گزارش به خاک هویزه ۲۸
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 وقتی آفتاب سر زد و نور خورشید پاشیده شد، تا دیدیم چشم کار میکند، تانک ها و نیروی زرهی دشمن مستقر شده است.
تانکها در ۵۰۰ متری ما مستقر شده بودند. دشت تا چشم کار میکرد پر از تانک بود. از بستان آمده بودند تا پشت محله ابوذر سوسنگرد.
وقتی آفتاب کاملاً در آمد، چهار، پنج دستگاه تانک دشمن حرکت کردند و رفتند بالای جاده سوسنگرد و هویزه و جاده را به طور کامل قطع کردند. چند تانک دیگـر هـم بـه طرف ابوحميظه رفتند و جاده آنجا به اهواز را نیز قطع کردند. سوسنگرد نیز به طور کامل و صد در صد به محاصره تانکهای دشمن درآمد.
هیچ کس نمی توانست از شهر خارج و یا داخل بشود. در همین هنگام بود که درگیری ما با دشمن شروع شد. شروع کننده نبرد هم عراقیها بودند. با گلوله مستقیم تانک به خاکریز ما شلیک کردند. من هیجان خاصی داشتم و می دانستم روز روز سرنوشت است و باید تا جان در بدن دارم مقابل دشمن مهاجم و اشغالگر ایستادگی کنم و بجنگم. کل تجهیزات ما بچه های سپاه هویزه عبارت بود از نفری یک مسلسل کلاش و سه، تا چهار خشاب تیر. یک موشک دراگن هم با ما بود. مقداری هم نارنجک داشتیم. این همه سلاح ما برای مقاومت با آن همه تانک و نیروی زرهی دشمن بود. جالب آنکه سه بار موشک دراگن را به طرف دشمن شلیک کردیم اما بر اثر دستپاچگی و بی تجربگی ما، هیچ کدام از موشک ها به دشمن یا تانک های آنها نخوردند. بچه ها اصلاً در آن هنگام با چنین تجهیزاتی آشنا نبودند. دانش نظامی همه ما در سطح باز و بسته کردن امیک، ژ سه و کلاش بود و البته میتوانستیم ضامن نارنجک هم بکشیم و سه شماره بشماریم و آن را برای انفجار پرت کنیم! اگر چه درگیری از همان طلوع آفتاب روز ۲۳ آبان شروع شد اما دشمن در آغاز فقط شلیک میکرد و اقدام به پیشروی تانکها نکرد. ما هم در حالی که پشت خاکریزهای خودمان به زمین چسبیده بودیم، منتظر قضا و قدر الهی بودیم. در آن وضعیت دشوار کار زیادی هم از ما ساخته نبود. مصداق کامل مشت و سندان شده بودیم.
دشمن کم کم و با احتیاط کامل شروع به پیشروی به طرف خاکریز کرد و ما مقاومت میکردیم و مرتب نیرویمان رو به ضعف و سستی می گذاشت. مرتب بچه های دور و اطرافم زخمی و شهید می شدند.
تأسف بارتر آنکه مرتب ام یکها و کلاش های مدافعین سوسنگرد خراب می شد و از کار می افتاد. مثل یک چماقی روی دست بچه ها ماند. اگر چه تیر تفنگ هیچ اثری بر روی کوه آهنی تانکهای دشمن نداشت و مثل وز وز پشه فقط صدا می کرد.
عده ای نیز فشنگهایشان تمام شده بود و هاج و واج مانده بودند چه بکنند. دلهره و اضطراب همه وجودم را گرفته بود، طوری که در آن آغاز روز، دهانم خشک شده بود. دشمن جلوی چشمان منتظـر مــن داشت گام به گام شهر را به اشغال خود در می آورد و عملاً هــم کـاری از من ساخته نبود. منتظر بودم هر لحظه هدف گلوله ی مستقیم تانک دشمن قرار گیرم و متلاشی شوم. صدای ناله و التماس مجروحان آزارم می داد. کسی نبود مجروحان را به جای امنی برساند و یا اجساد کشته شدگان را از منطقه دور کند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 شجاع باشید
مرگ یکبار به سراغتان میآید
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 اختلاف
همسر شهد اسماعيل دقایقی
فرمانده لشکر بدر
┄═❁❁═┄
سر مسئلهاى به توافق نرسیدیم. بحث کردن هم فایدهاى نداشت. هر کداممان روى حرف خودمان پافشارى میکردیم تااینکه اسماعیل عصبانى شد. اخم توى صورتش خودنمایى میکرد. لحن تندى هم به خود گرفت.
