eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 مجله دفاع مقدس کانال خاطرات "حماسه جنوب" • خاطرات • طنز جبهه • نشر کتب • نکات شنیدنی • کلیپ‌های زیرخاکی خاطرات ناگفته از دفاع مقدس 👉 @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 مجله دفاع مقدس کانال خاطرات "حماسه جنوب" • خاطرات • طنز جبهه • نشر کتب •
دوستان ان‌شاءالله در گروههایی که هستیم نشر حداکثری داشته باشیم، خصوصا در جهت جذب جوون‌های عزیز که این کار خیر، زمینه‌ای برای جهاد تبیین مورد نظر حضرت آقاست / موفق باشید و عاقبت بخیر 👋
🍂 شهدا به ما یاد دادند : لحظات شادی خدا را ستایش کن لحظات سختی خدا را جستجو کن لحظات آرامش خدا را مناجات کن لحظات دردآور به خدا اعتماد کن و در تمام لحظات خدا را شُکر کن 📸 شهید جاویدالاثر احمد غیازه گروهان‌روح‌الله ، گردان مالک‌اشتر لشکر۲۷ محمد رسول‌الله ﷺ شهادت: مرداد۱۳۶۷ عملیات مرصاد       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۵۴ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 روستای طاهریه طولانی ترین مسیر ما تا دشمن بود و از هویزه فاصله نسبتاً زیادی داشت. برای رسیدن به آنجا از چند رده دشمن نیز باید عبور می‌کردیم. قرار شد حسن قطب نما ما را به آنجا ببرد. منطقه منطقه ما نبودم. جزء حوزه شهر اهواز بود. سه گروه عملیاتی شدیم یکی به مسؤولیت من، دومـی بـه مسؤولیت سید رحیم موسوی و سومی هم مسؤولیتش با قاسم نیسی بود. سید حسین نیز فرمانده کل عملیات شد. تا آنجا که می توانستیم با ماشین پیش رفتیم. از مسیری ناچار شدیم ماشین‌ها را رها کنیم و پیاده به راه بزنیم. مسافتی رفتیم اما با وجودی که حسن قطب نما همراه ما بود، جایی را که باید مین گذاری می‌کردیم گم کردیم. خیلی راه آمده بودیم و همه خسته شده بودیم. هوا خیلی سرد بود. اواخر آذرماه بود. سوز سرما تا استخوان نفوذ می کرد. صدای پارس سگها می‌آمد. در جایی نیروها را مستقر کردم . به حسن گفتم که برود و دقت کند تا جایی را که میخواستیم پیدا کند. بنده خدا حسن بوعذار هر اندازه گشت آنجا را پیدا نکرد. اولین باری بود که می‌دیدم حسن دستپاچه شده و نمی‌تواند جایی را پیدا کند. او همه این نواحی را مثل کف دستش می‌شناخت. نگاه کردم دیدم دارد كم كم صبح می‌شود. وقت به کلی گذشته بود و ما دیگر زمانی برای رسیدن به طاهریه و مین گذاری نداشتیم. به سید حسین گفتم چه کار کنیم؟ گفت: - دارد صبح می‌شود. باید هر چه زودتر برگردیم. برای برگشتن ماشین‌هایمان را گم کردیم. چندین کیلومتر در آن سرما تشنه و گرسنه راه رفته بودیم و بدون آنکه کاری کرده و ضربه ای به دشمن زده باشیم در حال بازگشت بودیم. ماشین هایمان را هم گم کرده بودیم و نمی‌دانستیم آنها را کجا پنهان کرده ایم. خیلی خسته و کلافه شده بودم. نفری یک مین هجده کیلویی و کلاشینکف همراهمان بود و حدود بیست کیلومتر هم راه پیمایی کرده بودیم. آنقدر خسته و کوفته شده بودم که مغزم کار نمی‌کرد و به فرمانم نبود. نیروهای دیگر هم حالشان بهتر از من نبود. حسن ما را کناری نشاند و خودش جلو