🍂 خورشید مجنون ۲۵
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
روز بعد که به احتمال زیاد روز هشتم تیرماه بود نعیم الهایی را که در این روزها مسئول اطلاعات ما شده بود، همراه خود بردم. اول صبح به گلف (قرارگاه کربلا)، که در اهواز واقع بود رسیدیم. در آنجا عدهای از فرماندهان، از جمله نبی رودکی، فرمانده لشکر ۱۹ فجر و چند تن از فرماندهان دیگر یگانها و فرمانده گردان قائم آبادان هم حضور داشتند.
ابتدا به اتاق علی شمخانی رفتم مرا که دید سراغ علی هاشمی را گرفت. جوابی نداشتم بدهم. برادر شمخانی گفت: «امروز شما باید گزارش بدهید!
و اضافه کرد: «مواظب باشید؛ حال آقای رفسنجانی خوب نیست!» به اتفاق وارد اتاق جلسه شدیم. آقا محسن هم حضور داشت. علی شمخانی کنار آقای هاشمی رفسنجانی نشست و من هم کنار علی نشستم. حدود پانزده نفر در این جلسه حضور داشتند. ابتدا همه ساکت بودند. بعضی به من نگاه می کردند. همه میدانستند علی هاشمی را از دست داده ام. همه از دوستی و رفاقتم با او اطلاع داشتند. با دلسوزی به من نگاه میکردند. آقای هاشمی رفسنجانی هم سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمی گفت. بعد از حدود پنج دقیقه علی شمخانی گفت: کسی قرآن بخواند. چند آیه قرآن تلاوت شد. بعد علی شمخانی چند جمله ای را به عنوان مقدمه و خیلی کوتاه بیان کرد خطاب به آقای هاشمی رفسنجانی گفت: آقای هواشمی گزارش میدهند.
مجدداً سکوت کوتاهی بر جلسه حاکم شد. خودم را کمی جمع و جور کردم؛ «بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و شروع کردم به صحبت. کمی از تجمع نیروی دشمن در جنوب و غرب هور گفتم و اینکه دشمن سه سپاه را برای تهاجم به ر آماده کرده بود و ما پس از طغیان آب و سیل زمستان و بهار امسال وضعیت هورا خوبی نداشتیم؛ ضمن اینکه شاهد نارساییهای زیادی از هر حیث بودیم؛ عقبه و پشتیبانی هم نداشتیم دشمن این ضعفها را میدانست زمان تهاجم نیز به طور بی سابقه ای روی منطقه آتش ریخت و همزمان با شلیک اولین گلوله های توپ بمباران شیمیایی را شروع کرد؛ به نحوی که بعضی از خدمه توپخانه، بعد از شلیک فقط دو یا سه گلوله شیمیایی و شهید یا مصدوم شدند. نیروهای ما منطقه به خصوص در جزایر واقعاً مظلوم بودند و جنگ نابرابری بود. همه حضور داشتند، همه پای کار بودند،" اما فشار بسیار زیاد بود. بعد اضافه کردم: «فرمانده سپاه ششم تا زمانی که هلیکوپترهای دشمن در قرارگاه تاکتیکی فرود آمدند پای بیسیم بود ولی حالا ما از سرنوشت ایشان و بسیاری از برادران دیگر بی اطلاع هستیم. پس از این صحبت در حالی که قصد داشتم باز هم ادامه بدهم، آقای هاشمی رفسنجانی زدند زیر گریه چنان گریه کردند که برادر شمخانی به من گفت: «دیگر ادامه ندهید؛ حال ایشان خوب نیست! با گریه آقای هاشمی رفسنجانی همه به گریه افتادند و جلسه حالت عزا به خود گرفت! چند دقیقه این وضع به همین صورت ادامه داشت. بعد قدری سکوت حاکم شد...
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۸۳
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
تاریکی در سطح زمین غلیظ تر شده بود که چند نفر پریدند تو دانشکده. کسی دیوار را به رگبار بست. مردها چسبیدند به زمین. رو زمین را نشانه رفتم. همه از جا کنده شدند و دویدند تو محوطه پشت درختها. یکهو در و دیوار و ساختمانهای دانشکده گلوله باران شد. چسبیدم رو پشت بام. تمام هیکلام یخ بست. سرما تو جانم چنگ انداخت. رو آرنج هایم بلند شدم. تیری سوت کشان هوای بالای سرم را جر داد. با یک خیز جا عوض کردم. چشمم افتاد به علی اکبر گل آور. در آن هوای سرد خیس عرق شده بود. صورت سیاهش را نمیشد دید.
