🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۸
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 روز ۲۶ اکتبر ۱۹۸۰/ ۱ آبان ۱۳۵۹ دستوری در مورد عزیمت من به قرارگاه «پ» تیپ بیستم صادر گردید. با یک دستگاه جیپ ارتشی به راه افتاده و در جاده آسفالت منتهی به اهواز که از کنار پادگان حمید می گذشت، برای مشاهده ایستگاه منهدم شده، قطار و رستوران مجاور آن قدری توقف کردم. پس از چند کیلومتر ایستگاه منهدم شده «ماگروی» در سمت راست جاده توجهم را جلب کرد. ۲۰ کیلومتر جلوتر به قرارگاه «پ» تیپ رسیدم. وارد تنها سنگر قرارگاه شدم که به دو بخش مطب و محل کارمنشی تیپ تقسیم شده بود. بقیه افراد زیر تانکها، زره پوشها و داخل پناهگاه های محکم زندگی میکردند.
حملات زمینی و هوایی به اوج خود رسیده بود. این اولین بار بود که حالت جنگ را به عینه تجربه میکردم. از دکتر «نعیم» سراغ پزشکیار محل را گرفتم. او گفت توسط مامورین اطلاعات دستگیر و به بصره اعزام شده است.
دکتر «نعیم فردی متدین و دارای ویژگیهای اخلاقی ممتاز بود که همین مساله مرا به شدت تحت تاثیر قرار میداد.
مواضع فرماندهان در شرق جاده اهواز خرمشهر و ضلع جنوبی مرقد "سید طاهر" واقع شده بود. نیروهای رزمنده رو به روی ما بودند و مقابل آنها جنگلهایی وجود داشت که از کنار جاده و روستا «دب حردان» در غرب تا سواحل رود کارون در شرق امتداد می یافت.
شب فرا رسید اما خواب به چشمانم نیامد. کابوسهای وحشتناک لحظه ای راحتم نمیگذاشتند. از صدای انفجار توپها دچار سرگیجه شدیدی شده بودم. روز بعد پزشکیار به من اطلاع داد که حملات توپخانه نیروهای اسلام فقط هنگام اقامه نماز متوقف میشود. با خود گفتم: سبحان الله... آنها با این عمل خودشان اسلام واخوت اسلامی را به ما یادآور میشوند. به هر حال خدا را شکر کردم که در این مدت کوتاه فرصتی برای اقامه نماز و استشمام هوای خالی از بوی باروت بود. هنگام طلوع خورشید ساختمانها، برجهای کارخانجات و ایستگاه رادیوی اهواز را میتوانستم بـبـیـنـم. یکی از افسران می گفت: «فاصله اینجا تا اهواز فقط ۱٦ کیلومتر است و آن مناطق به وسیله تانک مورد هدف قرار می گیرند.» بعدازظهر روز بعد سروان حسين العوادی نزد من آمد و گفت: «فرمانده تیپ به تو ماموریت داده است جهت مداوای سروان «علاء» فرمانده گروهان دوم به قرارگاه گردان ۱۰ تانک بروی.»
به او گفتم: «نمی روم!» گفت: در این صورت به فرمانده تیپ مراجعه کن!
نزد فرمانده تیپ رفتم. به زیر یک دستگاه تانک پناه برده بود. اطرافش را سه نفر افسر احاطه کرده بودند. پرسید: «چرانمی روی؟» جواب دادم: «اولا من پزشک هستم و قانون ارتش ایجاب میکند مصدوم را نزد من بیاورند نه من نزد مجروح بروم. ثانیاً پزشک می تواند در سنگر طبابت و با در اختیار داشتن امکانات و لوازم فنی به وظیفه خود عمل کند. دیگر اینکه منطقه به لحاظ شدت حملات موشکی و توپخانه بسیار خطرناک است و رفتن من همان و مرگ حتمی همان. ممکن است راننده و آمبولانس از بین بروند.
لحظه ای سکوت کرد آنگاه گفت: "نترس امکان آوردن سروان علاء به این جا وجود ندارد." به او گفتم من نمیترسم و دلیلش این است که با وجود تداوم گلوله باران همچنان در تیپ حضور دارم. این شما هستید که به زیر تانک پناه برده اید.
بسیار عصبانی شد و گفت: «آیا میدانی باچه کسی حرف می زنی؟».
گفتم: «بلی میدانم.»
