eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  بابا نظر _ ۱۰۵ شهید محمدحسن نظر نژاد تدوین: مصطفی رحیمی                                 •┈••✾❀○❀✾••┈• 🔻 عملیات کربلای ۵ 🔘 آقای قاآنی که به قرارگاه رفته بود برگشت گفت: شما بروید توی خط. پرسید: به شرطی می‌روم که آقای بخارایی بیاید پشت خط. آقای قاآنی پرسید: چرا؟ گفتم: برای این که خط، یک فرمانده میخواهد، نه دو فرمانده. با دو فرمانده نتیجه اش شکست است. اگر ایشان می‌تواند این کار را انجام بدهد، خب، انجام بدهد. آقای قاآنی گفت: شما بروید من به آقای بخارایی می‌گویم که بیاید عقب. به خط رفتم. دیدم وضعیت به هم خورده و بچه ها از هلالی عقب نشینی کرده‌اند. بخارایی تا چشمش به من افتاد گفت: حاج آقا نیروها عقب آمده اند. گفتم: خب به من چه مربوط است؟ شما مسؤولیت داشتید، می خواستید نگذارید. 🔘 یک ربع که گذشت آقای قاآنی آمد گفت که میخواهد با یک حمله، هلالی را بگیرد و جلو برود. بعد رو کرد به من و بخارایی و گفت: من با یک گروهان از انتهای شهرک دوعیجی عمل می‌کنم. آقای بخارایی، شما یک گروهان بردارید و از اول هلالی وارد عمل شوید. حاج آقا، شما هم یک گروهان بردارید و از جاده حرکت کنید و به دشمن بزنید. با سه گروهان حرکت کردیم و به دشمن زدیم. جای خیلی بدی بود. نتوانستیم جلو برویم. قاآنی و بخارایی به داخل روستایی نزدیک شهرک رفته و آنجا دور خورده بودند. بعد هم که متوجه شده بودند عراقی‌ها پشت سرشان را بسته اند مجبور به عقب نشینی شده بودند. قاآنی پیش من آمد و گفت: نمی شود کاری کرد. گفتم آقای قاآنی شما اگر به عقب می روید، تکلیف آقای بخارایی و من را روشن کنید. 🔘 آقا اسماعیل هیچ نگفت و رفت. خیلی ناراحت شدم. تصمیم گرفتم عقب بروم. سعادتی آمد پشت خط و به آقای بخارایی گفت شما عقب برگردید... آقای نظر نژاد مسؤولیت خط با شما. شب پنجم یا ششم عملیات بود که دو گردان نیرو درخواست کردم. گردانها آمدند. یک گردان به فرماندهی فلاح هاشمیان و یک گردان به فرماندهی آقای سلیمانی به من ملحق شدند. این دو گردان را به کار گرفتیم ولی باز نتوانستیم پیشروی کنیم. کار گره خورده بود. لشکر امام حسین (ع) و لشکر نجف هم از جناح چپ عمل کردند باز هم نشد. لشکر عاشورا و لشکر ۵ نصر هم انتهای بوارین مانده بودند. هیچ کس نمی توانست کاری بکند. همه نگاه می‌کردند که لشکر امام رضا (ع) چکار می‌کند. ما هم گیر کرده بودیم. 🔘 پیشروی قدم به قدم بود و جنگ تن به تن. گاهی صد قدم جلو می رفتیم و گاهی چنــد قــدم عقب می آمدیم. در این عملیات رازی نهفته بود و شکافتن آن کار بسیار دشواری بود. باید از صدها و بلکه هزاران نفر سؤال کرد که راز شلمچه چه بود. ▪︎ فصل پانزدهم ٢٤ دى ١٣٦٥ شدیدترین درگیری زمینی بین ما و عراق به وجود آمد. این درگیری برای ما هم غرورآفرین و هم ناراحت کننده بود. صبح این روز ساعت هشت درگیری بسیار پیچیده شده بود. نیروهای لشکر امام حسین(ع) در جناح راست بودند و نیروهای ما کاملاً کپ (زمین‌گیر) کرده بودند. دو سه فروند هلی کوپتر خودی در همان ساعت ها برای کمک به نیروهای زمینی آمدند. درگیری هلی کوپترهای ما با نیروی زمینی عراق، شجاعانه و غرور آفرین بود. پایان این نبرد، تلخ تمام شد. هلی کوپترها حدود نیم ساعت با تانکهای پدافند زمینی عراق درگیر بودند. دو فروند از هلی کوپترها موشکهایشان را زدند و به عقب برگشتند. 🔘 دیدم یک هلی کوپتر بسیار سماجت می کند و می‌رود جلو و درگیر می‌شود. بالای سر نیروهای عراقی می رفت دور می‌زد و بر می گشت. متوجه شدم خلبان هلی کوپتر میخواهد به نیروهای ما بفهماند جلو بروید، مشکلی نیست. اگر این ها قدرتی داشتند باید مرا می زدند. این مانور نیم ساعت طول کشید و سرانجام بر اثر اصابت موشک، هلی کوپتر داخل صف تانک‌های عراقی‌ها سقوط کرد. بعدها متوجه شدم خلبان هلی کوپتر شهید فخرایی از بچه های مشهد و برادر یکی از نیروهای پاسدار خودمان است. 🔘 بعد از این که خط پدافندی درست شد از بچه های اطلاعات خواستم تا جنازه شهید را به پشت خط انتقال دهند. چون او در عمق خاک عراق افتاده بود، باید ۱۵۰ متر از خط تماس فاصله می گرفتند تا بتوانند جنازه را پیدا کنند. بچه ها نفوذ کردند و مشخص شد که هلی کوپتر کجا سقوط کرده. همۀ مشخصات را آوردند اما نتوانستند جنازه را که سوخته بود، با خودشان بیاورند. برادر ایشان آمد. به کمک او، دوباره تلاش کردیم که جنازه را بیاوریم اما باز نتوانستیم. اهمیت این کار برای ما به علت جان فشانی آن شهید برای تقویت روحیه نیروهای زمینی بود. او به خاطر ما شهید شد و ما در این حرکت، سه زخمی دادیم. مجبور شدیم چهارده پانزده روز صبر کنیم تا آتش کاهش پیدا کند. مجدداً نفوذ کردیم باز هم موفق نشدیم و بالاخره تـا زمانی که من در منطقه حضور داشتم نتوانستیم جنازه را بیاوریم
       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
25.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 چند قطعه نوحه‌خوانی و سینه زنی رزمندگان در دفاع مقدس ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 صبح که می‌شود قلبم را از نو برایِ کنارِ شما تپیدن کوک می‌کنم این یعنی خودِ خود زندگی... ▪︎صبحتان سرشار از محبت ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا