشش «استراتژی سهم بازار» توجیه میشد تا یکی دو سال قیمت نفت را پایین نگه داشت.
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 قدرت بازدارندگی ۱۷
علی شمخانی
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
شمخانی: در ژاندارمری نیز این مقاومت بود، برای نمونه، به یاد دارم که پایگاه سعیدیه فرماندهی داشت که واقعا، آدم توانایی بود،
درودیان: خب، این با اطلاعات دشمن منطبق نبود. خرمشهر که آزاد شد، سر پلیسراه رفتیم، بهروز مرادی، دو سه ساعت مرا در کل خرمشهر چرخاند و تمام نقاط شهر را که شهید داده بودیم، نشانم داد. او می گفت: «یک ۱۰۶ اینجا جلوی پلیس راه بود و ما دورش ایستاده بودیم، این خدمه ۱۰۶ آنقدر شلیک کرد که قبضه یک لحظه داغ شد، او می خواست لوله را باز کند، اما چیزی پیدا نکرد. سپس، دست برد تا لوله را باز کند که پوست دستهایش کنده شد». آنها چنین روحیه و شجاعتی داشتند، یعنی می خواهم بگویم این در تمامی رده ها وجود داشت و در مورد ارتش نیز پیش بینی نشده بود.
شمخانی: نه، اینجا دو بحث وجود دارد. یکی بحث مقاومت به مفهوم ساختار و سازمان و دیگری بحث مقاومت به مفهوم مقاومت پراکنده ناشی از سلیقه ها و باورهای شخصی است.
درودیان: خب، همین قابل پیش بینی بود؟!
شمخانی: ارتش به شکل ساختار و سازمان، دستور عقب نشینی می داد و مثلا می گفت فلان قرارگاه را به مسجدسلیمان ببرید.
درودیان؛ مقاومتی که با آغاز جنگ صورت گرفت پیش از آن نه برای ما و نه برای عراق قابل پیش بینی نبود.
شمخانی: چرا، همان طور که ارتش به انقلاب پیوست و بخشهایی از آن نقش خیلی مؤثری را ایفا کرد، همان بخشها در جنگ نیز حضور داشتند.
رشید: حالا ما نمی خواهیم مقاومت را تفکیک کنیم، دنبال پاسخ همان پرسش باشید که نقطه اتصال این مقاومت با پیش از انقلاب چه بود؟
درودیان: می دانید چرا می خواهم این را بگویم؟ زیرا امروز ما یک تهدید داریم و امکان دارد همین اتفاق دوباره برایمان رخ دهد، یعنی امروز، قابلیتهایی داریم که آنها را نمی بینیم و بر اساس ندیدن آنها، روی مسائل اساسی مان تصمیمهایی می گیریم که شاید اشتباه باشد یا برعکس احتمال دارد اساس تواناییهای فعلی مان آن تصمیمی بگیریم که اشتباه باشد و بعد که حادثه ای اتفاق افتاد، تازه دنبال آن باشیم که کجا اشتباه کرده ایم؟ چه شکافی بوده؟ چه چیزی نبوده است که فکر کرده ایم بوده است و چه چیزی بوده که فکر کرده ایم نبوده است؟ من در مورد جنگ به این نتیجه رسیدم که بازدارندگی امکان پذیر نبوده است. خب، شکاف همیشه این است، اگر بگوییم ما توانایی ایجاد بازدارندگی را نداشتیم. بدان دلیل بود که قدرتش را نداشتیم و نتوانستیم آن قدرت را سازماندهی کنیم، استدالال درستی نیست؛ زیرا، با وقوع جنگ اتفاقاتی افتاد که نشان می دهد ما قدرت لازم را داشته ایم. دلیلش هم این است که ما عراق را شکست دادیم، حالا این چه بوده است که ما ندیده ایم؟
شمخانی: این فقط حادثه است که این قدرت را شکل می دهد.
درودیان؛ باشد، حادثه شکل می دهد، اما شما این قدرت را داشته اید و بعد حادثه آن را شکل داده است، شما این بازو را داری و وقتی وزنه می زنی، قوی می شود، اگر این بازو را نداشته باشی تا ابد هم وزنه بزنی، قوی نخواهی شد. شمخانی: در سطح کشور مجموعه تواناییهای پراکنده ای وجود داشت که فقط موضوع تهدید و مقابله با تها۔یاد با مفهومی که شما اشاره کردید، می توانست آنها را جمع و به قدرت تبدیل کند، پیش از آن نیز وجود داشت، اما پراکنده بود.
