eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 /۵۱ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ عبدالمحمد و سیدناصر با دیدن گنبد طلایی دست به سینه ایستادند و با ادب و احترام گفتند: السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک یابن امیرالمؤمنین السلام علیک یا موسی بن جعفر ایها الکاظم. السلام علیک یا محمدبن علی. عبدالمحمد سلام می‌داد و دور و برش را ورانداز می‌کرد. دور تا دور صحن حرم را عکس‌های بزرگی از صدام زده بودند که حال زیارت را از آدم می‌گرفت. عکس‌هایی که صدام را در حال خواندن قرآن و نماز نشان می‌داد، در هر گوشه‌ای از صحن‌های حرم نصب شده بود. سیدناصر که جمعیت را نگاه می‌کرد گفت: عبدالمحمد نگاه کن زوار حرم همه پیرمرد و پیرزن هستند. سیدصادق در جواب سیدناصر گفت: آخر جوان‌های عراقی همه در جبهه‌های جنگ هستند. کسی جرأت ندارد در شهر باشد. ـ عجب. بیچاره ها. جمعیت زیادی در حرم نبود. در گوشه و کنار که نگاه می‌کردی تعدادی نیروهای نظامی و چند نفری از ماموران اطلاعاتی با هم مشغول صحبت بودند وهر از چند لحظه‌ای به کسی که مشکوک می‌شدند او را به اتاقی می‌بردند و از او سوالاتی می‌کردند و رهایش می‌نمودند. عبدالمحمد که حواسش کامل جمع بود همراه سیدناصر به سمت ضریح رفت و بعد از بوسیدن مشبک‌ها و دعا کردن، آرام به سیدناصر گفت: سیدناصر، باید زود برویم. این جا خیلی خطرناک است. کمی صبر کن اینجا حرم است. شاید دیگر این فرصت را پیدا نکنیم. نقدش را بچسب. می دانم ولی خطرناک است. اینجا عراق است. ما نیروی قرارگاه نصرت هستیم. حرف‌های عبدالمحمد سیدناصر را بخودش آورد و گفت: تو درست می‌گویی باشد برویم. هر دو آرام آرام از حرم فاصله گرفتند. سیدناصر عقب عقب می‌آمد و همراه عبدالمحمد از حرم خارج شدند و طبق قرار قبلی به سمت پادگان التاجی که در منطقه الثوره در مسیر بغداد ـ سامرا قرار داشت رفتند. پس از شناسایی آنجا به زیارت حرمین عسگریین در سامرا رفتند. حال و هوای بچه‌ها دیدنی بود. اما مجبور بودند سریع زیارت کنند از آنجا خارج شوند. ایست بازرسی‌ها در فاصله‌ی بسیار کمی از هم قرار داشتند وبا تمام دقت ماشین‌ها را زیر نظر داشتند. گروه پس از عبور از تور بازرسی که مشرف بر پادگان بود، توانستند ضمن شناسایی‌های لازم به طرف بغداد برگردند. صدای اذان از ماذنه‌های مساجد به گوش می‌رسید که آنها وارد شهر بغداد شدند و در یکی از مساجد شهر نماز مغرب شان را خواندند. عبدالمحمد بعد از نماز گفت بهتر است برای این که مزاحم دیگران نشویم شام را در یکی از کافه‌ها بخوریم و بعد منزل اقوام سیدهاشم برویم. بهتر نیست؟ سید ناصر گفت: چرا پیشنهاد خوبی است. آنها هم اذیت نمی‌شوند. خوردن شام حدود نیم ساعتی طول کشید. کباب بره با نوشابه و ماست و ترشی بود. سیدصادق بعد از آن که حساب کرد گفت: ابوعبدالله کمی عجله کنید شهر خلوت است. خطرناک است. زود برویم. آنها بلافاصله با کرایه کردن یک تاکسی به منزل یکی از اقوام سیدهاشم رفتند و شب را در آنجا برای ماموریت بعدی شان در فردا صبح بیتوته کردند. عبدالمحمد که می‌دانست سیدناصر دوست داشت مقدار زمان بیشتری در حرم می‌ماند گفت: سید از دست من ناراحتی؟ ـ نه چرا؟ ـ گفتم سریع زیارت کن و برویم. بخدا اگر این جا گیر بیفتیم علی هاشمی می‌میرد. ـ نه ولی کار دل است. خودت هم مثل من بودی. ـ بله من هم وقتی وارد سرداب شدم، حال و هوای روحی ام عجیب عوض شد و دوست داشتم گریه کنم، فریاد بزنم، ولی مگر می‌شد؟ خودم را کنترل کردم. ـ من اولین بار بود که به زیارت حرم و محل غیبت امام زمان می‌آمدم. ـ من هم اولین بارم بود. ـ انشاءالله باز به زیارت می‌رویم؟ یعنی می‌شود دوباره به آنجا برگردیم؟ ـ بله. چرا که نه. خدا بزرگ است. ـ قطرات اشک، آرام از چشم‌های سیدناصر روی گونه هایش سرازیر شد و او که حال خوشی پیدا کرده بود، گفت: سیدصادق. دعاکن هرچه زودتر این صدام و حزب بعث نابود بشوند. ـ انشاءالله. مطمئن باش. وعده خدا حق است. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۵۲ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ فردا صبح، ساعت ۸ هر سه نفر به گاراژ شهر رفتند و یک ماشین کرایه کردند تا به وسیله آن در شهر دوری بزنند. سیدناصر که حواسش کاملا به راننده بود، گفت: به خیابان اصلی شهر برو تا از زیبایی‌های بغداد دیدن کنیم. ما بغداد را ندیده ایم. ـ نعم سیدی. علی عینی. این گردش در شهر را تا دو روز هر سه نفر انجام می‌دادند و عاقبت توانستند تمام مراکز نظامی و اطلاعاتی را شناسایی کنند. روز سوم هوای عراق کمی گرم شد. عبدالمحمد به دو نفر همراهش گفت: هرکس گفت امروز قرار است کجا برویم؟ سیدناصر بی تأمل گفت: ـ هیچکس نمی‌داند غیر از تو. تو باید بگویی. ـ حدس بزن. ـ حدس هم نمی‌زنم. ـ آن جا را خیلی دوست داری. ـ من؟ ـ نه همه ما. ـ کجا؟ ـ تو بگو. ـ نمیدانم. ـ کربلا. سیدناصر تا نام کربلا را شنید، بغض کرد و گفت: السلام علیک یا اباعبدالله. عبدالمحمد که متوجه حال روحی سیدناصر شده بود گفت: نظرت چیست؟ ـ این بهترین قسمت مأموریت ماست. همگی سوار ماشین کرایه‌ای شدند و به طرف شهر کربلا راه افتادند. ماشین گروه از میدان جندی المجهول(سرباز گمنام) به منطقه العلاوه رفت و راننده پس از خارج شدن از آن گفت: حالا کجا بروم؟ ـ عبدالمحمد از ته دل گفت: ـ معلوم است برو استان کربلا. ماشین که در مسیر کربلا حرکت می‌کرد، سیدناصر آرام میخواند:‌ای حسین‌ای غم تو همدم ما/‌ای تو خود شاهد اشک غم ما/‌ای بهر رنج و غمی محرم ما/‌ای خجل از کرم تو کم ما/‌ای که ناز تو خریدن دارد/ گل ز گلزار تو چیدن دارد/ حرم پاک تو دیدن دارد. او میخواند و اشک می‌ریخت. عبدالمحمد، با او همنوا شد و گریه می‌کرد. او می‌گفت: یادت هست همیشه حاج صادق این شعر را برایمان می‌خواند؟ سیدصادق برای این که عقب نماند، صدا به گریه بلند کرد و گفت: ـ علیک منی السلام یا اباعبدالله. هرچه ماشین به شهر کربلا نزدیک تر می‌شد و تابلوها مسافت را نشان می‌دادند، حال و صدای بچه‌ها بیشتر معنوی می‌شد. چهره‌ی عبدالمحمد و سیدناصر گل انداخته بود. برق شادی در صورت شان می‌درخشید. در چند کیلومتری شهر، سیدناصر تابلویی را نشان عبدالمحمد داد و گفت: خوب نگاه کن ببین چه نوشته است؟ عبدالمحمد دقیق شد که نوشته‌ی تابلو را بخواند که سیدناصر گفت: بابا نوشته کربلا ترحب بکم. گریه سیدناصر شروع شد و آرام نداشت. یعنی این من هستم که وارد کربلا شده ام؟ یعنی امام حسین مرا طلبیده است؟ عبدالمحمد که حالش کمتر از سیدناصر نبود، آرام در گوش او گفت: سیدجان آرام، آرام. صبرکن. اگر با این حال و وضع وارد حرم شوی، حتماً لو می‌رویم. این راننده هم غریبه است. - چه کنم، دست خودم نیست. تو می‌گویی چه کار کنم. اینجا کربلا است. مدفن جد من. می‌فهمی؟ - بله ولی یادت نرود ما در حال مأموریت هستیم. ما برای زیارت نیامده ایم. تازه جد من هم هست. - باشد. قول می‌دهم رعایت کنم. عبدالمحمد رو به سیدصادق کرد و گفت: اول می‌رویم حرم. بعد می‌رویم سراغ کارهایمان. عیبی که ندارد؟ سیدهاشم، برادر سیدصادق گفت: ولی ابوعبدالله حرم پر از نیروهای بعثی است زیارت رفتن خطرناک است. - منظورت را نمی‌فهمم. چه می‌خواهی بگویی؟ - منظورم این است که حرم نرویم بهتر است. - حرم نرویم؟ مگر می‌شود؟ - بله.نباید برویم. شما نمی‌دانید در حرم چه خبر است؟ - مگر ممکن است؟ - بخدا خطرناک است. ممکن است کار خراب شود. - حواسمان را می‌دهیم. من حرم نروم دق می‌کنم. این همه راه آمده ام حالا حرم نروم. این حرف تو یعنی از لب دریا، تشنه برگشتن است. چه می‌گویی تو؟ - ولی مأمورین اطلاعات عراق می‌دانند حرم محل رفت و آمد مجاهدین عراقی است و لذا آن جا بهترین کمین گاه و تله خوبی برای شکارشان است. - من سرم نمی‌شود، باید برویم حرم. - ولی این کار شاید به دستگیری ما منجر شود و همه چیز لو برود. - نه. ان‌شاءالله نمی‌شود. حواسمان را می‌دهیم. - سیدهاشم این جا حرف عشق است و پای عقل لنگ است. اگر نیایید خودم می‌روم و برمی گردم. - نه. من نمی‌گذارم تو تنها بروی. من و برادرم هم عهد شدیم تا پای مرگ همراه تو باشیم. پس ما هم با تو می‌آییم حرم. برویم و زود برگردیم. عبدالمحمد، عبدالمحمد یک ساعت پیش نبود. سیدناصر فقط اشک می‌ریخت و حرف نمی‌زد. تا ماشین مقابل گنبد طلایی حرم متوقف شد، عبدالمحمد نگاهی به اطراف کرد و گفت: بچه‌ها حواس تان را جمع کنید. سیدناصر در حالی که اطرافش را می‌پایید، گفت: همراه هم وارد حرم نشویم. با فاصله برویم تا کسی مشکوک نشود. عبدالمحمد آرام به سید گفت: سید دلم گرفته. - من هم. - ولی من بیشتر. - چرا؟ - چون یاد برادرم عبدالحسین افتادم. او خیلی دوست داشت کربلا برود. - تو نایب الزیاره او باش. طوری نیست. انگار او آمده است. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
ای حسین ای غم تو همره ما.mp3
زمان: حجم: 3.36M
