eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 سیلی آبدار علیرضا باطنی •┈••✾••┈• ▪️بعد از اینکه اسیر شدیم مدت ۱۳ روز در بصره در یک اتاقی بودیم که در کف آن ۲۰ سانت آب بود ، بعد منتقل شدیم به زندان الرشید بغداد که ۴۰ نفرمان در یک اتاق ۲ در ۳ جا دادند! یک روز همه را آوردند بیرون، برای شکنجه بیشتر بخصوص شکنجه روحی. ما را دو ستون کردند و گفتند که هر کسی باید یک سیلی به طرف مقابل اش بزند و آن هم یک سیلی به این بزند. اگر کسی کوتاهی می کرد و محکم نمی زد عراقی ها هر دو را می زدند. ▪︎شهبازی، یکی از بچه های اصفهان بود که از یک دست جانباز شده بود. آنروز دستش را تر کرد و به محمد رضایی گفت باید محکم بزنی که عراقی ها ما را نزنند. مرتضی شهبازی این دستش را آورد عقب و تا خواست بزند، رضایی جاخالی داد و دستش درست در صورت یک عراقی که بغل ایستاده بود نشست. با همین ضربه نگهبان عراقی دو دستی سرش را گرفت و گیج و ویج کنار دیوار نشست. البته عراقی ها شهبازی را تا مرز شهادت کتک زدند و دیگر تنفسش دچار مشکل شد، ولی همین باعث شد که دیگر بساط سیلی زدن جمع شود. توضیح: شهید محمد رضایی یکی از دو نفری بود که در اسارت به شکل فجیعی در اردوگاه به شهادت رسید و جنازه آنها بعد از چندین سال دفن، سالم به وطن بازگشت. نفر دوم که باز همین شرایط را داشت شهید حسین پیراینده بود. آزاده تکریت ۱۱ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 شهید محمد بروجردی "مسیح کردستان" 🔸 حی علی خیرالعمل... سکانسی کوتاه از فیلم «غریب» روایت رشادت‌های شهید «محمد بروجردی» "به کارگردانی محمد حسین لطیفی" ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  بابا نظر _ ۹۰ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔻 عملیات والفجر هشت 🔘 یک ساعت بعد از درگیری، به آقای موسوی که پای یکی از توپها ایستاده بود، دستور آتش بس دادم. ناگهان توپ ١٠٦ شلیک کرد و آتش عقبه اش، من و بیسیم‌چی را به بغل یک سنگر کوبید. فکر کردم از وسط نصف شده ام. دستم را که تکان دادم فهمیدم طوری نشده ام. فقط صورتم سوخته بود و خون می‌آمد. دیدم آقای عسگری که بیسیم چی من بود نیست. فکر کردم موج انفجار او را تکه تکه کرده در حالی که از زمین و آسمان گلوله می‌بارید. دیدم که داخل گودالها و خارها را جست وجو می‌کند! گفتم آقای عسگری، تو دنبال چی می‌گردی؟ گفت حاجی، برگ رمزم را گم کرده ام. گفتم: ول کن بابا، حالا دنبال رمز نمی‌گردند. حتما از دستت افتاده. من داخل جزیره می‌روم تو برو دنبال بچه ها و ببین کدامشان برگ کد رمز اضافه دارد. اگر نبود، از طریق کانال به قرارگاه برو و بگیر و بیاور. گفت: بیسیم را چکار کنم؟ در همین حین یکی از بچه های مخابرات که سیمبان بود، رسید. آقای عسگری هم برای آوردن برگ رمز به قرارگاه رفت. 🔘 از پل گذشتیم و به جزیره رسیدیم. دیدم گردان عرب عامری نمی‌تواند پیشروی کند. از توکلی خواه خواستم که گردانش را برساند. او اول خودش دوید و آمد. ما توی کانال نشسته بودیم. همین که از سر کانال بالا آمد گلوله آرپی جی به شکمش خورد و او را دو نیم کرد. سیدهاشم موسوی به وسیلهٔ بیسیم به آقای قاآنی گفت که توکلی خواه شهید شده. قاآنی از من پرسید حاج آقا نظر نژاد، سیدهاشم موسوی چه می‌گوید؟ گفتم: نه درست نیست الان او نزد من ایستاده، طوری نشده است. به موسوی هم گفتم شما دیگر حق ندارید صحبت کنید، مگر این که با خود من هماهنگ کرده باشید. دو گردان ما وارد درگیری شدند. آقای جوان خبر داد ما وارد ام الرصاص شده ایم ولی نمی‌توانیم پاکسازی کنیم. بچه های لشکر سیدالشهدا(ع) هم از آن طرف الحاق کرده بودند. بچه ها نصف جزیره را گرفتند در آن قسمت جزیره که پل قرار داشت عراقی ها راه نفوذ داشتند. در همان قسمت هم درگیری بسیار شدید بود. آن شب همان دو کیلومتر را پاکسازی کردیم. 🔘 داخل جزیره، متوجه شدم عراقی ها دو سه تا دکل زده اند. توپهای ١٤/٥ میلی متری آورده بودند و میدان مین هم برقرار بود. نبرد در دو جناح ادامه داشت. در کانالها جنگ، سنگر به سنگر بود. جنگیدن سنگر به سنگر هم کار حضرت فیل بود. کار مشکلی بود. ما تا صبح زود جنگیدیم. بچه های تخریب مین‌ها را خنثی کردند. جلوی عراقی ها خط پدافندی دژ مانندی زدیم. هشت صبح بود که عراقیها پاتکشان را شروع کردند. از کانال بیرون آمدم و با عرب عامری جلوی سنگر ایستادیم. به محمدرضا نظافت فرمانده گردان فلق گفتم که گردان را به خط بیاورد. گردان او به جای گردان الحدید آمد. چرا که فرمانده گردان الحدید آقای نگهبان به شهادت رسیده بود و معاون او هادی رفیعی را به دلیل مجروحیت به عقب برده بودند. اول صبح، مصاحبه من با صدا و سیمای خراسان از طریق یک تلفن قورباغه ای پخش شد. در آن مصاحبه ماجرایی را که شب قبل برای من اتفاق افتاده بود توضیح دادم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 سرود بسیار زیبای " نی نامه " از آلبوم عطش و آتش 🔹 با نوای حاج صادق آهنگران خوشا از دل نم اشکی فشاندن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 حسن خیلی به امام زمان (عج) ارادت داشت و نشانه‌ای از آن حضرت در زندگی‌اش مشهود بود ؛ بالای همه نامه‌هایش می‌نوشت: « به‌نام‌خدا و به یاد حضرت‌مهدی(عج)» راوی: همسر شهید کتاب ملاقات در فکه ▪︎ پیوسته، به یاد و راه شهیدان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂؛⚡️؛🍂 ⚡️؛ 🍂 🍂 در کوچه های خرمشهر ۱۳) خاطرات مدافعین خرمشهر مریم شانکی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 با دو کنسرو، کمی نان و پنیر، چند قمقمه آب و مقداری فشنگ و گلوله آرپی جی از مسجد حرکت کردم. به هر زحمتی که بود خودم را با ماشینی که به سمت گمرک می‌رفت به محل بلوچها رساندم. اما هیچ کس نبود. تعجب کردم... خدایا بچه ها کجا رفتن؟ نکنه اسیر شده باشن ؟!... خیلی مضطرب بودم و نمی‌دانستم که چکار باید بکنم. شب بود و مهتاب می درخشید. تصمیم گرفتم به جستجوی بچه ها بپردازم، اما حمل دوباره آن همه وسایل برایم مشکل بود. با خودم فکر کردم که عراقی‌ها همه جا هستند و به همین دلیل تصمیم به شلیک چند آرپی جی گرفتم. بدون معطلی، خانه نوری را که قرص و محکم بود نشانه گرفتم و شلیک کردم. به محض خروج گلوله از دهانه قبضه، از هر طرف زیر رگبار دشمن قرار گرفتم. عراقی‌ها از ترس تیراندازی می‌کردند و تمام گلوله هایشان پراکنده و هوایی بود. چند