رفت. حدود نیم ساعت بعد برگشت و گفت که محل ماشین‌ها را پیدا کرده است. کمی رفتیم و ماشین‌ها را پیدا کردیم. آن شب خیلی خسته شدیم و حسابی حالمان گرفته شد. آن همـه زحمت کشیده بودیم و سرانجام هم دست خالی به هویزه بازگشته بودیم. همین باعث شده بود تا خستگی در تنمان بماند. آن شب در مسیر بازگشت حسین مثل دیگر بچه ها عقب ماشین سوار شد و حاضر نشد کنار راننده و جلو بنشیند. چراغ خاموش در زمین ناهموار به راه افتادیم. من کنار سید حسین نشسته بودم، داشت قرآن میخواند.. یک دفعه گفت. - بوی خون می آید! بعد دوباره گفت - آیا کسی زخمی شده. گفتم: - نه فکر نمی‌کنم کسی از نیروهای ما زخمی شده باشد. سید حسین گفت: - نه بوی خون می آید در همین حال به مقرمان در سپاه هویزه رسیدیم. وقتی که خواستیم پیاده شویم، دیدم سر سید حسین علم الهدی خونی است. با تعجب گفتم: - سید حسین خون از پیشانی خودت آمده سید حسین خیلی تعجب کرد معلوم شد در مسیر که می آمدیم، در دست اندازها پیشانی علم الهدی به نوک آرپی جی خورده و پاره شده، اما او آنقدر خسته و دچار سرما شده که حس نکرد پیشانی اش پاره شده و به خون نشسته است! من و حسن خیلی ناراحت بودیم که چرا راه را گم کرده ایم و با آن همه تحمل مشقت و سختی دست خالی به هویزه برگشته ایم. پیش سید حسین خیلی احساس خجالت و سرشکستگی می کردم. به نوعی خودم را در این ناکامی مقصر اصلی می‌دانستم. فردا صبح با وجود خستگی زیاد رفتیم و منطقه را دوباره به طور کامل شناسایی کردیم. - ظهر بود که به هویزه برگشتیم. به سید حسین گفتم که همه چیز آماده عملیات و شبیخون به دشمن است. علم الهدی گفت: اگر همه چیز آماده است همین امشب عملیات می‌کنیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 از سربازای سید روح الله... ‌ به سربازان سید علی 📞 بگوشم.... بگوشم صدا ضعیفه.... ولی عیب نداده ‌ بگو می‌شنوم. 📞 به سربازان "سیدعلی" بگو: ما خط رو حفظ کردیم سپردیمش به شما ... و اینو بدونن که... خط ممکنه عوض بشه ولی راه هرگز.. چه شلمچه، چه ضاحیه ، چه سوریه، چه غزه        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۲۵ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 من از بابت حمله ایرانی ها خوشحال بودم، زیرا انتظار چنین روزی را داشتم که جمهوری اسلامی بتواند پاسخ مناسبی به تجاوز بعثی ها بدهد. در چنین شرایط دشواری دکتر احمد مفتی که بیش از دیگران ترسیده بود ما را در مداوای مجروحین تنها گذاشت. از فرصت کمی که طی آن تخلیه مجروحین متوقف شد استفاده کرده و به اتفاق دکتر صباح ربیعی به جستجوی او پرداختم. سرانجام وی را در پناهگاه مجاور اقامتگاه پزشکان یافتم. گوشه سنگر چسبیده بود و با حالتی مضطرب و نگران سیگار می‌کشید. به او گفتم: «بیا بیرون منطقه کاملاً امن است. بیا و ما را در مداوای مجروحین یاری کن !» اما او زیر بار این درخواست نرفت. با خود گفتم به خدا این ترسوها را مسخره خواهم کرد. از سنگر خارج شدم و بشکه ای خالی در کنار سنگر یافتم. آن را برداشته و با تمام قدرت روی بام سنگر پرتاب کردم. آنگاه