🍂 نواهای ماندگار 🔻 حاج صادق آهنگران همنوا با دو شهید این شب های کانال حماسه جنوب، عبدالمحمد سالمی نژاد و سید ناصر سید نور‌ زمزمه می کنیم ای حسین‌ای غم تو همدم ما ای تو خود شاهد اشک غم ما http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 عملیات های ایران در طول جنگ هشت ساله ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔅 عملیات‌های متوسط 1- عملیات جاده ماهشهر 3/8/59 2- عملیات سوسنگرد2 26/8/59 3- عملیات ضربت‌ذوالفقار 19/10/59 4- عملیات بازی‌دراز1 1/2/60 5- عملیات امام علی 31/2/60 6- عملیات فرمانده کل قوا خمینی روح خدا 21/3/60 7- عملیات روح‌اللـه خمینی کبیر 11/4/60 8- عملیات رجایی، باهنر 11/6/60 9- عملیات مطلع الفجر 20/9/60 10- عملیات محمدرسول‌الله(ص) 12/10/60 11- عملیات پشتیبانی بیت‌المقدس 10/2/61 12- عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) 9/7/61 13- عملیات محرم 10/8/61 14- عملیات والفجر2 29/4/62 15- عملیات والفجر 3 7/5/62 16- عملیات عاشورا 25/7/63 17- عملیات پشتیبانی والفجر 8 20/11/64 18- عملیات والفجر 9 5/12/64 19- عملیات تکمیلی والفجر 8 8/2/65 20- عملیات کربلای 2 9/6/65 21- عملیات کربلای 3 10/6/65 22- عملیات تکمیلی کربلای 5 3/12/65 23- عملیات کربلای 7 12/12/65 24- عملیات کربلای 8 18/1/66 25- عملیات نصر 4 31/3/66 26- عملیات نصر 7 14/5/66 27- عملیات نصر 8 29/8/66 28- عملیات بیت المقدس 3 23/12/66 29- عملیات بیت المقدس 4 4/1/67 30- عملیات بیت المقدس 6 26/1/67 ادامه دارد ----------------- http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 نقش مصر در جنگ ایران و عراق ۲ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ 🔅 رابطه مصر و ایران روابط ایران و مصر را باید در چارچوب تحولاتی ارزیابی کرد که در دهه ۷۰، نخست در مصر و سپس در ایران اتفاق افتاد. لازم است یادآوری شود که مصر در فاصله سال های ۱۹۵۲ تا ۱۹۷۳ سیاست هایش را در چارچوب اصول پان عربیسم، سوسیالیسم و عدم تعهد تنظیم می کرد، اما در اواخر ۱۹۷۳ با تمایل سادات (که در ۱۹۷۰ جانشین جمال عبد الناصر شده بود) به غرب چرخش آشکاری در سیاست های این کشور پدید آمد. نقطه آغاز این چرخش پایان دادن به حدود سه دهه منازعه با اسرائیل بود که انعقاد قرارداد کمپ دیوید در ۱۹۷۸ و پیمان صلح ۱۹۷۹ را در پی داشت. با امضای این قراردادها مصر به یکی از متحدان نزدیک ایالات متحده در منطقه خاورمیانه تبدیل شد و استحقاق دریافت کمک های نظامی این کشور را پیدا کرد. سادات سیاست عادی سازی روابط با اسرائیل و نزدیکی به غرب، به ویژه ایالات متحده را با این اعتقاد در پیش گرفته بود که «منافع مردم مصر بر هر چیز دیگری حتی منافع جمعی اعراب برتری و اولویت دارد. همین اعتقاد باعث شد تا هنگامی که مصر به دلیل سیاست هایش از اتحادیه عرب اخراج شد، به راهی که در پیش گرفته بود هم چنان ادامه دهد. نقطه مقابل مواضع مصر، در اواخر این دهه، انقلابی در ایران اتفاق افتاد و در نتیجه این تغییر، سیاست هایی مانند صدور انقلاب، مخالفت با فرآیند صلح خاورمیانه و حمایت از مبارزات جنبش های اسلامی، آشکارا با منافع غرب و متحدان نزدیکش در منطقه در تضاد بود. این سیاست ها، ایران و مصر را هر چه بیشتر از هم دور کرد. به طوری که چند ماه پس از تغییرات انقلابی در ایران و استقرار نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی، امام خمینی (ره) در نامه ای به دکتر ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت، دستور قطع رابطه با مصر را به دلیل امضای پیمان خائنانه با اسرائیل و اطاعت بی چون و چرا از آمریکا و صهیونیست صادر کرد. " قطع این رابطه نمودار اختلافات و تضادهای عمیق فکری - ایدئولوژیکی میان روحانیون حاکم بر ایران و نظامیان حاکم بر مصر بود. اختلافاتی که لاینحل به نظر می رسید و هر چه که زمان سپری می شد به واسطه مسائل فرعی مانند تصمیم دولت مصر به اعطای اجازه اقامت به شاه بی تاج و تخت ایران، حمایت ایران از جنبش های اسلامی و اظهارات تند مقامات رسمی دو کشور نسبت به یکدیگر بر دامنه آن افزوده می شد. به گونه ای که با حمله عراق به ایران، سادات علی رغم اختلافاتش با رهبران عراق از این کشور حمایت کرد و به آن تسلیحات فروخت. تحلیگران سیاسی این اقدام را نشانه نفرت بیش از حد سادات از انقلاب ایران ارزیابی می کنند. با این حال حمایت سادات از عراق با هر انگیزه ای که صورت گرفته باشد، آینده روابط دو کشور ایران و مصر را تیره تر کرد و انگیزه لازم را برای رهبران ایران فراهم آورد تا پس از ترور سادات از سوی خالد اسلامبولی در اکتبر ۱۹۸۱ از قاتل وی تقدیر کنند و خیابانی را در تهران به نام او نام گذاری کنند. این مسئله باعث شد تا حتی با روی کار آمدن حسنی مبارک در مصر که نسبت به سلفش مواضع متعادل تر و منطقی تری را در قبال اسرائیل و آمریکا در پیش گرفت، در روابط ایران و مصر بهبودی حاصل نشود. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 کلیپ بی نظیر شهید آزاده محمد شهسواری در کلام حاج قاسم سلیمانی هم اکنون در کانال دوم حماسه جنوب، شهدا. 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۵۳ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ [در مقابل گنبد طلایی بودیم و] هیچ‌کس حال عادی نداشت. سیدصادق و سیدهاشم، با ترس و لرز قدم بر می‌داشتند و حواس شان فقط به سیدناصر و عبدالمحمد بود. آن دو اصلاً یادشان رفته بود در حال مأموریت هستند. آنچه می‌دیدند، حرم بود و بس. سیدهاشم برادرش سیداحمد را که ۱۵سال بیشتر نداشت در یکی از خیابان‌های شمالی اطراف بین الحرمین در گوشه‌ای از خیابان در ماشین با اسلحه ها، نارنجک ها، دوربین و دست نوشته‌های عبدالمحمد گذاشت تا آن‌ها برگردند. او می‌دانست هیچ‌کس به سیداحمد شک نخواهد کرد و گروه می‌توانند به راحتی بروند و زیارت کنند و برگردند. هردو با فاصله، آرام از صحن وارد رواق حرم شدند و روبروی ضریح دست به سینه ایستادند و خواندند: ـ السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. عبدالمحمد مثل ابر بهار گریه می‌کرد ومدام تند و تند با چفیه‌ی قرمزی که روی صورتش کشیده بود اشک هایش را پاک می‌کرد. او با حالت حزن و اندوه می‌گفت: أنا اَخوک عبدالحسین(من برادر تو هستم عبدالحسین) تو کجایی؟ تو چقدر آرزو داشتی کربلا بیایی. حالا من حرم امام حسین هستم، ولی تو نیستی. بگو من چه کنم؟ توگفتی راه کربلا را پیدا کرده ام و می‌روم کربلا. ولی من آمدم و تو نیامدی. چقدر اینجا نبودنت را احساس می‌کنم. عبدالمحمد داشت راحت وصمیمی با برادرش حرف می‌زد و می‌گفت: عبدالحسین تو با آن بدن پر از ترکش و گلوله الان در بیمارستان‌های لندن هستی و من اینجا از صمیم دل برایت دعا می‌کنم و از امام می‌خواهم به حرمت خواهرش عقیله بنی هاشم تو را شفا و سلامتی بدهد. سیدهاشم آرام و با احتیاط خودش را به کنار عبدالمحمد رساند و گفت: ابوعبدالله اگر خیلی گریه کنی الان کتف بسته سر از مرکز استخبارات کربلا در می‌آوریم و باید بازجویی پس بدهیم. ـ حواسم است. الان تمام می‌کنم و می‌رویم. سیدصادق هم همین حرف‌ها را به سیدناصر زد و او گفت: سید بعد از عمری آمدم کربلا حالا دیگر این چه حرف‌هایی است که می‌زنی؟ باشد حواسم را می‌دهم. ـ ولی سیدناصر اینجا عوامل استخبارات عراق تحت عنوان خادم، زائر و گدا مشغول شکار شیعیان هستند. چرا حرف گوش نمی‌دهی؟ ـ باشد. بابا حواسم است. می‌فهمم. الان می‌رویم. ـ تو را به خدا مراعات کن.کاش نمی‌آمدیم. ـ باشد. حواسم جمع است. تو ناراحت نباش. آنها حق داشتند از حال طبیعی خارج شوند چون نمی‌شد احساس و تعلق خاطرشان را به امام حسین(ع) نشان ندهند. عبدالمحمد مشبک‌های حرم را می‌بوسید و می‌گفت: حبیبی یا حسین. من کجا، زیارت تو کجا؟ سید ناصر که انگار در آسمان سیر می‌کرد آرام درکنار حرم قدم می‌زد و می‌گفت: به نیّت امام خمینی، محسن رضایی، پدر و مادرم، غلام پور، علی هاشمی، همسرم و... زیارت می‌کنم. سلامت می‌رسانم. زیارت نامه می‌خوانم. هر دو بعد از زیارت ضریح امام حسین(ع) به سمت قبور علی اکبر(ع) و علی اصغر(ع) که در دو گوشه ضریح پدر آرمیده بودند رفتند. سیدهاشم از پشت سر مدام می‌گفت: ابوعبدالله، سیدناصر، حرم پر از بعثی هاست. تو را به خدا حواستان را بدهید. سعی کنید عادی برخورد کنید. شاید ده دقیقه‌ای زیارت طول کشید که سیدهاشم گفت: ابوعبدالله باید سریع از حرم خارج شویم وگرنه به ما مشکوک خواهند شد. نباید زیاد در حرم بمانیم. کسی به صورت عادی در حرم نباید بماند. الان است که سرو کله استخباراتی‌ها پیدا شود. سید ناصر دلش نمی‌آمد از ضریح جدا شود ولی چاره‌ای نبود ومی بایست وداع می‌کردند. عبدالمحمد طبق عادت همیشگی اش که وقتی از حرم امام رضا(ع) بیرون می‌آمد عقب عقب خارج می‌شد، این جا هم به رسم ادب عقب عقب از حرم فاصله گرفت که ناخودآگاه با زائری که در حال وارد شدن به حرم بود برخورد. بلافاصله عذر خواهی کرد و گفت: آقا ببخشید. هنوز حرفش تمام نشده بود که متوجه شد چه اشتباهی کرده است، لذا سریع درصدد جبران برآمد و گفت:سیدی عفواً عفواً. سیدهاشم رنگ به صورتش نماند و سریع فاصله اش را زیاد کرد ولی دید زائر با بی محلی به راهش ادامه داد و حرفی نزد. این حرف او می‌توانست تمام کار را خراب کند و هر چه تا الان کار اطلاعاتی کرده‌اند بر باد بدهد. سیدناصر که پشت سر او حرکت می‌کرد اطراف را خوب زیر نظر گرفت و تا چند قدمی فردی که عبدالمحمد به او تنه زده بود را زیر نظر گرفت. وقتی دید او عادی کنار حرم ایستاده و دعا می‌خواند با خیال راحت برگشت و خودش را به عبدالمحمد رساند. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