قدمی که عقب آمدم پایم به سیم‌های بریده شده برق که در کف خیابان افتاده بودند گیر کرد و نقش زمین شدم. فشنگ‌های داخل پلاستیک روی زمین پخش شدند. آب و غذا هم که از قبل روی زمین ریخته بودند. از زمین بلند شدم و آرپی جی را برداشتم که به عقب برگردم اما پشیمان شدم. حیفم آمد که دومین گلوله را نزنم. با این فکر به سر کوچه رفتم و در سایه دیوار سر نبش مخفی شدم. تیرها زوزه کشان از کنارم گذشتند. گلوله ام را در خلاف جهتی که دشمن تیراندازی می‌کرد شلیک کردم اما در میان راه به یکی از تیرهای برق اصابت کرد و منفجر شد. عراقی‌ها عاصی شده بودند و دیوانه وار شلیک می کردند. برای جمع آوری فشنگ‌ها دوباره به جای اولم برگشتم، چرا که فردا به آنها احتیاج داشتیم. فشنگها را داخل پلاستیک ریختم و پس از آنکه بقیه وسایل را در خانه ای مخفی کردم راه افتادم. به خاطر تاریکی هوا، در راه چند بار پایم به سیمهای بریده برق گیر کرد و روی زمین و داخل جوی آب افتادم. سر زانوهایم زخم شده بود. وضع بسیار بدی داشتم. از کوچه بامداد - واقع در خیابان نقدی - گذشتم و به خانه خودمان رسیدم. در همان حین تقی عزیزیان و برادرم فرزاد را دیدم که با چند نفر دیگر می آمدند. با تعجب پرسیدم - شما چرا ول کردید و اومدید؟! - آدم باید دیوانه باشه که بمونه اونجا! تا صبح حتی یکی مون زنده برنمی گشتیم! - باید برگردیم و بجنگیم... اما آنها قبول نمی کردند. عمو جلیل می گفت: - تو دیوونه ای بهروز، بیا برگردیم. میری کشته می‌شی. - نه جلیل بیا بریم چند تا گلوله بزنیم که لااقل دشمن امشب خونه هارو نگیره... - تو یه آدم خودخواه و مغروری هستی! - کار از این حرفها گذشته. اگه نمی آی خودم میرم. جليل آمد. حمود هم تصمیم گرفت که با ما باشد. و دست آخر، به جز دو نفر، بقیه بچه ها همه آمدند. خشابها را پر کردیم و در سایه دیوار کوچه ها راه افتادیم. شهر خالی شده بود. دیگر از هیچ کوچه و خیابانی بوی زندگی برنمی‌خاست. بعثی‌ها منازل را اشغال کرده بودند و چپاول می کردند. در جای مناسبی موضع گرفتیم و با خالی کردن نفری یک خشاب، توانستیم دو گلوله آرپی جی را بهتر از دفعه‌های قبل بزنیم. عراقی‌ها زمین و آسمان را به رگبار بسته بودند و می‌ترسیدند. بلافاصله خود را به پشت بام رساندیم و خانه هایی را که عراقی‌ها در آن بودند زیر آتش گرفتیم. وقتی فشنگ‌هایمان تمام شد به مسجد جامع برگشتیم. جایی که نیروهای خودی در آن جمع بودند. غذای اندکی خوردیم و شب را برای رفع خستگی در خانه عمو جلیل خوابیدیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
1.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 شهادت پاداش خندیدن به دنیا سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 اعترافات ۱۶ خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعزیز قادر السامرائی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 قرارگاه عملیاتی سپاه سوم مانند کندویی بود که تمامی فرماندهان ارشد در آن می‌لولیدند و به دنبال یافتن راه چاره ای بودند. انگیزه این تحرکات و دست و پا زدنها، ترس از آینده بود؛ چراکه نمی‌دانستند چه سرانجامی در انتظار آنهاست. در