فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 هیچ راهی برای آنکه از آینده با خبر شویم و بدانیم که چه در انتظار ماست وجود ندارد.
شهید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #آوینی
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@bank_aks
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 گفتند از او
چیزی نمانده است
جز راهِ ناتمام ....
قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر
فرمانده طرحوعملیات قرارگاه خاتمالانبیاء
شهادت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر
صبحتان همراه با یاد شهیدان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #شهید
#شهید_علی_تجلایی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 همراه با قصهگو ۶
رضا رهگذر
از کتاب: سفر به جنوب
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 ادامه پرسش و پاسخ با نوجوان بسیجی
- چرا این همه این همه به جبهه میآیی؟
حس میکنم پاسخ دادن به این سؤال برایش مشکل است. نه اینکه پیدا کردن جواب سخت باشد؛ بر زبان آوردنش آزارش میدهد. این را از حرکتی که درجا، به سر و دست و بدنش میدهد می فهمم. عاقبت، وقتی ما را منتظر جواب میبیند از سر اجبار می گوید: هر کس هدفی دارد. ان شاء... هدف من هم از این کار
رضای خداست.
- دفعه های قبل هم به عنوان امدادگر هلال احمر می آمدی؟
- نه! به عنوان بسیجی رزمنده.
کم حرف است. شاید حداقل در این مورد زیاد مایل نیست حرف بزند. هر جمله را به زور از دهانش بیرون می کشم. راستی که این بچه های بسیجی چقدر پاک و صادق اند؛ چقدر بی ریا هستند. بزرگترین کارها را دارند می کنند اما حاضر نیستند یک کلمه درباره آن حرف بزنند. اصلا کار خودشان را «کار» به حساب نمی آورند و این بزرگترین مشکل من در این مصاحبه هاست. مدتها باید بالا و پایین و این طرف و آن طرف بیرم تا راجع به کارهایشان، یک جمله از دهانشان بیرون بکشم. خدا حفظشان کند! خدا این صفت خوب آنها را به همه ما ببخشد...
- حتماً اهل مطالعه و خواندن کتاب هستی.
- بله.
- بهترین کتابی که خوانده ای چیست؟
داستان راستان از استاد مطهری و قلب سلیم از شهید دستغیب.
خوب بهتر است برویم سراغ نفر بعدی. بعد، اگر سؤال تازه ای پیش آمد، با شما مطرح میکنیم. و می روم سراغ سومین نفر.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#همراه_قصهگو
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 زمینههای همکاری
منافقین با صدام
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 همکاری منافقین در ابتدای حضور سازمان در عراق، در شکل جاسوسی، خبرپراکنی، ایفای نقش ستون پنجم، بازجویی از اسیران و ... صورت می گرفت اما با گذشت زمان این همکاری ها توسعه یافت و سازمان در قالب واحدهای رزمی ارتش عراق، به عملیات علیه جمهوری اسلامی دست زد.
حمایتهای منافقین از دشمن بعثی و خدمات آنان به رژیم عراق، در زمینههای مختلفی بود، از جمله:
۱ـ ترور شخصیتهای سیاسی و نظامی مؤثر مانند بمبگذاری سازمان منافقین در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخستوزیری و شهادت رئیسجمهور محمدعلی رجایی و نخستوزیر محمدجواد باهنر و ترور تعدادی از فرماندهان نظامی در جبهه ها و پشت جبهه ها.
۲ـ جاسوسی به نفع دشمن بعثی و ارائه اخبار و اطلاعات درباره مراکز مهم نظامی و صنعتی که به بمباران این مراکز توسط دشمن منجر می شد.
۳ـ ارائه اخبار و اطلاعات درباره جنگ و نحوه عمل رزمندگان اسلام و نیز زمان و مکان عملیاتها به ارتش عراق.
۴ـ پخش شایعه در پشت جبهه برای تضعیف روحیه مردم.
۵ـ تبلیغات سوء علیه جمهوری اسلامی ایران در سطح جهانی، برای ضربه زدن به وجهه بینالمللی جمهوری اسلامی ایران.
۶ـ جمعآوری و اختفای سلاح و استفاده از آنها علیه دولت ایران.