درودیان: خب، آن چه بوده است؟ نقطه اتصال آنها چیست؟
شمخانی: همان قدرتی که انقلاب را ایجاد نمود؛ با شورشهای داخلی، انقلاب فرهنگی در دانشگاهها و ستاد گروهکها مقابله کرد در انتخابات باعث حذف بنی صدر شد و منافقین خلق را وادار به فرار کرد. درودیان: پس این قدرت، قدرت واحدی است که قابلیتهای متعددی دارد. در برابر انقلاب یک صورت و در برابر امنیت و تهدید، صورت دیگری از خود نشان می دهد.
رشید: و امام (ره) آن را می دیدند. ایشان از این امر شناخت داشتند که آن حرفها را در مقابل صدام می زدند در حالی که برای ما تردید ایجاد می شد که ایشان چه می گویند.
شمخانی: امام (ره) مقاومت مردم و این قدرتها را می دیدند. درودیان: عالی بود.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۴۷
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
ساعت ۱۰:۳۰ دقیقهی شب بود که عبدالمحمد بعد از خوردن شام گفت: سیدجعفر! من برمی گردم هور.
ـ چرا؟ همین جا بخواب. مشکلی نیست، اینجا امن است.
ـ نه باید برگردم هور. اینجا نمانم بهتراست.
فردا صبح طبق قرار قبلی، سیدصادق به سراغ عبدالمحمد در هور رفت و او را به العماره آورد. علاوه بر عبدالمحمد سیدهاشم و سیداحمد برادرش را که ۱۵ سال سن داشت سوار ماشین کرد و به محل مورد نظر رفتند.
عبدالمحمد ماموریت را برای آنها توضیح داد که اولین کار ما در شناسایی، در مرکز استان میسان عراق است.
این اولین بار بود که این ماموریت با این ترکیب قرار بود انجام شود. ماموریت کاملاً سرّی و خطرناک بود.
عبدالمحمد از سیدصادق پرسید مشکل ما در مسیر چه چیزی است؟
ـ تنها مشکل ما تورهای بازرسی است که در تمام گلوگاهها و معابر ورودی و خروجی شهرها قرار دارند. از آنها که رد شویم کار تمام است.
ـ این که همیشه بوده و هست و خواهد بود. مشکل بعدی چیست؟
ـ وجود نیروهای استخباراتی درگاراژها، پایانههای مسافری به صورت ثابت و موردی با غلظت نظامی و چند لایهای امنیتی است.
ـ خدا بزرگ است. اصلاً نگران نباشید. توکل برخدا.
مسیر حرکت آنها دراین ماموریت از العماره تا بغداد بود. در تورهای ایست و بازرسی، علاوه بر نیروهای ارتش عراق، تعداد زیادی از نیروهای سازمان اطلاعات عراق حضور داشتندکه اوضاع را زیر نظر میگرفتند.
آنها با ایستادن هر ماشین، از صاحب آن تقاضای چند چیز را میکردند:
1. کارت هویت
2. برگه مرخصی
3. بازرسی بدنی
هرکدام از اینها میتوانست به راحتی سبب دستگیری مجاهدین عراقی شود. عبدالمحمد آن قدر نیروهایش را خوب بار آورده بود که براحتی ازمیان تورهای بازرسی عبور میکردند و هیچ ردی از خودشان برجا نمیگذاشتند. او برای بار آخر وضعیت و مسئولیت هر کدام را گوشزد کرد. ماشین از شهر العماره به سمت بغداد مرکز و پایتخت عراق حرکت کرد. در راه عبدالمحمد فقط قرآن میخواند و اطراف را زیر نظر داشت.
از ابتدای جاده العماره تا بغداد پایتخت کشور عراق تورهای بازرسی زیادی وجود داشت که از هرکدام نیروهای عبدالمحمد میبایست با ظرافت و دقت رد میشدند.
درراه هیچ کس حرفی نمیزد. عبدالمحمد برای این که جنب وجوشی برای بچهها به وجود آورده باشد گفت: بچهها چه طور است یک بار دیگر ماموریت مان را چک کنیم. این قدر هم ساکت نمانید. مجلس ختم که نیامدید.