فریاد زدم بمباران... حمله هوایی... بمباران... او را دست انداختیم و سپس راهی اتاق اورژانس شدیم. نیم ساعت بعد شاهد یک درگیری هوایی در آسمان روستای جفیر بودیم که طی آن دو فروند هواپیمای عراقی یک فروند جنگنده ایرانی را تعقیب می‌کردند. آن هواپیمای ایرانی موفق شد از چنگال هواپیماهای عراقی بگریزد. خلبان ایرانی در بمباران محل استقرار نیروهای ما و فرار از دست هواپیماهای عراقی شجاعت و مهارت قابل توجهی از خود نشان داد. ساعت حدود ۱۲ ظهر بود. ستونهایی از مجروحین به همراه اخبار و گزارشاتی که حکایت از شکست نیروهای ما داشت، در ستاد تخلیه شدند. از جمله این اخبار خبر مسرت بخش مجروح شدن سرهنگ ستاد طالع الدوری فرمانده لشکر ۱ زرهی و انتقال او به بیمارستان نظامی بصره و پیشروی نیروهای ایرانی تا قرارگاه صحرایی لشکر بود. تدریجا می رفت تا شعله های درگیری به ما نیز سرایت کند. به همین خاطر سروان پزشک «جبار» دستور داد برای فرار از منطقه مهیا شویم. مقدمات حرکت فراهم شد. در انتظار دریافت دستور بودیم. دقایقی از ساعت ۱۲ ظهر سپری شده بود که ناگهان مشاهده کردیم ستونهایی از تریلرهای سنگین که چند دستگاه تانک را حمل می کردند به سمت ما در حرکتند. تریلرها بلافاصله تانکهای مدرن (تی ۷۲) ساخت روسیه را از پشت خود پایین آوردند. پس از مدتی کوتاه این تانکها به سوی منطقه عملیاتی روانه شدند. از سربازان که سئوال کردیم، گفتند: «این کاروان در واقع تیپ ۱۰ زرهی مجهز به مدرنترین تانکهای روسی است و افراد آن که از عناصر هوادار حزب و رژیم هستند، مستقیماً از کاخ ریاست جمهوری دستور می‌گیرند. آنها به بهترین وجهی آموزش دیده اند. نا گفته نماند که این تیپ پیش از این به عنوان یک نیروی ذخیره در بصره استقرار یافته بود. کمی بعد تیپ ۳۱ نیروهای ویژه از گرد راه رسید و به تیپ ۱۰ ملحق شد. این دو تیپ به همراه تیپ ۳۰ زرهی یکی از نیروهای پاتک کننده در برابر نیروهای مهاجم ایرانی بودند. باقی مانده نفرات لشکر ۹ زرهی مسئولیت پشتیبانی نیروهای مهاجم ما را عهده داشتند. پس از گذشت نیم ساعت برخورد بین نیروهای طرفین آغاز گردید. نیروهای ایرانی از لشکر ١٦ زرهی قزوین و یک لشکر پیاده دیگر تشکیل یافته بود. در جریان نبرد شدیدی که با استفاده از تانکها و زره پوشهای مدرن انجام گرفت بسیاری از ادوات زرهی، منهدم و صدها نفر کشته و مجروح شدند. آسمان را قشر غلیظی از دود فرار گرفته بود، به طوری که اشعه خورشید را نمی‌شد دید. رفته رفته صدای درگیری فروکش کرد و در ساعت ٤ بعد از ظهر آتش نبرد کاملاً خاموش شد. با ورود جمعی از افراد مجروح تیپ ۱۰ زرهی و تیپ نیروهای ویژه، متوجه شدیم که نیروهای ایرانی شکست خورده اند و عراقیها در حال تعقیب آنها تا دروازه های شهر سوسنگرد هستند. پس از برقراری آرامش، اطلاعاتی در مورد نبرد از افسران مجروح کسب کردم. براساس گزارشات افسران این منطقه، نیروهای ایرانی همزمان با شروع حمله ای از سه محور در سوسنگرد و هویزه یک حمله فرضی کوچک نیز به سمت مواضع استقرار تیپ ۲۰ واقع در جنوب اهواز آغاز کرده و در بدو امـر