eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۶۷ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ حسینی من را تو اتاق دژبانی به سروان جوانی سپرد و خودش رفت تا دلی از عزا در بیاورد. - نظامی هستی؟ - نخیر - تازه دستگیر شدی؟ - نخیر ... یک ماه بیشتر است. - پس مزه زندان را چشیده ای؟ - بله ... - نباید اذیت شده باشی ... به قیافه ات که نمی آید ... اینجا سر حالت می آورند ... نظامی جماعت می‌داند چه کار کند ... هاج و واج نگاهش کردم. به قیافه اش نمی آمد آنقدر بی رحم باشد. تا حسینی برگردد سرپا ماندم. کله ام از فکر و خیال در حال انفجار بود. گفتم الان است که بترکد و مغزم متلاشی شود. تکه های گوشت و خون را رو صورت کشیده سروان دیدم. چندش آور شده بود. به آدم جهنمی می‌ماند. با صدای چند گلوله به خودم آمدم. ترس تو جانم چنگ انداخته بود. دور و برم را نگاه می‌کردم. سروان بی تفاوت زل زده بود به مجله رومیزش، انگار اصلا صدایی نشنیده بود. صدا از جوخه اعدام بود ... - از این به بعد زیاد می‌شنوی. عرقی را که روپیشانی‌ام نشسته بود با پشت دست گرفتم. دیگر باید فاتحه گروه ترور را خواند ... دارند نفس همه را می‌گیرند ... تا چند وقت دیگر همه از زندان ها سر در می آورند. مطیعی و محتشم و اعظمی و آتشکار را دیدم که با دست‌های بسته ردیف شده بودند. بی دیوار صف نظامی ها هم روبه رویشان آماده شلیک بودند. همه شان شکل جلادها را داشتند. پشتم لرزید. آب نداشته دهانم را قورت دادم. انگار تو گلویم چنگ انداختند. سر و کله دژبانی دراز و دیلاق پیدا شد. نگاهی به سرتاپای من انداخت. روبه روی سروان ایستاد و پاشنه پوتین‌هایش را به هم چسباند. انگار نارنجک دستی تو اتاق ترکاندند. حسینی گفت .... - گفتند ببرمش . دهان باز کردم بگویم کجا که دژبان با آن قد درازاش راه افتاد. بی حرف و بی هیچ نگاهی به سروان دنبالش راه افتادم. زندان جمشید آباد زیر نورافکن‌ها وهم انگیزتر به نظر می‌رسید. ساختمان‌ها به اشباح گنده ای می‌ماندند که به زمین میخ‌شان کرده باشند. از بعضی اتاق‌ها نور زرد تیزی بیرون می‌زد. پراکنده و زشت به آدمی می ماندند که جای چشم‌هایشان را عوض کرده باشند. - پاتند کن ... مگر نان نخوردی؟ - نه ... از دیشب چیزی نخورده ام. دست کرد تو جیب‌هایش و بیرون کشید. کف دست‌هایش خالی بودند. نگاه کردم به صورتش، بی حالت بود. نزدیک دو ساختمان دو طبقه ایستادیم. دژبان بی آن که نگاهی به من بیندازد، گفت: اون ساختمان، زندان سربازها است روبه رویی اش شماها را تو آن می‌چپانند. چشم چرخاندم حسینی را ببینم، نبود. دژبان مچ دستم را گرفت و کشید داخل ساختمان. مثل لانه زنبور سلول سلول بود. با این تفاوت که سلول‌ها چهارگوش بودند، نه شش گوش. در سلول که باز شد زندانی‌ها جمع شدند جلو در دژبان با کف دست هوام داد تو. در اولین نگاه یکی از بچه‌های مبارز انقلاب اسلامی را دیدم. تو دلم هری پایین ریخت. ترسیدم. اگر آشنایی می‌داد کارم زار می‌شد. سعی کردم اسمش را به یاد بیاورم. دکتر میلانی بود. از دوستان عظیمی. برگشتم و نگاه کردم به دژبان. زلزل نگاهم می‌کرد. انگار گفته بودند مراقبم باشد. لبم را کش دادم. همان طور اخمو نیشش را تا بناگوش باز کرد و رفت. خودم را رساندم به میلانی. خفه گفتم: - آشنایی نده ... در جوابم، پلک‌هایش را روهم گذاشت. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
