فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ زیبای
"نذر لالهها"
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
صمد نظری 4⃣1⃣
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
بالاخره بعد از سه ماه ماندن در قرنطینه سازمان، یک روز از طرف سهیلا صادق مسئول پرسنلی سازمان به ستاد احضار شدم و به من اطلاع داده شد که با اعزامم موافقت شده است. او، ضمن رساندن پیام شفاهی رجوی، تلویحاً از من خواست علیه سازمان موضع گیری نکنم. سپس با گرفتن دو تعهدنامه کتبی، با این مضمون که از مناسبات ارتش آزادی بخش جدا شده و هیچ گونه ادعایی ندارم، در اعزامم به خارج توضیحاتی داد. من که سعی داشتم هر چه زودتر از جهنم رجوی خلاص شوم (قبلاً در چندین مرحله به صورت کتبی و شفاهی به اطلاع مسئولان رسانده بودم که برای خلاصی از اینجا هرگونه تعهد کتبی را امضا می کنم) متن دیکته شده ای را که جلوی رویم گذاشته بودند همان طور که گفته بودند رونوشت و امضا کردم و تحویل دادم. سپس سهیلا اضافه کرد تا چند روز دیگر تو را به بچه های ستاد سیاسی تحویل می دهیم و از طریق اردن وارد آلمان می شوی. توجیه نحوه رفتن به اردن نیز با بچه های ستاد سیاسی بود. بعد از توجیه به محل جدیدی در اطراف آشپزخانه قرارگاه اشرف که ساختمانی کوچک بود منتقل شدم و بعد از ۱۰ روز از طریق مجید عالمیان به بغداد فرستاده شدم و در پایگاه ازهدی به یکی از مسئولان اعزام ستاد سیاسی تحویل داده شدم. در آنجا نیز وسایلم را برای چندمین بار بازرسی کردند تا مبادا عکس، فیلم، کتاب، مدرک یا هرگونه وسیله ای که بر علیه سازمان است به بیرون منتقل شود. وسایل همراهم فقط یک ساک و دو دست لباس شخصی بود که یک دست را پوشیدم و دست دیگر را که کهنه بود در چمدان گذاشتم. البته این لباس و چمدان نیز در روزهای آخر به من تحویل داده شد تا مدرک یا وسیله ای در آنها جاسازی نشود. در پایگاه ازهدی چگونگی ورود به شهر فرانکفورت آلمان و نفرات همراه و محل ورود و همچنین پاسپورت جعلی را به من نشان دادند و توسط زنی به نام حمیده کوزه گر (اهل کتالم رامسر) توجیه و بعد از آن توسط پیک زمینی به همراه نفرات همراهم به شهر امّان در اردن منتقل شدم. دو روز در هتلی (نزدیکی هتل قدس) در شهر امّان بودم تا هماهنگی لازم با مسئولان و ماموران فرودگاه اردن انجام شود. (بعد از ورود رجوی به بغداد و ملاقات او و مریم با پادشاه اردن، رابطه سازمان با کشور اردن بهتر شد که این رابطه تا جنگ عراق و کویت ادامه داشت. به دنبال جنگ کویت و بسته شدن راه های زمینی ترکیه و همچنین ممنوعیت هواپیماهای عراقی، فرودگاه اردن پل ارتباطی سازمان با کشورهای اروپایی و آمریکایی شد. به همین دلیل رابطه بسیار خوبی بین مسئولان سازمان و دستگاه اطلاعات اردن شکل گرفت. تردد آزاد مسئولان پایین ستاد سیاسی و حتی افراد اجرایی آنها در قسمت های مختلف فرودگاه، بدون چک و بازرسی، خود نشان دهنده عمق رابطه طرفین بود.)
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد…
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لو رفتن در دقیقه ۹۰
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
شنیده بود کم سن و سالها را بر می گردانند. آهسته کتاب هایش را از ساک درآورد و زیرش گذاشت و روی صندلی نشست.
مسئول اعزام نگاهش کرد.