از خانه بیرون رفت، ولى شب که به خانه بازگشت،
با روحیه خوش و متبسم گفت:
«بابت امروز صبح معذرت میخواهم.»
میگفت که نباید گذاشت اختلاف
خانوادگى بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 « #غنچههای_پرپر »
«قسمت چهارم»
راوی: دکتر مسعود آیرم جانباز حادثه
°°°°°°°
🔸 بعد از پانسمان زخمهایمان مجدد به مدرسه برگشتیم. مردم اجساد غرق بخون و تکه تکه شده بچهها را از زیر آوار بیرون میآوردند. همه اشک میریختند و به صدام و آنهایی که از او پشتیبانی میکنند لعنت میفرستادند. در بین شهدا احمد حاجوی و مهدی دعاوی از هم محلهایهای من که با هم به مدرسه میآمدیم هم بودند. بشدت ناراحت و افسرده شدم. چون همیشه باهم به مدرسه میآمدیم و دیگر آنها در بین ما نیستند. با خودم گفتم دیدی آخر همون طور شد که در بین راه میگفتیم، خدا نکنه به مدرسه ما موشک بزنه والا خیلی از بچهها رو از دست میدیم. حالا مدرسه ما موشک خورده بود و نیمی از آن ویران شده بود. من که مجروح بودم یک هفتهای را در منزل بستری شدم تا بهبودی پیدا کردم. آن روزها در بهبهان غوغایی بپا بود. مردم با سوز دل و اشک چشم شهدا را تشییع میکردند. بر سر و سینه خود میزدند و شهدای مدرسه، آن غنچههای پَرپَر را در گلزار شهدای بهبهان به خاک سپردند و قطعهای را به آنها تخصیص دادند.
من که بهبودی پیدا کرده بودم به همراه تعداد دیگری از دوستان در مراسم هفتم شهدای مدرسه که در گلزار شهدا برگزار شده بود شرکت کردم و یاد دوستان شهیدمان را گرامی داشتیم.
در آن مراسم حاج صادق آهنگران هم نوحه سرایی کرد. مدرسه برای چند ماهی تعطیل شد و ما را به مدرسههای دیگر فرستادند. چون مدرسه خودمان قابل استفاده نبود.
یاد این حادثه تلخ تا ابد بر تارک شهرستان بهبهان ماندگار است و سندی است بر بیکفایتی سازمانهای مدعی حمایت حقوق بشر که از حمایت حقوق بشر فقط اسمی را با خود یدک میکشند. در آن حادثه چهار معلم بنامهای: شهیدان عبدالرسول صمدی، محمدطاهر خلفیان، نجفقلی ویسیان و منصور آموزش به شهادت رسیدند. شهید عبدالرسول نژادصادقی سرایدار مدرسه و ۶۹ دانش آموز هم به شهادت رسیدند. تنها یک دانش آموز از آن کلاسی که همه آنها به شهادت رسیدند زنده مانده بود که او هم در طول دوران دفاع مقدس مرتب به جبهه رفت تا اینکه عاقبت در عملیات کربلای پنج به دوستان شهیدش پیوست.
پایان
✍ حسن تقی زاده بهبهانی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 غنچههای پرپر
مدرسه پیروز بهبهان
موشکی که نامردی دشمن را نشان داد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
ahangaran (3).mp3
زمان:
حجم:
5.34M
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
نوحه کامل
سوی دیار عاشقان ، رو به خدا میرویم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 امام فرمود:
رحم بر دشمن غَدار جایز نیست.
