🍂
🔻 هنگ سوم | ۲۴
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 انقلاب اسلامی شاهد تنشهای سیاسی و عقیدتی بین گروههای انقلابی و رقبای آن بود ؛ چیزی که معمولاً در جریان هر انقلاب مردمی رخ میدهد. مهمترین این برخوردها بین هواداران امام خمینی و عناصر لیبرالیست به سرکردگی بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق بود. این اختلاف نظرها باعث گردید که عراق در نخستین روزهای جنگ به یک سری امتیازات سیاسی و نظامی دست یابد. مهمترین این عوامل عبارت بودند از درگیری حکومت انقلابی با اوضاع آشفته داخلی خود، ضعف ارتش ایران به علت تحولات و رخدادهای انقلاب، سوء مدیریت بنی صدر به عنوان رئیس جمهور کشور و بالاخره بروز درگیریهای داخلی با اعلام نتایج اولیه جنگ، شخصیت بنی صدر تدریجاً زیر سئوال رفت و شک و تردیدهایی در مورد او پیدا شد.
از آنجایی که بنی صدر اسیر تمایلات شخصی و اعمال فشارهای اطرافیان خود یعنی مجاهدین خلق و دیگر لیبرالیستها بود، از ارسال به موقع امکانات و تجهیزات به جبهه طفره می رفت. بنی صدر از آنجایی که سعی میکرد حرف خود را به کرسی بنشاند، چند لشکر از نیروهای ارتش ایران را خیلی سریع جمع آوری کرده و آنها را برای انجام حملات حساب نشده و شتاب زده عليه نیروهای عراقی روانه ساخت ما حصل تمامی این اقدامات وارد آمدن شکست سریع و خسارات سنگین به ارتشیان ایرانی در منطقه سوسنگرد اهواز و دزفول بود. همچنین اتلاف نیروها و امکانات مورد نیاز جمهوری اسلامی در آن شرایط زمانی تقویت روحیه نیروهای عراقی، ازدیاد طمع آنها به خاک ایران و تحکیم موقعیت نظامی سیاسی آنان از دیگر نتایج این اقدام بنی صدر بود.
در حقیقت شرایط آن روز ایجاب میکرد که علاوه بر دولت و ارتش تحت فرمان بنی صدر تمامی نیروهای انقلابی در برابر تجاوز عراق بپا خیزند؛ و این همان چیزی بود که امام و پیروان ایشان بر آن تکیه میکردند.
من در یک صبح آفتابی زمستان سال ۱۹۸۱ و دقیقاً روز پنجم ژانویه ۱۵ دی ۱۳۵۹ در ستاد تخلیه مصدومین واقع در منطقه جفیر حضور داشتم. با روشن شدن هوا درجه حرارات نیز افزایش یافت. آرامش و امنیت در سرتاسر جبهه حکمفرما بود
این وضعیت دلپذیر تا ساعت ۸ بامداد ادامه داشت تا این که ناگهان صدای شلیک توپها و تانکهایی که از طرف سوسنگرد به سمت ما در حرکت بودند، به گوش رسید. با گذشت زمان، بر شدت صداها افزوده شد به طوری که آتش گلولههای توپ با چشم معمولی رویت بود. از آن فضای رعب انگیز احساس میشد که حمله بزرگی آغاز و کابوس مرگ از هر سو ما را احاطه کرده است. ما تعدادی پزشک که نمیدانستیم برای رویارویی با حوادثی که در اطرافمان رخ خواهد داد، چه کاری باید انجام دهیم. به هر حال خطر را احساس می کردیم و میبایستی خود را از قبل آماده کنیم. دستور آماده باش کامل داده شد. منتظر بودیم اولین نفر که از صحنه پیکار برمی گردد، خبر امید بخشی با خود بیاورد. ناگهان یک نفر سرهنگ دو فرماندهی یکی از گردانهای تانک تیپ ٤٣ زرهی را برعهده داشت از راه رسید. او از ناحیه پشت پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و در وضعیت روحی خفتباری قرار داشت. پس از معاینه دقیق متوجه شدم که هنگام فرار مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. او به وسیله یک دستگاه ماشین راهسازی به ستاد مجروحین انتقال داده شده بود. به او گفتم: «قربان چه خبر؟» گفت: «نیروهای ایرانی سپیده دم حمله گسترده و غافلگیرانه ای را از محور سوسنگرد- هویزه یعنی محل استقرار لشكر ۹ زرهی آغاز کردند و پیشرفت قابل توجهی کردند. پس از مدتی کوتاه عده ای از سربازان فراری با سروضع گلی که اکثراً از تیپ ١٤ مکانیزه بودند وارد شدند. انبوه فراریان، گلوله باران پیاپی و سیل مجروحین ترس و وحشت شدیدی را به دل افراد ما سرازیر کرد. این افراد وحشت زده تمام وسایل و لوازمشان را جمع کرده و آماده فرار شدند. هرج و مرج بر اوضاع حاکم شد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 یادش بخیر
روزهای تمرین و نرمش و ورزش
گرگ و میش هوا،
در سرمای صبح
پوتین به پا، گتر کرده و مرتب
بهصف میشدیم و در جلو چادرهای گرم و نرم، منظم میایستادیم و با چند "از جلو نظام، خبردار"، خواب و خماری از سرمان میافتاد و بطرف میدان صبحگاه حرکت میکردیم.