شب است و سکوت است و ماه است و من فغان و غم اشک و آه است و من شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام شب و ناله‌های نهان در گلو شب و ماندن استخوان در گلو من امشب خبر می‌کنم درد را که آتش زند این دل سرد را بگو بشکفد بغض پنهان من که گل سرزند از گریبان من مرا کشت خاموشی ناله‌ها دریغ از فراموشی لاله‌ها کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟ کجایند مردان بی‌ادّعا؟ کجایند شور‌آفرینان عشق؟ علمدار مردان میدان عشق کجایند مستان جام الست؟ دلیران عاشق، شهیدان مست همانان که از وادی دیگرند همانان که گمنام و نام‌آورن هلا، پیر هشیار درد آشنا! بریز از می صبر، در جام ما من از شرمساران روی توام ز دُردی‌کشان سبوی توام غرورم نمی‌خواست این‌سان مرا پریشان و سردرگریبان مرا غرورم نمی‌دید این روز را چنان ناله‌های جگر‌سوز را غرورم برای خدا بود و عشق پل محکمی بین ما بود و عشق نه، این دل سزاوار ماندن نبود سزاوار ماندن، دل من نبود من از انتهای جنون آمدم من از زیر باران خون آمدم از آن‌جا که پرواز یعنی خدا سرانجام و آغاز یعنی خدا هلا، دین‌فروشان دنیا‌پرست! سکوت شما پشت ما را شکست چرا ره نبستید بر دشنه‌ها؟ ندادید آبی به لب تشنه‌ها؟ نرفتید گامی به فرمان عشق نبردید راهی به میدان عشق اگر داغ دین بر جبین می‌زنید چرا دشنه بر پشت دین می‌زنید؟ خموشید و آتش به جان می‌زنید زبونید و زخم زبان می‌زنید کنون صبر باید بر این داغ‌ها که پر گل شود کوچه‌ها، باغ‌ها ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
Ahangaran (17).mp3
2.01M
🍂 مثنوی شهادت 🔸 شب است و سکوت است و ماه است و من فغان و غم و اشک و آه است و من 🔅 حاج صادق آهنگران شعر: علیرضا قزوه ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 فساد دربار ۲ اسدالله علم وزیر دربار پهلوی ┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ آغاز ارتباط اسدالله علم با دربار و محمدرضا پهلوی به اواخر سلطنت رضاشاه بازمی‌گردد؛ زمانی که در سال ۱۳۱۸ به توصیه رضاشاه با ملک‌تاج، دختر قوام‌الملک شیرازی، ازدواج کرد. برادر ملک‌تاج نیز مدتی پیش از او، با اشرف پهلوی ازدواج کرده بود.  علم بیش از ده سال وزارت دربار را به عهده داشت و از بسیاری از اقدامات پیدا و پنهان و منویات محمدرضا پهلوی آگاه بود. وی در این بازه زمانی، هم شاهد تحولات مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است و هم به خاطر رابطه نزدیک خود با شاه بسیاری از افکار و صحبت‌های خصوصی محمدرضا را در خاطرات خود منعکس کرده است. در دوران سلطنت ۳۷ ساله محمدرضا پهلوی افراد زیادی به‌عنوان کارگزار و مقامات سیاسی، لشکری و کشوری به او خدمت کردند، اما در بین آنها فقط چند نفر انگشت‌شمار توانسته بودند به حلقه نزدیکان شاه اضافه شوند و در بین آنها فقط اسدالله علم توانسته بود اعتماد شاه را به حدی جلب کند که بر روی بسیاری