13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 اونایی که دلشون هوای
یه مجلس و روضه جبهه ای کرده
بسم الله..
اونم با حضور
سردار عزیز و مخلص شهید....
#کلیپ
#توسل
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 سرداران سوله 6⃣3⃣
🔹 دکتر ایرج محجوب
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
یک روز یکی از روستاهای اطراف آبادان مورد اصابت خمپاره قرار گرفت. یکی از خانه های روستایی ویران شده بود. زنی را همراه سه فرزندش به بیمارستان آوردند. به شدت مجروح شده بودند. معالجات روی آن ها مؤثر واقع نشد. هر سه فرزند به اضافه مادرشان شهید شدند. این واقعه ما را به شدت غمگین کرده بود. سه روز بعد مجددا همان منزل مورد هدف قرار گرفت و سه فرزند دیگر این خانواده را که مجروح شده بودند به بیمارستان آوردند. فقط یکی از آنها نجات پیدا کرد و دو نفر دیگر هم شهید شدند. فقط پدر و یک دختر پنج ساله از این خانواده زنده ماند. خانواده های زیادی در آبادان بودند که فقط یکی از آنها محدود و گاه هیچ کدام زنده نمانده و همه شهید شده بودند.؟
یک روز حدود ساعت یک بعداز ظهر سروان ابراهیم خانی به بیمارستان آمد. گفت: «می خواهم تو را برای دیدن منازل بلوار خرمشهر ببرم.»
گاهی برای گشتزنی به مناطق مختلف آبادان می رفتند، آن روز هوا ابری بود. باد نسبتا شدیدی هم می وزید. من گفتم: «خطری ندارد؟»
گفت: نه. قول می دهم سالم برگردیم. چون الان ساعت استراحت عراقی هاست.»
سوار جيب شدم و رفتیم، در طول این بلوار، دو طرف، محله هایی بود که هر قسمت نام خاصی داشت، مثل کوی فلان و غیره، محله های نزدیک به شط بهتر بود. دو طرف کوچه های این محله ها، خانه های ویلایی بسیار شیک و مجللی ساخته شده بود. زیباترین آنها در کنار خود شط، یعنی اروند رود بنا شده بود. با جیپ تا انتهای چند تا از این کوچه ها که بن بست بود و به رودخانه اروند منتهی میشد، رفتیم. اغلب ساختمان های مجلل و باغ های زیبای کنار شط، مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. برخی سوخته و برخی ویران شده بود. شیشه پنجرهها شکسته شده بود. پرده های رنگارنگ و گران قیمت، از لای نرده ها بیرون آمده و با وزش باد در حال اهتزاز بودند. دیوار خانه ها کوتاه و به صورت نرده بود. داخل حیاطها دیده می شد. از جلوی در ورودی حیاط تا جلوی ساختمان، اسباب و اثاثیه خانه، مثل میز، لباس، ظرف، مجسمه و سایر وسایل پراکنده بود.
معلوم بود که با صاحبان خانه قصد اسباب کشی داشته و در اثر بمب باران و گلوله باران شدید، آنها را رها کرده و فرار کرده بودند و سارقین این لوازم را از خانه بیرون آورده بودند و چون امکان حمل همه آن ها را نداشتند مقداری را برده و بقیه را داخل حیاط ریخته بودند. این مناظر خیلی تاثر انگیز بود. خیلی دلم میخواست که داخل یکی از این خانه های شیک را ببینم. ولی سروان ابراهیم خانی گفت اجازه ورود به هیچ منزلی را ندارند. گشت و گذار آن روز به پایان رسید و به بیمارستان برگشتیم.
کم کم مأموریت ما به پایان می رسید. اوایل دی ماه قرار بود که پزشکان و پرسنل جایگزین، به آبادان بیایند و ما به مرخصی برویم. گروه ما که قرار بود با یک لنج اثاثیه خود را ببریم تقریبا آماده بودیم، ولی نمی توانستیم همه وسایل خود را در یک مرحله ببریم. مبل و تختخوابها و يخچال ها را گذاشته بودیم که در مراحل بعدی ببریم.
قسمت امور مسافرت به هر پنج خانواده یک کامیون مخصوص حمل اثاث میداد که بار خود را به چویبده ببرند. رئیس آن قسمت چون از دوستان من بود و می دانست ما چند خانواده هستیم که باید اثاثیه خود را به تهران ببریم، قول داد که یک کامیون به طور کامل در اختیارم بگذارد و گفت: «یه کامیون در بست برات میفرستم. به راننده هم میگم که دوباره برگرده و بقیه اثاثيهات رو بیاورد.»
