eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 شهید عباس دوران ۳۰ تیرماه ۱۳۶۱ _ سالروز شهادت. سرلشگر خلبان عباس دوران مردی که دشمن را به سخره گرفت روایتی از دلاورمردی های اسطوره نیروی هوایی ارتش؛ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 عراق که به ایران حمله کرد... با اشاره‌ امام (ره) جوانان بسیاری با بدرقه‌ پدرها و مادرهای خود عازم جبهه‌های نبرد شدند! وقتی از مادری می‌پرسیدی که چرا جوان رعنایت را به مصاف تیر و تانک می‌فرستی؟ می‌گفت: خودم و فرزندانم فدایِ علی‌اکبر حسین (ع) » ¤ صبحتان پر از امید و عشق ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 پشت تپه‌های ماهور - ۲۶ خاطرات آزاده فتاح کریمی مریم بیات تبار ✾࿐༅○◉○༅࿐✾ فصل چهارم با خوردن غذا تشنگی ام بیشتر شد. چشم هایم تار می‌دید و جز آب به چیز دیگری فکر نمی‌کردم. حالم داشت خراب می‌شد که دوباره در باز شد. این بار یک سطل بزرگ آوردند شبیه سطل های زباله. درش بسته بود. از خیسی دورش معلوم بود که پر از آب است. با دیدن آن، شوقی عجیب در وجودم پیچید بدون ترس از کتک کاری عراقی‌ها من هم مثل بقیه به طرف سطل دویدم. یکی از بچه ها قوطی کنسروی که از محوطه پیدا کرده بود؛ به بچه ها نشان داد و گفت: «برادرهای عزیز میدونم که تشنگی امانتونو بریده، اما اگه میخواید آب هدر نره و به هممون برسه سرجاتون منظم بشینید تا نفری یه قوطی کنسرو بخوریم. مثل یک بچه سر به راه حرفش را گوش دادیم و نشستیم. تا رسیدن‌نوبتم ده دقیقه ای طول کشید اما انگار ده ساعت منتظر بودم. قوطی کنسرو کوچک بود و آبش اندازه یک استکان بیش تر نمی شد. وقتی آن را توی دستم گرفتم احساس کردم با ارزش ترین چیز دنیا را دارم. به هیچ قیمتی حاضر نبودم از دستش بدهم. چشم هایم را بستم و سرکشیدم. وقتی از گلویم پایین می رفت، خنکی اش را در مسیر حرکتش حس می‌کردم. انگار که به مغزم خون تزریق می‌شد. اولین آب خنکی بود که بعد از اسارت میخوردم.مزه مزه اش کردم و دلم خواست یک قوطی دیگر بخورم. شاید اگر اصرار می‌کردم کمی بیشتر بهم می‌رسید. اما روحیه التماس و خواهش نداشتم. ترجیح دادم قانع باشم تا بقیه هم بخورند و کمی جان بگیرند. روز بعد لحظه شماری می‌کردم تا درها را باز کنند و بروم سراغ تانکر آب. چند نفری توی مضیغه بودند و برای این که گوشه‌های سلول را کثیف نکنند درجا می زدند و بالا و پایین می‌دویدند. پوست صورتم خشک شده بود و می‌خارید. بقیه وضع شان بدتر بود. مخصوصا آنهایی که صورتشان زخمی شده بود چرک و لکه های خون روی گونه و دور لبهایشان خشکیده و قیافه‌شان را تغییر داده بود. ریش‌های بلند و پراکنده شان زیر لایه‌های گرد و خاک و شوره، کم رنگ تر دیده می‌شد. وضع موهای سرشان بدتر بود، نامرتب و به هم چسبیده. تو نخ موهای پریشان و لبهای ترک خورده و چشم‌های غمگین بودم که در باز شد. با مددی نزدیک در نشسته بودیم تا بدویم بیرون و در صف اول دست شویی بایستم، ولی نشد. خیلی ها فرزتر از ما بودند. مثل روز قبل پنج نفر جلو ایستادند و بقیه پشت سرشان صف بستند. من وسط های صف اول بودم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