هر کدام از بچهها با سر، رضایت خودش را اعلام کرد. عبدالمحمد گفت: فاز اول شناساییهایی دهگانه ما عبارت از: جمع آوری اطلاعات دقیق از قوای نظامی ارتش بعث عراق، دستگاههای امنیتی و تاسیساتی و اماکن حساس و حیاتی دولت عراق در مناطق القرنه، العزیر، صخره، البیضه، سوده، کساره، ابوخصاف ، مهیل، گرنه، شیب المشرح، الملیحه در استان العماره و بعضی از شهرهای بصره است.
آن قدر مسلط و دقیق حرف میزد که هیچ چیز جا نمیافتاد. همه با دقت به حرفهای او گوش میدادند.
او ادامه داد: یادتان باشد تورهای بازرسی روی برگههای تردد و کارت شناسایی افراد بیش از حد حساس است. کاری کنیم که کمترین شکی به ما نکنند. آنها حواسشان خیلی جمع است.
هر کدام از ما که گیر بیفتد کل ماموریت مان برباد رفته است. تو را به خدا دقت کنید.
بچههای گروه یک بار دیگر کارتهای هویت و برگههای مرخصی شان را از جیب شان در آوردند و چک کردند. سیدنور به عکس کارت هویت جعلی نگاه کرد و گفت: این خود خود من هستم. همه با شنیدن این حرف زدند زیر خنده. با این کار فضای سرد عوض شد و همه سرحال آمدند.
عبدالمحمد از سیدصادق پرسید: سید معمولاً ارتش عراق برگههای تردد را چند وقت یک بار تعویض میکند؟
ـ فکر کنم هر ۲۰، ۲۵ روز همه کارتها و برگههای تردد را از نظر شکل، رنگ و فرم عوض میکنند.
هنوز حرفهای سید تمام نشده بود که در اولین تور بازرسی جلوی ماشین آنها گرفته شد و طبق معمول سربازی جلو آمد و گفت کارت ماشین، هویت و برگه تردد.
آن روز عبدالمحمد لباس ستوان یکمی پوشیده بود و باقی بچهها همگی لباس سربازی تن شان بود.
صدای عبدالمحمد از صندلی عقب آمد. بچهها آرام و خونسرد. راحت باشید. خبری نیست.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۴۸
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
بعد از دیدن کارت هویت همه، سرباز عراقی نگاه زیادی به عبدالمحمد کرد و گفت بیا پایین. بازرسی بدنی داری.
عبدالمحمد آرام و بی خیال پیاده شد و سرباز او را بازرسی کرد و چند تا سوال پرسید و او تند و تند راحت جواب میداد. البته سعی میکرد. با حالت خشن و کوتاه جواب بدهد. بعد از چند دقیقه عبدالمحمد برگشت و اجازهی خروج به ماشین آنها داده شد.
آن روز حسب الامر عبدالمحمد قرار شد خودروی شخصی سید صادق آورده نشود و آنها با ماشین کرایهای مسیر را بروند. او میگفت: این کار سودش بیشتر است و باعوض شدن ماشینها بهتر میتوانیم کارمان را انجام بدهیم.
عبدالمحمد علاوه بر گزارش نویسی اطلاعاتی اش، یک گزارش نویسی روزانه هم داشت که تمام وقایع آن روز را مینوشت. او در روز شمارش، به تاریخ ۶۲/7/۱۷ نوشت:
«امروز روز جمعه ۶۲/7/۱۷ ساعت ۱۹:۴۵ دقیقه با تهیه مدارک شناسایی که از قبل آماده کرده بودیم راهی محل کارمان شدیم.
مقصد ما شهر بغداد پایتخت عراق بود.امروز پس از ربع ساعتی که ماشین حرکت کرد در مقابل اولین تور دژبانی و ایست بازرسی ارتش عراق ماشین مان را متوقف کردند. اینجا گلوگاه خروجی شهر بود. ماشینهای زیادی جهت بازرسی در صف به انتظار ایستاده بودند.»
درحالی که راننده آرام آرام جلو میرفت، سرباز عراقی با تابلوی ایست که در دست داشت به او اشاره کرد از صف خارج شود
و بیاید جلو.
او بلافاصله به عبدالمحمد گفت: چه کنم؟ بروم؟ دارد نگاهمان میکند.
ـ برو و خیلی خونسرد باش.
سرباز عراقی انگار مشکوک شده بود. قدری ماشین را گشت و گفت: حرکت کن.
