🍂
🔻 آنروز پر خطر ۲
بهروز خسروی
┄═❁🍃❁═┄
.....آهان صدایآژی قرمز🚨 قطع نمیشد،، یادشبخیر🚨🚨🚨
پدرها به دنبال فرزندها و همسرا،، بزرگترا بدنبال کوچیکا!!.....وانفسائی بود.
ما یک حوض قدیمی تو منزلمان داشتیم. بچهها را داخل آن قرار دادیم🤕🤕. من سرم شکسته و خونریزی داشتم و بهم میگفتند برو بیمارستان🤕 به بهانه بیمارستان فرارکردیم و رفتم مسجد محل. مسجد توحید و بیگدلیسابق.
ساعت ۱۵ شد 🕒. مردم هنوز سردرگم بودند. وحالا متوجه شدیم که انبار مهمات لشکر ۹۲ بهدلایل مرموز! ! منفجر شده⚡️💥⚡️💥🔥 و هرچه خمپاره، کاتیوشا، و فشنگ، نارنجک،،، داشته در حال انفجار است و کاری از دست کسی بر نمیاد.🖐
ساعت۱۶🕓 سردار شمخانی ( منزلما در همسایگی منزل سردار علی شمخانی بود) با جیپ شهبازش به در مسجد آمد و گفت؛ سوسنگرد اشغال شده و هر زمان ممکنه دشمن به اهواز برسه!!! درصورت تمایل آموزشدیدهها و سربازی رفتهها بیایند سپاه چهاشیر.
چندنفر سوارشدند و رفتند. اما افسوس!
خاک برسر من!! آنموقع به ما هم میگفتند؛ کوچیکید.! دوره نرفتید. بابا تازه جنگ شروع شده کی میرفتم؟؟؟
باسقوط سوسنگرد هر لحظه احتمال رسیدن تانکهای عراقی نیروهای بعثی به شهر حس میشد. باورکنید هنوز صدایشان رادر گوشم حس میکنم.
همزمان فعالیت ستون پنجم و منافقین در شهر بیشتر شده بود.. و احتمال سقوط شهر قووت گرفته بود و شهر بهشدت متشنج شده بود. شلیک خمپاره ازهرسو به سطح شهر ادامه و اضافه میشد.
ادامه دارد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
روحانی تقلبی
┄═❁๑❁═┄
🔸 ســـلام حاج آقا
- یک سئوال شرعی دارم...؟؟ ؟؟
اگر در محلی باشیم که آب کافی برای غسل نداشتیم چیکار کنیم...؟؟ ؟؟
- برادر عزیز و گلم....
غسـل پـشـه ای انجام میدی....!!!!
- چطور حاج آقا....
- یعنی خودتو جمع و جور میکنی و با انگشت شست و سبابه دماغ خودتو میگیری و در حوزچه کوچک آب شیرجه میزنی و در بین زمین و آسمان این جمله میگی......
" غسل میکنم غـسـل پـشـه ، میخواد بشـه میخواد نشـه"😂
زمستان ١٣۶۴
روستای خسروآباد - آبادان
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 شدت خستگی
به نقل از همسر شهيد
محمود ایزدی
┄═❁❁═┄
صدای در زدنش را شناختم.
از پلهها پایین رفتم و در را باز کردم. محمود بود.
سلام کرد و وارد شد و همان جا روی پلهها نشست.
گفت: «دنبال چند تن از منافقین هستیم،
مخفیگاه شان چند کوچه بالاتر است. آمده ام یک لیوان آب بخورم و برم.... آب می آوری؟»
خندیدم و از خدا خواسته گفتم :
«بله! چرا که نه؟»
چند دقیقه بعد با لیوان آب برگشتم. دیدم سرش را روی دیوار گذاشته و خوابش برده است. از شدت خستگی و بی خوابی پای چشم هایش گود رفته بود. تردید کردم که بیدارش کنم یا نه؟ لیوان آب را جلوی صورتش گرفتم و گفتم:
«محمودآقا! آب آوردم.»
پلکهایش را آرام باز کرد. چشمهایش
قرمز بود. نفس عمیقی کشید و گفت: «خیلی وقته خوابیدم؟»
گفتم: «میبخشی که بیدارت کردم، نه
فقط به اندازه یک آب آوردن.»
خندید و لیوان آب را برداشت و نوشید و
گفت:
«ببخشید زحمت دادم. اگه خدا بخواهد
بعد از این ماموریت بر می گردم.»
بعد در را باز کرد و رفت.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تو به ما یاد دادی
جنگ فقط سرباز نمی خواهد!
سلاح فقط تفنگ نیست
و عشق مرگ ندارد...