□
اتوبوس حرکت کرد. عده ای از کم سن و سالها را پیاده کرده بودند. آهسته کتابها را از زیرش برداشت. هنوز نمی دانست مسئول اعزام چرا پیاده اش کرده بود.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب وقتی سفر آغاز شد
#اعزام
#دانش_آموزان
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🍂 خورشید مجنون ۶
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 شب علی هاشمی نزد من آمد و چند ساعتی ماند. علی پرسید: - حاجی، واقعاً
قضیه جدی است؟
«متأسفانه بله! علی قدری با من شوخی کرد.» گفت: «نمی خواهی به خانه سربزنی؟»
با این وضع نمی توانم. روز بعد تقریباً از حدود ظهر تحرک دشمن در پشت خطوط اول و دوم در جزیره جنوبی و در عمق زیاد شد. این اخبار را برادران اطلاعات قرارگاه و یگانهای مستقر در خط به ما دادند. تحرک دشمن، ترددهایی در پشت خطوط و سیل بندها بود که شامل کل منطقه میشد؛ یعنی از کساره و الصخره در شمال خندق تا خندق به طرف جنوب و کلاً غرب و جنوب جزاير خيبر. من آن روز هم که روز جمعه و سوم تیرماه بود به توپخانه و ادوات دستور دادم آتشباری جانانه ای همزمان با غروب آفتاب علیه دشمن داشته باشند. هوا هنوز روشن بود. قبل از اجرای آتش علی هاشمی به قرارگاه آمد. با برادران اطلاعات - عملیات جلسه ای داشتیم. علی از اجرای آتش ما در روز گذشته راضی بود و گفت: «دشمن انتظار این آتش را نداشت و قطعاً تلفات خوبی به او وارد شده است.»
به علی گفتم: «امروز هم نزدیک غروب آتش باری داریم و علی تایید کرد. آن روز هم آتش نسبتاً خوبی روی دشمن اجرا شد. آن شب علی با بسیاری از برادران مسئول تماس تلفنی برقرار کرد و گفت: «ما منتظر تک دشمن هستیم!»
احمد غلام پور اعلام کرد: «خودم به منطقه می آیم.»
در آن چند ساعت از جمعه شب همه بچه های قرارگاه تاکتیکی در سنگر فرماندهی و سنگر عملیات دور هم جمع شدند. بعضی ها با هم شوخی میکردند. جلسه ای با مسئولان محورها داشتیم. نیمه شب همه به مناطق و قرارگاه های خود رفتند علی هاشمی ماند.
آن شب خوابمان نمی برد. علی هرچه به ذهنش خطور میکرد تلفنی به فرماندهان یگانهای در خط میگفت و توصیه های لازم را به همه میکرد. به پدافند هوایی چندین بار تذکر داده شد که مواظب هلی کوپترهای دشمن باشند. من حتی این تذکر را به پدافند دادم که احتمال دارد دشمن در قرارگاه هلی برن داشته باشد.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔸 جنایتکاری که
تحت تأثیر قرار گرفت
▪️ حمید رضا رضایی
وقتی عدنان ازم خواست باهاش ادبیات فارسی کار کنم سه یا چهار ماه با او فارسی کار کردم. از اینکار هدفی داشتم. البته عدنان فارسی بلد بود ولی نه اینکه تمام واژههایی که در زبان محاوره و یا کلاسیک ما بکار برده میشد رو بلد باشه، چون ظاهرا از مادری کرد ایرانی بدنیا اومده بود.
مثلا روزنه امید را میخواست بداند، روزنه چیست و کاربردش کجاست، یا فروغ جاویدان چیست، یا راه درخشان یعنی چه؟ لذا از من میخواست که داستانها و ضربالمثلهای ایرانی رو باهاش کار کنم. منم نیت کرده بودم که خدا کنه داستانهایی که براش میگم در وجودش اثر نماید. به مرور اینکار به حول و قوه الهی انجام شد و کمکم خودش را از مجموعه نگهبانان داخل جدا کرد و نگهبانی دکل را پذیرفت. او تنها کسی بود که حتی برای افسر اردوگاه هم تره خورد نمیکرد. یک روز وقتی فرمانده اردوگاه که سرهنگی بود با طمطراق و با ابهت؛ کلی افسر درجهدار پشت سرش بودند و وارد بند شد، به من گفت: «حمید نگاه کن خر بزرگ داره میاد.»
🔹 آزاده تکریت ۱۱
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۶۴
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
در زندان، در همان دقایق اول باید خودی نشان بدهی؛ و اگر نه کارت زار است. از رو نرفت. رو زانوهایم نشستم. صدای قلنج زانوهایم سکوت را شکست. به فکرم رسید نکند احساس خطر کرده باشد. شنیده بودم زندانیهای سیاسی تا زیر و بالای اطرافیانشان را نفهمند طرح دوستی نمیریزند.
- خیالت جمع مثل خودت بیگناه هستم.
من را امروز دستگیر کرده اند ... سر هیچ ... به خاطر چند جلد کتاب. انگار قصد نداری حرف بزنی ... نزن ... خوابم می آید ... با اجازه.
پلک هایم را رو هم فشردم. دردی تو سرم پیچید؛ ولی خواب به سراغم نیامد. کی میتوانست با صدای ناله و گریه و جیغ کسانی که زیر شکنجه بودند بخوابد! چند روز گذشت، تا فهمیدم مردی که با او هم سلولی هستم علی میهن دوست یا همان علی عقیدتی است. وقتی از جلو سلولهای زندان برای بازجویی میگذشتم اسماش را شنیدم. سراغش را میگرفتند. حالش را میپرسیدند. از نیروهای خودش بودند. جوابشان را نمیدادم. برایم پرونده میشد. این را نگهبان بیخ گوشم گفته بود. انگار فهمیده بود تازه کار هستم.
