ÂåäÑÇäAhangaran (17).mp3
زمان:
حجم:
2.01M
🍂 مثنوی شهادت
🔸 شب است و سکوت است و
ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
🔅 حاج صادق آهنگران
شعر: علیرضا قزوه
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 فساد دربار ۲
اسدالله علم
وزیر دربار پهلوی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
آغاز ارتباط اسدالله علم با دربار و محمدرضا پهلوی به اواخر سلطنت رضاشاه بازمیگردد؛ زمانی که در سال ۱۳۱۸ به توصیه رضاشاه با ملکتاج، دختر قوامالملک شیرازی، ازدواج کرد. برادر ملکتاج نیز مدتی پیش از او، با اشرف پهلوی ازدواج کرده بود.
علم بیش از ده سال وزارت دربار را به عهده داشت و از بسیاری از اقدامات پیدا و پنهان و منویات محمدرضا پهلوی آگاه بود. وی در این بازه زمانی، هم شاهد تحولات مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است و هم به خاطر رابطه نزدیک خود با شاه بسیاری از افکار و صحبتهای خصوصی محمدرضا را در خاطرات خود منعکس کرده است.
در دوران سلطنت ۳۷ ساله محمدرضا پهلوی افراد زیادی بهعنوان کارگزار و مقامات سیاسی، لشکری و کشوری به او خدمت کردند، اما در بین آنها فقط چند نفر انگشتشمار توانسته بودند به حلقه نزدیکان شاه اضافه شوند و در بین آنها فقط اسدالله علم توانسته بود اعتماد شاه را به حدی جلب کند که بر روی بسیاری از تصمیمگیریهای اساسی او تأثیرگذار باشد. از طرفی شاه نیز به او به حدی اعتماد داشت که نهتنها در مسائل سیاسی از او بهعنوان واسط و ابلاغ کننده سیاستهای خود به دولتمردان و حتی مخالفان استفاده میکرد، بلکه حتی او را از برخی مسائل شخصی و خصوصی خود آگاه کرده و علم سالها برای شاه نقش محرم اسرار ــ منجمله در باره ارتباط نامشروع با زنان ــ را ایفا میکرد؛ اما اینکه چرا در بین دولتمردان شاه، شخص علم توانسته بود به چنین جایگاهی دست بیابد و راز حفظ این جایگاه در طول مدت سلطنت محمدرضا چه بود، مسئلهای است که این نوشتار درصدد پاسخ به آن است.
اسدالله علم در سال ۱۲۹۸ در بیرجند به دنیا آمده بود. پدرش محمدابراهیم علم معروف به شوکت الملک بود که این لقب و امیری قائنات را در زمان سلطنت مظفرالدین شاه از برادر بزرگترش امیر اسماعیلخان علم به ارث برده بود. پدر علم سالها با انگلیسیها ارتباط خوبی داشت و در سرکوب محمدتقی پسیان نقش زیادی ایفا کرد، همین مسئله ازجمله عوامل نزدیکی او به رضاخان بود. نفوذ رضاخان بر علم به حدی بود که او پسرش اسدالله را بهجای فرستادن به اروپا برای تحصیل به توصیه رضاخان در ایران به دانشگاه فرستاد و همچنین همسر او توسط رضاشاه انتخاب شد. سال ۱۳۲۷ را میتوان سرآغاز نزدیکی علم به شاه عنوان کرد. شاه در این سال، بعد از اتفاقاتی مانند ترور او و تشکیل مجلس مؤسسان و افزایش اختیاراتش، علم را بهعنوان یکی از وزرای تحمیلی به ساعد معرفی کرد. علم در ابتدا وزیر کشور و بعد وزیر کشاورزی میشود. در همین زمان علم نقش چشم و گوش شاه در کابینه را بازی میکرد و همین مسئله سبب شد تا در زمانی که رزمآرا نخستوزیر میشود ابتدا از پذیرش او بهعنوان وزیر خودداری کند اما با اصرار شاه درترمیم کابینه، علم باز وزیر میشود. علم در این زمان با فراهم کردن مقدمات ترور رزمآرا یکی از بزرگترین خدمتها را به شاه میکند و همین مسئله سبب رشد و ارتقای سیاسی او در سالهای آینده میشود. علم در این دوران در کنار مناصب رسمی که بر عهده میگرفت، شروع به انجام برخی وظایف بهصورت غیررسمی کرد که همین مسائل در نزدیکی او به شاه مؤثر بود. بهعنوانمثال بعد از برکناری مصدق در سال ۱۳۳۱ و انتخاب چندروزه قوام بهعنوان نخستوزیر، شاه علم را برای فرستادن پیام نزد قوام فرستاد تا این اطمینان را از او بگیرد که از او بهعنوان عامل تیراندازی به مردم یاد نمیشود.