بـه موفقیت‌هایی در محور سوسنگرد دست یافته و ضمن برهم زدن آرایش نظامی لشکر ۱ زرهی، نفرات آن و نیز افراد تیپ ٤٣ زرهی و گردان ۱۰۱ را متحمل خسارات سنگینی کردند. در جریان این حمله علاوه بر به اسارت در آمدن بیش از ۸۰۰ نظامی عراق غنایم بی‌شماری به دست نیروهای مهاجم ایرانی افتاد. آنها حدود ۲۰ کیلومتر در عمق خاکشان پیشروی کرده و به قرارگاه صحرایی لشکر ۹ زرهی رسیدند، اما در محور اهواز موفق به پیشروی نشدند و تعداد ۹ دستگاه تانک را از دست دادند و عده ای از نفراتشان کشته و مجروح شدند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نوحه خاطره‌انگیز "یاران و انصارت.." آهنگ سوزناکی از سال‌های جبهه و جنگ که خیلی‌ها با آن اشک ریختند و روحیه گرفتند و خاکریز فتح کردند. گاهی یاد روزهای یک‌رنگی و سادگی می‌افتیم و یاد سربندهای یازهرا و یاحسین. یاد شب‌های عملیات و لحظه‌های وداع سوزان یاران باصفا. روزهایی که غنیمت بودند و دست نایافتنی. 🔹 با نوای حاج صادق آهنگران ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 کوچک ولی شجاع ..! با این قد کوتاهش دلی نترس و شجاع داشت با تلاش (دستکاری در شناسنامه) توانسته بود خود را به جبهه برساند و جز نیروهای گردان موسی‌ابن‌جعفر(ع) شود. مسئولین گردان بخاطر سن کمِ مجتبی قصد داشتند او را به پشت جبهه برگردانند ولی با گریه از آنان می‌خواست که این کار را نکنند . با فرمانده گردان صحبت کردم و از آنان خواستم به جثه کوچکش نگاه نکنند دلی نترس و شجاع دارد. مسئولین نیز پذیرفتند و اجازه دادند در منطقه بماند حتی در عملیات موسوم به پاتک مهران به خاطر شجاعتش به عنوان «پیک» از او استفاده کردند. شجاعت و نترسی‌ اش طوری بود که در منطقه‌ی عملیاتی کربلای پنج، آنقدر با آرپی‌جی۷ شلیک کرده بود از گوش‌ هایش خون می‌ آمد ولی او به کارش ادامه می‌داد و شلیک را قطع نمی‌کرد! راوی: برادر شهید       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
🍂 در موضوع دفاع مقدس مطالب، خاطرات و روایت‌های مختلفی گاها نقل می‌شود که از سندیت و عقلانیت برخوردار نیست. این نوع روایت‌ها گاهی کم اهمیت و گاهی بسیار مهم هستند و می‌توانند با ازدیاد آنها، زمینه بی اعتباری و لطمه زدن به واقعیت‌های آن را دامن زند. این عکس و اینکه آن پنج نفر، آخرین کسانی هستند که از خرمشهر خارج شدند، کاملا بی اعتبار است و قابل نقد. شرایط جنگی سقوط قسمت شمالی خرمشهر در آخرین لحظات، بصورت جنگ و گریز بوده و اینکه چند نفر راست راست از پل عبور کنند توسط هیچ مدافع خرمشهری که تا آخرین لحظه حضور داشتند مورد تایید نیست، بلکه باقیمانده نیروها یا از طریق سازه زیر پل و با استفاده از لوله‌های زیرساخت آن به کوت شیخ عزیمت کرده‌اند و یا توسط گاری‌های چوبی کسبه ریخته شده در رودخانه و دیگر وسایل روی آب خود را نجات داده اند. و اینکه عکاس این عکس، خود، قبل از پل حضور داشته که به چشم کسی نیامده است.       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