طبق شناساییهای قبلی، حتی تورهای بازرسی هم مورد دقت و شناسایی قرارگرفته بودند و گروه میدانست وقت مرده و زنده آنها چه ساعتهایی است. آنها سعی میکردند در ساعات مرده خودشان را به تورهای بازرسی برسانند و از آنجا عبور کنند. در این وقتها سربازها حال وحوصله نداشتند و خسته بودند.
راننده که سرعت ماشین را تا مرز ۸۰ رساند بعد از یک ساعتی از آینه عقب ماشین رو به عبدالمحمد کرد و گفت: مقصد کجاست؟
ـ العماره مرکز استان میسان
ـ وارد شهر بشوم؟
ـ بله ولی خیلی آرام و بی حاشیه. انگار داریم تفریح میرویم.
آنها از دروازه اصلی شهر با سرعت چهل وارد شدند و عبدالمحمد گفت: سعی کن در شهر دوری بزنی و مراکز تفریحی و تجاری را نشان مان بده. خیلی آرام و خونسرد هم رانندگی کن. عجله نداریم.
ـ روی چشم آقا.
او با عبور از خیابانها نام مراکز را یکی یکی برای گروه میگفت و آنها با دقت نگاه میکردند.
عبدالمحمد بعد از دیدن مراکز تفریحی تجاری گفت: برادر! حالا بازار مرکزی را نشان مان بده.
حدود یک ساعتی ماشین در شهر دور خورد که عبدالمحمد گفت: من که خیلی گرسنه ام. شما چطور؟
همه با او هم صدا شدند و او روبه راننده کرد و گفت: پس برو یک کافه تا غذا بخوریم.احتمالاً خودت هم گرسنه ای.
راننده تمام شهر را مثل کف دستش میشناخت. او بعد از گذشتن از دو میدان به خیابانی رفت که تابلوی کافه با نور نئون میدرخشید. عبدالمحمد همه را به خوردن ماهی دعوت کرد و گفت: هرکس هر قدر میتواند بخورد. ساعت ۱۰ شب بود که همه از کافه بیرون آمدند و عبدالمحمد به راننده گفت: حساب ما چقدر میشود؟
ـ حساب؟ چه حسابی؟
ـ کرایه ماشین چقدر میشود؟
ـ قابل ندارد. مهمان من هستید.
ـ ممنون. بفرما حساب ما چقدر میشود؟
بعد از تسویه حساب راننده از آنها خداحافظی کرد و رفت. سیدصادق پرسید: ابوعبدالله! حالا چه کنیم؟
ـ الان یک تاکسی میگیریم و منزل یکی از مجاهدین میرویم. ماموریت بعدی ما الان شروع میشود.
ساعت ۱۱:۱۵ دقیقه آنها به منزل یکی از مجاهدین رفتند و قرار شد دو نفر دیگر از دوستانش هم به جمع آنها ملحق شوند.
ساعت ۱۱:۴۵ دقیقهی شب بود که همه مجاهدین عراقی آمدند وسیدناصر و عبدالمحمد با آنها در مورد ماموریت شان مفصل بحث کرد. عبدالمحمد به آنها سفارش کرد طوری عمل کنند که کسی به آنها مشکوک نشود.
حرفهای آنها حدود دوساعتی طول کشید. عبدالمحمد پشت سر هم از آنها سوال میکرد و جواب میگرفت.
از چهرهی او معلوم بود که اطلاعات خوبی بدست آورده و از جلسه رضایت دارد.
آن شب عبدالمحمد اصلی ترین سوال هایش در مورد وضعیت شیعیان عراق بود. او رگباری سوالاتش را میپرسید طوری که آنها عقب میماندند. هر بار که جواب آنها را میشنید خندهای از روی رضایت میکرد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 #نماهنگ
از خون جوانان وطن لاله دمیده
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻والفجر ۸ و
پیامدهای جهانی 6⃣
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
🍂 از دست دادن فاو، فشار مضاعفی را در سطوح داخلی، منطقهای و بینالمللی بر عراق وارد ساخت. از اینرو رژیم عراق دست به اقدامات وسیع سیاسی نظامی زد.
مهمترین اقدامات عراق که در واکنش نسبت به شکست فاو صورت گرفت، حمله به هواپیمای مسافربری ایران که حامل تنی چند از نمایندگان مجلس از جمله آیتالله شهید محلاتی نماینده حضرت امام خمینی در سپاه بود و حمله به قطار مسافربری در ایستگاه هفت تپه خوزستان، حمله به مراکز اقتصادی و صنعتی با تأکید بر منابع نفتی (پایانه خارگ، پالایشگاهها و …) بود.