◇ نشر در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 #نکات_تاریخی
🔻اسدالله علم یار نزدیک شاه
•┈••✾✾••┈•
اسدالله علم موقعیتی ویژه و استثنایی نزد شاه داشت. در بین رجال سیاسی و اطرافیان محمدرضا پهلوی، شخص دیگری از این حیث همتراز او نبود. خود او بارها در یادداشتهایش به این دوستی نزدیک اشاره کرده است؛ از جمله در روزنوشت ۷ اردیبهشت ۱۳۵۶ و در آستانه کنارهگیری از وزارت دربار مینویسد: «نزدیک سه ماه است که در اروپا مشغول معالجه و استراحت و گذراندن دوران نقاهت هستم. در این زمینه عریضه به شاهنشاه عرض کردم. بههرحال باید این تکمضرابها یکی دو دفعه چه با تلفن و چه با عریضه، بزنم شاید شغل مرا عوض بفرمایند. ... میدانم که نبودن من به او صدمه روحی زیادی میزند؛ به این معنی که او هم فولاد نیست و ناچار باید حرف خودش را تا حدی به یک شخصی بزند و میتوانم ادعا کنم که آن شخص فقط من هستم؛ زیرا اگر [به من] اعتماد صد درصد نباشد، ۹۹ درصد اعتماد او را دارم». او در ادامه موضوع مکالمات خود و محمدرضا پهلوی را این گونه بیان میکند: «از سیاست خارجی تا مسائل خانودگی و مسائل کشوری و دختربازی و غیره و غیره همهجوره صحبت هست».
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
•┈••✾✾••┈•
#دشمن_شناسی
#پهلوی
#علم
@defae_moghadas
🍂
🍂 ابتکار عجیب تانکها
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
شب ساعت ۹ به خط مقدم در اطراف جاده شلمچه رسیدیم و احساس کردیم در محاصره دشمنیم. با فرماندهی تماس گرفتیم و وضعمان را توضیح دادیم، فرمانده گفت همگی همزمان با هم چراغ تانکهایتان را روشن و خاموش کنید. با هماهنگی تمام چراغها یکباره روشن و خاموش و در یک لحظه منطقه یکپارچه نور گشت و بعد سریع تاریک شد. انگار عراقیها وحشت کردند. تیراندازیها قطع شد و کمی بعد بسیاریشان خود را تسلیم کردند.
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خورشید مجنون ۱۱
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 برادر سید طالب موسوی، از مسئولان پشتیبانی قرارگاه تاکتیکی، آن روز در قرارگاه حضور داشت. از علی هاشمی خواستم تا ایشان را در اتاق مخابرات نزد خودش نگه دارد. زبان زرگری را فقط من و سید طالب و عبدالعلی عطشانی می دانستیم. آن روز بنا شد سید طالب صحبتهای مرا که از بی سیم می شنید، برای غلامپور و علی ترجمه کند و صحبت های آنها را هم با زبان زرگری برایم بگوید. با این نوع زبان، عراقی ها اصلاً متوجه صحبتهای ما نمیشدند. وضع تا حدود ساعت ده ونیم به همان صورت بود. اما بعد از آن آتش دشمن شدت گرفت، تا جایی که سرتاسر جاده خندق زیر آتش قرار گرفته بود. لحظه ای نبود که گلوله توپی روی جاده نخورد. گاهی با حیدرپور از سنگر بیرون می آمدیم و در وسط جاده قرار میگرفتیم تا روی جاده را ببینیم. اصلا نمی شد روی جاده ایستاد. غیر از گل ولای کف هور، از چپ و راستمان ترکش رد میشد.
آتش شدید و مستمر دشمن، وحشتی در دل نیروها انداخته بود. ارتباط تلفنی با دژ و در طول جاده قطع شد. بسیاری از بی سیم ها از کار افتاده بودند یا جواب نمی دادند. نیروها بدجوری زمین گیر شده بودند و علت آن هم آتش شدید و دقیق دشمن بود.
