eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
ای شب یخ زده دلسوخته ام می دانی.mp3
13.43M
🔸مثنوی "دلسوخته" ای شب یخ زده دلسوخته ام می دانی سوز نی های نیستان مرا می خوانی 🔹 با نوای حاج صادق آهنگران 🔸شاعر: سیمین دخت وحیدی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
Mohammad Hossein Poyanfar - Be To Az Door Salam (128).mp3
1.75M
🍂 به تو از دور سلام 🔸 با نوای محمد حسین پویانفر •┈••✾○✾••┈• به‌ تو‌ از‌ دور‌ سلام‌ به سلیمان جهان از طرف مور سلام، به تو از‌ دور‌ سلام به حسین از طرف وصله ی ناجور سلام، به تو از دور‌ سلام به سلیمان جهان از طرف مور سلام، به تو از دور‌ سلام به حسین از طرف وصله ی ناجور سلام، به تو دلبسته شدم به شبای جمعه ی کربلا وابسته شدم به تو دلبسته شدم به خدا من از همه به غیر تو خسته شدم حسین آقام همه میرن تو میمونی برام حسین آقام همه میرن تو میمونی برام •┈••✾○✾••┈• کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۸۶ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ با صدایی که از تو بلندگوی ایستگاه بیرون ریخت همه هجوم بردند به طرف پله های ورودی. همهمه جمعیت نگذاشت مقصد قطار آماده حرکت را بشنوم. در حالتی که با سیل جمعیت می‌دویدم از چند نفر پرسیدم - کدام قطار در حال حرکت است؟ هیچ کدام جوابم را ندادند. انگار می‌ترسیدند من زودتر از آنها سوار شوم. نزدیک پله ها دست انداختم به نرده آهنی و سر جایم ماندم. ساک و کوله پشتی بود که به پر و پا و پهلوهایم کوبیده می شد. خیس عرق شده بودم. ناامید دور و بر را نگاه می‌کردم. رو کوله پشتی‌ایی نوشته بود لشکر ۲۷ رسول الله. دست از نرده کندم و پا تند کردم به طرف کوله پشتی. هيكل صاحبش تو جمعیت گم شده بود. فریاد زدم - لشکر ۲۷ رسول الله ... لشکر ۲۷ رسول الله . صاحب کوله حتی لحظه‌ای نایستاد. دوباره به یاد کاظمی افتادم. از این که زود بی خیالاش شده بودم از خود لجم گرفت. اگر موقع فریاد بلندگو کسانی را که به طرف پله ها می‌دویدند خوب نگاه می‌کردم شاید می‌دیدمش ... - حالا که ندیدی. از پله ها سرازیر شدم و رو سکو ایستادم. جمعیت دوباره دسته دسته دور گرفته بودند. انگار نمی‌توانستند از مسافرشان دل بکنند. بیشتر مسافرها لباس سربازی به تن داشتند . خاکستری رنگ که بعضی وقت ها به سبز می‌زد. جنگ باعث شده بود لباسها چند رنگ شوند. دوباره کوله پشتی ای را که من را به آنجا کشیده بود دیدم. صاحبش همچنان گم بود. فریاد زدم و دویدم دنبالش. چنان تند می‌رفت که انگار جن دنبالش گذاشته بود. صدای بوق قطار و صدای بلندگو قاتی شد. چشمم افتاد به مأمور یونیفورم پوش. راه آهن کوله پشتی و صاحب نامرئی اش را بی‌خیال شدم و خودم را رساندم به مأمور، چاق بود و سرخ و سفید. صورتش پر از لک‌های قهوه ای بود. خستگی از صورتش پیدا بود. بی‌خوابی را می‌شد از چشم‌هایش دید - جانم ... کاری داشتید؟ در خدمت هستم. برای لحظه ای دهانم قفل شد. هیچ انتظار نداشتم آن طور برخورد کند. - خدا قوت ... این قطار کجا می‌رود؟ - به جبهه جنوب ... تا آخر خط هم می‌رود. ممنون ... خدانگهدار... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لحظه وداع برای کربلای ۴ یاد باد آن روزگاران یاد باد ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ═✧❁ حماسه جنوب ❁✧┄ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 زمین‌خواری رضاشاه ۶ زهرا سعیدی ┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 علاوه بر خاندان پهلوی، بسیاری از منصوبان حکومتی نیز به زمین‌خواری‌های گسترده دست زدند و از این طریق ثروت کلانی را برای خود دست و پا کردند؛ برای نمونه، پرویز خسروانی در زمانی فرمانده ژاندارمری