گفت: «می توانم کت بسته ترا نزد فرمانده لشکر بفرستم تا حکم اعدامت را صادر کند. تو از دستورات سرپیچی میکنی. توصیه میکنم دستور را اطاعت کنی و فوراً راهی شوی.»
با حالتی غمگین به سنگرم برگشتم. چند لحظه بعد سروان حسين العوادی وارد سنگر شد. او به من توصیه کرد بروم و از دستورات اطاعت کنم و گرنه ممکن است روزگارم سیاه شود.گفتم:حاضرم بروم.
ولی میخواهم راهنمایی همراهم باشد. دنبال راهنما گشتند ولی کسی را نیافتند. واقعیت این است کسی داوطلب نشد ما را در این راه همراهی کند، زیرا همه سایه سنگین مرگ را روی خود میدیدند. بالاخره در ساعت هفت شب یکی از سربازان داوطلب شد و به اتفاق روانه خطوط مقدم شدیم. در آنجا نمیدانستم گلوله ها از کدام سمت می آیند. وارد قرارگاه گردان شدم. سروان را دیدم که روی زمین دراز کشیده بود. بلافاصله او را سوار آمبولانس کرده و به قرارگاه تیپ بازگشتم. وقتی او را در داخل سنگر مورد معاینه قرار دادم چیزی جز ضعف روحیه در وی نیافتم. از این رو خواستم او را به پشت خط انتقال دهم، اما فرمانده تیپ از آنجایی که با روحیات این افسر خائن آشنا بود اصرار داشت با او بروم تا مبادا به پشت جبهه فرار کند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نماهنگ زیبای
گلزار بهشت (دوکوهه)
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
آمدم سوی دوکوهه که نفس تازه کنم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 فرقی نمیکند
مَرد باشی یا زن
تا در میدان نبرد باشی!
زن هم که باشی
میتوانی مَردِ میدان شوی،
مگر نه اینکه از دامن زن
مرد به معراج میرود ؛
مگر نه اینکه حسین (ع)
مادرش زهرا سلاماللهعلیها
و یاور و خواهرش زینب(س) است،
مگر نه اینکه کربلا در کربلا میماند
اگر زینب (س) نبود ...
عکاس : ساسان مؤیدی
راه شهیدان زینبوار ادامه دارد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۴۸
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 سيدحسين علم الهدی با این حرکت سنجیده، پاتک بزرگی به نظام رسانه ای و تبلیغاتی دشمن وارد آورد و هدفهای تفرقه افکنانه دشمن را نقش بر آب کرد. مردم ایران دانستند که عرب های خوزستانی نیز بـه اندازه مردم دیگر مناطق کشور طرفدار امام و انقلاب هستند و تا پای جان جلوی تجاوز دشمن را میگیرند .
من این حرکت را یک حماسه بزرگ مردمی میدانم. مردم عرب منطقه با این حرکت خود دست به نوعی فداکاری زدند زیرا در بازگشت به هویزه هر آن ممکن بود دشمن به آنها دست پیدا کند و به عنوان «مزدوران خمینی» آنها را تیرباران کنند. اما مردم آنقدر شیفته امام بودند که همه خطرها را به جان خریدند و به زیارت امام رفتند و با او بیعت کردند. من فکر می کنم ارزش این کار که علم الهدی آن را اجرا کرد، از چندین شبیخون و پاتک بزرگ به دشمن ارزشمندتر بود.
دیدار که تمام شد مردم شروع به یزله عربی کردند و با یزله جماران را ترک کردند. به سراغ حسین رفتم و به او گفتم: حسین! وقت صحبتهای امام حالت خاصی داشتی و از خــود بیخود شده بودی. گریه میکردی و کمی بعد میخندیدی؟!
گفت:
- یونس ببین! اگر هر روز امام را ببینم و روزی ده بار ایشان را زیارت کنم. بار دیگر که ایشان را ببینم مثل این است که اولین باری است به ملاقات ایشان میروم و زیارتشان میکنم!
همراه ما برادر سلطانی فرماندار سوسنگرد هم آمده بود. ایشان بعد از ملاقات با امام به همراه چند تن از بچه های دیگر ماندند تا با آقای محمد علی رجائی نخست وزیر کابینه بنی صدر ملاقات کنند و درباره جنگ حرف بزنند. حامد جرفی هنوز در بیمارستان در حالت اغما بسر می برد. مدت ها بود که به علت درگیری در جنگ نتوانسته بودم او را ببینم. به حسین گفتم:
- حالا که به تهران آمده ایم میتوانم بروم و سری به پسر عمه ام بزنم؟
حسین گفت:
- مثل فلانی و فلانی بی اعتبار نشو!