سید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۵
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 اقدامات دولت بعث
قبل از شروع رسمی جنگ با ایران
فعالیت دیگر وزارتخانه تبلیغات، تهیه فیلمی در مورد زندگی صدام از زمان تولد تا به قدرت رسیدن او بود. این فیلم که بر اساس سناریوی یک فرد بعثی به نام "تحسین معله" تحت عنوان "روزهای طولانی" ساخته شد، از امکانات مادی گزاف و همکاری رسانه های تبلیغاتی برخوردار گردید و در کلیه سینماهای عراقی به نمایش در آمد.
براساس بخشنامه ای که از سوی حزب منتشر شد بعثی ها ملزم شدند برای تماشای این فیلم به سینماها بروند. همچنین فیلم دیگری تحت عنوان «قادسیه» ساخته شد. این فیلم نبرد قادسیه را که طی آن مسلمانان صدر اسلام سرزمینهای فارس را به تصرف آوردند به تصویر می کشید ولی حوادث را به گونه ای نشان میداد که انگار جنگ بین اعراب و ایرانیها واقع شده و اعراب در مقابل حریف خود به پیروزی دست یافته اند. این جعل تاریخی از سوی مورخین عرب و بنا به درخواست صدام صورت گرفت و رسانه های تبلیغاتی با تهیه این قبیل فیلمها که میلیونها دینار عراقی هزنیه در برداشت، سعی کردند احساسات قومی ملت عراق را تحریک نمایند.
هدف اصلی از ساختن این فیلمها تمجید از صدام به عنوان یک رهبر عرب و زنده کردن حس برتری نژادی نسبت به ایرانیها بود.
از کارهای دیگر وزراتخانه تبلیغات، چاپ و انتشار تصاویر رنگی متعدد صدام و تهیه و توزیع مدالهایی با عکس صدام بود. دانش آموزان هنگام ورود به مدرسه این مدالها را بر روی سینه هایشان نصب می کردند، علاوه براین، زیر شیشه ساعتهای مچی، تصاویری از صدام حک شد و مجسمه هایی با فیگورهای مختلف از او ساخته و در مبادی ورودی شهرهای بزرگ نصب گردید. آنها به این حد هم اکتفا نکردند و بالاخره سکه های ۵ دیناری باعکس صدام به جای سر اسب قبلی ضرب شد.
وزارتخانه تبلیغات همچنین چند جشنواره فرهنگی و هنری در شهرهای عراق به ویژه بغداد، موصل و حله برپا ساخت تا ضمن بزرگداشت تمدنهای جاهلی قبل از ظهور اسلام چون، بابلیها و آشوریها، پیوندی بین حکومت صدام با این تمدنها برقرار کند. بارزترین آنها جشنواره «بخت النصر» در شهر حله بود که با شعار «بخت النصر ديروز صدام حسین امروز» گشایش یافت، در کنار این جشنواره ها محافل و مجالس مستهجنی با هزینه های گزاف برپاشد در حالی که کوچکترین توجهی به ترمیم مساجد و قبور مطهره که در شرف فروپاشی قرار دارند نشده و نمی شود.
وقاحت و بیشرمی صدام به جایی رسید که به «امین اسکندر» روزنامه نگار مسیحی مصری اجازه داد کتابی در مورد زندگی او منتشر سازد و در این کتاب شجره نامه ای از انتساب صدام به امام علی (ع) جعل کند. حال چه کسی جرات داشت که این جعل آشکار تاریخ را مورد انتقال قرار دهد و سخنی در مورد هویت و شجره نامه حقیقی صدام برزبان جاری سازد، من نمیدانم.
در کنار همه اینها، رادیو و تلویزیون هم ابزارهایی برای مدح و توصیف صدام و به تصویر در آوردن حرکات، سکنات و سخنرانیهای او و در مقابل انعکاس اخبار و گزارشاتی غیر واقعی در مورد انقلاب اسلامی و رهبران آن به کار گرفته شد. آنها با بی شرمی تمام انقلاب و رهبران آن را به باد ناسزا گرفته و شخص امام خمینی، آقای بهشتی، آقای خامنه ای و آقای رفسنجانی را آماج حملات تبلیغاتی خودشان قرار دادند. اما بنی صدر و دار و دسته او زیاد مورد فحاشی واقع نشدند.
من آن روزها دلیل این امر را نفهمیدم، ولی زمانی که به ایران قدم گذاشتم و با این شخصیتها بیشتر آشنا شدم، به علت آن تبلیغات پی بردم. من شخصاً از زبان اسیر نزار السامرائی، بعثی عالیرتبه و مسئول تبلیغات روزنامه الثوره ارگان حزب بعث عراق شنیدم که می گفت «دستوراتی از سوی دفتر صدام به وزارت تبلیغات در مورد عدم اهانت شدید به شخصیت بنی صدر صادر شده است.» این حقایق را خیانتهای بنی صدر در طول جنگ فاش ساخت.