ساعات آخر شب، وزیر دفاع عراق در محل قرارگاه حاضر شد و دستورهای اکیدی در مورد دفاع از بصره صادر کرد. اولین اطلاعیه صادر شده از قرارگاه عملیات سپاه سوم تلفات وارد شده به ارتش عراق در اولین مرحله عملیات را این گونه اعلام کرد. ۱. انهدام ۸۵ دستگاه تانک به همراه سرنشینان آن. ۲. انهدام پانزده توپ، در انواع مختلف. ۳. از دست دادن ۷۱ خودروی زرهی به همراه خدمه آنها ۴. کشته شدن ۲۷۰۰ نفر از نیروهای عراقی با درجات مختلف ۵. به اسارت درآمدن ۸۵۰ نفر از نیروها؛ با درجات مختلف. ایرانی ها مرحله دوم عملیات را از منطقه جنوب پاسگاه زید عراق آغاز کردند. نیروهای ایرانی با نظم خاصی این عملیات را شروع و با سازماندهی و تجمع نیروها یورش خود را آغاز کردند. اوضاع منطقه به نفع ایرانی ها بود و تلاش مـا تنهـا دفاع از بصره و دور کردن ایرانی‌ها از حریم شهر بود. شهر بصره در تیررس سلاح های سبک و سنگین ایرانی‌ها قرار گرفته بود و مردم شهر به وضوح رد و بدل شدن آتش گلوله ها را می دیدند. این بصره را بسیار هراسان کرد؛ طوری که بسیاری از مردم سعی به در ترک شهر داشتند. همچنین عکس العمل مردم بر ضد حکومت عراق در مخالفت با جنگ شدت یافت. حکومت بغداد پس از اطلاع از اوضاع شهر، مسئول اطلاعات و امنیت عراق برزان التكریتی را به همراهی عدنان حسین و فاضل البراک، مسئول امنیت عمومی به بصره اعزام کرد، تا اوضاع شهر را کنترل کنند. این افراد به محض ورود، جلسه ای با استاندار تشکیل داده، دستورهای لازم را به او ابلاغ کردند. از جمله دستورها این بود که مردم حق خروج از شهر را ندارند و هر کس که قصد خروج از شهر را داشته باشد، اعدام خواهد شد. مردم به ناچار تمام وسایل و اموال خود را رها کرده به شهرهای دیگر رفتند و به عتبات مقدسه پناه بردند. در این مرحله از عملیات تیپ‌های ، ۴۵، ۳۶ و ۹۳ و قوای جيش الشعبي شهر السماوه شرکت کرده بودند. نیروهای جيش الشعبی نتوانستند در مقابل یورش ایرانیان تاب بیاورند و فرمانده آنان به نام صبحی المهندس پس از عملیات اعدام شد. فرمانده تیپ ۳۶ پیاده، سرهنگ ستاد عبدالله عمر الیلی کشته، فرمانده تیپ ۴۵ نیز به شدت مجروح شد به هر حال، نیروهای ما در نزدیکی پل اروندرود استقرار یافتند. چون در جناح های دیگر قوای ایرانی پیشروی نداشتند و مواضع تدافعی مناسبی برایشان وجود نداشت، بیشتر از این خود را مجاز به نفوذ و پیشروی ندیدند و حرکت‌شان متوقف شد و طی فعالیتهای شبانه روزی واحدهای مهندسی شان، دست به احداث موانع دفاعی زدند. در این مرحله، ارتش ما ۱۲۰ تانک همراه خدمه و تجهیزات نظامی از دست داد؛ تعداد زیادی از خودروها و توپخانه ما متلاشی شد و بیش از هفتصد نفر از نیروهایمان کشته شدند آمار ذکر شده مبتنی بر اطلاعات مدیریت آمار در عراق بود.... ┄═• ادامه دارد •═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 ما به وعده‌های خدا یقین داریم که أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون این ماییم که زمین را به ارث خواهیم بُرد... "شهید آوینی"        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas عضویت            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