۷ـ گشودن یک جبهه وسیع جنگ داخلی در ایران و تلاش برای تضعیف توان نظامی ایران از طریق منحرف کردن اذهان و تخصیص بخشی از نیروها و امکانات کشور جهت پاسخگویی به اینگونه بحرانها.
۸ـ انتقال هواداران خود از ایران و سایر نقاط جهان و سازماندهی و اعزام آنها به عراق برای تشکیل یک ارتش به اصطلاح آزادیبخش برای همکاری نزدیک با ارتش عراق.
۹ـ کمک به ارتش عراق در شنود بیسیمهای رزمندگان اسلام و نیز بازجویی از اسیران ایرانی.
۱۰ـ عملیات نظامی علیه رزمندگان اسلام با همکاری و پشتیبانی لجستیکی ارتش عراق که نمونه بارز آن عملیات مرصاد بود.
۱۱ـ اعزام تیمهای بمبگذاری و ترور به داخل ایران از جمله این فعالیت ها بود که زیر چتر دشمن بعقی بر ضد ملت ایران روا می داشتند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۷۱
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
خرمشهر به نجف ثانی شهرت داشت. خیلی از آقایان روحانی و مراجع که میخواستند به کربلا یا نجف بروند از خرمشهر میرفتند. آنها حدود یک ماه در خرمشهر منبر می رفتند، پولی جمع میکردند به یک بلدچی ده پانزده تومان می دادند، آنها را به آن طرف رودخانه اروند به مرز عراق میبرد. برای برگشت هم این مسیر، امن ترین مسیر بود. فاصله بین ایران و عراق در بعضی نقاط رودخانه اروند به صدوپنجاه متر میرسد که با حدود بیست دقیقه پارو زدن میتوانستند به آن طرف مرز بروند، یا از شلمچه به راحتی قابل گذر بود. آقایانی که میخواستند به نجف و کربلا بروند و درس بخوانند یا فراری بودند به خانه دو روحانی خرمشهر آقای مهری و سید محمدتقی موسوی میرفتند و آن دو هماهنگی برای عبور از رودخانه را انجام میدادند. منبرهای متعدد علما در خرمشهر دانش دینی را بین مردم و جوانهای شهر بالا برد. از طرف دیگر، تعدادی از کمونیست ها را به خرمشهر تبعید میکردند. اینها مشغول تبلیغ در روستاها میشدند. بعضی هایشان به عنوان معلم روی افکار دانش آموزان کار میکردند. کسانی مثل ایران نژاد، ایوبی، ناصری، غریفی و فرهانی از توده ای های ظاهراً بریده بودند؛ اما نظام شاه چون هنوز کاملا به آنها اطمینان نداشت اینها را به خرمشهر فرستاده بود. از جمله ناصری که معلم ادبیات بود و بعضیها را جذب حزب توده کرد. در خرمشهر و آبادان مارکسیست ها و مذهبی ها هر دو فعال بودند؛ اما تشکیلات کمونیستها در آبادان قوی تر و اعضای بیشتری داشتند. بعضاً دو برادر در یک خانواده یکی کمونیست و دیگری مذهبی بود و هر دو برای براندازی رژیم شاه و برقراری عدالت تلاش میکردند. در تظاهرات و راهپیماییها یک برادر در جناح مذهبیها شعار مرگ بر کمونیست می داد و برادرش در گروه مارکسیست ها فریاد می زد مرگ بر مرتجع، علیه هم شعار میدادند. شب هم میرفتند خانه زیر یک سقف با هم میخوابیدند. یکی از عوامل ایجاد تشکلهای مذهبی، فعالیتهای جریانهای چپ بود. بچه های مذهبی با دیدن برنامه های مارکسیست ها، تلاشهایشان را بیشتر میکردند. در همان زمان در بین بچه های مذهبی خرمشهر کسی به نام فرزاد قلعه گلابی رهبری آنها را به دست میگیرد؛ آدم نابغه ای بوده. به قدری هوش و حافظه قوی داشته که اگر یک بار کتابی میخوانده میگفته در کتاب فلان، صفحه فلان، سطر فلان، این را نقل میکند. بچه ها به کتاب مراجعه میکردند، می دیدند همین طور است. فرزاد قلعه گلابی گروهی راه می اندازد که علی و محمد جهان آرا، اسماعیل