1.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 حاضرم درد بر مغز استخوانم بنشیند ولی نرم در شهر تهران زیر کولر لم بدهم ▪︎ شهید حاج احمد متوسلیان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 اعدام بعد از فرار.. ۱ «احمد چلداوی»         ‌‌‍‌‎‌ ┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻
🍂 🔻 اعدام بعد از فرار.. ۲ «احمد چلداوی»         ‌‌‍‌‎‌ ┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻با کابل آن قدر به کف پایم زد که خودش خسته شد! بعد از چند روز با دستان و چشمان بسته به اتاقک دیگری در نزدیکی ردهه اردوگاه منتقل مان کردند. پاهایم برهنه بود و به شدت از سرما می لرزیدم. نگهبان همراه مان خیلی وحشی بود. چشم‌ها و دست‌هایم از پشت بسته بود، او پاهایم را هم بست و به شدت به زمینم کوبید و شروع به شکنجه کرد. با کابل آن قدر به کف پایم زد که خودش خسته شد و رفت دست‌هایم از پشت بسته بود، نمی توانستم روی کمرم بخوابم. زمین هم که خیلی سرد بود و زیراندازی هم نداشتم مجبور شدم روی دستم بخوابم. 🔻 این شکنجه تا صبح بصورت منقطع ادامه داشت! ساعتی گذشت. دوباره نگهبان آمد در را باز کرد و دوباره شروع کرد به کتک زدن. آن قدر زد که تقریباً نیمه جان شدم، اما او آمده بود تا من را زیر شکنجه بکشد. با تمام توان شروع کردم به داد و فریاد کردن، اما او دست بردار نبود. چاره ای جز تحمل و دعا نداشتم. آن قدر زد تا از حال رفتم. این شکنجه تا صبح هر چند ساعت یک بار ادامه داشت. نزدیک صبح نماز صبح را بدون وضو و در حالت خوابیده و با دست و پای بسته خواندم.      آزاده اردوگاه تکریت ۱۱        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یاد یارانم بخیر یاد جبهه یاد یارانم بخیر یاد کوچ هم قطارانم بخیر یاد ایام خوش دلدادگی یاد دوران صفا و سادگی یاد ماندن ها درون دشت ها یاد رفتن های بی برگشت ها یاد سختی های میدان های مین یاد سنگرها و شب های کمین یاد آن ایام و دوران جنون یاد غلتیدن میان خاک و خون یاد شب های شلمچه یاد هور یاد معبرها و هنگام عبور یاد شب های مناجات و دعا یاد گریه های بی روی و ریا غ ع فتحی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
☘❣☘❣☘❣ بگذار در این وانفسای دنیا" فرمانده ی دلت" دوست شهیدت باشد. دست در دست بگذار و ببین چطور تغییر میکند و به نزدیک می شوی،رفیق شهید! سالروز شهادت علی تلاوری را تبریک و تهنیت می‌گوییم. 💢تولد: ۱۳۴۶/۰۴/۰۱ 🍀شهادت: ۱۳۶۷/۰۴/۳۰ ❣محل شهادت: بانه ☘محل دفن: مزار شهدای رامشیر آثار و نشر ارزشهای‌ دفاع‌ مقدس‌ ناحیه‌ رامشیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۵۱ از زبان افسران حاضر در خرمشهر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 تغییر هویت و محو ارزشها سرهنگ دوم ستاد سلمان صفر درویش، وزیر دفاع ادامه داد: اما درباره قسمت آخر سؤال که در رابطه با آمریکاست: ما گامی به جلو نگذاشته ایم مگر با چراغ سبز آمریکا. ما در تمام زمینه ها با آنها هماهنگی کرده ایم. من دوست دارم باو شما فرماندهان عزیز صادقانه صحبت کنم. این یک نشست نظامی محرمانه است. باید به شما بگویم شرایط به گونه ای است که باید نگاهی واقع بینانه داشت. آمریکا کشور بزرگی است. در منطقه صاحب نفوذ است و ارتباطات گسترده ای با کشورهای آن دارد. از این رو در حال حاضر به مصلحت ما نیست که از آمریکا به بدی یاد شود و یا در مقابل منافع آمریکا بایستیم و یا