همچنین انجام عملیاتهای محدود تهاجمی تحت عنوان استراتژی دفاع متحرک اقدام دیگر عراق بود که توانست برخی مواضع مرزی ایران و شهر مهران را تصرف کند، با انجام عملیات کربلای ۱ و بیرون راندن ارتش عراق از شهر مهران، این استراتژی نیز با شکست مواجه شد و رژیم عراق بار دیگر در لاک دفاعی فرو رفت.
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 قدرت بازدارندگی ۱۸
علی شمخانی
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
درودیان: آقای رشید! شما برای جمع بندی
نکته ای ندارید؟ ما می توانیم این بحث را به بحثهای کنونی مان پیوند دهیم.
رشید: در حال حاضر، ماروی مقاومت خیلی عمیق شدیم، یعنی باز هم مفهوم مقاومت برای ما روشن تر شد.
درودیان: آقای شمخانی! اگر بتوانیم این نظر را اثبات کنیم، به نظر من، هنوز باید بین این قدرتی که با جنگ ظهور کرد با قدرتی که ...
رشید: شما می گویید این مباحث برای آینده مفید است، یعنی اگر ما شناخت خوبی روی گذشته داشته باشیم، می توانیم تصمیمات درستی برای آینده بگیریم.
درودیان: امروز هم می توانیم. این نکته مهمی است، اگر به دشمن در اوج آمدنش ضربه ای بزنیم، بسیار مؤثرتر است، در این شرایط، یک ضربه کوچک اثرش صد برابر بیشتر از هر زمان دیگری است، یعنی وقتی ماشین جنگی دشمن در حال آمدن است و غیور اصلی به آن حمله می کند، اثر آن شاید صدبرابر بیشتر زمانی باشد که دشمن بیاید، در منطقه ای مستقر شود و شما كل آن تیپ را منهدم کنید، یعنی اثر انهدام این پنجاه دستگاه تانک در اینجا به اندازه پانصد دستگاه است؛ بنابر این، اگر روزی امریکا یا کشور دیگری به ما حمله کند، باید در اوج او را بزنیم؛ زیرا این کار از نظر روحی، موازنه را به سود ما و به زیان آنها تغییر می دهد، یعنی می توانیم از معادله مقاومت مؤلفه های استراتژیک دفاعی برای امروز استخراج کنیم.
شمخانی: شرایطمان خیلی فرق می کند.
درودیان: خب، باید درباره همین بحث کنیم. اگر پیش از انقلاب می گفتند جنگ خواهد شد، شاید شما به همین باور می رسیدید؛ زیرا، از نظر جامعه شناختی، در شرایط عادی نباید روی جوامع قضاوتی بکنیم که ویژه شرایط بحران است. فرض کنید شما سوار یک اتوبوس می شوید تا به اصفهان بروید، هنگام سوار شدن هیچ کس به دیگران سلام نمی کند، اما وقتی اتوبوس پنجر شد یا تصادف کرد. وضعیت تغییر می کند، یکی می گوید: «آقا بیا کنار من». دیگری می گوید: «آقا بيا»... پس چه شد؟ اینها که همان افرادی بودند که هنگام سوار شدن به یکدیگر سلام نکردند! خب چه اتفاقی افتاده است؟! جامعه شناسان می گویند ماهیت آدمها، تحت تأثیر شرایط است، ماهیت جوامع هم همین وضعیت را دارد؛ بنابراین، نباید چنین قضاوتی کرد.
شمخانی: البته، ما یک اعتمادی هم داشتیم. امام (ره)، دفتر انقلاب را به هر شکل که می خواستند ورق بزنند، اینها سریع در کنار هم قرار می گرفتند، این چسبندگی به شدت ژله ای شده بود، دوم اینکه وقتی ایشان می خواستند صفحات این کتاب را کنار هم قرار دهند، می دانستند که این کتاب باید ۱۵۰ صفحه باشد، اما الان، ما نمی دانیم این کتاب باید چند صفحه باشد؟
درودیان: برای اینکه شما فوتبالیستی هستی که دیگر در تیم و در زمین نیستی، یعنی رفته ای و در خانه خوابیده ای. اگر دوباره تیم تشکیل بدهی و به زمین بیایی، امکان دارد، همان اتفاق بیفتد، نباید این قدر ناامید باشیم.