زمانی، احمد و محمد فروزنده، بصیرزاده و نعمت زاده، مسعود بهبهانی و عده ای دیگر عضوش بودند. آنها خلیفه تعیین کرده بودند. خود فرزاد قلعه گلابی خلیفه اول بود. خلیفه به معنای رهبر بود که اگر این رهبر دستگیر شد، نفر دوم و همینطور نفرات بعدی خلیفه شوند. مثلا بصیرزاده خلیفه سوم و اسماعیل زمانی خلیفه چهارم یا ششم بود. فرزاد به عنوان خلیفه به جایی میرسد که برای اعضای گروه حد جاری میکند. انگار بچه ها را مسخ کرده باشد. میگفته بنشینید به خلاف هایتان اعتراف کنید. مثلا یکی می گفته سیگار کشیدم، یکی می گفته از کنار مدرسه دخترانه رد شدم و به دخترها نگاه کردم، یکی می گفته غیبت کردم. بعد به یکی دیگر دستور می داده با کمربند ده ضربه شلاق به این بزن. یا به یکی میگفت برو بازویش را گاز بگیر؛ تنبیهات مختلفی انجام میداده. حالا همین فرزاد قلعه گلابی که رهبر افرادی مثل محمد جهان آرا بود اولین کسی بوده که دستگیر میشود و اولین کسی بوده که در زندان میبرد و همه بچه ها را لو می دهد. ساواک چهل نفر از بچه های مذهبی خرمشهر را میگیرد. فرزاد در زندان به جایی میرسد که وقتی مأمورهای زندان میخواستند به یکی دو نفر از بچه های کم سن و سال تجاوز کنند میگوید خب بگذارید کارشان را بکنند دیگر اذیتتان نمیکنند. پس از مدتی تعدادی تبرئه می شوند، عده ای با تعهد پدر و مادرشان و رابطه و وثیقه آزاد میشوند و چند نفر از جمله محمد جهان آرا و بصیرزاده را به زندان کارون میبرند. عده ای از مبارزان مثل آقای آل اسحاق از دزفول، آقای صفاتی از آبادان، آقای دقایقی از بهبهان، آقای محسن رضایی از مسجدسلیمان و آقای شمخانی از اهواز را ساواک به زندان کارون منتقل کرده بود. آنها همدیگر را در زندان پیدا میکنند و میثاق گروه منصورون را می بندند. قلعه گلابی از زندان آزاد شد و دوباره در خرمشهر با بقیه بچه ها ارتباط برقرار کرد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
امروز
که پنجرهی دل را
با طلوعِ چشمانت
گشوده ام
تا انتهای روز
خاطری آرام دارم ...
شهادت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #شهید
#شهید_سردار_علیرضا_نوری
#جانشین_لشکر۲۷حضرترسولﷺ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 همراه با قصهگو ۷
رضا رهگذر
از کتاب: سفر به جنوب
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 یکی از بچه ها پیشنهاد میکند به داخل چادر برویم. البته من هم بدم نمی آید ببینم زندگی بچه های بسیجی، داخل چادر چگونه است. اولین چیزی که توی چادر توجهم را جلب میکند ورق
کوچک کاغذی است که از سقف آویزان است. به کاغذ که دقیق میشوم یکی از بچه های چادر متوجه می شود. می خندد و میگوید چیزی نیست، یک شوخی است. شروع میکنم به نوشتن از روی کاغذ. یکی از آنها رنگ به رنگ میشود و میگوید این را چاپ نکنید. به چند سطر پایین تر که میرسم، می فهمم چرا این حرف را زده، اما به خلاف آنچه او فکر میکند هیچ چیز بدی در نوشته به چشم نمی خورد. به قول خودشان یک شوخی است. شوخی بدی هم نیست. چه اشکالی دارد. این را به آنها میگویم دیگر در این باره اصراری نمی کنند.
شهرداری چادر
۱- ظرف شستن هر روز بر عهده آقای زجاجی میباشد.
۲- غذا گرفتن، هر روز بر عهده آقای رنجبر میباشد.
۳- نظافت و کارهای غیره بر عهده احمد اسرار و پرویزی می باشد.
۴- خوردن و آشامیدن هر روز بر عهده [...] می باشد.
