eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 گرگ‌صفتان ساواک/۱ مرضیه دباغ (حدیدچی) ┄❅✾❅┄ او را به جرم اینکه فقط چند اعلامیه امام‌خمینی (ره) را نوشته بود به کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند و در مقابل چشمان مادرش مرضیه دباغ (حدیدچی) که از مبارزان شجاع و انقلابی بود، به نحو بسیار بدی شکنجه کردند. همراه با رضوانه دباغ، روایت‌هایی از شکنجه‌های ساواک در کمیته مشترک خرابکاری را مرور می‌کنیم. شکنجه دختر برای اعتراف گرفتن از مادر من در همان سن نوجوانی پیام‌‎های حضرت امام (ره) را که از رادیو عراق پخش می‌شد روی کاغذ می‌نوشتم. با کاربن، از آن‌ها کپی می‌گرفتم و به‌صورت مخفیانه در مدرسه توزیع می‌کردم. زمانی که ساواک برای تفتیش به خانه ما آمد، دست‌نوشته‌هایی از اعلامیه‌های امام‌خمینی (ره) در منزل‌مان پیدا کرد. آن‌ها را نوشته بودم تا در مدرسه توزیع کنم. مأموران دستخط من را شناسایی کردند. در آن زمان مادر به‌دلیل جراحت‌های بدنی در اثر شکنجه در بیمارستان و تحت نظر ساواک بود. وقتی من را دستگیر کردند، مادر هم به زندان برگردانده شده بود و ساواک می‌خواست از طریق شکنجه دادن من، مادر را مجبور به اعتراف کند تا اسامی دیگر نیرو‌های انقلابی را به ساواک لو بدهد. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 بدبینی پهلوی نسبت به زنان و ازدواج 🔹به عرض رساندم که [رئیس اینتلجنس سرویس انگلیس] نوشته بود که زن ندارد. شاهنشاه فرمودند، عجب مرد با سعادتی است که زن ندارد! بعد مدتی درباره زن‌ها صحبت کردیم. عرض کردم اتفاقاً امروز صبح جمعه که می‌خواستم نفسی تازه کنم و قدری خوابیدم، از خواب که برخاستم، باز آن غنچه خندان [زنم] عبوس شده بود! خیلی خندیدیم! 🔹شاهنشاه فرمودند، مسلماً مردانی که زن ندارند در زندگی جلو هستند و مسلماً بیشتر عمر می‌کنند. چون حداقل اقل این است که نصف غصه دنیا را کمتر می‌خورند! عرض کردم هشتاد درصد! مگر همین سلب آزادی انسان غصه کوچکی است؟ 📚خاطرات اسدالله علم، ج3، ص306 نشر حداکثری وظیفه جهادگران تبیین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 روزهای بحرانی مریم ترکی زاده نوشته: رومزی پور ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ ...اصلاً باورمان نمی‌شد که هنوز زنده هستیم، چون خمپاره چند متری ما به زمین خورد. به سرعت برانکارد را برداشته در ماشین گذاشتیم و به طرف آبادان حرکت کردیم. در بین راه من و دیگر خواهران روی بدن و لباس‌مان اسم و گروه خونی خود را می‌نوشتیم که اگر مثل این برادران بین راه خمپاره به ما اصابت کرد و تکه تکه شدیم گمنام نمانیم و حداقل روی تکه‌ای از لباس اسم ما را پیدا کنند. و مرتباً شهادتین را زیر لب زمزمه می‌کردیم. •┈••✾○✾••┈• از کتاب "شهرم در امان نیست" @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 خورشید مجنون ۴۵ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 چند ماه پس از اجرایی شدن آتش بس یک روز برادر جاسم جادری، نماینده مردم دشت آزادگان در مجلس شورای اسلامی نزد من آمد و گفت: «حالا که