🍂 جراحی یکى دو تا نبودند. بدجایى هم بودند؛ ترکش‌ها را می‌گویم. توى سرش جا خوش کرده بودند. هواى منطقه گرم بود و ترکش‌ها اذیتش می‌کردند. آخرین بار که آمد خیلى اصرار کردم: «شما به منطقه نرو اذیت می‌شوی، بیا همینجا جراحى کن تا ترکش‌ها را دربیاورند.» با شوخی جواب داد: «خود صدام یک باره‌عمل می‌کند، احتیاج به جراحى نیست.» بار آخر ترکش بزرگى به سرش اصابت کرد و آسمانی شد🕊 همسر شهید حسن انفرادی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها و رفع گرفتاری‌ها شهید ابراهیم هادی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۲۶ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 بعد از ظهر روز حمله با ورود تیپ ۱۰ زرهی و تیپ ۳۱ نیروهای ویژه، شرایط نظامی به نفع نیروهای ما تغییر یافت، به گونه ای که نیروهای ایرانی با متحمل شدن خسارات جانی و مالی عقب نشینی کردند و سرانجام شهر سوسنگرد مورد محاصره قرار گرفت. شهر هویزه نیز پس از عقب نشینی نیروهای ایرانی به تصرف نیروهای ما در آمدند. نتایجی که از این نبرد حاصل شد عبارت بود از: ۱- انهدام لشکر ١٦ زرهی قزوین و لشکر پیاده پشتیبان آن. ۲- به غنیمت در آمدن ۵۰ تانک قابل استفاده از نوع «چیفتن» و انهدام دو برابر این تعداد. ۳. محاصره شهر سوسنگرد و سقوط شهر هویزه به دست نیروهای ما. ۴. نیروهای ایرانی به علت عقب نشینی نامنظم موفق به انتقال غنایم جنگی نشدند و ناگزیر آنها را رها کرده و یا برخی از آنها را منفجر کردند. ۵- رژیم عراق از نتایج این نبرد بهره برداری تبلیغاتی و سیاسی کرد و حتی شخص صدام برای اولین بار از خطوط مقدم جبهه بازدید به عمل آورد. تمامی این عوامل موجب تقویت روحیه نیروهای ما گردید و شور بیشتری به مبارزه بخشید. با این که من پزشک هستم و نه یک نظامی مجرب و کار کشته، اما می‌توانم برداشتهای خود را از این نبرد به شرح زیر ابراز نمایم. الف. آماده نبودن ارتش ایران در آن روز برای انجام حمله ای ضربتی و کوبنده علیه ارتش عراق به اثبات رسانید. آن حمله نافرجام به دلیل عدم سازماندهی کامل ارتش ایران پیش از زمان مناسب صورت گرفت. ب. دولت ایران در آن روز از امکانات غیر نظامیهای ساکن منطقه عملیاتی بهره برداری نکرد. در صورتی که می‌توانست از این امکانات در عملیات نامنظم علیه نیروهای عراقی بهره برداری کند. ج. فقدان پشتیبانی هوایی مناسب برای نیروهای مهاجم زمینی ایران، این امر زمینه را برای دفع حمله از سوی ما فراهم ساخت و نیروهای ایرانی را به راحتی در تیررس هواپیماهای عراقی قرارداد. برخی علت امر را ناشی از خسارات سنگینی میدانند که به نیروی هوایی ایران وارد آمده بود، چرا که بنی صدر در اوایل جنگ نهایت بهره برداری را از این نیرو به عمل آورد. البته کمبود قطعات یدکی و مهمات جنگی نیز مزید بر علت گردید. ج. علیرغم کمبودها و یک سری از اشتباهات، امکان بهره برداری از نخستین موفقیت حمله و اعزام نیروهای کمکی برای تداوم عملیات وجود داشت. اما متاسفانه تدبیری برای بسیج نیروهای ذخیره اندیشیده نشد و این هم یکی از اشتباهات فاحشی بود که فرماندهان ارتش و مسئولین مربوطه مرتکب