با روبرو شدن با دیگر گروهانها سلام گروهانی میدادیم و جواب گروهانی میشنیدیم و حالی میکردیم و در جای خود میایستادیم.
یاد گرفته بودیم برای هر حرکت و هر کاری، شعاری داشته باشیم که از آن شعوری برداشت شود و فیضی نصیبمان کند.
شعارِ بعد از هر خبرداری "یارب، قو علی خدمتک جوارحی" بود و "یا حسین" بود و "حسین منی ان من حسین".
شعارهای دویدن، دفتر چهل برگی میشد و با شعار "حیدر، حیدر" شور میگرفتیم و چفیهها را در هوا میچرخانیدیم و جان میگرفتیم.
اشعار شوخ طبیعی و نکته پرانیها جای خود داشت و چنان فضا را تلطیف میکرد که دل کندن را از آن حال سخت مینمود.
چقدر این روزها..
از آن همه شور و شوق جوانی فاصله گرفتهایم و..
—–✺✺✺—–
ای بوسهات شرابو، از هر شراب خوشتر
ساقی اگر تو باشی، حالم خراب خوشتر
بی تو چه زندگانی؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن، از هر شباب خوش تر
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #یادش_بخیر
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 مجله دفاع مقدس
کانال خاطرات "حماسه جنوب"
• خاطرات
• طنز جبهه
• نشر کتب
• نکات شنیدنی
• کلیپهای زیرخاکی
خاطرات ناگفته از دفاع مقدس 👉
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 مجله دفاع مقدس کانال خاطرات "حماسه جنوب" • خاطرات • طنز جبهه • نشر کتب •
دوستان انشاءالله در گروههایی که هستیم نشر حداکثری داشته باشیم، خصوصا در جهت جذب جوونهای عزیز که این کار خیر، زمینهای برای جهاد تبیین مورد نظر حضرت آقاست / موفق باشید و عاقبت بخیر 👋
🍂 شهدا به ما یاد دادند :
لحظات شادی خدا را ستایش کن
لحظات سختی خدا را جستجو کن
لحظات آرامش خدا را مناجات کن
لحظات دردآور به خدا اعتماد کن
و در تمام لحظات خدا را شُکر کن
📸 شهید جاویدالاثر احمد غیازه
گروهانروحالله ، گردان مالکاشتر
لشکر۲۷ محمد رسولالله ﷺ
شهادت: مرداد۱۳۶۷ عملیات مرصاد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۵۴
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 روستای طاهریه طولانی ترین مسیر ما تا دشمن بود و از هویزه فاصله نسبتاً زیادی داشت. برای رسیدن به آنجا از چند رده دشمن نیز باید عبور میکردیم. قرار شد حسن قطب نما ما را به آنجا ببرد. منطقه منطقه ما نبودم. جزء حوزه شهر اهواز بود.
سه گروه عملیاتی شدیم یکی به مسؤولیت من، دومـی بـه مسؤولیت سید رحیم موسوی و سومی هم مسؤولیتش با قاسم نیسی بود.
