eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 همه رفتنی‌اند.. چقدر خوبه که آدم زیبا بره... شهید جلیل رسولی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 طنز جبهه نمایش تئـاتر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 دم عملیات بود. بعد از یکی دو ماه آموزش سخت آبی خاکی، به روستای خضرنبی در حاشیه آبادان عزیمت کردیم. کاظم هویزه به خودی خود یک پا فیلم طنز بود بین بچه‌ها. خصوصا کوله همیشه همراه او که پر بود از ریش مصنوعی که با پشم گوسفند درست کرده بود و متعلقات دیگر.. برای سر حال آوردن نیروها در آن بحبوحه عملیاتی، با حاج حبیب هماهنگ شد تا نمایش طنزی اجرا کنند و لبخندی به لب بچه‌ها بنشانند. یکی در نقش پیرمرد و دیگری در نقش یک شیخ عرب.. کاظم عاشق روحانی شدن بود و با دیدن هر ملافه ای دست بکار پیچاندن عمامه ای می شد و با ابتکار عبا و ردایی درست می‌کرد و حسابی نیروهای تازه وارد را سر کار می‌‌گذاشت. در یک سفر زیارتی در برگشتن از مشهد بسمت جنوب بودیم که ریش و دستار خود را در گوشه‌ای پوشید و با چفیه ای سبز رنگ در نقش پیرمردی آراسته وارد محوطه مهمانسرا شد. پیرمرد نگهبان با دیدن او غافلگیر شد و با هول و ولا سر تا پای او را ورندازی کرد و با احترام خاصی دست روی سینه گذاشت و پرسید - آقا جان شما از کجا آمدید که‌ من ندیدم؟ کاظم که از اصل ماجرا بی خبر بود گفت - از بالا (یعنی از مشهد) پیرمرد با چشمانی پر از تعجب و اشک آلود این بار دست ها را بر سر گذاشت و گفت - السلام علیک یا صاحب الزمان.. کاظم که دوزاریش تازه افتاده بود ریشش را برداشت و بر سر انکار افتاد که پدر جان اشتباه نکن ، من رزمنده ای هستم از این بچه‌ها.. و چهره مات و مبهوت پیرمرد شیخ کاظم بالاخره بعد از جنگ به کسوت روحانیت درآمد و به آرزوی خود رسید. روستای خضـر - آبادان قبل از عملیـات والفجـر٨ زمستان ١٣۶۴ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 در خجسته روز میلاد بانوی کربلا پرستار دل های زخم دیده خرابه های شام "حضرت زینب کبری سلام الله علیها " و در فرخنده روز گرامی داشت مقام پرستار، یاد همه پرستاران صحنه جهاد و نبرد را گرامی می‌داریم . . . ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۸ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 اقدامات دولت بعث قبل از شروع رسمی جنگ‌ با ایران ▪︎ طی دو هفته اقامت در آموزشگاه ، با مسائل جاری در ارتش آشنا شدم. گروه ما از چند نفر دندان پزشک و داروساز تشکیل یافته بود. روز سپتامبر ۱۳/۱۹۸۰ شهریور ۱۳۵۹ رادیو بغداد با پخش یک اطلاعیه نظامی اعلام کرد نیروهای عراق مناطق «سيف سعد» «هیله»، «خضر» و «زین القوس» را که در تصرف ایران بود. آزاد ساختند. همزمان با این رخداد نظامی یک اتفاق مهم سیاسی یعنی لغو قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر که بین دو کشور منعقد شده بود، به وقوع پیوست. قابل ذکر است که با انعقاد این قرارداد در آن سال، اختلافات مرزی و سیاسی بین رژیم عراق و دولت شاه معدوم برطرف گردیده بود. تلویزیون عراق یک جلسه فرمایشی از مجلس ملی عراق را به نمایش گذاشت و شخص صدام در این جلسه شرکت کرد و ضمن ایراد یک سخنرانی که طی آن دولت ایران را مورد انتقاد شدید قرارداد، شرایط زمانی انعقاد قرار