امضا حسن پرویزی
میگویم صاحب اسم سطر چهارمی کیست؟ رنجبر میخندد و میگوید یکی از دوستانمان است.
حالا رفته برای کاری.
می پرسم مگر شما چهار نفر توی این چادر به سر نمی برید؟
می گوید: نه. شفیعی با ما نیست. اعزامی از قم است. گاهی سری به ما می زند.
میگویم پس چادر چادر استان فارسی هاست. می گوید: بله، اینطوری تقسیم میکنند.
- خوب، قضیه شهردار چیست؟ لبخندی میزند و میگوید توی خط، هر روز یک نفر نظافت و شستن ظرفهای سنگر را انجام میدهد. نوبت هرکس که می رسد بچه ها رویشان نمیشود به او بگویند مثلاً امروز تو ظرفها را بشور میگویند فلانی، امروز تو شهرداری.
- یعنی به نوبت؟
- بله به نوبت هر روز یکی.
- من دیدم بعضی چادرها کولر داشتند به شما کولر نمی دهند؟
- به چادرهای بزرگ می دهند. چادر ما کوچک است، کولرها هم کم است به ما نمی رسد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#همراه_قصهگو
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 "در جنگ، عده ای از رزمندگان مامور بردن وسایل و نیروهای تازه نفس به خط مقدم بودند و مهمات و ملزومات توسط تعدادی قاطر به خط مقدم برده می شد.
در یکی از عملیاتها تمام رزمندگان و تمام قاطران کشته شدند و فقط رزمنده ای زنده ماند که او نیز چشم و گوش خود را از دست داده بود.
قاطر «حاج صفر» به نام «مگیل» نیز جان سالم به در برده بود. در هوای سرد زمستان، رزمنده مجروح فقط با لمس دمای بدن مگیل وجود او را حس کرد.
رزمنده خود را به دست تقدیر سپرد و اجبارا به قاطر اعتماد کرد تا قاطر هرجا که می خواهد او را ببرد.
ماجراهای رزمنده و مگیل به صورت طنز در این داستان به نگارش درآمده است."
کتاب مگیل اثر محسن مطلق
تقدیم نگاهتان
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مگیل / ۱
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
چشم باز میکنم، اما ،هنوز همه جا تاریک است.
میگویم "نکند پارچه ای چیزی روی صورتم افتاده است." به صورتم دست میکشم و چشمهایم را میمالم، نه چیزی که بخواهد مانع از دیدن من شود وجود ندارد.
با خود میگویم لابد شب شده به حساب من، اما، باید ساعت سه یا چهار بعد از ظهر باشد. روزهای زمستان گرچه کوتاهاند بعید است این قدر زود هوا تاریک شود. صدایم را صاف میکنم و فریاد میزنم "برادرها کجایید؟" اما، صدایی هم نمی شنوم؛ هیچ صدایی، حتی صدای خودم را نمیشنوم. یعنی چه بلایی بر سرم آمده، نه چیزی میبینم و نه صدایی میشنوم. کم کم یادم آمد که دشمن از بالای ارتفاع به ما کمین زد. نمیدانم شاید چند ساعت پیش کمین خوردیم.
مأموریت ما بردن وسایل و نیروهای تازه نفس به خط مقدم بود. هفت هشت تا قاطر هم مهمات و ملزومات میآوردند من و رمضان ته ستون بودیم. همه اش مسخره بازی در می آورد و میخندید. توی حال و هوای خودمان بودیم که شروع شد.
راستی رمضان کجاست؟..
دستم را روی زمین میکشم. زمین یخ زده با تکه پارههای ترکش که هنوز قدری از سنگ و کلوخها گرم ترند، فرش شده.
ستونمان را به شخم بستند. کمی آن طرف تر دستم به چکمه های رمضان میخورد. خودش است. صدایش میکنم اما تکان نمی خورد. دستهایم باید جور چشمها و گوشهایم را بکشد. چکمه ها را میگیرم و بالا می آیم. سر زانو، کمربند و خرمهرههایی را که جای گردن قاطرها به کمر خودش بسته بود، لمس میکنم. گفت "این خرمهرهها نشانه برتری است و قاطرها این را میدانند. به گردن یا پیشانی هر کدامشان که ببندم دیگر از من حرف شنوی ندارند." بعد میخندید و میگفت ناسلامتی من مسئول گروهان قاطریزه هستم. مثل مکانیزه گروهان پیاده قاطریزه.