شمخانی: نه، ناامید نیستیم، اما این عمومی نیست، نگاه کنید، مثلا بسیاری در طول جنگ اصرار داشتند که بگویند ما امام زمان (عج) را دیدیم. یا کسی را با شمشیر دیدیم من همواره، با این خوابها مقابله می کردم. اینها مشکل شخصیتی داشتند. من می گفتم امام زمان (عج) این نیست که این طور می بینید، همین که موسوی، راننده تاکسی با آن ویژگیهای پیش از انقلابش اسیر می شود و عکس امام (ره) را در مقابلش قرار می دهند و می گویند تف کن ! توی صورت افسر عراقی تف می کند، این تأثیر امام زمان (عج) و امداد غیبی است.
درودیان: این اراده ای که ظهور می کند، همان ولایت است، نه اینکه بگویند امام زمان (عج) را دیده ایم.
رشید: امداد غیبی را حضرت امیر المؤمنين (ع) هم ندیده است، یعنی در جنگ بدر که قرآن می گوید ما سه هزار فرشته را برای شما فرستادیم، فقط پیغمبر (ص) آگاه بودند، می گویند امیر المؤمنین (ع) وقتی برای آوردن آب رفتند دیر آمدند. حضرت به او گفتد: «چرا دیر کردی؟» فرمودند: «سه بار وزش باد مرا به زمین زد و من شگفت زده شدم بعد چند دقیقه نشستم تا وزش باد قطع شد». بنابر این، خود امیر المؤمنين (ع) نیز امدادهای غیبی را نمی دیده است، حال اینجا هر کسی به دروغ می گفت من چیزی دیدم.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۴۹
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
آن شب سوالات زیادی پرسید. از نوع رفتار رژیم عراق با اقشار مختلف مخصوصاً شیعیان تا وضعیت نظامی ارتش عراق تا این که آیا شیعیان دارای تشکیلاتی هستند یا نه؟
محل تجمع آنها کجاست؟
روحانیون مبارزشان چه کسانی اند؟
و...
ساعت نزدیک ۱:۳۰ دقیقهی نیمه شب بود که حرفهای مجاهدین عراقی تمام شد و آنها بعد از خداحافظی از منزل خارج شدند.
عبدالمحمد گفت: من که خیلی خسته ام و میخواهم کمی بخوابم. شما چطور؟ خسته نیستید؟
سید ناصر گفت: ظاهراً باقی بچهها هم خستهاند. اشکالی دارد، همه قدری استراحت کنند؟
ـ نه. همه قدری بخوابند تا برای ماموریت فردا آماده باشند.
قرار شد دو مجاهد عراقی فردا پیش از ظهر اطلاعاتی را که عبدالمحمد خواسته است برای او تهیه کنند و بیاورند.
هر کدام از بچهها تا سرشان را روی زمین گذاشتند به خواب رفتند. نماز صبح عبدالمحمد همه را بیدار کرد و آنها بعد نماز باز خوابیدند.
فردا ساعت ۱۱ ظهر دو مجاهد عراقی برگشتند و تمام اطلاعات مورد نیاز را برای عبدالمحمد آوردند و مو به مو برای او توضیح دادند و او میگفت: اهلاً و سهلاً. مرحباً بکم. شکراً شکراً.
صاحب خانه که میدانست آنها صبحانه نخورده اند، غذای گرم و خوبی را به عنوان نهار تدارک دید و سفره را پهن کرد و مدام تعارف میکرد بفرمایید بفرمایید.
سیدناصر به شوخی میگفت: یاد ام غالب بخیر. امروز یاد او افتادم.
عبدالمحمد که میدانست منظور او چیست، گفت: یاد ماهی و نان سیاح بخیر.
نهار و نماز تا ساعت ۱ بعداز ظهر طول کشید.
بعد از نماز ظهر و عصر عبدالمحمد رو به سید صادق کرد و گفت: امروز ماموریت دوم را باید شروع کنیم. آماده که هستی؟
ـ بله. باید کجا برویم؟
ـ المشرح
ـ من که آماده ام. هر موقع بفرمایید حرکت میکنیم.
ـ نیم ساعت بعد همه سوار ماشین شدند و حرکت کردند. در راه هیچ کس حرف نمیزد.
مسیر را به سرعت طی کردند و به سراغ منزل خلف الشیحان رفتند. او منتظر آنها بود. خلف از مبارزین خوب عراقی بود که برعلیه رژیم بعث فعالیتهای زیادی داشت.