علی عقیدتی تئوریسین عقیدتی سازمان مجاهدین خلق بود. مغز عقیدتی و متفکر ایدئولوژی آن زمان سازمان. سر قرار گرفته بودندش. محل قرارشان شناسایی شده و لو رفته بود. به دنبال این بود که بفهمد چه کسی محل را لو داده. زنگ خطری برای همه سازمان بود. همه اش با خودش حرف میزد. زیرلبی و خفه. من را به حساب نمی آورد. نگاهش مات بود و احتیاط آمیز. فکر میکرد نفوذی باشم. حرصم درآمده بود. مانده بودم چه طور حالی اش کنم. بعد از این که من را از بازجویی بر میگرداندند؛ او را میبردند. موقع برگشت داغان بود. نمیگذاشت دست به او بزنم. همچنان به من شک داشت. به او حق میدادم، رو صورت من حتی رد کشیدهای هم نبود. اگر نفوذی نبودی رو دست نمیبردند و رو دست نمی آوردندت.
- حق داری .... ولی خدا شاهد است که من هیچ ارتباطی با آنها ندارم ... شنیدم این همه زندانی فقط برای حفظ امنیت در جشنهای ۲۵۰۰ ساله است ... چند روز دیگر آزاد میشویم ....
- دیدی نفوذی هستی .... این اطلاعات را به همه کس نمیدهند.
- هر طور میخواهی فکر کن ... من فقط اسدالله خالدی هستم ..... مهندس وزارت کشاورزی ... تو آلمان درس خوانده ام. ... بیشتر از این نمی گویم ...
آشتیانی دو روز بیشتر در زندان اوین نماند. بازجویی که بازجوییاش کرده بود آشنا درآمده بود. از بچه های سرپل امیر بهادر بود. همان جایی که ما سنگکی داشتیم. برای من کاری نکرد. من ماندم تا بیشتر آب خنک بخورم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🍂 خورشید مجنون ۷
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 در سنگر مخابرات دراز کشیده بودم. در حالتی بین خواب و بیداری بودم که یک باره زمین به شدت لرزید و صدای وحشتناک و مهیب انفجاری شنیده شد. لرزش زمین ادامه داشت. آتش، پرحجم و انبوه به نظر میرسید. علی در سنگر فرماندهی بود. وارد سنگر مخابرات شد. ساعت سه بامداد بود. علی گفت: «حاجی، از خط مقدم چه خبر؟» هنوز تماس نداشتهاند؟
بچه های مخابرات و عملیات - اطلاعات همه آماده و پای کار بودند. آتش دشمن خیلی سنگین بود به محوطه قرارگاه رفتم. زمین زیر پایم بی وقفه از شدت انفجارها می لرزید. به بالای سنگر رفتم. انفجارها در تاریکی شب مانند رعد و برق بود. خیلی زود همه جا را دود و غبار گرفت و دیگر چیزی دیده نمی شد. از آنجا که زمین منطقه باتلاقی بود، سنگرهایی که بر روی آن ساخته شده بودند گویی حرکت میکردند و جابه جا میشدند! محوطه و اطراف قرارگاه به شدت کوبیده میشد. ترکش بود که به این سو و آن سو می خورد. به اتاق مخابرات برگشتم. یگانهای مستقر در منطقه یکی پس از دیگری با قرارگاه تماس میگرفتند و از شدت آتش در بین دو جزیره و داخل جزیره شمالی میگفتند. کسی از پیشروی دشمن چیزی نمیگفت. آتش دشمن با شدت هرچه تمام تر ادامه داشت و حدود یک ونیم تا دو ساعت طول کشید. بیشتر یگانها می گفتند نیروهایشان شیمیایی شده اند؛ به خصوص نیروهای توپخانه و پشت خطوط، که عمدتاً در داخل جزیره شمالی بودند.
تماس تلفنی با بعضی از یگانها قطع شده بود و مجبور شدیم از بی سیم استفاده کنیم. توپخانه یگانهای خودی تقریباً خاموش شده بود. اخبار ناگواری از جلو به ما می رسید؛ بیشتر خدمه توپها بر اثر مواد شیمیایی دشمن شهید یا مصدوم شده بودند. توپخانه قرارگاه روی جاده شهید شفیع زاده هنوز تا حدودی فعالیت داشت. در بعضی از یگانهای مستقر در ضلع غربی جزیره شمالی، به خصوص پدهای ۱ و ۲ ، ادوات خودی هنوز فعال بودند و مختصر آتشی داشتیم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