بدون آنکه سری به حامد بزنم به همراه سید حسین و مردم با قطار به اهواز برگشتیم. این را هم بگویم که تا سالهای بعد مردم برگه ملاقات با امام را به عنوان شفای متبرک در نزد خود نگاه داشتند
و فکر میکنم هنوز هم بعد از نزدیک به ۳۰ سال، چند نفری هستند که آن برگه ملاقات را نگاه داشته اند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 مردان کوچک سرزمینم
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸شهریور ۵۹ وقتی شایعه حمله عراق به خرمشهر رنگ واقعیت به خودش گرفت مردان خانوادهها ماندند و زن ها و بچهها را به شهر دیگر فرستادند. خانواده بهنام محمدی هم جزو همان خیلیها بودند اما بهنام ۱۲ ساله میخواست بماند. از مادر اصرار به رفتن و از بهنام اصرار به ماندن. مادر میگفت مگه تو چند سالته که می خوای بمونی خرمشهر وسط توپ و تانک! اما مرغ بهنام یک پا داشت و میگفت:"مثلاً پسر کشتی گیر داری ها!"
بهنام ماند. آن اوایل و شبهای بمباران که خرمشهر در تاریکی فرو میرفت، مسئولیت تقسیم فانوسها را به او دادند و کمی که گذشت دیدند این پسر بچه با آن قد و قواره، یلی هست برای خودش.
بهنام زبر و زرنگ بود. از طرفی هم ریزه میزه بود و اصلاً بهش نمیخورد که بخواهد رزمنده باشد. مدافعان خرمشهر از این ویژگی بهنام استفاده کردند و اینطور شد که او شد مأمور شناسایی.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات #خرمشهر #کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 معرفی و دعوت به کانال خاطرات "رزمندگان دفاع مقدس" همه با هم در گروهها
دوستان غوغا کردن
اجر همگی با حضرت زهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آری، ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم. ما یافتیم آنچه را که دیگراننیافتند. ما همه افقهای معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم. ما ایثار را دیدیم کهچگونه تمثّل مییابد؛ عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم، و همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدهاند، ما بهچشم دیدیم. ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت میرسند. مامعنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم. آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سرِ دارنیافتند، ما در شبهای عملیات آزمودیم. ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند. ما عرش را دیدیم. ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم. از مائدههای بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره حضرت ابراهیم نشستیم. ما در رکاب امام حسینجنگیدیم. ما بیوفایی کوفیان را جبران کردیم...
و پادگان دوکوهه بر این همه شهادت خواهد داد.
🔸 با صدای آسمانی شهید آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۹
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 با گذشت روزها، با برخی از پدیده های زندگی در زیر زمین و بین بمبها و گلوله ها انس گرفتم. مساله جالب این که یک گاو به همراه گوساله اش در این زندگی با ما سهیم بودند. روزها به چرا مشغول بودند و هنگام غروب به نزدیک سنگرها باز میگشتند. عده ای از سربازان به آنها غذا میدادند و از شیرشان استفاده میکردند. در یکی از همین روزها ولوله ای برپاشد. از پناهگاه خارج شدم دیدم دو نفر از سربازان گوساله را گرفته و میخواهند آن را سر ببرند. مداخله کرده و گوساله را از دست آنان نجات دادم. دو روز بعد دوستان چهارپای ما، نصیب یک عرب خوزستانی شد که با واحد اطلاعات ارتش ما همکاری می کرد و در مقابل مبالغ گزافی دریافت مینمود.
در آن ایام عده ای مسلح با لباس غیر نظامی به قرارگاه تیپ رفت و آمد می کردند. فهمیدم که آنها از عناصر جبهه آزادی بخش عربستان هستند. ماموریت این سازمان که توسط بعثی ها در منطقه تاسیس شده بود، انجام عملیات خرابکاری و تجسسی به نفع رژیم عراق تحت پوشش دفاع از اعراب و عربیت بود.