جنگ متوقف شده است و مردم در منطقه حضور دارند و روزبه روز هم به حضور مردم در منطقه اضافه می‌شود و جنگ زدگان به شهرهای خود مراجعه می کنند اجازه دهید مردم در مناطق ممنوعه به کشاورزی بپردازند تا با شروع مجدد کشت، هم زمین هایی که سالها بایر مانده اند احیا شوند و هم این مردم رنج دیده بیکار نمانند و در امر تولید سهم داشته باشند.» به برادر جادری گفتم:«شما خودت می‌دانی ما همیشه خیرخواه این مردم بوده ایم. این مطلب بار امنیتی دارد. من در این خصوص باید با رده های بالا صحبت و کسب تکلیف کنم.» روز بعد موضوع درخواست نماینده مردم سوسنگرد را با برادر غلام پور در میان گذاشتم. ایشان گفت: کار خوبی است که مردم مشغول کشاورزی شوند. اما در خصوص کنترل منطقه قدری به شما فشار می.آید و در این رابطه باید تدابیری داشته باشید تا با کمک خود مردم امنیت منطقه را حفظ کنید. احمد غلام پور پرسید با این کار چقدر زمین زیر کشت می رود؟ من قبلاً با فرمانداری و بعضی از نیروهایمان که در گذشته کشاورز بودند صحبت کرده بودم و به این نتیجه رسیده بودیم که حدود سی هزار هکتار زمین قابل کشت در منطقه ممنوعه وجود دارد. وقتی رقم سی هزار هکتار را به برادر غلام پور گفتم ایشان خیلی خوشحال شد و گفت: توکل به خدا داشته باشید و به تدریج مجوز ورود مردم را به منطقه ممنوعه بدهید. برای آماده کردن این زمین‌ها هم خودمان کمک کردیم و هم از جهاد سازندگی خواستیم تا در امر تسطیح زمین‌ها و پاک سازی و تخریب سنگرها کمک کنند. از آنجا که این زمین‌ها چند سالی به زیر کشت نرفته بودند، آن سال محصول خوبی عاید مردم شد و مردم هم از اینکه سپاه این همکاری را با آنها داشته بسیار خوشحال بودند.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 چای جوشیده سیاه عباسعلی مومن (نجار) بچه های زحمتکش آشپز اردوگاه، چای خشک رو داخل یک دستمال بزرگ ریخته و سپس دستمال رو بهم گره می‌زدند و داخل دیگ بزرگ که هنوز جوش نیامده می انداختند و بعد از نیم ساعت آماده حمل به آسایشگاه بود و چون با سطل پلاستیکی حمل می شد و مسیر آشپزخانه تا آسایشگاه ‌کمی فاصله داشت و زمانی که وارد آسایشگاه می‌شد بچه‌ها چند عدد پتو روی سطل گذاشته تا موقع مصرف، گرم و داغ می‌ماند. داخل نجاری یک المنت درست کرده بودیم و برادر مجتبی سنقری شب با خودش وارد آسایشگاه می‌کرد و صبح با خودش برمی‌گرداند و گاهی دوستانم در نجاری چای درست می‌کردند و چای خشک را یک نفر از بچه‌های مشهد که به اتاق نگهبانی رفت و آمد داشت می‌داد. 🔹 آزاده تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۰۴ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ حاج علی فضلی فرمانده لشکر آنجا سخنرانی می‌کرد. از همان روز اول، آموزش شروع شد. در ستونهای چهار پنج نفره آن قدر می دواندنمان تا از نفس می افتادیم. سنگر کندن و تیراندازی هم جزو برنامه اردوگاه بود. رزم شبانه سخت ترین آموزش بود که با آن دست و پنجه نرم می‌کردم. از رزم های شبانه و رتیل و عقرب خوف داشتم. نه فقط من، خیلی‌ها دشمن فرضی نیمه شب موقعی که از خستگی تو خواب گم شده