5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 شبهای شلمچه
کربلای ۵
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ
#کلیپ #کربلای_پنج
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 عبور از
🌹؛ آخرین خاکریز / ۸۱
خاطرات اسیر عراقی
دکتر احمد عبدالرحمن
┄═❁๑❁═┄
🔹 به هر حال در سیام آوریل حملهٔ ایران آغاز شد، خبر شروع این حمله روز بعد، اول ماه مه که در عراق تعطیل رسمی بود پخش گردید. تلویزیون از صبح همان روز بی وقفه روشن بود و گزارشاتی از نبردهای عظیم و از بین رفتن نیروهای ایرانی در منطقه جنوب را پخش میکرد. در این روز خبرهایی در مورد انهدام پلهای ایران در منطقه خفاجیه محاصره نیروهای ایرانی که از منطقه طاهری عبور کرده بودند، کشته و مجروح شدن دهها هزار نفر و به اسارت درآمدن تعدادی دیگر در حالی که موسیقی حماسی نیز پخش می شد.
اطلاعیه ها، آمار، ارقام و تفسیرها، نسخه تکراری اطلاعیه های منتشره در عملیات فتح المبین بود. به همین خاطر، عراقیها به طور معمول برای دریافت خبرهای صحیح به رادیوهای بیگانه به خصوص رادیو مونت کارلو که گاهی اوقات واقعیتهایی را گزارش میکرد توجه میکردند.
واقعیت با آن چیزی که رسانه های تبلیغاتی عراق پخش میکردند، تفاوت بسیار زیادی داشت. در کنار منطقهٔ طاهری شکافی است که نقشه نظامی منطقه کوچکی به نظر میرسد و گودال مهلک نام دارد و ایرانیها در آن گرفتار شدند، ولی گویا در شگردهای تبلیغاتی توانست به تدریج بر وسعت آن بیفزاید.
رسانه های تبلیغاتی غرب به نبرد نیروهای ایرانی در کنار جاده اهواز خرمشهر، یعنی حدود سی و پنج کیلومتری منطقهٔ طاهری اشاره میکردند. عراق از گودال مهلک دم میزد در حالی که رادیو مونت کارلو راجع به پیشروی ایرانیها و سیطره آنها در جاده اهواز خرمشهر سخن گفت. آن روز را مرخصی گرفته و به بغداد رفتم. مطلع شدم که یکی از بستگانم از شدت عصبانیت به خاطر اخبار ناخوشایندی که از مونت کارلو پخش می شد، رادیوی خود را شکسته بود. با اینکه عراق شکست سنگین تازه ای را متحمل شده بود ولی بانگ تبلیغات رادیو تلویزیون گوش فلک را کر می کرد. در رسانه ها با پرداختن به موضوع تشکیل کمیته های ویژه، شیوهٔ تازه ای جهت برآورد خسارات ایرانیها در تبلیغات شروع شده بود
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#عبور_از_آخرین_خاکریز
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۷۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 از مادر پرسیدم: «بابا و رؤیا و نفیسه خوبان؟»
لبخندی زد.
- همه خوبان. یکی دو ساعت دیگه تلفن میزنم باهاشون حرف بزن.
بعد انگار یاد چیزی افتاده باشد، گفت: «الحمدلله دیگه تلفن داریم. راحت شدیم، مادر. وقتی دزفول بودیم هر وقت دلم تنگ میشد، می رفتم به مخابرات و تلفن میزدم. به خانه سکینه خانم روغنی ـ که همسایه سر کوچه بود و هفت هشت خانه با ما فاصله داشت - خیلی طول میکشید تا مادر یا یک نفر دیگر بیایند پای تلفن. این اواخر یاد گرفته بودم، وقتی تلفن میزدم میگفتم بی زحمت مادرم رو صدا کنید. من قطع میکنم و نیم ساعت دیگه دوباره زنگ میزنم.»
مادر نشست روی تختش و با تسبیحش مشغول ذکر گفتن شد. گفتم: یادته تلفن میزدم خانه سکینه خانم؟ یه بار سر همین تلفن زدن می خواستیم شهید بشیم.
تسبیح توی دستان مادر از حرکت بازایستاد. با ترس و نگرانی
نگاهم کرد. خندیدم.
نترس! حالا که شهید نشدم.
- مادر، همان طور که ذکر میگفت سری تکان داد.
ناقلا! همیشه میگفتی خیلی خوبه، خیلی خوش میگذره، با دوستامون مهمانی بازی میکنیم.
– دروغ که نمیگفتم. مهمانی بازی هم میکردیم. اما این چیزا هم بود.