سید حسین نیز فرمانده کل عملیات شد. تا آنجا که می توانستیم با ماشین پیش رفتیم. از مسیری ناچار شدیم ماشینها را رها کنیم و پیاده به راه بزنیم. مسافتی رفتیم اما با وجودی که حسن قطب نما همراه ما بود، جایی را که باید مین گذاری میکردیم گم کردیم. خیلی راه آمده بودیم و همه خسته شده بودیم. هوا خیلی سرد بود. اواخر آذرماه بود. سوز سرما تا استخوان نفوذ می کرد.
صدای پارس سگها میآمد. در جایی نیروها را مستقر کردم . به حسن گفتم که برود و دقت کند تا جایی را که میخواستیم پیدا کند. بنده خدا حسن بوعذار هر اندازه گشت آنجا را پیدا نکرد. اولین باری بود که میدیدم حسن دستپاچه شده و نمیتواند جایی را پیدا کند. او همه این نواحی را مثل کف دستش میشناخت. نگاه کردم دیدم دارد كم كم صبح میشود. وقت به کلی گذشته بود و ما دیگر زمانی برای رسیدن به طاهریه و مین گذاری نداشتیم. به سید حسین گفتم چه کار کنیم؟
گفت:
- دارد صبح میشود. باید هر چه زودتر برگردیم.
برای برگشتن ماشینهایمان را گم کردیم. چندین کیلومتر در آن سرما تشنه و گرسنه راه رفته بودیم و بدون آنکه کاری کرده و ضربه ای به دشمن زده باشیم در حال بازگشت بودیم. ماشین هایمان را هم گم کرده بودیم و نمیدانستیم آنها را کجا پنهان کرده ایم. خیلی خسته و کلافه شده بودم. نفری یک مین هجده کیلویی و کلاشینکف همراهمان بود و حدود بیست کیلومتر هم راه پیمایی کرده بودیم. آنقدر خسته و کوفته شده بودم که مغزم کار نمیکرد و به فرمانم نبود. نیروهای دیگر هم حالشان بهتر از من نبود. حسن ما را کناری نشاند و خودش جلو رفت. حدود نیم ساعت بعد برگشت و گفت که محل ماشینها را پیدا کرده است. کمی رفتیم و ماشینها را پیدا کردیم. آن شب خیلی خسته شدیم و حسابی حالمان گرفته شد. آن همـه زحمت کشیده بودیم و سرانجام هم دست خالی به هویزه بازگشته بودیم. همین باعث شده بود تا خستگی در تنمان بماند. آن شب در مسیر بازگشت حسین مثل دیگر بچه ها عقب ماشین سوار شد و حاضر نشد کنار راننده و جلو بنشیند. چراغ خاموش در زمین ناهموار به راه افتادیم. من کنار سید حسین نشسته بودم، داشت قرآن میخواند..
یک دفعه گفت.
- بوی خون می آید!
بعد دوباره گفت
- آیا کسی زخمی شده.
گفتم:
- نه فکر نمیکنم کسی از نیروهای ما زخمی شده باشد.
سید حسین گفت:
- نه بوی خون می آید
در همین حال به مقرمان در سپاه هویزه رسیدیم. وقتی که خواستیم پیاده شویم، دیدم سر سید حسین علم الهدی خونی است. با تعجب گفتم:
- سید حسین خون از پیشانی خودت آمده
سید حسین خیلی تعجب کرد معلوم شد در مسیر که می آمدیم، در دست اندازها پیشانی علم الهدی به نوک آرپی جی خورده و پاره شده، اما او آنقدر خسته و دچار سرما شده که حس نکرد پیشانی اش پاره شده و به خون نشسته است! من و حسن خیلی ناراحت بودیم که چرا راه را گم کرده ایم و با آن همه تحمل مشقت و سختی دست خالی به هویزه برگشته ایم. پیش سید حسین خیلی احساس خجالت و سرشکستگی می کردم. به نوعی خودم را در این ناکامی مقصر اصلی میدانستم. فردا صبح با وجود خستگی زیاد رفتیم و منطقه را دوباره به طور کامل شناسایی کردیم. - ظهر بود که به هویزه برگشتیم. به سید حسین گفتم که همه چیز آماده عملیات و شبیخون به دشمن است. علم الهدی گفت: اگر همه چیز آماده است همین امشب عملیات میکنیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 از سربازای سید روح الله...