کنگره های شعر مردمی از بارزترین فعالیتهای تبلیغاتی علیه امام و انقلاب اسلامی و محملی برای تعریف و تمجید از صدام و رژیم او بود. در این کنگره ها جمعی از شعرای بومی نقاط مختلف عراق، که عمدتاً دارای فساد اخلاقی هستند شرکت میجستند و هجویاتی را در قالب شعر مردمی ارائه میکردند آنها انتظار داشتند در تقدیر از این یاوه سراییها به دریافت هدایایی از قبیل وجه نقد، اتوموبیل و زمینهایی برای سکونت موفق شوند. مضامین اشعار غالباً مدح و توصیف از صدام و تحریک ملت عراق علیه ملت ایران و امام خمینی بود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 زمانی که شهرِ سَر پل ذهاب
منطقه جنگی بود و با خط مقدم
کمتر از ۵ کیلومتر فاصله داشت..!!
کسانی آمدند، جنگیدند ، و برای ساخت ایران بزرگ، سنگرها را مدرسه کردند.
📸 مهرماه ۱۳۵۹
عکاس: مریم کاظم زاده
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۳۵
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 پیرمرد دائم از ما ماهی میخواست. به غفار گفتم
- این دارد میمیرد. برو برایش ماهی پیدا کن. غفار با تعجب و حیرت گفت
- ماهی؟! تو این اوضاع ماهی کجا بود؟
- برو و برایش تن ماهی پیدا کن و به او بده .
در همین حین یک صاحب مغازه خواربار فروشی که عراقی الاصل هم بود در حالی که سوار دوچرخه بود از کنارمان عبور کرد. مغازه اش را باز کرد و گفت:
- بیایید هر چه میخواهید بیرید.
مغازه اش را در اختیارمان قرار داد و به ما کمپوت کنسرو و تن ماهی داد. مقداری هم نان ساندویچی داد. مائده آسمانی بود که از غیب برایمان رسیده بود. تن را باز کردیم و به پیرمرد دادیم. دو دستی
و با اشتها خورد و سپس گفتم تا او را به جایی امن ببرند.
روز ۲۵ آبان شهر سوسنگرد، تقریباً در حال سقوط کامل بود. دو، سه خیابان بیشتر در دست ما نبود. از همان صبح زود که از خواب بیدار شدم احساس کردم روز شهادت من است! خشاب هایمان خالی بود و کسی هم نبود که به فریادمان برسد. درگیری از لب رودخانه کرخه شروع شد. ما از روی پشت بام ها از این خانه به آن خانه می رفتیم و با سربازان دشمن در بعضی جاها جنگ تن به تن داشتیم. ساعت نه صبح بود و من در بازار کویت در صد متری عراقی ها قرار داشتم. درگیری اصلی در همین جا شروع شد. یکی از سربازان عراقی تیری به طرف یکی از بچه های ما انداخت. تیر از کنار گوش او عبور کرد. یکی از بچه ها گفت:
- پدر سوخته
این را گفت و تیری به قلب سرباز عراقی زد و همانجا او را مجروح کرد. سرباز عراقی روی زمین افتاد. ما که تا آن لحظه روحیه هایمان خرد شده بود با صدای بلند، الله اکبر گفتیم و با باقی مانده فشنگهایمان به دل دشمن زدیم و با سربازان پیاده دشمن درگیر شدیم. عراقی ها وقتی رفیقشان مجروح شد فرار را بر قرار ترجیح دادند. همه هم و غم من این بود که خود را به عراقیها برسانم و فشنگهای آنها را بگیرم. بالای سر یک عراقی زخمی رسیدیم. داشت در خون خود می غلتید. رفیقم اصرار کرد که او را بکشد. اما من نگذاشتم و گفتم ما مسلمانیم و جنگمان هم باید اسلامی باشد. یک مسلمان اسیر را نمی کشد. اما دوستم دست بردار نبود و میخواست هر طور شده کلک آن عراقی را بکند. زیر لب میگفت
- پدر سوخته میخواست مرا بکشد .حالا هم من باید او را بکشم! ما سه، چهار نفره دوستمان را گرفتیم و آرام کردیم. عراقی اسیر ناله میکرد و میگفت
- دخیل خمینی من سید هستم اسمم حمید است! دخیل خمینی. بوی بسیار گندی میداد. مثل کسی که دو ماه بود حمام نکرده است! در این حین یک مرد کاملی آمد. دوست ما هنوز تلاش می کرد
که عراقی را بکشد. آن مرد رو به دوستمان کرد.
- اگر مردی اسیر را بکش خدا شاهد است تو را میکشم.
مرد با اراده تمام این حرف را زد. بعد در حالی که صدایش را بلند کرده بود ادامه داد:
- مگر تو سرباز امام نیستی؟ مگر این اسیر نیست؟ مگر تو مسلمان نیستی؟ ما که عراقی نیستم که اسیرمان را بکشیم
ه اسیر زخمی را بلند کردند و برای مداوا به مسجد جامع بردند. در لحظه، متوجه شدیم تانکهای عراقی تا چند متری ما آمده اند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