یه روز مریض شدم. شکم دردی گرفته بودم که اون سرش ناپیدا! علی آقا یه هفته ای میشد که رفته بود. یه روز صبح با دل درد از خواب بیدار شدم و تا شب درد کشیدم. فاطمه طفلک هر کاری از دستش بر می اومد انجام داد. وسط هفته بود و به اومدنش امیدی نبود. شب که شد فکر کردم اگه نصف شب حالم بدتر بشه، چه کار کنم؟! یه لحظه آرزو کردم کاش پنجشنبه یا جمعه بود و علی آقا می اومد. به خدا مادر، همون وقت صدای ماشین علی آقا از توی کوچه اومد. ساعت ده و نیم بود. فکر کنم علی آقا که پاش رو توی اتاق گذاشت و حال و روز من رو دید، جا خورد. هر چند حال خودش از من بدتر بود؛ خاک آلوده و خسته، با چشمها و صورتی پف کرده. انگار یه هفته ای نخوابیده بود. پرسید پس چه ته؟» گفتم «از صبح نمیدونم چرا دلم درد میکنه؟» راننده علی آقا رفته بود. همون جلوی در برگشت و رفت سراغ همسایه مون. آقای صدیق ماشینش رو گرفت و من و فاطمه رو سوار کرد و رفتیم بیمارستان. جلوی در بیمارستان گفت: «فرشته، من خیلی خسته ام خودت میری؟» ماشین رو خاموش کرد و سرش رو گذاشت رو فرمون و گفت: «مشکلی بود بیایین سراغم. دکتر کشیک معاینه م کرد گفت: «مشکوک به آپاندیسه.» چند جور آزمایش نوشت و تأکید کرد اورژانسی انجام شه. آزمایش دادم. جوابش رو دکتر دید و گفت: «الحمدالله چیز مهمی نیست.» چند جور قرص و شربت نوشت. دو سه ساعت طول کشید. کیسه دارو به دست برگشتیم.
- بمیرم الهی مادر!
- علی آقا همونطور که سرش رو روی فرمون گذاشته بود خوابش برده بود. بیدارش کردم. ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم، چون حالم بهتر شده بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 روح جمهوری اسلامی
شعرخوانی فوق العاده در محضر امام خامنهای
◇ یک جایی دلها بدجوری آتش میگیرید که شاعر میگويد:
"ای صبا دست سلیمانی" و حضرت آقا با بغض می گوید: "چه شد؟"
● ای ستون خیمهای که گفته او...
•┈••✾○✾••┈•
#سردار_دلها
#شعر_خوانی
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دشت آزادگان
در روزهای شروع جنگ ۴۲
عبدالواحد عباسی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 زمانی که میخواستیم به سوی تجمع تانکها حرکت کنیم مرتضی قربانی، فرمانده ما آمد و گفت: بازگشتی برای ما وجود ندارد. یا دشمن را از سر راهمان برمیداریم یا این که همه کشته شویم. فاصله گردان ما تا دشمن ۴ کیلومتر بود و میبایستی این فاصله را طی می کردیم تا به دشمن برسیم. یادم هست وقتی که آن شب برای درگیر شدن با دشمن حرکت کردیم، لحظه های تحویل سال بود که ما مسلّح شده بودیم و سال نو را به همدیگر تبریک می گفتیم. بچهها می گفتند: سال نوی شما مبارک است و آن سال ۶۱ بود! مرتضی قربانی در سخنانی که در آن وقت برامان میگفت افزود، کسانی که بخواهند عقب برگردند ما روی مسیر حرکت، یک نفربر روشن میگذاریم تا افرادی که برمیگردند مشخص شوند. در هر حال طبق آموزشهایی که ما از شهید دکتر چمران فرا گرفته بودیم ما محل استقرار دشمن را بارها رفتیم و شناسایی کردیم و نقطه ای نبود که ما آن را ندیده باشیم. اطلاعات لازم در مورد جاهای مختلف از این دشت که مسیر ما بود را به دست آورده بودیم.
نخستین شبی که حمله انجام گرفت، گفتند: تیپ هوا برد شیراز حمله کرده، بروید و آنجاهایی را که گرفته نگهداری کنید. رفتیم و با سرعت وارد آن منطقه شدیم. البته در همان شب اوّل کارمان این بود که با آر پی جی تانکهای دشمن که در وقت رقابیه موضع گرفته بودند، هدف
قرار دهیم. برای حمله شب دوم نمی دانستیم کجا باید برویم؟ خوشبختانه جمال گودرزی و یازه که یک یا دو بار به آن منطقه رفته و آن را شناسایی کرده بود با منطقه آشنا بودند. البته شب اوّل هجوممان، یازه نبود، شب دوم بود که آمد. وقتی که از خط اوّلمان گذشتیم دشمن مرتب منور میانداخت و ما برای این که در تیر مستقیم او قرار نگیریم میخوابیدیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
3.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 برادران!