عبدالمحمد از اوضاع شهر سوال کرد که او گفت:تقریباً عادی است.
ـ میتوانی یک کار تقریباً خطرناک را برایمان انجام بدهی؟
ـ من؟
ـ بله
ـ بفرمایید. چه کاری باید بکنم؟
ـ به همسرت بگو در شهر گشتی بزند و از اوضاع خبری برایمان بیاورد.
ـ حتماً این کار را میکند. همین الان به او خواهم گفت.
ـ او همسرش را صدا زد: ام فیصل بیا. صدای همسرش میآمد که میگفت: چقدر داد میزنی. آمدم. چه شده؟ او با مقدمه چینی شرح ماموریت او را داد و او بلافاصله از خانه برای ماموریتش خارج شد.
سیدناصر به آرامی به عبدالمحمد گفت: این دومین زن عراقی است که این طور شجاعانه دارد برای ماموریتهای ما به شناسایی میرود. خدا خیرشان بدهد. اینها ذخیرهی عراق هستند.
حدود یک ساعتی از رفتن ام فیصل گذشت که او برگشت و گزارش کاملی از اوضاع امنیتی شهر برای عبدالمحمد داد وگفت: ابوعبدالله! در شهر، بعثیها مشغول ایست و بازرسی ماشینها و مردم میباشند ولی وضع خیلی عادی است و خطری احساس نمیشود.
ـ پس با توکل بر خدا حرکت میکنیم.
آنها در شهر تمام سوژههای اطلاعاتی شان را خوب شناسایی میکردند و مشخصات آن جا را به ذهنشان سپردند. سیدناصر گفت: هیچ کس از کنار هیچ ساختمانی به راحتی عبور نکند.
عبدالمحمد عادت داشت با دیدن هر حرکت یا تجمع ارتش رژیم عراق یا نیروهای اطلاعاتی، فرضیه سازی میکرد و میگفت: احتمالاً قرار است این اتفاق رخ بدهد و ما این کار را باید بکنیم.
این کار همیشگی عبدالمحمد بود که در بسیاری از مواقع کمک زیادی به او میکرد و او را از مخمصههای زیادی رهایی میداد. او علاوه بر آن قبل از ورود به هر گلوگاههای ایست و بازرسی خواندن قرآن و ادعیه را ترک نمیکرد. همه صدای قرآن خواندن او را میشنیدند. براین اساس، همهی بچهها به تبعیت از او همین کار را میکردند و براحتی از گلوگاههای امنیتی و نظامی بدون هیچ درگیری و بازجویی رد میشدند.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۵۰
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
قسمت دوم ماموریت شناسایی که تمام شد، عبدالمحمد گفت: سیدناصر الان کجا برویم بهتر است؟
ـ ترمینال مسافری شهری.
ـ چرا آنجا؟
ـ حضور مردم و وضعیت نیروهای گشتی استخبارات را بررسی کنیم. به دردمان میخورد. آن روز تا ساعت ۷ شب همه مشغول شناسایی مراکز شهر بودند و ساعت ۹ شب خسته به خانه برگشتند.
فردا صبح عبدالمحمد در گزارش روز شمارش نوشت:
«امروز ساعت ۱۰ صبح بعد از عبور از دو پست بازرسی به سمت استان کوت راه افتادیم و بعد از انجام عملیات شناسایی مان از مراکز حساس ارتش عراق به سمت بغداد حرکت کردیم.»
آن روزها بغداد یکی از شهرهای کاملاً امنیتی بود که هیچ شهری با آن مقابله نمیکرد. پستهای بازرسی در گلوگاههای ورودی و خروجی شهر به راحتی به کسی اجازه حرکت نمیدادند. به هرکس و همه ماشینها مشکوک میشدند، روزگارش را سیاه میکردند.
بساط بازجویی خیابانی و مطالبه کارت هویت و مدارک تردد سخت ترین موقعیت برخورد با آنها بود.
آنها علاوه بر بازرسی کامل ماشین و صندوق عقب، از مبداء و مقصد و حتی چند ساعت خواهید ماند هم میپرسیدند و کسی جرأت جواب ندادن نداشت. هرکس مخالفت میکرد کارش به استخبارات ختم میشد.
جو پلیسی شدیدی بر شهر بغداد حاکم بود و این میتوانست سرعت عملیات شناسایی آنها را خیلی کُند کند.