شدند. د. روند جنگ، غلبه بعد سیاسی آن را بر بعد نظامی نشان داد، زیرا بنی صدر در ارسال تلگرام تبریک پیروزی به امام خمینی شتاب به خرج داد، در حالی که نبرد هنوز در آغاز راه خود بود و نتایج نهایی آن اعلام نشده بود. در یک کلام می‌توان گفت که این نبرد، شکست نظریات بنی صدر در برخورد با مساله جنگ را به اثبات رسانید و همین امر موقعیت سیاسی داخلی او را متزلزل کرد. ساعت ۱۰ بامداد روز ششم ژانویه ۱۹۸۱ / ۱۹ دی ۱۳۵۹ فارغ از مداوای مجروحین، بر روی صندلی نشسته و چشم به راه دوخته بودم. ناگهان ستونی از تانکهای ایرانی به غنیمت گرفته شده را دیدم که بعثی ها پیشاپیش آنها حرکت می‌کردند. آنها از شادی در پوست خود نمی گنجیدند اما من قلباً متاثر بودم و از این که میدیدم ایرانی‌ها موفقیتی را در حمله به دست نیاورده اند خشمگین بودم. از خود سئوال می کردم پس کو آن ارتش و ملتی که شاه را سرنگون کرد؟ آن روز دو فروند از هلیکوپترهای ما راهی ماموریت شدند اما در راه بازگشت یکی از این دو هلیکوپتر غول پیکر 22.m سقوط کرد و خلبان آن کشته شد. چند دقیقه بعد یک دستگاه آمبولانس که سه نفر کشته و تعدادی مجروح از افراد جيش الشعبی منطقه «دیوانیه» را حمل می‌کرد سررسید. پس از پرس وجو از مجروحین معلوم شد که در شهر هویزه زخمی شده اند. به آنها گفتم: «آیا نبرد هنوز در شهر جریان دارد؟ پاسخ دادند: «نه... علت مجروح شدن ما این است که وقتی یک نوار فشنگ را که از پنجره آویزان بود کشیدیم، منزل منفجر شد.» نیروهای ایرانی قبل از عقب نشینی فروشگاه ها و منازل را مین گذاری کرده بودند تا از گزند و تاراج عراقی‌ها در امان باشند، ولی نیروهای مهندسی ما چند روز بعد شهر را از وجود مین‌ها پاکسازی کرده و راه را به روی غارت و چپاول منازل و فروشگاهها هموار ساختند، من به چشم خود دیدم که عده ای از سربازان، دستگاههای برقی و لوازم صوتی به یغما رفته را با نازلترین قیمت به معرض فروش گذاشته بودند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهادت پایان نیست، آغاز است؛ تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه‌ی زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد. شهید سید مرتضی آوینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 آنان همه از تبار باران بودند رفتند ولی ادامه دارند هنوز ... 📸 تهران- سال ۱۳۶۵ دانش‌آموزانِ نوجوان در بدرقه‌‌ی نیروهای اعزامی به مناطق جنگی عکاس : یوسف گرامی       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۵۵ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 فردا شب حوالی ساعت دو بامداد بود که خودمان را به طاهریه رساندیم. باید در حدود پنج دقیقه مین‌ها را در مسیر خودروها و تانک های دشمن می‌کاشتیم و منطقه را ترک می کردیم. هر آن ممکن بود دشمن متوجه حضورمان شده و با ما درگیر شود. خودمان را برای درگیری با دشمن آماده کرده بودیم. همان شب من عکس شهید رضا پیرزاده را با خودم همراه داشتم. وقتی چاله مین را کندم عکس رضا را در آوردم و زیر زمین گذاشتم و سپس مین