eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 ۲۲ تا ۲۵ مهرماه ۱۳۶۳ --- فاصله مجروحیت تا شهادت امیر سرافراز ارتش، حسن اقارب‌پرست معاون لشکر ۹۲ زرهی اهواز است. اقارب پرست در بهمن سال ۵۷ به مدرسه رفاه - ستاد استقبال از امام (ره) - پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب در ستاد مشترک ارتش حضوری فعال داشت. وی پس از انسجام اولیه ارتش به «اداره دوم ستاد مشترک» منتقل شد و با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به «لشگر ۹۲ زرهی» در خرمشهر پیوست. هنگامی‌که اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، اقارب پرست به خرمشهر رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از آن پرداخت، اما در آخرین روزهای مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل گشت. او پس از سقوط خرمشهر و بهبودی زخمش، به آبادان رفت و گردان المهدی را با همکاری بسیجیان سازماندهی کرد. یادش گرامی باد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 شهید حسن اقارب پرست و شهید محمد جهان آرا در کلام رهبری                         •┈••✾❀○❀✾••┈• .. من مایلم این‌جا یادی از «محمّد جهان‌آرا» شهید عزیزِ خرمشهر و شهدایی كه در خرمشهرِ مظلوم آن‌طور مقاومت كردند بكنم. آن‌روزها بنده در اهواز از نزدیك شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلّحی نداشت؛ نه كه صدوبیست هزار نداشت بلكه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعمیریِ از كار افتاده را مرحوم شهید «اقارب‌پرست» - كه افسر ارتشی بسیار متعهّدی بود - از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر كرد. (البته این مال بعد است. در قسمت اصلیِ خرمشهر كه نیرویی نبود.) محمّد جهان‌آرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی - یك لشكر مجهّز زرهی عراقی با یك تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ كه شب و روز روی خرمشهر می‌بارید - سی و پنج روز مقاومت كردند. همان‌طور كه روی بغداد موشك می‌زدند، خمپاره‌ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه‌های مردم مرتّب می‌باریدند. با این‌حال جوانان ما سی و پنج روز مقاومت كردند؛ اما بغداد سه روزه تسلیم شد! ۱۳۸۲/۰۱/۲۲ بیانات در خطبه‌‌های نمازجمعه        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۱۶ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 به هر حال مردم هویزه نیز مثل مردم سوسنگرد با قیام همگانی با دشمن درگیر شده و موفق شده بودند هویزه را از اشغال دشمن پاکسازی کنند و شهر آزاد شود. عراقی‌ها حسابی ضربه شست مردم غرب این ناحیه را چشیدند. آنها فکر می کردند با اشغال سوسنگرد و هویزه مردم عرب این دو شهر از آنها حمایت می کنند. آنها حتی برای این دو شهر فرماندار و بخشدار محلی و بومی از میان مزدوران خود نیز منصوب کرده بودند و تانکها و نفربرهایشان را برداشته و به سوی حمیدیه و اهواز حرکت کرده بودند. غافل از اینکه مردم سوسنگرد و هویزه از اشغالگران عراقی نفرت داشتند و با رفتن تانکها و نفربرها از شهرشان در یک قیام خودجوش و عمومی به باقی‌مانده سربازان دشمن حمله کردند و جمعی را کشته، عده ای را اسیر کرده و مابقی هم فرار را برقرار ترجیح داده بودند. سید رحیم ماجرای جالبی برایم تعریف کرد: - ما پاسگاه ژاندارمری را محاصره کردیم. میدانی در کنار پاسگاه لب شط قرار دارد. پشتش