و فرزندان امامین انقلاب،
همچنان ایستاده اند و زمینه ساز ظهور
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #تابلو_نوشته
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۲۹
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 صدای تانکهای دشمن مثل صدای پای غول سیاهی هراس آور بود و آدم را کلافه و از خود بیخود میکرد. وقتی به تانکهای دشمن نگاه می کردم آرزو داشتم آرپی جی همراهم بود و می توانستم با آن تانکهای عراقی را بزنم و به هوا بفرستم. هر چند که تا آن روز نه آموزش شلیک آرپیجی را یاد گرفته بودم و نه حتی یک گلوله آرپی جی زده بودم. معدود موشکهای آرپی جی هم که بچه های سپاه سوسنگرد داشتند خیلی زود تمام شد و عیش ما را کامل کرد! خــون روی خاکهای تشنه روان بود و جنازه ها روی هم افتاده بودند. ما دلمان نمی آمد شهدا و مجروحان را رها کنیم و از داخل سوسنگرد عقب بنشینیم اما سه راه هویزه نیز با آن حجم وحشتناک آتش، دیگر جای ماندن نبود. کم کم دستانمان از هر گونه گلوله ای خالی شد و ما ماندیم و تفنگهای از کار افتاده با خشاب های خالی، اما هر طور بود تا حوالی ظهر مقاومت کردیم. مقاومت که چه عرض کنم شانس آوردیم که هدف یکی از گلوله های تانک دشمن قرار نگرفتیم. همین!
حوالی ظهر اولین ضربه قطعی بر ما وارد شد. اکبر پیرویان فرمانده گروه اعزامی از کازرون شهید شد. هنوز صدای اکبر در گوشم زنگ میزد که همین دیروز بود که با لهجه کازرونی اش فریاد زد آ... لشكريه. در این هیر و ویر اصغر یک جایی را شناسایی کرد که می توانست ده متر جلوتر برود. اصغر تا حرکت کرد دشمن متوجه حرکتش شد و با تیر مستقیم تانک به او شلیک کردند. تیر تانک در مقابل چشمان حیرت زده ما به اصغر خورد و او را به شهادت رساند. از آنچه میدیدم متحیرم بودم. درست مثل اینکه کابوسی را در خواب میبینم. اصغر که ما نماز صبح مان را با هم خواندیم و تا همین چند لحظه پیش کنار من می جنگید، غرق در خون کمی آن طرف تر روی زمین افتاده بود و من که او را این همه دوست داشتم حتی نمی توانستم برای جابه جا کردن جنازه اش یک وجب از سر جایم تکان بخورم.
اصغر گندمکار فرماندهی ما در سپاه هویزه بود و همه ما مثل برادرمان او را دوست داشتیم. او اولین فرماندهی مؤسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در هویزه و جانشین حامد جرفی بود. همان لحظات به یاد حامد هم افتادم که بیهوش در اغمای کامل روی تخت بیمارستان امام خمینی تهران با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. خاطرات مثل فیلمی که آن را روی دور تند گذاشته باشند از نظرم عبور می کرد. اصغر هنوز یک ماه نشده بود که به هویزه آمده بود و ما در این مدت کوتاه و کم چه علاقه ای به او پیدا کرده بودیم. باورم نمی شد اصغر جلوی چشمان خودم با آن وضعیت مظلومانه پاره پاره شود و به شهادت برسد. اما جنگ بود و بی رحمی و مرگ عزیزترین دوستان و کسانت.
عده ای شایع کردند که اصغر به شهادت نرسیده و مجروح است و من هم به خودم قبولاندم که اصغر مجروح شده و هنوز به شهادت نرسیده است. در زندگی لحظاتی پیش می آید که آدم بر اثر صرفه هولناکی که میخورد دلش میخواهد خودش را فریب دهد تا بتواند کورسوی امیدی که در دلش روشن است، خاموش نشود و سیاهی جای آن را نگیرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 نماز بر پیکر شهید اصغر گندمکار، فرمانده سپاه هویزه، توسط آیت الله موسوی جزایری (امام جمعه وقت) در اهواز
@defae_moghadas