سروان ابراهیم خانی هم قول داد که در کامیون و با تعدادی پرسنل در اختیارم بگذارد. ما همین طور منتظر روز موعود بودیم. قبل از این که گروه جانشین برسد. همراه سروان ابراهیم خانی و یک افسر دیگر که از دوستان او بود، با جیپ به چویبده رفتیم، آن افسر که متاسفله نام او را فراموش کردم و مسئول سازماندهی لنج ها بود گفت: می خواهم یکی از لنج های خوب و بزرگ که ناخدای آن هم مطمئن و آدم با شخصیتی باشد انتخاب کرده و شما را به او معرفی کنم.»
پس از رسیدن به چویبده سراغ ناخدا عباسی را گرفت. پس از چند دقیقه او را پیدا کرد و نزد ما اورد. سروان گفت: «لنج خود را برای آقای دکتر و دوستانش رزرو کن و گروهی هم که باید بارها را از داخل کامیون و لنج حمل کنند. از بین افراد خودت انتخاب کن که چیزی از اموال گم نشود یا آسیب نبید.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
پیگیر باشید
#سرداران_سوله
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آبادان
ماندن در شهر
و پشتیبانی ها
#کلیپ
#آبادان
#زیر_خاکی
#نسل_مقاوم
#پشتیبانی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 کلاس درس
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
•┈••✾💧✾••┈•
یکی از ساختمانهای اردوگاه را کردند مدرسه، تا به این وسیله بچّه ها را بکشند آن جا و تبلیغات خوبی برای خودشان دست و پا کنند و در روزنامه هایشان بنویسند اسیران خردسال ایرانی زیر سایه ی صدام در عراق به مدرسه می روند.
یک روز سرگرد آمد و عدّه ای از ریزه میزه ها را جدا کرد که ببرد مدرسه، اما هیچ کس حاضر نشد همراهش برود. سرگرد به زور متوسّل شد، اما باز هم کاری از پیش نبرد. ناراحت شد و با چشمانی سرخ شده، در حالی که عصای خیزرانش را در هوا تکان میداد، بعد از کلّی فحش و ناسزا، گفت: چرا نمی رین مدرسه؟ یکی از بچّه ها بلند شد و با لهجه ی اصفهانی گفت: جناب سرگرد، ما به خاطر فرار از مدرسه اومدیم جبهه، اسیر شدیم؛ حالا شما می خواین دوباره ما رو بکشونین مدرسه؟ نه خیر، ما نیستیم. این را که گفت، صدای خنده ی بچّه ها به هوا بلند شد؛ و سرگرد از خیر مدرسه بردن ما گذشت.
•┈••✾💧✾••┈•
طنز جبهه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 بازتاب عملیات فتح المبین
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔅 کشورهای منطقه به دلیل حمایت از عراق، از تغییر روند جنگ به سود ایران نگران بودند. روزنامه واشنگتن پست در این باره نوشت: «بسیاری از کشورهای نفت خیز طرفدار غرب در خلیج فارس از جمله شبه جزیره عربستان و کویت از عراقی حمایت کرده اند و بنابراین دلیل کافی برای ترس از ایران را دارند.». در این حال نگرانی آمریکا از اوضاع منطقه دلیل کافی برای افزایش نگرانی در کشورهای منطقه بود. تحلیل روزنامه الخليج در این باره بر پایه اظهارات سخنگوی وزارت خارجه آمریکا، این موضوع را آشکار می کند: «آمریکا پس از حمله گسترده اخیر ایران، علی رغم موضع سابق خود در قبال جنگ، سخت به وحشت افتاده و خواستار پایان دادن سریع به این جنگ است زیرا به عقیده آمریکا پیروزی ایران در جنگ باعث محکم تر شدن موضع دولت ایران می شود و استقرار امنیت در منطقه را مختل خواهد کرد.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 ملازم اول، غوّاص (۷۲)
🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
من داشتم می رفتم مهمانی، یعنی هم اینجا مهمان بودم، هم پیش عراقی ها، ولی مهمانیِ اسیر!
گفتم: خوب! چرا می خواستید مطلب به این مهمی را از من پنهان کنید؟
- ترسیدیم بترسی!