بودیم به چادرهایمان حمله می‌کرد. باید باهاشان درگیر می‌شدیم. آخرهای آموزش یاد گرفتم چه طور جلوشان در بیایم زیاد دیر نشده بود. حاج علی فضلی بعد از سخنرانی‌هایش وعده عملیات می‌داد. بچه ها کلافه شده بودند. امروز و فردا کردن جانشان را به لب رسانده بود. ولی ترس من هنوز سرجای خودش بود. تا آن روز تو عملیات راست راستگی پا نگذاشته بودم. فکر می‌کنم ترسم مال پیری ام بود. یا شاید ترسی که من نمی‌شناختم‌اش. همه حرکت ها شب بود. چراغ ماشین‌ها را گل گرفته بودند. تو چند تا ایفا و بنز خاور جامان دادند. چنان خاموش و با احتیاط که انگار قرار بود تو تاریکی شب شهر را بچاپیم. چیزی درباره عملیات نمی دانستیم. حتی نگفتند به کجا می‌برندمان. فرمانده عملیات برادر موفق بود. یک آموزش پرورشی بداخم، اما زود جوش. فکر می‌کرد تو مدرسه و کلاس درس است. دستور پشت دستور. حالی می‌کرد برای خودش. زیاد جلو نگاهش نمی‌پلکیدم. عقیده داشت پیرمردها فقط دست و پاگیر هستند و بس. خیالم نبود چه فکری می‌کند. همین که تو منطقه بودم برایم کافی بود. هنوز اول راه بودیم که کلیه هایم زور آوردند. چنان که نزدیک بود بترکم. رو پاهایم پا به پا می‌شدم و خودم را سفت می‌کردم. دست می انداختم به حفاظ ماشین و تا جایی که قدرت داشتم می‌فشردم. درد امانم را بریده بود. خیس عرق شده بودم. عرقی سرد که سر تا پایم را می لرزاند. محمود تو تاریکی نگاهم می کرد. آهسته بیخ گوشش گفتم: - دستم به دامنت .... وضعیت خراب است ..... مات مات نگاهم کرد و سر تکان داد. سرم را انداختم پایین و دوباره همان جمله را گفتم - یعنی نمی‌توانی جلوش را بگیری ... فکر نکنم ماشین ترمز کند...خطرناک است ... فاصله ی زیادی با دشمن نداریم. سعی کن خودت را کنترل کنی. - بی حرف پهلوهایم را چسباندم به دیواره آهنی و چوبی ماشین. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 آرزوی جوانان حسینی و جانبازی در راه هدف برادر! پدر جان! آرزوی تو چیه؟ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 گرگ‌صفتان ساواک/۲ مرضیه دباغ (حدیدچی) ┄❅✾❅┄ 🔹 حیله کثیف مادر انواع شکنجه‌های جسمی را تحمل کرده بود، از خاموش کردن سیگار روی بدنش گرفته تا نشاندن روی صندلی برقی، کلاه مسی و... آنقدر شکنجه شده بود که زخم‌های بدنش عفونت پیدا کرده بود، اما شنیدن فریاد‌های من زیر شکنجه ساواک، برای او سخت و غیرقابل‌تحمل بود. در خاطرات مادر هم می‌شنویم که از این کار ساواک به‌عنوان «حیله کثیف» یاد می‌کند. شب تا صبح شکنجه شدم و صدای ضجه‌های من به گوش مادر می‌رسید. آنقدر برای مادر سخت بود که به التماس کردن افتاد. به در و دیوار می‌کوبیده و می‌گفته: «رضوانه کاری نکرده، بیایید من را شکنجه کنید.» مادرم توان ایستادن نداشت. ساواک می‌خواست مادرم را به حرف بیاورد که البته موفق نشد. بعد از شکنجه‌های فراوان، من را به بیمارستان بردند. حدود ۱۰یا ۱۲روز بعد به زندان قصر منتقل کردند و آنجا بود که مادرم را در سلول دیدم و متوجه شدم که در اثر شکنجه‌های فراوان توان ایستادن ندارد. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