eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
مزار تفحص شده شهید جمال دهش ور @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 2⃣3⃣ سردار علی ناصری در این مأموریت، مناطق استقرار نیروهای امنیتی، پلیسی و جيش الشعبی کاملا شناسایی و حتی عکس برداری شد. همچنین از سایت رادار «بربخ» در غرب رودخانه دجله و شرق جاده آسفالت اصلی نیز عکس برداری کردم و از محل دقیق آن کروکی کشیدم. سوژه اطلاعاتی دیگر، پل های ثابت و متحرک، خصوصا پایه های پل ها برای انفجارهای احتمالی بود که از همه آنها به طور دقیق عکس گرفتم. برای عکس برداری، اول صبح یا ظهر را انتخاب می کردیم که تردد کم بود. یکی از اولین جاده هایی که با ماشین رفتیم، شهر القرنه در استان العماره بود. مهدی رفت داخل یک عکاسی و عکس فوری گرفت. من هم بیرون و در خیابان ماندم و شهر و مناطق حساس آن را شناسایی کردم. عکس را برای کارت شناسایی لازم داشت. شهر به یک پادگان نظامی شباهت داشت و هر جا را نگاه می کردی، نظامی، بعثی و عناصر وابسته به صدام به چشم می خوردند. در قهوه خانه ای توقف کردیم تا چای بنوشیم. من برای آنکه کسی شک نکند، ریشم را تراشیده و سبیل کلفتی گذاشته و لباس سربازان عراقی را به تن کرده بودم. داخل قهوه خانه پر بود از نیروی نظامی و امنیتی که آمده بودند چای مصرف کنند. نظامی ها داشتند درباره جبهه و جنگ صحبت می کردند. از اینکه یک نیروی اطلاعاتی سپاه پاسداران ایران در کنار بعثی ها و دشمن نشسته بود و چای می خورد، در خود احساس خاصی داشتم و از لطف خدا شاکر بودم. در عین دلهره و اضطراب، داشتم. پیگیر باشید در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
سلام بر شهدا تمثیل شـ‌هید تمثیل رود بـے‌قراری است کہ جز با وصول بہ اقیانوس آرام نمےگیرد نفوس مطمئنہ‌اے کہ جز در فناء اللہ آرام نمےگیرند 📸شهيدمدافع حرم صبحتون شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 3⃣3⃣ سردار علی ناصری پس از گشت در شهر القرنه، به سراغ پل الم زرعه که روی رودخانه دجله احداث شده بود، رفتیم و از روی آن عبور کردیم. قبل از رسیدن به پل، مقر دژبانی بود. در دژبانی، همه عناصر اطلاعاتی و حفاظتی حضور و نماینده داشتند؛ از حزب بعث و استخبارات گرفته تا امنیت داخلی و حفاظت ارتش. چند نفر به دقت صورت افراد را نگاه می کردند که آب را در دلمان خشک کردند. البته ما همه کارتهای لازم را جعل کرده بودیم و همراه داشتیم؛ اما کوچک ترین بی احتیاطی یا ناشی گری کافی بود تا لو برویم و به دام دشمن بیفتیم. به هر حال، از دژبانی و پل المزرعه که روبه روی شهر القرنه بود، گذشتیم و به شرق دجله رفتیم و از الم زرعه تا روطه را گشتیم و شناسایی کردیم. هر چه را که می دیدم، اعم از پل، جاده، دژبانی، مراکز تولید برق و آب، تأسیسات، مراکز نظامی و ... یادداشت می کردم و کروکی آنها را هم می کشیدم. نقشه هم با خودم داشتم و از آن استفاده می کردم. دوربین عکاسی هم همراهم بود و طوری که حساسیت مأموران مخفي عراقی را برنینگیزم، از مناطق حساس، خصوصا پل ها، جاده ها و مراکز نظامی عکس برداری می کردم. بعد از آن به اطراف بصره رفتیم و تا شهر الدير که محل استقرار سپاه سوم عراق بود، پیش رفتیم. در دو طرف جاده، مقر نظامی های عراقی بود که همگی را دقیق شناسایی کردم. به شهر الدير رسیدیم و در جلوی رستورانی برای صرف شام توقف کردیم. رستوران مملو از سرهنگ و سرگرد ارتش دشمن بود. . کنار میز ما، چند سرگرد و سرهنگ نشسته بودند و با هم حرف می زدند و غذا می خوردند. خودم هم باورم نمی شد که در چنین مکانی و نزدیک چنین کسانی نشسته ام و غذا صرف می کنم. در همین مأموریت، با برخی از منابع خودمان در ارتش عراق نیز تماس گرفتم و آخرین اسناد و اطلاعات مورد نیاز را که آنان به دست آورده بودند، تحویل گرفتم. ما در ارتش عراق در سطوح گوناگون منابع اطلاعاتی داشتیم. پیگیر باشید در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 4⃣3⃣ حدود یک هفته، جاهایی را که لازم بود، شناسایی و عکس برداری کردیم. غروب شب آخر به منزل ننه میثم بازگشتیم. شام مختصری خوردیم و با این زن دلاور خداحافظی کردیم و شبانه و بدون جلب توجه از روستای صويب خارج شدیم و از جاده خشکی و بالای کوره های آجرپزی، پیاده خودمان را به سیل بند رساندیم. در