از تصمیم‌گیریهای اساسی او تأثیرگذار باشد. از طرفی شاه نیز به او به حدی اعتماد داشت که نه‌تنها در مسائل سیاسی از او به‌عنوان واسط و ابلاغ کننده سیاست‌های خود به دولتمردان و حتی مخالفان استفاده می‌کرد، بلکه حتی او را از برخی مسائل شخصی و خصوصی خود آگاه کرده و علم سالها برای شاه نقش محرم اسرار ــ من‌جمله در باره ارتباط نامشروع با زنان ــ را ایفا می‌کرد؛ اما اینکه چرا در بین دولتمردان شاه، شخص علم توانسته بود به چنین جایگاهی دست بیابد و راز حفظ این جایگاه در طول مدت سلطنت محمدرضا چه بود، مسئله‌ای است که این نوشتار درصدد پاسخ به آن است.   اسدالله علم در سال ۱۲۹۸ در بیرجند به دنیا آمده بود. پدرش محمدابراهیم علم معروف به شوکت الملک بود که این لقب و امیری قائنات را در زمان سلطنت مظفرالدین شاه از برادر بزرگترش امیر اسماعیل‌خان علم به ارث برده بود. پدر علم سالها با انگلیسی‌ها ارتباط خوبی داشت و در سرکوب محمدتقی پسیان نقش زیادی ایفا کرد، همین مسئله ازجمله عوامل نزدیکی او به رضاخان بود. نفوذ رضاخان بر علم به حدی بود که او پسرش اسدالله را به‌جای فرستادن به اروپا برای تحصیل به توصیه رضاخان در ایران به دانشگاه فرستاد و همچنین همسر او توسط رضاشاه انتخاب شد. سال ۱۳۲۷ را می‌توان سرآغاز نزدیکی علم به شاه عنوان کرد. شاه در این سال، بعد از اتفاقاتی مانند ترور او و تشکیل مجلس مؤسسان و افزایش اختیاراتش، علم را به‌عنوان یکی از وزرای تحمیلی به ساعد معرفی کرد. علم در ابتدا وزیر کشور و بعد وزیر کشاورزی می‌شود. در همین زمان علم نقش چشم و گوش شاه در کابینه را بازی می‌کرد و همین مسئله سبب شد تا در زمانی که رزم‌آرا نخست‌وزیر می‌شود ابتدا از پذیرش او به‌عنوان وزیر خودداری کند اما با اصرار شاه درترمیم کابینه، علم باز وزیر می‌شود. علم در این زمان با فراهم کردن مقدمات ترور رزم‌آرا یکی از بزرگ‌ترین خدمتها را به شاه می‌کند و همین مسئله سبب رشد و ارتقای سیاسی او در سالهای آینده می‌شود. علم در این دوران در کنار مناصب رسمی که بر عهده می‌گرفت، شروع به انجام برخی وظایف به‌صورت غیررسمی کرد که همین مسائل در نزدیکی او به شاه مؤثر بود. به‌عنوان‌مثال بعد از برکناری مصدق در سال ۱۳۳۱ و انتخاب چندروزه قوام به‌عنوان نخست‌وزیر، شاه علم را برای فرستادن پیام نزد قوام فرستاد تا این اطمینان را از او بگیرد که از او به‌عنوان عامل تیراندازی به مردم یاد نمی‌شود. ◇ نشر در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻اسدالله علم یار نزدیک شاه •┈••✾✾••┈• اسدالله علم موقعیتی ویژه و استثنایی نزد شاه داشت. در بین رجال سیاسی و اطرافیان محمدرضا پهلوی، شخص دیگری از این حیث هم‌تراز او نبود. خود او بارها در یادداشت‌هایش به این دوستی نزدیک اشاره کرده است؛ از جمله در روزنوشت ۷ اردیبهشت ۱۳۵۶ و در آستانه کناره‌گیری از وزارت دربار می‌نویسد: «نزدیک سه ماه است که در اروپا مشغول معالجه و استراحت و گذراندن دوران نقاهت هستم. در این زمینه عریضه به شاهنشاه عرض کردم. به‌هرحال باید این تک‌مضراب‌ها یکی دو دفعه چه با تلفن و چه با عریضه، بزنم شاید شغل مرا عوض