طرح های موجود برای منطقه را افشا کنیم. باید این نکته را درک کنیم که ما با آمریکا و اسراییل مشکلی نداریم و دوست هستیم و کافی است بدانید که تمام طرحهای نظامی ما در این جنگ از جانب کارشناسان آمریکایی مورد بررسی قرار می گیرد و آنها نکاتی درباره بهبود و تقویت این طرح ها متذکر می‌شوند. آمریکایی‌ها در زمینه خرید تجهیزات نظامی به ما کمک می‌کنند. منافع آنها با منافع ما که همان ضرورت سرنگون کردن نظام اسلامی در ایران است، یکی شده است. در ادامه وزیر دفاع افزود: مدت زیادی با شما بودم، در بغداد جلسه ای با حضور جناب رئیس جمهور منعقد خواهد شد. باید بگویم: ای برادران باید از محمره (خرمشهر) حفاظت کنید، ما در کنار شما هستیم. کمک‌های مالی فراوانی از شیوخ خلیج برای ایجاد زرادخانه ای قوی در محمره خرمشهر دریافت خواهیم کرد. از کارشناسان کشورهای دوست غربی و عرب برای طرح نظراتشان درباره سیستم دفاعی خرمشهر استفاده خواهیم کرد. وزیر دفاع، شخصی مکار و حیله گر بود. هنگامی که سرهنگ ستاد منذر الجبوری درباره تخریب خرمشهر از او سؤال کرد پاسخ داد: لازم است به ویران کردن خرمشهر فکر نکنید و باید از ارتش عراق تصویر بدی ایجاد نکنید که بگویند بیرحم است. باید با اهالی با مهربانی رفتار کنیم. در اینجا سر لشکر اسماعیل تايه النعیمی اعتراض کرد و گفت: جناب وزیر اهالی تا دیروز با ما می جنگیدند. وزیر دفاع جواب داد هیچ ایرادی ندارد که دشمنان را پیدا کنید و به سزای اعمالشان برسانید. من نمی‌گویم به آنها رحم کنید و هرگز نمی گویم که از بدکاران بگذرید. خانه های آنها را به آتش بکشید و خانواده هایشان را اعدام کنید. در این باره تحت تأثیر هیچ حرف و حدیثی قرار نگیرید. مهم این است که اوضاع در خرمشهر به نفع ما تثبیت شود. به نفع حزب بعث عربی اشتراکی. دیروز شنیدم یک افسر عراقی دهانه هفت‌تیرش را در دهان یک کودک ایرانی گذاشت و او را به هلاکت رساند. به فکر فرو رفتم و با خود گفتم آیا این عاقلانه است که یک افسر عراقی دست به چنین کاری بزند. گوشی تلفن را برداشتم و با آقای النعيمی تماس گرفتم و به او گفتم: آیا این کار عاقلانه است؟ ایشان جواب دادند: قربان تبلیغات دشمن در این باره سر و صدا به راه انداخته است. واقعیت این است که این کودک متعلق به خانواده ای بود که تا آخرین نفس با ما جنگید و هنگامی که ما به آن خانه رسیدیم تنها این کودک را زنده پیدا کردیم. سروان الراوی» نسبت به اعدام او اقدام کرد تا در آینده با ما و یا فرزندانمان جنگ نکند. درست است که او یک کودک بود اما در صورتی که بزرگ می‌شد خشم و غضب نیز در او بزرگ می‌شد به همین خاطر سروان الروای او را کشت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  بابا نظر _ ۴۱ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• ▪︎فصل چهارم 🔘 شهریور سال ١٣٦٠ پورولی را با اکیپی از نیروها به گشت زنی فرستادم. قرار بود بروند در رمل‌های منطقه و ببینند وضعیت به چه صورت است. او رفت و شب نیامد. اکیپ دیگری دنبال آنها فرستادم، ولی او را پیدا نکردند. خودم با چهار نفر دیگر رفتم ولی آنها را نیافتم. صبح که آمدند دیدم چهره پورولی برافروخته است. گفت: حاج آقــا نظر نژاد، یک چیزی پیدا کرده ام که با آن همه مشکلات حل می شود. آنجا آب شیرین و گوارا و سرد پیدا کردم. پرسیدم: چطور؟ گفت: وقتی برگشتیم از بی آبی طاقت نیاوردیم. به دنبال آب گشتیم. به بوته های سبز که برخوردیم فهمیدیم که آب در نزدیکی است. رملها را بیش از یک متر کندیم و به آب سرد و گوارایی رسیدیم. می توانیم در آنجا چاه بزنیم. 🔘 فردای آن روز همراه سیدعلی حسینی و پورولی رفتیم دیدم چشمه آب سرد و گوارایی آنجا هست. حسن باقری در آن زمان جانشین آقای رحیم صفوی و مسؤول اطلاعات قرارگاه جنوب بود. موضوع را با او در میان گذاشتم. باقری می‌گفت من باورم نمی‌شود، مگر بروم و ببینم! غروب همان روز رفتیم چشمه آب را دید گفت: نیروهای شناسایی این منطقه را خوب بگردند اگر بتوانیم از اینجا تا چزابه جاده ای احداث کنیم آن وقت است که با عراقی ها سینه به سینه و قدم به قدم درگیر می‌شویم. جاده از پشت آنها تا تنگه چزابه می رود. یعنی می‌توانیم از روبه رو آنها را دور بزنیم و پدرشان را در آوریم! اگر چزابه را بگیریم نیروهای عراقی دو قسمت می‌شوند. 🔘 یعنی ارتباط شمال به جنوب نیروهای عراقی در این منطقه قطع می‌شود. حسن باقری با دیدن آن چشمۀ آب طرح و نقشه خود را همانجا بیان کرد. همراه دو نفر از مسؤولین جهاد رفتیم. آنها گفتند: به شرط آوردن خاک از جای دیگر، می‌شود جاده زد. برای حفظ حرکت شن به مقداری لیف خرمای لخت کرده نیاز داریم. مقداری خاک رس از جبهه الله اکبر آوردیم تا مسیر جاده را مشخص کنیم. بچه های اطلاعات از جمله پورولی رفتند شب نماها را از تنگه چزابه تا شحیطیه به زمین کوبیدند. 🔘 جاده سازی شروع شد. فاصله ما در آن محل با عراقی ها، پانصدمتر بود. آنها گمان نمی کردند که ماشین بتواند در رمل حرکت کند. خط پدافندی ما از روستای دهلاویه به سمت ارتفاع کله قندی بود. بلندترین ارتفاع الله اکبر روبه روی رملها بود. وقتی ما خودمان را وصل کردیم، عراقی‌ها به اجبار ما را در این حالت پذیرفتند. حوالی شهریور ماه برای یک عملیات آماده می شدیم. نیروهای ما در اهواز، عملیات مشابه انجام می‌دادند. حسن باقری با ما همکاری خیلی خوبی داشت. یک قسمت از قرارگاه جنوب را برای آموزش نیروها در اختیار ما قرار داده بودند. از میدان تیر آنجا هم استفاده می‌کردیم. 🔘 شب یازدهم شهریور همگام با نیروهای ارتش عملیات را آغاز کردیم. دو گردان از ارتش و سه گردان نیرو از سپاه شرکت داشتند. هنوز جاده درست نشده بود. می‌خواستیم از جادۀ پل بستان به سمت چزابه حرکت کنیم تا هم جاده سازی آسان تر شود و هم خودمان نزدیک جاده باشیم. ساعت ده شب به سمت خط دشمن حرکت کردیم. قرار شد پشت میدان مین دشمن توقف کوتاهی برای اعلام رمز داشته باشیم. گردانی را که من هدایت می‌کردم یک گروهان آن ارتشی بودند. فرماندهی دو گردان دیگر به عهده ستوان یار فریدون خدابخش و ولی الله چراغچی بود. 🔘 فرمانده گروهانهای من به عهده نعمانی، جفایی و ابوالقاسم اکرمی بود. به آنها گفتم: نیروهایتان را جلو بکشید. در این بین یک سرباز قدبلند پایم را گرفت و گفت برادر پاسدار! می‌گویند شما در شب عملیات معجزه می‌کنید. ناراحت شدم و پایم را کشیدم. گفتم: معجزه کجاست؟ متوجه شدم کل نیروهای گردان حرکت کرده اند و خاکریز را شکسته اند. در همین حال گلوله تانکی به زمین خورد. آن سرباز در اثر اصابت ترکش شکمش پاره شده بود. جنازه او را جمع کردم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