ناحیه تهران شد که این مناطق شروع به رشد کرد و قیمت زمین‌ها به طور سرسام‌آوری بالا رفت و زمین‌خواری و شهرک‌سازی در اطراف تهران رواج یافت. این رشد سریع فرصتی طلایی برای او فراهم آورد تا در پست فرمانده ژاندارمری ناحیه تهران ثروت قابل ملاحظه‌ای به هم بزند. زمین بگیرد، پمپ بنزین دایر کند و... موضوع غصب اموال عمومی با دیکتاتوری دو جز جدا ناشدنی از هم هستند. فرقی نمی‌کند آن دیکتاتوری متعلق به ایران باشد یا کشوری دیگر. وقتی قدرت از مکانیسم‌های مهار قدرت محروم باشد، به نامتناهی شدن خود تمایل می‌یابد. بسیاری از دیکتاتورها به دلیل آنکه به منبع قدرت مردمی و رضایت آنها وصل نیستند، برای گسترده و نامتناهی کردن قدرت خود مجبورند به ثروت‌ و اموال عمومی دست‌اندازی کنند. این رویه در حکومت پهلوی نیز از سوی رضاشاه و محمدرضا پهلوی نیز به کار گرفته شد. گرچه این موضوع در دهه ۱۳۲۰ به دلیل ضعف سیاسی محمدرضا پهلوی دچار وقفه شد، اما مجددا از اواخر این دهه از سرگرفته شد؛ به این ترتیب محمدرضا پهلوی و خاندان او نیز به بزرگ‌ترین زمین‌داران حکومت پهلوی دوم تبدیل شدند. ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂‌
🍂 خانواده +18 🔹بی‌بندوباری‌های شاه و فرح به حدی زیاد و خارج از عرف بود که حتی مورد اعتراض دولت باهاما که به خانواده شاه پناهندگی داده بود قرار گرفت و مسئولین دولت باهاما به صورت رسمی اعلام کردند خانواده شاه چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی برای ملت و مملکت باهاما زیان‌آور هستند. 📚محافظ شاه، ص ۲۷۷ ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 آهن در شکم زهرا شمس تدوین: نرگس اسکندری ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 همسن بچه خودم بود. ۱۴ ساله. با پوستی سفید و قدی کوتاه و تپل. کیف داشت نگاه کردنش. با این جثه چه دل شیری داشت. یک ترکش به شکم و ترکش دیگر به بازویش خورده بود. شکمش اندازه یک بند انگشت پاره شده بود. دکتر گاز استریل را روی زخم گذاشت تا جلوی خونریزی را بگیرد. قصد بخیه داشت که از بخش حوادث صدایش کردند. دکتر رو به من گفت - دستت رو محکم روی گاز نگه دار که خونریزی نکنه. من سریع برمی‌گردم. دستم را محکم نگه داشتم. از شکمش مانند آب لوله خون می‌آمد. آمدن دکتر طول کشید. دستم خسته شده بود و گاز توی دستم از خون خیس شده بود. یک لحظه حواسم به مجروح دیگری پرت شد و انگشتم با گاز در شکمش رفت. خواستم انگشتم را بیرون بکشم که دست‌کشم به شیئی فلزی گیر کرد و پاره شد. به همکارم گفتم - این مجروح مشکل داره. یه تیکه آهن تو شکمشه. - چطور؟ - ببین انگشتم رفت تو شکمش دست‌کشم رو پاره کرد. آهنه هنوز داغه. گاز رو هم خواستم بکشم بیرون نشد‌. گیر کرده به آهنه. سریع به دکتر زنگ زدم تا بیاید. منتظر دکتر بودم که دیدم چشم‌هایش دارد دور می‌خورد زیر تخت را که نگاه کردم پر از خون بود. سریع اکسیژن را به او وصل کردم. همین که دکتر دکتر رسید درخواست سه کیسه خون داد. قضیه آهن را که برایش تعریف کردم با پنس آهن و گاز را درآورد. - زود ببریدش اتاق عمل. باید ببینم این آهن روده‌اش رو پاره نکرده باشه. عملش خوب بود و پس از چند ساعت به هوش آمد. وقتی رفتم پیشش گفت من عمرم را مدیون توام. اگه تو نبودی می‌مردم. چشمام بسته بود اما صدات رو می‌شنیدم. دو روز بعد پدر و مادرش از قم آمدند. وقتی جریان را فهمیدند مادرش شانه‌ام را بوسید و گریه کرد. پدرش هم برای همه بخش شیرینی و آبمیوه خرید. •┈••✾○✾••┈• از کتاب: زنان جبهه جنوبی @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 مادری قرآن می‌خواند ، همه‌‌ی شهدا گوش می‌دهند ... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