داد الجزایر را تشریح کرد و آن را اجحافی در حق عراق دانست. صدام در پایان سخنرانی، قرارداد یاد شده را لغو و آن را پشت تریبون پاره کرد. در آن روز، عمل مضحکی از سوی اعضای مجلس ملی سرزد. آنها که خود را نمایندگان واقعی مردم به حساب می‌آوردند، به محض شنیدن عبارت قرارداد ۱۹۷۵ که بر زبان صدام جاری شده بود برای او کف زدند. واقعیت این است که صدام می‌خواست بگوید: ما قرارداد ۱۹۷۵ را ملغی به حساب می‌آوریم ولی حاضرین به او فرصت نداند عبارت «ملغی» را به زبان بیاورد. این نشان می‌دهد که نمایندگان تحمیلی از سوی رژیم بعث قبلاً از این تصمیم مطلع بودند و چاره ای نداشتند جزاین که مقابل دوربین تلویزیون برای رهبر خودشان ابراز احساسات کنند. معلوم می‌شود همان گونه که هنگام انعقاد قرارداد ۱۹۷۵ خواست و عقیده مردم عراق در نظر گرفته نشده بود، تصمیم لغو آن نیز مبتنی برمیل و اراده عمومی نبود. می‌دانیم که این قرارداد یک قرارداد بین المللی به ثبت رسیده در سازمان ملل متحد می‌باشد و هیچ یک از طرفین حق ندارند بدون مراجعه به کشور میانجی یعنی الجزایر و سازمان ملل متحد آن را زیر پا بگذارد. خوب است به این نکته اشاره کنم که رژیم صدام اختلاف مرزی و مداخله ایران در مسائل داخلی عراق را مطرح نکرد بلکه این قرارداد را به بهانه این که حقوق عراق تضمین نکرده است، لغو نمود. این مساله با ادعای دیگر رژیم صدام مبنی بر این که به خاطر نقص قرارداد ۱۹۷۵ از سوی ایران مجبور شد یک جانبه آن را لغو نماید کاملا منافات دارد. با این که این اتفاقات یکی پس از دیگری رخ داد، ولی جمهوری اسلامی سعی نمی کرد از طریق نظامی به این تحریکات و آتش افروزی های رژیم بغداد پاسخ دهد. مردم خوش باور نیز می گفتند که مساله از این حد تجاوز نمی کند و دولت عراق قصد ندارد کاری بیش از استرداد مناطق اشغالی صورت دهد. حتی شخص صدام در اطلاعیه نظامی که پس از حمله روز ٤ سپتامبر ۱۹۸۰ / ۱۳ شهریور ۱۳۵۹ پخش شد این مطلب را تصریح کرد. به ذهن هیچ کس خطور نمی‌کرد که روزی صدام، ایران را مورد هجوم گسترده قرار دهد. من با قلبی اندوهگین و روحی متاثر این حوادث را دنبال می‌کردم و دائم خبری را که دوستم چند ماه قبل در بیمارستان به من داده بود به خاطر می آوردم. دو هفته بعد در محوطه پادگان اجتماع کردیم و افسر مسئول دوره آموزشی دستور داد هر چه سریعتر بین واحدهای ارتش عراق تقسیم شویم و این در حالی بود که هنوز مدت آموزش را که از سـه ماه تجاوز نمی کرد به پایان نرسانده بودم        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 قطعه فیلمی جذاب و کمتر دیده شده از کمک‌های مردم به جبهه‌های جنگ ، از ۵۷ تا ۴۰۳ ✌️ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 مجذوب می‌شوم.. با هر نگاه تو مغلوب می‌شوم حال مرا مپرس وقتی که نیستی هر وقت آمدی، من خوب می‌شوم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۳۸ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 هنوز ابو حمیظه در دست عراقی‌ها بود. بعدها فهمیدیم که همان روزی که آنجا را به اشغال خود درآوردند ۵۸ نفر از مردان روستا را اسیر کرده و به عراق یا جای دیگری منتقل کرده اند. از سرنوشت این عده تا امروز هم هیچ اطلاعی در دست نیست. حتم دارم دشمن این عده را نیز در جایی تیرباران و در خاک