برای خوشایند هیچکس جهنم نروید
شهید احمد کاظمی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ
#کلیپ #شهید_کاظمی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 عبور از
🌹؛ آخرین خاکریز / ۸۲
خاطرات اسیر عراقی
دکتر احمد عبدالرحمن
┄═❁๑❁═┄
🔹 با شروع دهمین روز از ماه مه، جبهه ها آرام تر و از شدت نبردها کاسته شد.
ایرانیها به مرزهای بین المللی رسیده و بندر خرمشهر را به محاصره خود در آوردند. گروه کوچکی از این نیروها از طریق منطقه شلمچه وارد خاک عراق شده با تحمل تلفاتی به سرعت
عقب نشینی کردند. تلویزیون دولتی عراق فیلمی از اسرای ایرانی را در حالی که از دست سربازان عراقی خوراکی دریافت میکردند نشان داد. در این روزها صدام وارد جبهه شده و حساس بودن موقعیت را از نزدیک مشاهده کرد. شایع شد که در این بازدید فرماندهان به او اطلاع داده اند که ادامه حضور در خرمشهر ثمری نخواهد داشت، ولی او اجازه عقب نشینی نداد. وی به بغداد بازگشت تا عملیات احداث تالار کنفرانس را که قرار بود برای تشکیل اجلاس کشورهای عضو جنبش عدم تعهد آماده شود مورد بازدید قرار دهد. چهره صدام بسیار خسته به نظر می رسید، دو روز بعد، صدام در محوطه ساختمان مجلس ملی به ملاقات بیست و نه اسیر نوجوان ایرانی رفت و با ملایمت به آنها گفت «مکان فعالیت شما مدرسه و ورزشگاه است که صحنه جنگ حکومت ایران به ناحق شما را به کام مرگ فرستاده است.» سپس از دختر کوچکش که در کنار او ایستاده بود، خواست شاخه های گل را بین اسرا قسمت کند. تمامی اسرا که لباس های غیر نظامی برتن داشتند از جا برخاسته و با او عکس یادگاری گرفتند. این حرکت تبلیغاتی صدام، اغلب کسانی را که تنها به ظواهر امر توجه میکنند تحت تأثیر قرار داد.
یکی از همکارانم به نقل از کسانی که در منطقه حضور داشتند تعریف میکرد که یک ستوانیار عراقی به همراه یک رزمنده نوجوان ایرانی که بی سیمی را بر دوش خود حمل میکرد وارد اتاق افسری شد و در حالی که از ناراحتی بغض گلویش را میفشرد خطاب به افسر گفت: «قربان» این کودکان به ارتش عراق اهانت میکنند و آنها را شکست میدهند. به راستی این نوباوگان در برابر ارتش عراق از حیثیت خود دفاع کردند و هنگامی که تعدادی از اسرای جوان برای دیدار از مناطق مختلف بغداد از جمله حديقه الزوراء به زیارت اماکن مقدس در کربلا، نجف و کاظمیه نائل شدند، یک خبرنگار زن عراقی به نام ابتسام عبدالله با آنها مصاحبه ای ترتیب داد که در مجله الفبا منتشر گردید. در قسمتی از این مصاحبه ابتسام خطاب به یکی از اسرا گفت: «من مسلمانم چرا از من رو بر میگردانید؟ اسیر با اعتماد به نفس پاسخ داده بود: تو به دلیل بدحجابی مسلمان نیستی. با اینکه با قضاوت سریع و غیر اصولی او موافق نبودم، اما جرئت، صراحت و اعتماد به نفس را در کلام او احساس میکردم. مجله متن مصاحبه را منتشر ساخت تا به مردم نشان دهد این اطفال فریب رژیم خمینی را خورده اند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#عبور_از_آخرین_خاکریز
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 اسرای ایرانی در اسارت صدام
فروردین ۱۳۶۳
اردوگاه رمادیه،
محل نگهداری حدود ۱۵۰۰ اسیر ایرانی و اینجا ۴ اسیر کنار هم ایستاده اند تا یک قاب برای تاریخ پر افتخار ایران به یادگار بگذارند. یاد باد آن روزگاران، یاد باد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