به سروصورت رمضان که میرسم پر از خون است و دهانش نیمه باز. انگار دارد به این افکار من میخندد. خودش هم میگفت با خنده مردن مثل لبخند
در عکس یادگاری است. حالا با خنده که نه با قهقهه شهید شده بود.
از همان ته ستون دست به کار میشوم و یک یک همۀ جنازه ها را وارسی میکنم. این یکی که بوی عطر میدهد باید علی گازئیل باشد؛ از بس که عطر گازئیلی به خودش میزد هنوز هم بوی همان عطرها را میدهد و بفهمی نفهمی سرم از درد، تیر میکشد. تکانش میدهم اما هیچ پاسخی در کارش نیست. از کنار خرت و پرتهایی که در اطراف ریخته، میگذرم و خود را به جنازهٔ بعدی میرسانم. این علی را از محاسن صاف یقه ای که تا دکمه آخر بسته شده بود و کمی هم پینه های پیشانی اش شناختم. در دلم گفتم مرد حسابی بیا این هم آخرش آن قدر خالصانه عبادت کردی و سر به سجدههای طولانی بردی که خدا گلچینت کرد و شهید شدی. بیکار بودی این قدر نور بالا بزنی؟! اما سریع خودم را سرزنش میکنم، با خودم میگویم "مثل تو زنده بود خوب بود؟ معلوم نیست خوابی یا بیدار. انگار تو را انداخته اند توی یک قوطی و درش را بسته اند؛ بلانسبت، مثل مگس!" از سرزنش کردن خود چیزی عایدم نمیشود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#مگیل
#طنز
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۷۲
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
در سال پنجاه و شش با حسن مجتهدزاده آشنا شدم. دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه اهواز بود؛ جوانی خوش فکر و جسور که در بیشتر محله های شهر، حتی روستاها و مسجدهای مختلف گروه های مستقلی را سازماندهی کرده بود. در محله ما به مسجد بوشهریها می آمد و قرآن تدریس میکرد. موقع بیرون رفتن از مسجد تعدادی اعلامیه به من می داد میگفت اینها را لای قرآنها و مفاتیحهای مسجد بگذار. به عباس و رهبر هم اعلامیه میداد تا توی پادگان دژ پخش کنند. یک بار رهبر را گرفتند و به انفرادی انداختند. با عباس بحرالعلوم و چند نفر دیگر در محله صبیها و خیابان چهل متری یک گروه تشکیل داده بود، با برادرم عبدالله بهمن اینانلو و حمید نظام اسلامی و.... در ارتباط بود. آنها خودشان با سید عبدالرضا موسوی و رضا کیقبادی یک گروه مطالعاتی و مبارزاتی تشکیل داده بودند. بعضی فعالیتهای سیاسی اجتماعی را با او شروع کردم. حسن ارادت زیادی به دکتر شریعتی داشت و مثل او هم صحبت میکرد. خیلی از بچه مذهبی های پیش از انقلاب، خودشان را مدیون دکتر شریعتی می دانستند. حسن در سازماندهی رهبری قوی بود و توانست عده ای از جوانهای مسلمان هجده تا بیست ساله را جمع کند. خودش هم سن و سالی نداشت، ولی آدم خوش فکری بود. حسن با من رفیق شد. آقای سلیمانی فر دو دستگاه موتور وسپا به او داده بود. با هم به روستاها می رفتیم، با بچه روستایی ها کار میکردیم و برایشان کتاب و نوشت افزار میبردیم. به این بهانه در مورد فساد و ظلم رژیم صحبت میکردیم. همان حرفهایی که غلامرضا به من میزد به آنها میگفتم؛ با پیچ وتاب بیشتر و ادبیات دیگر میگفتم چرا فقیرید؟ چرا کفش ندارید بپوشید؟ چرا پدرتان کار ندارند؟ نوجوانها را با ایجاد سؤال تحریک میکردیم.