مدفون کرده است. وقتی چند تانک دشمن توسط هوانیروز زده شد، با وجودی که سوسنگرد تقریباً در حال سقوط کامل بود و تنها یکی، دو خیابان و مسجد جامع هنوز سقوط نکرده بود دشمن دست به عقب نشینی زد. ما کمتر از ده نفر بودیم که اینجا و آنجا می جنگیدیم. به عراقی ها که در حال عقب نشینی بودند امان نمی دادیم و مرتب به سوی سربازان اشغالگر رگبار می‌بستیم و عده ای از آنها را به هلاکت می رساندیم. تصمیم گرفتیم به سه راهی جاده اهواز برویم. وقتی به آنجا رسیدیم دیدیم که چندین تانک دشمن در حال سوختن است. به ابو حمیظه نگاه کردم و وحشت کردم. حدود یک تیپ از سربازان دشمن داشتند به طرف ما پیشروی می کردند. معلوم نبود سر و کله آنها از کجا پیدا شده است. رگبار می بستند و جلو می آمدند. تیربارچی ما که وحشت برش داشته بود گفت - بچه ها دشمن دارد به طرف ما می آید و تعدادشان هم آنقدر زیاد است که هر چقدر آنها را بکشیم فایده ای ندارد. بهتر است به طرف آنها تیراندازی نکنیم و گوشه ای را گیر آوریم و کمین بگیریم. دیدم حرفش منطقی است. همانجا که ایستاده بودیم نشستیم تا دشمن ما را نبیند و از پا در نیاورد. تیربارچی خیلی مردد بود و از من پرسید: - چه کار کنم؟ بزنم؟ - نه نزن، بگذار ببینم چه می‌شود. خوب که به نیروهای دشمن نگاه کردم دیدم نحوه جلو آمدنشان به پیشروی شباهتی ندارد. خیلی درهم و آشفته در حال حرکت بودند. با دو به سمت ما می آمدند. تیربارچی گفت - بزنم! - نه همین طور که به عراقی‌ها نگاه می‌کردم دیدم برادر سلطانی فرماندار سوسنگرد هم دارد به طرف ما حرکت می‌کند! از دور شمایل او را دیدم و شناختمش. حدس زدم باید خبرهایی باشد. تا آن لحظه از هیچ جا خبری نداشتم و نمی‌دانستم خارج از شهر سوسنگرد چه اتفاقی افتاده. لحظه انتظار سقوط کامل شهر را داشتم و آماده بودم در آخرین لحظات از شهر دفاع کنم و کشته شوم. به تیربارچی گفتم: نزن! فکر می‌کنم اینها نیروهای خودمان هستند که عراقی ها را هم اسیر کرده اند. کمی بعد متوجه شدم بچه های گروه جنگهای نامنظم به رهبری دکتر مصطفی چمران به کمک هوانیروز ابو حمیظه را از دست عراقی ها گرفته و آزاد کرده اند و عده زیادی از نیروهای دشمن را نیز به اسارت درآورده اند. وقتی این اخبار را شنیدیم محمود یاسین که همراهم بود گفت: - یونس! باید سجده شکر بجا بیاوریم. همانجا و روی آسفالت سجده شکر بجا آوردم. بچه های همراهم نیز سر به سجده گذاشتند. احساس غرور می کردم و خوشحال بودم که با چنگ و دندان شهر را حفظ کردیم و نگذاشتیم سقوط کند و به دست دشمن بیفتد. با دستان خالی پیروز شدیم. الحاق صورت گرفت، بسیجی‌ها و نیروهای دکتر چمران ما را که دیدند و شناختند بغلمان کردند و صلوات فرستادند. برادر سلطانی فرماندار سوسنگرد مرا بغل کرد و به من و نیروهایم تبریک گفت. بغض گلویم را گرفته بود و از شادی دلم می خواست فریاد بزنم و گریه کنم. سلطانی مرا بوسید و گفت: - زنده ای؟ - بله! اما زود آمبولانسی بیاورید و مجروحان را ببرید. حالشان خیلی خراب است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
بعضی خاطرات رو نمیشه با چشم و زبان خوند و گذشت. بلکه با دل و ذهن باید به اون فضا پرواز کرد. باید برون و قال رو گذاشت و درون رو دید و حال رو..
حاج یونس، اسم محمود یاسین رو اورد و سریع گذشت.. فقط یک اسم!