ضدتانک را چاشنی گذاری کردم و رویش را با خاک پوشاندم. می‌خواستم رضا حتی در شهادت هم با دشمن بجنگد. ماجرای عکس را به احدی نگفتم. حتی به علم الهدی هم نگفتم. بعد از مین گذاری در مسیر تردد دشمن بلافاصله برگشتیم. در میان عشایر عرب عده زیادی مأمور ما بودند و آنها بودند که همه اخبار دشمن را برایمان می‌آوردند، به آنها سپردیم اگر در منطقه روستای طاهریه مینی منفجر شد بلافاصله به ما گزارش کنند. فردا صبح زود، نیروهای دشمن روی مین‌هایی که شب گذشته کار گذاشته بودیم رفتند و به سربازان و نفربرهای آنها خسارت مؤثری وارد شد. عشایر عرب منطقه آمدند و با شادی این خبر را به ما دادند. گفتند که تعدادی تانک و جیپ دشمن روی مین رفته اند و نفراتشان لت و پار شده اند. عملیات های مین گذاری ما در مسیر تردد دشمـن هـم بـه لحاظ نفرات و هم به لحاظ روحی ضربات خوب و مؤثری به آنها وارد کرد. همان طور که علم الهدی گفته بود خواب را از چشم دشمن ربود و عراقی ها را دچار وحشت کرد. همان ایام یک پیرزن عرب به من گفت که عراقی ها به او گفته اند: این پاسدارهای خمینی جن هستند یا انس! ما هر روز صبح که تانک ها یا ماشینهایمان را روشن می‌کنیم، شهادت مان را می خوانیم، زیرا منتظر هستیم که مینی منفجر شود و ما را به هوا ببرد. پیرزن با شور خاصی این جملات را برای من تعریف کرد. قبلاً شرح دادم که دشمن در حوالی روستای سمیده مشغول ساختن پلی روی کرخه بود. حسن بوعذار آمد و به سید حسین گفت: عراقی ها دارند پلشان را در اطراف سمیده تمام می‌کنند. اگر این پل تمام شود آنها به راحتی می‌توانند دوباره سوسنگرد را محاصره کنند. من و سید حسین خیلی به فکر فرو رفتیم. اگر دشمن سوسنگرد را دوباره می گرفت هویزه به محاصره در می‌آمد و کار ما دشوار می شد. دشمن در سمیده پل شناور داشت اما این بار اقدام به پل ثابت کرده بود. حتماً خیالات شومی داشت. سید حسین به من گفت - یونس! به هر قیمتی که شده باید بروید و این پل را منفجر کنید و از بین ببرید. به حسن گفتم که به شناسایی برود و منطقه را به طور کامل و همه جانبه شناسایی کند. خانواده حسن در روستایی در چهار کیلومتری پل عراقی ها ساکن بودند. حسن گاهی وقتها دزدکی از میان عراقی ها عبور می کرد و سری به خانواده اش میزد و دوباره به نزد ما بر می گشت. اسم حسن در لیست سیاه عراقی ها بود و اگر او را می گرفتند در جا زیر شکنجه کشته می‌شد. حسن صبح زود رفت و تا عصر برنگشت وقتی که آمد گفت - احتمالاً فردا یا پس فردا ساخت پل تمام است و عراقی ها می‌توانند از آن استفاده کنند. باید هر چه زودتر دست به کار شویم. شب با سید حسین جلسه ای گرفتیم قرار شد فردا صبح برویم به طرف پل. سید حسین گفت - من امشب به اهواز می‌روم و بر می گردم و با هم برای انفجار پل می رویم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 انتم صیام ، نحن صائمون !!    