حسن مجتهدزاده خیابانها را بین بچه ها تقسیم میکرد، میگفت شما شب از فلان خیابان تا فلان خیابان شعار بنویسید. میگفت این شعارها، این هم خیابانها، بروید بنویسید مرگ بر جلاد، مرگ بر شاه، درود بر خمینی؛ این شعارها را می نوشتیم. رفت و آمدهایمان که زیاد شد محل قرار در خانه ما بود. پدر و مادرم او را می شناختند. اتاق کوچکی روی پشت بام خانه مان ساخته بودیم که تابستانها رختخوابهایمان را آنجا میگذاشتیم. میرفتیم توی آن اتاقک فعالیت هایمان را هماهنگ میکردیم. اعلامیه امام که از نجف میآمد آن را توی روستاها و شهر پخش میکردیم. یکی از بچه ها به نام آقای گله داری نجار بود. ایشان با وسایل نجاری در خانه شان استنسیل دستی درست کرده بود. استنسیل وسیله ای بود که با آن اوراق را تکثیر میکردند. پس از حرکت مردم قم در نوزده دی پنجاه و شش اولین اجتماع ضدرژیم در خرمشهر در حسینیه اصفهانی ها برپا شد. روحانی به نام آقای گلسرخی به مناسبت چهلم شهدای قم به خرمشهر آمد و در مورد قیام مردم قم سخنرانی کرد. در پایان، مردم سه چهار دقیقه شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی دادند و پراکنده شدند. اولین تظاهرات هم در کوی طالقانی راه افتاد. حسن مجتهدزاده برای شکل گیری تظاهرات و راهپیمایی ها همزمان شش منطقه شهر را سازماندهی میکرد. مثلا میگفت ساعت ده صبح کوی طالقانی، ساعت ده و نیم داخل کوچه پارچه فروشها، ساعت یازده در مرکز شهر، یازده و نیم، خیابان مولوی. در هرجا یک ربع، ده دقیقه شعار میدادیم. فریاد میزدیم، مرگ بر شاه، مرگ بر جلاد، درود بر خمینی، چند پلاکارد مقوایی هم دستمان بود که روی آنها نوشته شده بود ای امت مسلمان به پا خیز، استقلال، آزادی، حکومت اسلامی. مأمورهای شهربانی تا میخواستند از این طرف شهر به آن طرف شهر بروند، تظاهرات آنجا تمام شده و جای دیگر شروع شده بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لحظه به لحظه با
عملیات بیت المقدس
که منجر به آزادسازی پاره تن ایران شد!
به استقبال سوم خرداد
سالروز آزادی خرمشهر میرویم
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #عملیات_بیت_المقدس
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 علی هاشمی مهربان و خیلی دوست داشتنی بود؛ خانواده شهدا را با خجالت ملاقات میکرد.
در دوران جنگ، هر وقت با علی آقا به دیدار خانواده شهدا میرفتیم او خجالت میکشید و گاهی به من میگفت: «سید تو در کنارم باش، چون برادرت شهید شده است»
یکی از وصیتهای علی هاشمی این بود که «ما این لباس سبز را برای پایداری انقلاب اسلامی پوشیدهایم و باید با خون ما سرخ شود». همین طور هم شد.
صبحتان سرسبز از یاد پاسداران سرخ جامه
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #شهید
#شهید_علی_هاشمی
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 انرژی مثبت
گاهی یک متن، چقدر به دل می نشیند و در چند سطر دنیایی افتخار در خود دارد
بهراستی ایران
🔸 روسیه را از غرب نجات داد
🔹 هرزگوین را از دست صربها نجات داد
🔸 عراق را از دست داعش نجات داد
🔹 لبنان را از دست صهیونیستها نجات داد
🔸 سوریه از جنگ جهانی نجات داد
🔹 ونزوئلا را از محاصره آمریکا نجات داد
🔸 یمن را برای همیشه از دست عربستان و غرب نجات داد
🔹 قطر را که می خواستند سرنگون کنند از دست عربستان نجات داد
🔸 اردوغان را از کودتا نجات داد
🔹 غزه را از بمباران صهیونیستها نجات داد
🔸 ایران تنها کشور جهان در مقابل استکبار می باشد و از همه مستضعفان حمایت می کند
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#جبهه_مقاومت
کانال رزمندگان دفاع مقدس 👇
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