ساعت مقرر، بلمی به دنبالمان آمد. سوار شدیم و همان شبانه به عقب و داخل خاک ایران بازگشتیم. مأموریت پر هراس و ترس آور اما پرباری بود. در بازگشت از این مأموریت، دوستان استقبال خوبی از من کردند و خیلی خوشحال شدند. در این سفر، همه توان رزمی نظامی و لجستیک دشمن در دو استان العماره و بصره برای ما روشن شد و هیچ نقطه مبهمی در این زمینه باقی نماند. دانستیم که عراقی ها در این دو استان چه اندازه توان دارند، نیروهای نظامی شان چند نفر است، کجا مستقر هستند و حتی وضعیت روحی و روانی آنان چگونه است. همه یگان های دشمن شناسایی شده و نفوذی با ارزشی در یکی از دبیرخانه های ستاد ارتش عراق پیدا کرده بودیم که علاوه بر فتوکپی اخبار محرمانه، برخی نقشه های نظامی ارتش عراق را هم برایمان تهیه می کرد و در اختیارمان قرار می داد. این دستاورد بسیار خوبی برای فرماندهانی بود که قصد عملیات در هور را داشتند. پس از بازگشت ابتدا به طور شفاهی گزارش فشرده ای به على هاشمی دادم و چند روز بعد، گزارش مفصل و مستندی از ماموریت همراه با عکس و کالک و نقشه تهیه کردم که خیلی مورد استفاده فرماندهان عالی رتبه سپاه قرار گرفت. در نوبت بعد که آقا محسن به قرارگاه نصرت آمد، گزارش شفاهی مفصلی نیز به ایشان دادم که با دقت و وسواس به آن گوش داد و یادداشت برداری کرد. سؤالات زیادی هم کرد که به آنها پاسخ دادم. پیگیر باشید در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
🌸ای صبح من از طعم کلامت شیرین هر لحظه به اعتبار نامت شیرین لبخند بزن،بخند، از قند لبت هر صبح بخیر و هر سلامت شیرین
🌷💠🌸💠🌷 💠بند پوتین 🔸به شوخ طبعی شهره بود …!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد : « کی می خواد واکس بزنه !» 🔹همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم .😜 🔸خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه . 🌷☘🌷☘ 🔹یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود وشاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت : « من» 🔸ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت : « پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 🔹بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!😁 😁 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
این راھـ رفتنی اسـت ... نہ گفتنی ...
🍂 🔻 5⃣3⃣ عملیات خیبر با موفقیت انجام شد و با کمترین تلفات نیروها، توانستند جزایر مجنون را به تصرف خود درآوریم. دشمن حسابی غافلگیر شده بود. بعدها بچه ها برایم گفتند که عراقیها با ماشین در جزایر مجنون آوازخوان در حال عبور بودند که ما ناگهان مثل صاعته بر سرشان فرود آمدیم و ماشین آنها را با آرپی جی ۷ به هوا فرستادیم و سربازان دشمن را به رگبار مسلسل بستیم و نابود کردیم. بسیاری از سربازان و افسران عراقی با لباس زیر غافل گیر و اسیر شده بودند. روز دوم عملیات، حمید رمضانی پیشنهاد کرد که به خط مقدم برویم و آنجا را ببینیم. از روطه کنار رود دجله رفتیم. هنوز به قوس نود درجه رودخانه نرسیده بودیم که دشمن یک خمپاره فسفری زد. فوری به حمید گفتم: . حمید، اینجا نمائیم، خیلی خطرناک است. همراهمان، سعید خزائلی، فرمانده گروهان شناسایی، ن گفت: - حمید، اینجا نمانیم خطرناک است. حمید رمضانی با لهجه دزفولی گفت: . بگذار کمی بمانیم و نگاه کنیم. من گفتم: - حمید، نمانیم. فسفری زد و همین حالا شروع می کند به خمپاره جنگی زدن. - نه، بمانیم. هنوز از موتور پیاده نشده بودیم که یک خمپاره ۶۰ کنارمان مننجر شد. موج انفجار خمپاره، از روی زمین بلندمان کرد و آن طرف تر انداخت. حمید هراسان گفت: - بچه ها، خوردید؟ من گفتم: . بله. ترکشهای ریزی به سرم خورده بود و خون از سرم فواره می زد. پا و دستم هم زخمی شده بود. حمید گفت: - سعید، علی را برسان عقب. بدجوری از سرم خون می رفت. با خودم گفتم: نکند شهید بشوم قرار شد من اسیر شوم و اسارت را خواستم. خدایا، شاهد باش السلام علیک یا ابا عبدالله. اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ... و فرازهایی از زیارت عاشورا را خواندم. _ سعید به همراه حمید با موتور مرا به عقبه رساند. هنوز هوش داشتم؛ اما خون زیادی از بدنم رفته بود و بی حس بودم. پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