به سربازان سید علی
📞 بگوشم.... بگوشم
صدا ضعیفه....
ولی عیب نداده
بگو میشنوم.
📞 به سربازان "سیدعلی" بگو:
ما خط رو حفظ کردیم
سپردیمش به شما ...
و اینو بدونن که...
خط ممکنه عوض بشه
ولی راه هرگز..
چه شلمچه،
چه ضاحیه ، چه سوریه، چه غزه
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۲۵
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 من از بابت حمله ایرانی ها خوشحال بودم، زیرا انتظار چنین روزی را داشتم که جمهوری اسلامی بتواند پاسخ مناسبی به تجاوز بعثی ها بدهد. در چنین شرایط دشواری دکتر احمد مفتی که بیش از دیگران ترسیده بود ما را در مداوای مجروحین تنها گذاشت. از فرصت کمی که طی آن تخلیه مجروحین متوقف شد استفاده کرده و به اتفاق دکتر صباح ربیعی به جستجوی او پرداختم. سرانجام وی را در پناهگاه مجاور اقامتگاه پزشکان یافتم. گوشه سنگر چسبیده بود و با حالتی مضطرب و نگران سیگار میکشید. به او گفتم: «بیا بیرون منطقه کاملاً
امن است. بیا و ما را در مداوای مجروحین یاری کن !»
اما او زیر بار این درخواست نرفت. با خود گفتم به خدا این ترسوها را مسخره خواهم کرد. از سنگر خارج شدم و بشکه ای خالی در کنار سنگر یافتم. آن را برداشته و با تمام قدرت روی بام سنگر پرتاب کردم. آنگاه فریاد زدم بمباران... حمله هوایی... بمباران...
او را دست انداختیم و سپس راهی اتاق اورژانس شدیم.
نیم ساعت بعد شاهد یک درگیری هوایی در آسمان روستای جفیر بودیم که طی آن دو فروند هواپیمای عراقی یک فروند جنگنده ایرانی را تعقیب میکردند. آن هواپیمای ایرانی موفق شد از چنگال هواپیماهای عراقی بگریزد. خلبان ایرانی در بمباران محل استقرار نیروهای ما و فرار از دست هواپیماهای عراقی شجاعت و مهارت قابل توجهی از خود نشان داد.
ساعت حدود ۱۲ ظهر بود. ستونهایی از مجروحین به همراه اخبار و گزارشاتی که حکایت از شکست نیروهای ما داشت، در ستاد تخلیه شدند. از جمله این اخبار خبر مسرت بخش مجروح شدن سرهنگ ستاد طالع الدوری فرمانده لشکر ۱ زرهی و انتقال او به بیمارستان نظامی بصره و پیشروی نیروهای ایرانی تا قرارگاه صحرایی لشکر بود. تدریجا می رفت تا شعله های درگیری به ما نیز سرایت کند. به همین خاطر سروان پزشک «جبار» دستور داد برای فرار از منطقه مهیا شویم. مقدمات حرکت فراهم شد. در انتظار دریافت دستور بودیم. دقایقی از ساعت ۱۲ ظهر سپری شده بود که ناگهان مشاهده کردیم ستونهایی از تریلرهای سنگین که چند دستگاه تانک را حمل می کردند به سمت ما در حرکتند.
تریلرها بلافاصله تانکهای مدرن (تی ۷۲) ساخت روسیه را از پشت خود پایین آوردند. پس از مدتی کوتاه این تانکها به سوی منطقه عملیاتی روانه شدند. از سربازان که سئوال کردیم، گفتند: «این کاروان در واقع تیپ ۱۰ زرهی مجهز به مدرنترین تانکهای روسی است و افراد آن که از عناصر هوادار حزب و رژیم هستند، مستقیماً از کاخ ریاست جمهوری دستور میگیرند. آنها به بهترین وجهی آموزش دیده اند.
نا گفته نماند که این تیپ پیش از این به عنوان یک نیروی ذخیره در بصره استقرار یافته بود. کمی بعد تیپ ۳۱ نیروهای ویژه از گرد راه رسید و به تیپ ۱۰ ملحق شد. این دو تیپ به همراه تیپ ۳۰ زرهی یکی از نیروهای پاتک کننده در برابر نیروهای مهاجم ایرانی بودند. باقی مانده نفرات لشکر ۹ زرهی مسئولیت پشتیبانی نیروهای مهاجم ما را عهده داشتند.
پس از گذشت نیم ساعت برخورد بین نیروهای طرفین آغاز گردید. نیروهای ایرانی از لشکر ١٦ زرهی قزوین و یک لشکر پیاده دیگر تشکیل یافته بود. در جریان نبرد شدیدی که با استفاده از تانکها و زره پوشهای مدرن انجام گرفت بسیاری از ادوات زرهی، منهدم و صدها نفر کشته و مجروح شدند. آسمان را قشر غلیظی از دود فرار گرفته بود، به طوری که اشعه خورشید را نمیشد دید. رفته رفته صدای درگیری فروکش کرد و در ساعت ٤ بعد از ظهر آتش نبرد کاملاً خاموش شد. با ورود جمعی از افراد مجروح تیپ ۱۰ زرهی و تیپ نیروهای ویژه، متوجه شدیم که نیروهای ایرانی شکست خورده اند و عراقیها در حال تعقیب آنها تا دروازه های شهر سوسنگرد هستند. پس از برقراری آرامش، اطلاعاتی در مورد نبرد از افسران مجروح کسب کردم. براساس گزارشات افسران این منطقه، نیروهای ایرانی همزمان با شروع حمله ای از سه محور در سوسنگرد و هویزه یک حمله فرضی کوچک نیز به سمت مواضع استقرار تیپ ۲۰ واقع در جنوب اهواز آغاز کرده و در بدو امـر بـه موفقیتهایی در محور سوسنگرد دست یافته و ضمن برهم زدن آرایش نظامی لشکر ۱ زرهی، نفرات آن و نیز افراد تیپ ٤٣ زرهی و گردان ۱۰۱ را متحمل خسارات سنگینی کردند. در جریان این حمله علاوه بر به اسارت در آمدن بیش از ۸۰۰ نظامی عراق غنایم بیشماری به دست نیروهای مهاجم ایرانی افتاد. آنها حدود ۲۰ کیلومتر در عمق خاکشان پیشروی کرده و به قرارگاه صحرایی لشکر ۹ زرهی رسیدند، اما در محور اهواز موفق به پیشروی نشدند و تعداد ۹ دستگاه تانک را از دست دادند و عده ای از نفراتشان کشته و مجروح شدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
15.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نوحه خاطرهانگیز
"یاران و انصارت.."
آهنگ سوزناکی از سالهای جبهه و جنگ که خیلیها با آن اشک ریختند و روحیه گرفتند و خاکریز فتح کردند.
گاهی یاد روزهای یکرنگی و سادگی میافتیم و یاد سربندهای یازهرا و یاحسین. یاد شبهای عملیات و لحظههای وداع سوزان یاران باصفا.
روزهایی که غنیمت بودند و دست نایافتنی.
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 کوچک ولی شجاع ..!
با این قد کوتاهش دلی نترس و شجاع داشت با تلاش (دستکاری در شناسنامه) توانسته بود خود را به جبهه برساند و جز نیروهای گردان موسیابنجعفر(ع) شود. مسئولین گردان بخاطر سن کمِ مجتبی قصد داشتند او را به پشت جبهه برگردانند ولی با گریه از آنان میخواست که این کار را نکنند .
با فرمانده گردان صحبت کردم و از آنان خواستم به جثه کوچکش نگاه نکنند دلی نترس و شجاع دارد. مسئولین نیز پذیرفتند و اجازه دادند در منطقه بماند حتی در عملیات موسوم به پاتک مهران به خاطر شجاعتش به عنوان «پیک» از او استفاده کردند.
شجاعت و نترسی اش طوری بود که در منطقهی عملیاتی کربلای پنج، آنقدر با آرپیجی۷ شلیک کرده بود از گوش هایش خون می آمد ولی او به کارش ادامه میداد و شلیک را قطع نمیکرد!
راوی: برادر شهید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
#شهید_مجتبی_محبوبی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