بفرمایند. ... می‌دانم که نبودن من به او صدمه روحی زیادی می‌زند؛ به این معنی که او هم فولاد نیست و ناچار باید حرف خودش را تا حدی به یک شخصی بزند و می‌توانم ادعا کنم که آن شخص فقط من هستم؛ زیرا اگر [به من] اعتماد صد درصد نباشد، ۹۹ درصد اعتماد او را دارم». او در ادامه موضوع مکالمات خود و محمدرضا پهلوی را این گونه بیان می‌کند: «از سیاست خارجی تا مسائل خانودگی و مسائل کشوری و دختربازی و غیره و غیره همه‌جوره صحبت هست». ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ •┈••✾✾••┈• @defae_moghadas 🍂
ارسال از : ابوطاها
🍂 ابتکار عجیب تانک‌ها ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ شب ساعت ۹ به خط مقدم در اطراف جاده شلمچه رسیدیم و احساس کردیم در محاصره دشمنیم. با فرماندهی تماس گرفتیم و وضع‌مان را توضیح دادیم، فرمانده گفت همگی همزمان با هم چراغ تانک‌هایتان را روشن و خاموش کنید. با هماهنگی تمام چراغ‌ها یکباره روشن و خاموش ‌و در یک لحظه منطقه یکپارچه نور گشت و بعد سریع تاریک شد. انگار عراقی‌ها وحشت کردند. تیراندازی‌ها قطع شد و کمی بعد بسیاری‌شان خود‌ را تسلیم کردند. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 خورشید مجنون ۱۱ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 برادر سید طالب موسوی، از مسئولان پشتیبانی قرارگاه تاکتیکی، آن روز در قرارگاه حضور داشت. از علی هاشمی خواستم تا ایشان را در اتاق مخابرات نزد خودش نگه دارد. زبان زرگری را فقط من و سید طالب و عبدالعلی عطشانی می دانستیم. آن روز بنا شد سید طالب صحبت‌های مرا که از بی سیم می شنید، برای غلامپور و علی ترجمه کند و صحبت های آنها را هم با زبان زرگری برایم  بگوید. با این نوع زبان، عراقی ها اصلاً متوجه صحبت‌های ما نمی‌شدند. وضع تا حدود ساعت ده ونیم به همان صورت بود. اما بعد از آن آتش دشمن شدت گرفت، تا جایی که سرتاسر جاده خندق زیر آتش قرار گرفته بود. لحظه ای نبود که گلوله توپی روی جاده نخورد. گاهی با حیدرپور از سنگر بیرون می آمدیم و در وسط جاده قرار می‌گرفتیم تا روی جاده را ببینیم. اصلا نمی شد روی جاده ایستاد. غیر از گل ولای کف هور، از چپ و راستمان ترکش رد می‌شد. آتش شدید و مستمر دشمن، وحشتی در دل نیروها انداخته بود. ارتباط تلفنی با دژ و در طول جاده قطع شد. بسیاری از بی سیم ها از کار افتاده بودند یا جواب نمی دادند. نیروها بدجوری زمین گیر شده بودند و علت آن هم آتش شدید و دقیق دشمن بود. کم کم متوجه شدم کمین‌های چپ و راست جاده تخلیه شده اند، یعنی آن دسته از نیروهای مستقر در کمین‌ها که قایق در اختیار داشتند، خود را به جاده بدر و امام حسن (ع) رسانده و برخی دیگر هم از روی جاده خندق و از کناره های آن به ابتدای جاده راه پیدا کرده بودند.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت      کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