فکر نمیکردم این قدر جلو بیایند ... معلوم است با برنامهاند. در جوابش فقط سر تکان دادم. انگار میترسیدم منافقها صدایم را بشنوند. فریاد نامجو را شنیدم. نیم خیز شدم به طرف صدا. علی اصغر و حسن هم خیز برداشتند. سرهنگ دیده نمیشد. برای چند دقیقه گلوله ای شلیک نشد. نفسام را تو سینه حبس کردم و زل زدم به محوطه دانشکده. احساس میکردم منافقها همه جا سنگر گرفته اند. سکوت طولانی شد. ترس آور و لزج، انگار تو تله افتاده بودیم. تله ای به بزرگی تمام دانشکده و خانه ما. به سرم زد تیر در کنم تا از آن وحشت زجرکش رها شویم. انگشتم رو ماشه خشکیده ماند. رمق چکاندن ماشه را نداشت. سکوت مثل کسی که قرص خواب آور خورده باشد بیدار نمیشد. مانده بودم چرا کسی نمیشکندش. کافی بود کسی فریاد بکشد. موتورسیکلتی از تو خیابان رد شد و صدای خش خش در محوطه دانشکده بلند شد. چند نفر داشتند آهسته قدم برمی داشتند. یکهو تیری شلیک شد. بعد کسی با تمام صدایش فریاد کشید
- با تیر زدندش . حسن بود که گفت. انگار دیده بود مرد افتاده بود رو زمین. چند نفر دویدند تو ردیف درختها. بعد جسمی روی زمین کشیده شد. صدای نالههای مرد به گوش میرسید. یکهو ردیف درختها به گلوله بسته شد. فریاد نامجو را از میان انفجارها شنیدم. در دانشکده به شدت به هم کوبیده شد. نورافکنهای بالای در روشن شدند. در زیر نور نقرهای گم شد. چند نفر تو خیابان دویدند. خیابان را نگاه کردم. دسته ای مرد مسلح حلقه زده بودند دور لاستیک شعله وری. تیپ چریکی زده بودند. نورافکنهای بالای در خاموش شدند. حیرت زده به دانشکده زل زدم. مانده بودم چه خبر شده. صدای کوبیده شدن پوتین به در ورودی دانشکده بلند شد. چند نفر به در آویزان شده بودند. با علی اکبر و حسن در را به گلوله بستیم. مردها بین زمین هوا نیست شدند. نگاه کردم به ساعت مچیام. سه نیمه شب را رد کرده بود. از تصور این که آن همه ساعت را با منافقها درگیر بوده ایم قند تو دلم آب شد. مقاومت جانانه ای کرده بودیم. باد صدای فریاد با خود می آورد. آسمان پرشده بود از ستاره های ریز و درشت نقره ای رنگ. خمیده خمیده دویدم داخل ساختمان.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
Mahmoud Karimi - Shab Aval Muharram (128).mp3
5M
🍂 با نوای حاج محمود کریمی
شب اول محرم
سینه زنت آرزوشه
شب اول محرم
سینه زنت آرزوشه
با دستای یه پیر غلامت
پیرهن سیاه بپوشه
شب اول محرم سینه زنت آرزوشه با دستای یه پیر غلامت پیرهن سیاه بپوشه
شب اول محرم سینه زنت آرزوشه با دستای یه پیر غلامت پیرهن سیاه بپوشه
تو کوچهها با پرچمت امید به زندگی میاد دوباره بوی نذری از روضههای خونگی میاد
سلام بر پرچم و علم سلام بر شعر محتشم سلام بر محرم
سلام بر پرچم و علم سلام بر شعر محتشم سلام بر محرم
سلام بر پرچم و علم سلام بر شعر محتشم سلام بر محرم
سلام بر پرچم و علم سلام بر شعر محتشم سلام بر محرم
شب اول محرم سینه زنت آرزوشه با دستای یه پیر غلامت پیرهن سیاه بپوشه
شب اول محرم سینه زنت آرزوشه با دستای یه پیر غلامت پیرهن سیاه بپوشه
سلام بر شعر محتشم سلام بر بیرق و علم سلام بر محرم
سلام بر پرچم و علم سلام بر شعر محتشم سلام بر محرم
سلام بر پرچم و علم سلام بر شعر محتشم سلام بر محرم
•┈••✾○✾••┈•
#محرم
#توسل
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
15.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 اعزام به جبهه ۱
با نوای گرم نوحه خوان
اصفهان در دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #روایت_فتح
#نماهنگ #ابزام
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇
🍂 زمینخواری رضاشاه ۳
زهرا سعیدی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 دستاندازی رضاشاه به زمینهای مردم و غصب آنها به حدی بود که صدای اعتراض بسیاری از روزنامههای خارجی نیز درآمد؛ چنانکه یکی از روزنامههای فرانسوی با پرداختن به موضوع زمینخواری در ایران نوشت: «در ایران جانور عجیبی پیدا شده که مثل شته عمل میکند؛ با این تفاوت که شته برگ درختان را میخورد، ولی این جانور تاجدار زمینخوار است و هرچقدر هم املاک مردم را میخورد، باز هم سیر نمیشود». البته پیش از آن حسن تقیزاده، وزیر مالیه رضاخان، نیز در سال ۱۳۱۴ از لقب گرگ زمینخوار برای رضاشاه استفاده کرده بود.
رضاخان تا آخرین روزهای سلطنتش، همچنان مالک بخش مهمی از زمینهای حاصلخیز ایران بود، اما بعد از سقوطش از قدرت، زمینهای غصبشده توسط او، به مردم بازگردانده شد. البته او بسیاری از املاک دولتی را به فرزندش محمدرضا واگذار کرده بود، اما پهلوی دوم مجبور شد طی سندی دیگر، تمامی اموال غصبشده توسط پدرش را به دولت پس دهد. او واگذاری املاک به دولت را طی نطقی اینگونه بیان کرد: «چون منظور اصلى اعلیحضرت پدر بزرگوار ما در واگذارى اموال خودشان به ما این بود که به مصارف خیریه برسد و ما هم از هر حیث فراهم مىآوریم؛ بنابراین چنین تصمیم نمودند اموالى که از قبیل املاک و مستغلات و کارخانجات به ما واگذار شده است به منظور ترقى کشاورزى و بهبودى حال کارگران، ترقى فرهنگو بهدارى دولت و برحسب اقتضا و براى انجام منظورهاى بالا یا املاک را به فروش برساند و یا با حفظ و توسعه آبادى آنها در ملک دولت نگاه دارند».
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#روشنگری
#فساد_دربار
#رضا_شاه
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