- به جایش من الان با چشم باز و احتیلط کامل می روم و بی گدار به آب نمی زنم.
مشکل پچ پچ که حل شد، خواستند تا هوا مه آلود بود جلوتر بروند و دهنه منطقه را به من کامل تر بشناسانند. گفتم: نیازی نیست، من که دیدم. مخالفتی هم ندارم، می خواهید جلوتر بروید که چه بشود؟ ممکن است خطر هم داشته باشد.
خوب که با منطقه آشنا شدم، برگشتیم. فردا علی آقا گفت: می خواهم چند نفر نیروی وارد به تو بدهم و تو بشوی مسئول تیم.
امرش مطاع بود و من با کمال میل پذیرفتم. کار به فردایِ فردا موکول شد. او چند نفر را انتخاب کرد، اما به من چیزی نگفت. عادتش بود همه چیز را به همه نمی گفت. گویا با آنها قرار و مداری گذاشت و با آنها از منطقه رفت و باز کار ماند برای چند روز دیگر. من بعد از چند وقت دوباره به جمع با صفای واحد برگشته بودم. اینجا از هیاهوی شهر خبری نبود. آدم ها با هم رقابت نمی کردند. فرمانده برای نیرو قیافه نمی گرفت. عنوان های شهری در اینجا به درد نمی خورد. کسی هم از آنها حرف نمی زد. اینجا جور دیگری بود. آقای عنایتی، مسئول تدارکات برخلاف روش معمول تدارکات چی ها هیچ چیز را پنهان نمی کرد. او یکی از اتاق ها را مغازه کرده بود و در ویترین مغازه صلواتی اش، کمپوت، کنسرو، مربا، ترشی، شورت، زیرپوش، پیراهن و هرچه بود و داشت، دیده می شد. بچه ها هر چه لازم داشتند، بر می داشتند. اجازه نمی خواست، تک نمی زدند! بقالی عنایتی، تدارکات نبود، البته هیچ کس هم فکر سوء استفاده نبود. آقای عنایتی دفتر نداشت، ولی دفتر خدا باز بود و هر کس به اندازه و حتی کمتر از احتیاج بر می داشت و می دانست که خدا می بیند و می داند و می نویسد.
در این چند روز معطّلی ته و توی منطقه را درآوردم. توپ و سلاح های سبک و سنگین، منطقه رفیّع را برداشته بود و همه چیز گویای عملیاتی نزدیک! اما برایم سئوال شد که اگر قرار است اینجا عملیات شود، چرا علی آقا گشت ها را متوقف کرد و خودش و آن گروه کجا رفتند در این نزدیکی عملیات؟ فقط بلم کمین شناسایی فعالیت می کرد و دیگر هیج!
از جمع نیروهای واحد اطلاعات عملیات تیپ در منطقه هورالعظیم و روستای گِلیِ رُفیّع این اسم ها در خاطرم مانده است: محمد خادم، حسین رفیعی، سعید یوسفی، سعید صداقتی، اکبر امیرپور، نقی قوی دست، هادی فضلی، ولی الله سیفی، علی بختیاری، محند بختیاری، سعید چیت سازیان، مصیب مجیدی، محمد مهدی قراگوزلو، ابراهیم دمقی، خندان( راننده علی آقا)، صادق نظری، ناصر فتحی، محمد رحیمی، کریم مطهری، حاج آقا عنایتی، هادی مقدسی، علی تابش، امیر فضل اللهی، نصرت نائینی و محسنی حسنی.
جمعی با صفا و بی ریا. قوی دست، بچه علی آباد شهرک فرهنگیان با آن دست های قوی کار کرده روستایی اش آن قدر کیسه های خاک و ماسه را یک دستی جا به جا کرد تا سنگری محکم و اساسی ساخته شد. سنگر که آماده شد، دعای توسل و نوای اذان و قرآن روح و جان شان را جلا داد و نوای گرم عمو اکبر جمعشان را گرم تر کرد. مسجد رفیع، خلوت انس بچه ها بود. مثل شب های احیا، نماز شب و دعا و اشک و صفا. ( امسال یعنی ۱۳۹۲، که به بازدید از منطقه رفتیم و به مسجد رفیع، حس و حال آن سال و یاد شهدا به دل ها صفایی داد که عجیب بود.)
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
پیگیر باشید
#ملازم_اول_غوّاص
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