پارک است. سربازان دشمن از پشت پاسگاه فرار کردند در این میان یک سرباز عراقی به طرف ایستگاه پمپاژ آب رفت. محمد ساکی هم به دنبالش رفت. عراقی مسلح بود ولی محمد چیزی همراه نداشت. عراقی دید ایستگاه پمپ آب است و نمی تواند جلوتر برود، ناچار برگشت اما محمد روبه رویش ایستاد و نگذاشت حرکت کند. سرباز دشمن اسلحه اش را به طرف قلب محمد نشانه رفت و گفت اگر جلو بیایی تو را با تیر می‌زنم و می‌کشم. جلو نیا. اما محمد که گوشش به این حرفها بدهکار نبود در یک چشم به هم زدن پرید و لوله تفنگ سرباز دشمن را گرفت و با او گلاویز شد. مدتی بین سرباز و محمد کشمکش بود و دو طرف اسلحه را به سوی خود می کشیدند. در این میان محمد لگد محکمی به سرباز زد، طوری که سرباز روی زمین پهن شد. بلافاصله محمد اسلحه را روی او گرفت. سرباز عراقی که حسابی ترسیده بود گفته "دخیل خمینی!" محمد تا نام امام را از زبان دشمن شنید بر خشمش غلبه کرد و او را به اسارت درآورد. بر اثر قیام مردم سوسنگرد و هویزه و خصوصاً مقاومت بـچـه هــای حمیدیه دشمن در روز دهم مهر نتوانست تا شهر حمیدیه جلوتر برود و در همانجا زمینگیر شد و چند دستگاه از تانک هایش را از دست داد. عراقی ها ناچار شدند دست به عقب نشینی بزنند و در برخی از خطوط تا مرزهای بین المللی عقب نشستند. در همان روز هوانیروز ما گل کاشت و چندین تانک دشمن را در حد فاصل سوسنگرد تا حمیدیه شکار کرد و از کار انداخت. بین شکار تانکها و قیام مردم در این دو شهر یک همزمانی عجیبی اتفاق افتاد. بدون آنکه فرد یا سازمانی این دو را با هم هماهنگ کند. عراقی ها فکر می‌کردند که در بستان هویزه و سوسنگرد مردم جلوی آنها گاو و گوسفند می‌کشند و از سربازان دشمن استقبال می کنند اما مردم ما نشان دادند که برای لحظه‌ای حاضر نیستند با صدام و رژیم او همکاری کنند و خود را ایرانی عرب می‌دانند و به این امر هم افتخار می‌کنند. عرب هویزه ای و سوسنگردی نشان دادند که تا چه اندازه از صدام و دشمن اشغالگر متنفر هستند و برای لحظه ای حاضر نیستند با صدام و رژیم او همکاری کنند. تا چه رسد تحت قیمومیت آنها بخواهد زندگی کند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 🔻 به روایت سردار سیاف زاده ۱۸ به قلم سعید علامیان ¤ روزهای نخست جنگ تقریباً صبح شده بود که به اهواز رسیدیم. یک آر پی چی ۷ داشتیم، یکی از پاسدارها آن قدر با ماشه آن بازی کرد که داخل اتوبوس شلیک شد. چون هنوز کلاهک فولادی سرموشک را باز نکرده بود گلوله در زمان شلیک سقف اتوبوس را پاره کرد و در هوا منفجر شد. آن‌جا بود که تازه فهمیدیم موشک آر پی چی ۷ هفت اگر پانصد متر حرکت کند و به چیزی اصابت نکند خود به خود ماسوره داخل آن عمل می‌کند و در هوا منفجر می‌شود. فقط چون آرپی چی روی پای آن پاسدار بود آتش عقبه آن پایش را به شدت سوزاند؛ این هم مجروح آن روز ما از این عملیات انجام نشده بود. در روزهای آغاز جنگ برخی از عشایر خوزستان به سپاه مراجعه می‌کردند تا کاری برای بیرون راندن ارتش عراق انجام دهند. بعضی نیروها از خط‌ها می‌آمدند به من یا داود کریمی پیشنهاد می‌کردند که در آن جاها می‌توانیم برای‌تان کار کنیم. حسن باقری بیشتر فکرش معطوف چزابه تا کارون بود... 