باز دیشب دل هوای یار کرد آرزوی حـجـلـه سـومـار کـرد خواب دیدم سجده را بر مهردشت فتح فاو و ساقی والفجر هشت باز محورهای بوکان زنده شد برف و سرمای مریوان زنده شد از دوکوهه تا بلندای سهیل بر نمی خیزد مناجات کمیل یاد کرخه رفته و این رنج ماند قلب من در کربلای پنج ماند کاش تا اوج سحر پر می‌زدم بار دیگر سر به سنگر می‌زدیم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۶۸ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ صدای تیر به گوش رسید. همه دویدند به طرف پنجره ها. لامپ‌های طبقه دوم ساختمان روشن بود. نگاه کردم به میلانی آهسته گفت: - علامت اعدام است. از آن شب به بعد چشمم به پنجره های طبقه دوم ساختمان روبه رو بود. پانزده شبی را که در جمشید آباد زندانی بودم لامپ‌های طبقه دوم روشن شدند و بعد صدای رگبار گلوله به گوش رسید. ◇◇◇ کشیده چنان محکم بود که یکهو نفس‌ام پس رفت. چشمانم تار شد. اتاق دور سرم چرخید. زانوهایم تا شد. دست انداختم به صندلی. بازجو با لگد کوبید به پایه صندلی، همراه صندلی خیز برداشتم رو زمین. با کف دست به زمین کوبیده شدم. قبل از این که لگد بازجو به پهلوام بخورد رو پاهایم ایستادم. - شنیده بودم جودوکار هستی .... خوبه .. نگاه کردم به چشمان پر از رگ بازجو، صورتش را جلو آورد و بنا کرد به قدم زدن. هیکل گنده ای داشت. - به من می‌گویند اسماعیلی. حتما اسمم را شنیده ای.....هم قماش‌های تو مرا می‌شناسند. عينهو جد پدری شان ... نمی‌شناختم‌اش. تو هفده سالگی در همان اتاق چنان کشیده ای را خورده بودم. اما نه از او. یادم نیست اسم بازجو چه بود. سال سی و یک بود. ۲۸ مرداد. وقتی به جرم پخش اعلامیه ای که آقای محسنی کبیر علیه فرقه بهائیت نوشته بود، دستگیر شدم. طاها و سپاسی هم با من بودند. آنها قبل از آن که دستگیر شوند فرار کردند. همه اعلامیه های را پخش کرده بودم. از میدان راه آهن تا خیابان شاه رضا و از شاه رضا تا میدان شهیاد. تو پارکینگ کارخانه پیسی کولا بود که گرفتندم. فولکس استیشن انگار از تو زمین زد بیرون. یکهو هفت هشت تا گردن کلفت از تویش بیرون ریختند. سبیل‌هاشان به دسته جارو می‌ماند. تا جا داشتم مشت و مالم دادند. بعد بردندم پیش رئیس‌شان، (حبیب الله)ثابت پاسال. پیسی کولا مال او بود. از آن بهایی‌های درجه یک گردن کلفت و بی‌رحم. همیشه تو جیب‌هایش پر از اسکناس بود. با همان اسکناس‌هایش بود که رئیس کلانتری ۱۹ را خرید. افسر نگهبان هم نامردی نکرد و فوری گزارشی تهیه کرد و استشهادی نوشت. چند نفر از اراذل زیرش را امضا کردند. از کلانتری فرستادنم به مرکز. همان زندان کمیته تو میدان توپخانه، تو همان اتاق. اگر آقای فلسفی تو مسجد شاه بالای منبر نرفته بود و داد و فریاد راه نینداخته بود خدا می‌داند چه بلایی سرم می‌آوردند. هیاهوی فلسفی تو تهران پیچید. حرف به گوش حضرت آیه الله حاج آقا بروجردی (ره) هم رسید. او هم اعتراض کرد. یک شب را تو یکی از اتاقهای ستاد کمیته ماندم. تا آن روز فقط خانم خانما تو زیرزمین خانه زندانی‌ام کرده بود. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عملیات کربلای ۵ با گزارش محمد صابری یادمان باشد چه کسانی برای راحتی خیالمان در آتش رفتند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب یک کلیپ دیدنی در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 فساد دربار ۳ اسدالله علم وزیر دربار پهلوی ┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 علم و کنترل مخالفین بعد از کودتای ۲۸ مرداد نیز شاه برای اجرای برنامه دموکراسی دو حزبی خود در ایران، علم را مأمور تشکیل حزب اقلیت می‌کند؛ اما علم در کنار این وظیفه رسمی، وظیفه غیررسمی دیگری را نیز بر عهده داشت و آن‌هم جذب افراد منتقدی بود که احتمال جذب آنها به سیستم وجود داشت. در این زمان علم توانست با وعده‌هایی به برخی از افرادی که سابقه فعالیت در حزب توده را داشتند، رضایت آنها را برای فعالیت در چارچوب رسمی فراهم کند. ازاین‌رو علم کانالی برای جذب افراد منتقد شد. به‌عنوان‌مثال در این سالها افرادی مانند رسول پرویزی، ناتل خانلری و محمد باقری توسط علم جذب سیستم شدند. ارتباط با افراد مخالف از دیگر فعالیتهایی بود که علم در قالب دبیر کل حزب مردم از سوی شاه انجام می‌داد. براین اساس علم به‌مثابه پل ارتباطی غیرمستقیم شاه با مخالفان عمل کرد و با برخی از آنها دیدار و نظرات آنها را به شاه و یا نظرات شاه را به آنها منتقل می‌کرد. این اقدام علم یک مجرای غیررسمی بین شاه و برخی از مخالفان من‌جمله برخی از اعضای جبهه ملی را فراهم می‌کرد تا حکومت آنها را تحت کنترل داشته باشد و هم اینکه در صورت امکان بتواند برخی از آنها را در سیستم جذب بکند. ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻اسدالله علم یار نزدیک شاه •┈••✾✾••┈• تفریح مورد علاقه محمدرضا پهلوی و علم، یافتن دختران زیباروی ایرانی و خارجی بود. علم در باب رواج و اشاعه بیش از حد فساد در دربار توضیح داده و این مسئله را آشکار ساخته است که بسیاری از درباریان «در مواقعی برای انجام خدمات غیراخلاقی‌شان [به محمدرضا پهلوی] با هم رقابت می‌کنند تا امتیاز بیشتری بگیرند». تنوع در برقراری رابطه با زنان و دختران به حدی زیاد بود که خود شاه آن را دیوانگی نامیده بود. تدارک خوشگذرانی‌های پرخرج محمدرضا پهلوی برعهده وزیر دربار بود و او هم در این زمینه کوتاهی نمی‌کرد. به نظر می‌رسد برای شاه و وزیر دربارش، تخریب شخصیت و شأن کشور در جوامع بین‌المللی در برابر ارضای هوس‌هایشان اهمیتی نداشت. ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ •┈••✾✾••┈• @defae_moghadas 🍂
🍂 حقوق دلاری به پادشاهان افغانستان و یونان! 🔹 «اسدالله علم» معتمد «محمدرضا پهلوی» می‌نویسد: "(شاه) فرمودند «هزار دلار به ماهیانه ۱۰ هزار دلاری پادشاه افغانستان برای مخارج تحصیل بچه‌های او اضافه کن. هم چنین ماهیانه ۱۰ هزار دلار به پادشاه یونان بده. بعد هم یک منزل برای پادشاه افغانستان در رم بخرید. همه این پول را از بودجه سری دولت بگیرید»(۱) ... برای خود (پادشاه افغانستان) و دخترش دو منزل در رُم خریدیم. (شاه) ماهی ۲۰۰۰ دلار هم به دخترش مرحمت می‌کنند(۲)" 📚 منبع: ۱- خاطرات علم، جلد سوم، ص۳۷۲ ۲- خاطرات علم، جلد پنجم، ص۲۹۳ ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ •┈••✾✾••┈• @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 بوسیدن صورت اسیر! ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ در آغاز بعثی‌ها دیوانه‌وار می‌جنگیدند، اما با کامل شدن حلقه محاصره اولین دسته از نیروهای عراقی خودشان را تسلیم کردند. یکی از بچه‌ها خواست مجروحان را با استفاده از اسرا به عقب بفرستد. وقتی فرمانده گردان، رنجبران، متوجه شد به او پرخاش کرد. رنجبران داد می‌زد برادر‌ها این عراقی‌ها با پای خودشان تسلیم شده‌اند، شما را به خدا با این‌ها بدرفتاری نکنید. شاید راضی نباشند کار کنند. بعد هم بلافاصله به طرف جلو صف اسرای عراقی رفت و به آن‌ها گفت: برانکارد‌ها و زخمی‌ها را زمین بگذارید. متوجه منظور علی اصغر نشدند. ایستادند، نگاهش می‌کردند. علی اصغر جلو رفت و برانکارد را از دست اولین اسیر خارج کرد و به زمین گذاشت. بعد هم صورت آن اسیر را بوسید و به آن‌ها گفت حرکت کنند. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 خورشید مجنون ۱۲ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 به تدریج نیروها جاده را خالی کردند و به ابتدای جاده آمدند و در کنار جاده یا در سنگرها و کانالها و حفره ها جای گرفتند. البته جاده هنوز به طور کامل تخلیه نشده بود. نیروهای مستقر در دژ و سنگرهای پشت آن کماکان مستقر بودند و مقاومت می‌کردند. حیدرپور سؤالی را چندین مرتبه از من پرسید؛ مثل این بود که از من جواب می‌خواست. مرتب می‌گفت: "به من به من به من بگو تکلیفم را انجام داده ام یا نه؟" این سؤال را آن روز و در آن چند ساعت مرتب از من می پرسید. این در حالی بود که هر آن ممکن بود یکی از ما دو نفر یا هردوی ما، ترکش بخوریم. آن روز تا من در آنجا بودم روی سقف سنگر کوچکی که ما در آن بودیم توپ نخورد اما صدای صدها ترکش که به دیوارهای بلوکی سنگر می‌خوردند شنیده می‌شد. هر چند دقیقه یک بار غلامپور و علی هاشمی از من گزارش می خواستند. من هم از وضع آنها می پرسیدم. می گفتند: «اینجا هم تعریفی ندارد! حدود ساعت بازده صبح دوباره غلام پور و هاشمی پرسیدند: آنجا چه خبره؟ بدون کد و رمز به آنها گفتم ،"اینجا کربلاست! لشکر عمر سعد بر طبل پیروزی می کوبد." بعد به سید طالب گفتم به آنها بگوید: «آنجا نمانند! چند دقیقه بعد از بی سیم ها صحبت های ناجوری شنیدم. از غلام پور پرسیدم "وضع جاده سیدالشهدا چطور است؟" - از آنجا هم دارند می آیند! تازه فهمیدم دشمن از طلائیه و پیچ کوشک به جفیر و سه راه فتح راه پیدا کرده است و از جاده مرزی و از روی سیل بند شرقی کنار هور به جاده سيد الشهدا رسیده و به طرف جزایر می‌آید و این یعنی تمام شدن کار ما در منطقه و به خصوص در جزایر خیبر، آتش شدید توپخانه هواپیماها و حرکت زرهی نیروهای دشمن نیز گویای همین وضع بود. مجدداً به غلام پور گفتم:" دیگر صلاح نیست شما در آنجا بمانیدا" ساعت یازده و نیم شده بود و هر لحظه به اضطراب و نگرانی ام افزوده می شد. خودم در شرایط بدی قرار داشتم ولی بیشتر دلهره غلام پور و علی هاشمی را داشتم.  تصورم این بود که جاده سیدالشهدا بسته شده است و می‌ماند فقط جاده شهید همت که این جاده هم به خاطر عقب نشينی نيروها باید خیلی پرترافیک و شلوغ باشد.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت      کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