کم کم متوجه شدم کمینهای چپ و راست جاده تخلیه شده اند، یعنی آن دسته از نیروهای مستقر در کمینها که قایق در اختیار داشتند، خود را به جاده بدر و امام حسن (ع) رسانده و برخی دیگر هم از روی جاده خندق و از کناره های آن به ابتدای جاده راه پیدا کرده بودند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
باز دیشب دل هوای یار کرد
آرزوی حـجـلـه سـومـار کـرد
خواب دیدم سجده را بر مهردشت
فتح فاو و ساقی والفجر هشت
باز محورهای بوکان زنده شد
برف و سرمای مریوان زنده شد
از دوکوهه تا بلندای سهیل
بر نمی خیزد مناجات کمیل
یاد کرخه رفته و این رنج ماند
قلب من در کربلای پنج ماند
کاش تا اوج سحر پر میزدم
بار دیگر سر به سنگر میزدیم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#فکه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۶۸
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
صدای تیر به گوش رسید. همه دویدند به طرف پنجره ها. لامپهای طبقه دوم ساختمان روشن بود. نگاه کردم به میلانی آهسته گفت:
- علامت اعدام است. از آن شب به بعد چشمم به پنجره های طبقه دوم ساختمان روبه رو بود. پانزده شبی را که در جمشید آباد زندانی بودم لامپهای طبقه دوم روشن شدند و بعد صدای رگبار گلوله به گوش رسید.
◇◇◇
کشیده چنان محکم بود که یکهو نفسام پس رفت. چشمانم تار شد. اتاق دور سرم چرخید. زانوهایم تا شد. دست انداختم به صندلی. بازجو با لگد کوبید به پایه صندلی، همراه صندلی خیز برداشتم رو زمین. با کف دست به زمین کوبیده شدم. قبل از این که لگد بازجو به پهلوام بخورد رو پاهایم ایستادم.
- شنیده بودم جودوکار هستی .... خوبه ..
نگاه کردم به چشمان پر از رگ بازجو، صورتش را جلو آورد و بنا کرد به قدم زدن. هیکل گنده ای داشت.
- به من میگویند اسماعیلی. حتما اسمم را شنیده ای.....هم قماشهای تو مرا میشناسند. عينهو جد پدری شان ...
نمیشناختماش. تو هفده سالگی در همان اتاق چنان کشیده ای را خورده بودم. اما نه از او. یادم نیست اسم بازجو چه بود. سال سی و یک بود. ۲۸ مرداد. وقتی به جرم پخش اعلامیه ای که آقای محسنی کبیر علیه فرقه بهائیت نوشته بود، دستگیر شدم. طاها و سپاسی هم با من بودند. آنها قبل از آن که دستگیر شوند فرار کردند. همه اعلامیه های را پخش کرده بودم. از میدان راه آهن تا خیابان شاه رضا و از شاه رضا تا میدان شهیاد. تو پارکینگ کارخانه پیسی کولا بود که گرفتندم. فولکس استیشن انگار از تو زمین زد بیرون. یکهو هفت هشت تا گردن کلفت از تویش بیرون ریختند. سبیلهاشان به دسته جارو میماند. تا جا داشتم مشت و مالم دادند. بعد بردندم پیش رئیسشان، (حبیب الله)ثابت پاسال. پیسی کولا مال او بود. از آن بهاییهای درجه یک گردن کلفت و بیرحم. همیشه تو جیبهایش پر از اسکناس بود. با همان اسکناسهایش بود که رئیس کلانتری ۱۹ را خرید. افسر نگهبان هم نامردی نکرد و فوری گزارشی تهیه کرد و استشهادی نوشت. چند نفر از اراذل زیرش را امضا کردند. از کلانتری فرستادنم به مرکز. همان زندان کمیته تو میدان توپخانه، تو همان اتاق. اگر آقای فلسفی تو مسجد شاه بالای منبر نرفته بود و داد و فریاد راه نینداخته بود خدا میداند چه بلایی سرم میآوردند. هیاهوی فلسفی تو تهران پیچید. حرف به گوش حضرت آیه الله حاج آقا بروجردی (ره) هم رسید. او هم اعتراض کرد. یک شب را تو یکی از اتاقهای ستاد کمیته ماندم. تا آن روز فقط خانم خانما تو زیرزمین خانه زندانیام کرده بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