پس از سه هفته اقامت در قرارگاه تیپ به روستای «نشوه» بازگشتم. اولین مرخصی سه روزه را همان جا گرفته به دیدار خانواده رفتم. مادر و برادرانم با دیدگانی اشکبار و قلبهایی اندوهگین از من استقبال کردند. وضعیت آنان بسیار رقت بار بود، به طوری که نفت و گاز برای پخت و پز و روشن کردن حمام در اختیار نداشتند. بسیاری از اوقات، جریان برق قطع میشد و مردم همچون گذشته با روشن کردن هیزم غذا می پختند. با وجود خفقان حاکم، لطیفه های سیاسی بین مردم جاری بود. کودکان شجاع ترین افراد بودند و با شعار "ای سعد، ای نیای ما... ما نه گاز داریم و نه نفت" از نظامیان استقبال می کردند. مقصود از سعد همان سعدابن وقاص است که بعثی ها شب و روز به وجود او به عنوان دلاور قادسیه افتخار میکردند.
🔸 جفیر مرکز امداد
اواخر اکتبر ۱۹۸۰ / اوایل آبان ۱۳۵۹ واحد سیار پزشکی ۱۱ به دو بخش تقسیم شد. بخش اداری در روستای نشوه به سرپرستی فرمانده یگان سروان احسان الحیدری ، که جدیداً از بیمارستان نظامی الرشید به یگان منتقل شده بود باقی ماند و بخش فنی با کادر پزشکی و امدادی همراه با تجهیزاتش در منطقه جفیر داخل خاک ایران مستقر گردید و یک مرکز امداد پیشرفته با ستاد تخلیه مجروحین دایر کرد. جفیر چهارراهی بود منتهی به محور عملیاتی لشکر پنجم در جنوب اهواز و محور عملیاتی لشکر ۹ زرهی در منطقه هویزه و سوسنگرد که خطوط امدادی آن از منطقه شیب در العماره به روستاهای «نشوه» و جفیر انتقال یافته بود. عده ای از خانواده های خوزستانی در برخی از منازل روستا سکونت داشتند. منازلی که خالی از سکنه بود توسط افراد یگان مصادره شده بود. ما یک مرکز امداد و ستاد تخلیه مجروحین بر پا کردیم. این مرکز مجروحین و بیماران تمامی مناطق عملیاتی را می پذیرفت، تعداد که غالباً براثر حملات توپخانه مقابل جراحاتی بر میداشتند.
مجروح نسبت به بیماران عادی کمتر بود. بسیاری از خانواده های خوزستانی دچار بیماری میشدند و ما آنها را معالجه میکردیم. تنها مشکل ما نیاز کودکان به داروهای مخصوص اطفال بود که در اختیار نداشتیم. علاوه براین فاقد واکسن علیه بیماران مسری بودیم. به راستی که وضعیت رقت بار این افراد، قلب هر انسانی را به درد می آورد. بدتر از همه این که عده ای از آنها در عراق و عده دیگرشان در ایران زندگی می کردند و نیروهای عراقی اموال هر دو طرف را غارت میکردند.
چند روز بعد میهمانان جدیدی وارد شدند. رانندگانی که از اتباع مصری بودند. کامیونهای بزرگ به صورت انبارهای متحرک مهمات برای بارگیری و حمل مهمات مورد نیاز واحدها سر میرسیدند.
در یکی از روزها هواپیماهای ایرانی منطقه را بمباران کردند و چند راس دام به همراه چوپانش مصدوم شدند. این چوپان بیچاره مورد مداوا قرار گرفت و به بصره انتقال یافت اما دامهای او مورد هجوم سربازان ما و مصریها قرار گرفته و بین آنها تقسیم شدند. با دیدن این صحنه قلبهای ما جریحه دار گردید. هنگام عصر، مصریها حاتم بخشی به خرج داده و به رسم حکام، گوسفندان را روی آتش کباب کردند. سربازان نیز همچون گرگهای گرسنه گوسفندان را ذبح کرده، شکمشان را دریدند و فقط جگر آنها را برای خوردن بیرون کشیدند. بقیه گوشتها بین سگهای ولگرد منطقه تقسیم شد. و امثال من به مصداق ضرب المثل عراقی چشم بیناست و دست کوتاه چاره ای جز سکوت نداشتیم.
بعثی ها در آن شرایط، عربیت و دفاع از اعراب ایران را فراموش کرده بودند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
آهنگران - برتن پاك شهيدان گل بريزيد.mp3
2.2M
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
بر تن پاک شهیدان
گل بریزید ، گل بریزید
نوحه زیبای بازگشت "لاله های گمنام"
در ایام فاطمیه
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
#شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