📸 اطلاعات عکس: سرداران: مهدی کیانی فرمانده قرارگاه قدس، شهیدان حاج و حاج در حال گفتگو در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی ادامه دارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 تصویری دیده نشده از فرماندهان دوران دفاع مقدس بعد از پایان جنگ ¤ از سمت راست: شهید زاده مسئول واحد طرح و عملیات قرارگاه کربلا، شهید فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین، سردار فرمانده قرارگاه کربلا، شهید فرمانده لشگر ۸ نجف، سردار مجتبی ارگانی رییس ستاد قرارگاه کربلا، سید صباح موسوی از اعضای دفتر فرماندهی قرارگاه کربلا و محمود پریشانی جانشین واحد اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا پادگان نجف آباد اصفهان سال ۱۳۶۸ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ایها الکافرون، مای مای | 2⃣ عسگر قاسمی ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔻 ...او زیاد اصرار می‌کرد و ما را به خون شهدا قسم می‌داد که مبادا اطلاعاتی در اختیار دشمن قرار دهیم. سید یدالله حسینی که خون زیادی از او رفته بود خیلی تشنه بود و آب می‌خواست و صدا می‌زد آب می‌خواهم تشنه‌ام,: «ایها العراقیون، آب آب! ایها الکافرون، مای مای!» 🔻اما کسی توجه نمی‌کرد و عبور می‌کردند در یک لحظه متوجه شدم یک سرباز عراقی از دور به ما نزدیک می‌شود و در حال ناسزا گفتن است. همینطور که به ما نزدیک می‌شد و ناسزا می‌گفت بالای سر ما رسید. چهره‌ای بسیار زشت و کریه داشت. او قصد کشتن همه ما را در سر داشت و اسلحه خود را به طرف ما نشانه گرفت. 🔻 اولین نفری را که هدف قرار داده بود من بودم. درست بالای سرم ایستاده بود. فاصله‌ام با او کمتر از نیم متر بود، خدا می‌داند که هیچ احساس ترسی نداشتیم و مطمئن بودم که اولین تیری که شلیک می‌کند به پیشانی من اصابت خواهد کرد. در آن زمان خداوند یک صبر و حوصله عجیب داده بود، نمی‌دانم در حال ذکر گفتن یا در حال خواندن اشهد خود بودم، ولی می‌دانم که اصلاً فکر ترس و کشته شدن در ذهن من نبود. سرباز عراقی شلیک کرد اما فشنگ او تمام شده بود. با عصبانیت تمام خشاب خود را خارج و محکم به زمین کوبید و خشاب دوم را بر روی اسلحه گذاشت و مجدداً مسلح کرد. 🔻 در همین هنگام جیپ فرماندهی آنها به آنجا رسید و از همان جا صدا زدند که دست نگهدار و شلیک نکن. فرمانده آنها با یک نفر دیگر خود را به ما رساند و آن سرباز را از ما دور کردند. نگاهی به ما کرد دید که من فقط دستم مجروح و آقای محسن خورشیدی هم دچار موج گرفتگی است. به ما اشاره کردند، بلند شده و سوار خودرو شوید. وقتی ما سوار شدیم آنها تیر خلاص را به آن دو نفر عزیزمان شلیک نمودند و همکلاسیم، شهید سید یدالله حسینی در آنجا به شهادت رسید. 🔻این موضوع تمام شد و ما را به بصره، بعد به بغداد و از آنجا به تکریت ۱۱ بردند، بعد از ۴ سال اسارت که خانواده‌های ما هیچ اطلاعی نداشتند که زنده‌ایم یا نه! خداوند نعمت آزادی را دوباره به ما داد. چند روز بعداز آمدنم، به مرکز تربیت معلم شهید مطهری مراجعه کردم. در آنجا با دیدن عکس‌های شهدا و همچنین مفقودالاثرها خیلی از دوستان را زیارت کردم از جمله شهید یدالله حسینی! وقتی سوال کردم متوجه شدم که بعد از عملیات کربلای ۵ پیکر مطهر این شهدا به وطن بازگشته است. 🔻دلم کشید با خانواده شهید دیدار داشته باشم... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 بچه های خوب جبهه، جبهه ها یادش بخیر در دل سنگر، مناجات و دعا یادش بخیر ☀️صبح روز جمعه در سنگر، به عشق اهل بیت در دعای ندبه، ‌‌. «یا مهدی بیا» یادش بخیر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