حاج صادق مهماندوست ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ بعثی های عراقی خیلی اصرار داشتندکه خود را مسلمان و ما را بی دین معرفی کنند!! و وقتی در مقابل دینداری بچه ها کم می آوردند سعی می کردند با ادعای دینداری ، حداقل از ما جا نمانند . یکی از این موارد در ماه رمضان اوایل اسارت و در آن روز افسر اطلاعاتی اردوگاه که بین بچه ها بخاطر شدت خشونت و وحشی گری و مدل لباسش به « پلنگی » معروف بود ، همه اسرا را در محوطه عمومی اردوگاه جمع کرد و از دین و روزه و این مطالب صحبت کرد!!؟ و در ادامه گفت : ما عراقیها به شما سحری و افطاری می دهیم ، چرا که خود ما نیز مثل شما روزه هستیم !! اَنتُم صیام ، نَحنُ صائمون و شما بخاطر این لطف ، باید قدردان پرزیدنت صدام حسین باشید !! و به خیال خودش ، همه را نصیحت کرد ، اما نکته جالب توجه اینکه در هنگام موعظه اش ، نگهبان برجک مستقر در پشت بام اردوگاه ، در حالی که در ماه مبارک رمضان بودیم ، درحال خوردن آب با پارچ بود و خود شخص پلنگی خبیث هم پس از اتمام صحبت هایش و در حال خروج از اردوگاه ، سیگارش را درآورده و شروع کرد به کشیدن !! در این هنگام یکی از بچه ها به شوخی به دوستانش گفت : چه زود دینداری شون مشخص شد « انتم صیام و نحن صائمون » یعنی شما روزه اید و ما هم روزه !! و به این ترتیب دروغگویی آنها بر خودشان که محرز بود و بر ما هم محرز تر شد . ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 🔻 نوشتم تا بماند روزنوشت‌های آیت الله جمی امام جمعه فقید آبادان ┄┅═✼✼═┅┄ ۵۹/۷/۲۶ ✍ امروز حدود یک ماه است که ارتش بعث عراق به کشور ما تجاوز کرده؛ اول، تجاوز هوایی به فرودگاه های ما در تهران، بوشهر و خیلی جاهای دیگر؛ [بعد همزمان از راه زمین و دریا هم به ما حمله ور شد.... ✍ متأسفانه در اثر گرفتاری فوق العاده در جریان جنگ، موفق به یادداشت روزانه تا این تاریخ نشده ام. اما آنچه از حدود ۳۰ روز گذشته که در ذهن مانده: بعد از این حمله ناجوانمردانه و ناگهانی صدام، آقای بنی صدر، رئیس جمهور، پیام رادیو تلویزیونی داد و اعلام کرد که ما ملت مسلمان ایران، زندگی را در صحنه نبرد آموخته ایم و در این معرکه درسی به صدام و اربابانش خواهیم داد که فراموششان نشود...... ✍ رژیم صدام با فشار شدید از راه مرز شلمچه وارد شد؛ اما تلفاتش چنان سنگین بود که فرصت بردن اجساد خود را هم نکرد و خیلی از اجساد در بیابان خوزستان طعمه حیوانات درنده گردید. او که با دادن تلفات فراوان پس از حدود ده روز خود را نزدیک خرمشهر رسانده بود، فشار شدیدی برای اشغال خرمشهر داشت که با مقاومت وصف ناپذیر نیروهای مسلح و مردم قهرمان خرمشهر و آبادان مواجه گردید. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
چقدر این نوشته ها رنگ و بوی روزهای نخست جنگ رو به خود داره اون روزا واقعا نمی‌دونستیم قراره چی بشه و جنگ چه مدت طول می‌کشه
دقیقا تو روزایی که نه ارتش مقتدر داشتیم، نه حامی جهانی داشتیم و نه تجهیزات مدرن جنگی
امروز هم در جنگ هستیم با این تفاوت که، هم ارتش داریم، هم سپاه و بسیج، هم تجهیزات فوق مدرن و از همه مهمتر ، آرامشی که هیچکس احساس شرایط جنگ رو هم نمی‌کنه
شاکر عنایات الهی و قدردان درایت آقامون باشیم و منتظر پیروزی بزرگ ان شاءالله