عبدالمحمد برای این کار از سیدناصر خواست راه حلی ارائه دهد. او گفت: بهترین راه این است که شهر را دور بزنیم و از شهرهای دیگر وارد شهر بغداد بشویم.
ـ از کجا برویم؟
از محور بغداد ـ العماره که از ضریب امنیتی بسیار بالایی برخوردار است.
ـ حالا برای وارد شدن به بغداد چه کنیم؟
ـ از محور نجف اشرف وارد میشویم.
ـ ولی زمان و مسافت چند برابر میشود.
ـ چارهای نیست. این بهترین راه حل است.
عاقبت با هر ترفندی بود آنها توانستند وارد بغداد شوند.
قبل از رسیدن به ورودی شهر، عبدالمحمد تمام حواسش را متوجه نیروهای نظامی کرده بود که چگونه آرایش گرفتهاند.
او میدید که در اطراف شهر پدافندهای ضد هوایی زیادی کار گذاشته شدهاند که دیدن آنها نشان میداد شهر در یک حلقه امنیتی هوایی کامل قرار گرفته است. بعید بود هواپیمایی جان سالم از آنجا بدر ببرد.
آنها از ترمینال مسافری مستقیم طبق قرار قبلی به منزل یکی از اقوام سیدهاشم در منطقه حی الحرّ رفتند.
وقتی به خانه رسیدند سیدهاشم میدانست آنها خسته و گرسنه اند، برای همین از قبل برایشان تدارک شام دیده بود.
عبدالمحمد بعد شام از کم و کیف بغداد پرسید: که الان وضعیت رژیم عراق چگونه است؟ نیروهای ارتش چقدر آماده درگیری اند؟ سیدهاشم تمام و کمال جوابهای او را داد.
آنها بعد از یک ساعتی، خوابیدند تا فردا با روحیهی بهتری کارشان را شروع کنند. روز بعد را کامل در خانه بودند و در مورد مراکز مهم بغداد بحث میکردند.
روز سوم بود که عبدالمحمد بعد از نماز صبح گفت: سیدناصر امروز دیگر روز رفتن است.
ـ که چه کنیم؟
ـ باید برویم شناسایی. مگر یادت رفته است؟
ـ کجا؟ چه مکانی را؟
ـ شناسایی مراکز حساس و حیاتی شهر بغداد مخصوصاً کاخهای صدام، پادگان الرشید، سازمان مرکزی استخبارات، ستاد کل نیروهای مسلح، وزارت کشور و دفاع، مقر حزب بعث. چه شده؟ مگر خوابی؟
ـ خدا به خیر بگذراند. نه آماده ام.
ـ خیر است. پس سریع آماده رفتن بشوید.
آنها یکی یکی مراکز را براحتی شناسایی میکردند و بدون هیچ گونه درگیری یا این که مشکوک شدن به آنها به خانه برگشتند.
آن روز همه کلی اطلاعات نظامی تهیه کرده بودند که ارزش زیادی داشتند. بعد از استراحت کوتاهی که معلوم بود خستگی ماموریت از تن بچهها بیرون رفته است، عبدالمحمد گفت: همگی هرآنچه را دیدهاید مفصل و دقیق بنویسید. ممکن است خیلی از مسائل یادتان برود. این بهترین شیوه شناسایی است. سریع همین الان شروع کنید.
آن شب تا دیری بچهها مشغول گزارش نویسی بودند.
فردا صبح بعد از نمازعبدالمحمد، فاز بعدی ماموریت یعنی رفتن به کاظمین را اعلام کرد.
قبل از حرکت سیدصادق گفت: ابوعبدالله میخواهید به زیارت حرم بروید؟
عبدالمحمد تا این حرف را شنید منقلب شد. انگار گمشده اش را پیدا کرده بود.
ـ مگر میشود به حرم رفت؟ مشکلی پیش نمیآید؟
ـ نه. میشود برویم زیارت و برگردیم.
ـ نیروهای اطلاعاتی نیستند؟
ـ باشند. ما هم مثل بقیهی مردم میرویم زیارت.
ـ احتیاط کنید. اگر گیرشان بیفتیم بدبخت شده ایم.
ـ نه. خبری نیست. من قول میدهم. شما را راحت میبرم حرم.
همگی با هم با گذشتن از خیابانهای شهر در مقابل گنبد زرد طلایی حرمین کاظمین قرار گرفتند.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 #کلیپ
کمک های دانش آموزان
به جبهههای نبرد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