3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂
روایت لحظه ها ۲۳
گردان کربلا در کربلای ۴
┄┅═✼✦✦✼═┅┄
فشار دشمن لحظه به لحظه بیشتر می شد. هزاران نفر در برابر پانصد نفر که عمده مجروح و خسته بودند وارد منطقه شده بودند.
عقبه هم برای عقب نشینی توسط چهارلول ها بسته شده و هیچ قایقی برای انتقال نیروها نمی توانست بیاید. بچه ها در محاصره عجیبی افتاده بودند.
تنها راه نجات، ریسک گذشتن از آب بود که در حال انجام بود. هر کس یک لایف ژاکت پیدا می کرد و به آب میزد.
جز مجروحان که نمی توانستیم برای آنها کار خاصی کنیم، تقریبا همه کنار ساحل و در ترافیک معبر باز شده شب قبل، معطل شده بودند و دشمن لحظه به لحظه جلوتر می آمد.
کاری باید می کردیم تا تلفات به حداقل برسد و بچهها فرصت طی کردن عرض اروند را پیدا می کردند.
دو نفر از جانشینان گردان بههمراه یکی دو نفر از نیروها تصمیم به ایستادن کردند تا زیر خط آتش انها، دشمن معطل شود.
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas
🍂
روایت لحظه ها ۲۴
گردان کربلا در کربلای ۴
┄┅═✼✦✦✼═┅┄
قبل از ظهر بود که بالاخره بیسیم لشکر اعلام عقب نشینی کرد و از برادر معینیان خواست تا نیروهایش را به عقب هدایت کند.
بين جانشینان گردان مشورت کوتاهی صورت گرفت که چه باید کرد؟ همراه مجروحین باید ایستاد یا به عقب رفت؟
یکی می گفت باید طبق فرمان لشکر عمل کرد و به عقب رفت، دیگری می گفت باید ایستاد و مجروحین را تنها نگذاشت و....
نهایتا هر کس به نظر خود عمل کرد. و چه اتفاق جالبی در این بین رقم خورد. آقای معینیان بعنوان یک فرمانده که می توانست باز هم در خدمت جنگ و جهاد باشد و در کربلای ۵ مجددا گردان را وارد عمل کند به عقب آمد و دو نفر دیگر با ماندن کنار مجروحین غیرت فرماندهی را بخوبی به نمایش گذاشتند.
و ای کاش این تصمیم گیری ها از قبل آموزش داده می شد که در این شرایط بهترین تصمیم چه خواهد بود و چگونه باید عمل نمود!
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas
🍂
روایت لحظه ها ۲۵
گردان کربلا در کربلای ۴
┄┅═✼✦✦✼═┅┄
گذشتن از عرض اروند با وجود تیربارهای دشمن شرایط را سخت کرده بود.
برای رسیدن به ساحل خودی نیاز به زمانی حدود بیست تا سی دقیقه بود خصوصا اینکه نیروهای عراقی برای رسیدن به لبه اروند کمتر از بیست دقیقه وقت نیاز داشتند.
جانشین های چهارم و پنجم گردان بهمراه مسعود سفیدگر و یکی از بچههای دزفول تصمیم به ماندن و مقاومت کرده بودند. هر چه بیشتر عراقی ها معطل می شدند، تعداد بیشتری از بچه ها به ساحل می رسیدند.
خط آتشی با تیربار و کلاش در برابر پیشروی دشمن ایجاد شد و حرکت آنها را کندتر نمود.
عراقی ها برای رسیدن به لبه اروند چاره ای جز از پا انداختن این چهار نفر نداشتند. لذا تصمیم گرفتند تا آنها را در محاصره انداخته و ابتدا تیربار را خاموش کنند.
دایره محاصره لحظه به لحظه تنگ تر می شد تا اینکه بعد از بیست دقیقه به بالای سنگر آنها رسیدند و بر سر آنها خراب شدند و با قنداق ها به جانشان افتادند.
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas
🍂
روایت لحظه ها ۲۶
گردان کربلا در کربلای ۴
┄┅═✼✦✦✼═┅┄
. دقیقا در همین لحظات، با خشونت هر چه تمامتر به عربی چیزهایی می گفتند که متوجه نشدیم ولی ما را به بیرون از سنگر برده و دست هایمان را بستند تا به عقب روانه کنند.
تمام فشارها را تحمل می کردیم ولی دلمان خوش بود که تعداد زیادی موفق شده اند خود را به ساحل ایران برسانند و این را از لابلای کلام آنها می فهمیدیم.
ابتدا رفتار آنها با ما عادی بود ولی با مشاهده کشته های دیشب خود در گودالی که نزدیک ما بود رفتارشان خشن تر شد و برای اعدام ما دست بکار شدند.
ما را سینه خاکریز در کنار هم قرار دادند و یکی که از همه خشمگین تر بود به عربی خطبه ای حماسی و غرایی خواند و گلنگدن کشید و به طرفمان شلیک کرد.
بقیه داستان از زبان آزاده عزیز مسعود سفیدگر .....👇
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas
PTT-20211225-WA0011.opus
زمان:
حجم:
308.8K
🍂 روایت مسعود سفیدگر (غواص)
از لحظات بعد از ورود عراق به منطقه 1⃣
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas
PTT-20211225-WA0012.opus
زمان:
حجم:
212.8K
🍂 روایت مسعود سفیدگر (غواص)
از لحظات بعد از ورود عراق به منطقه 2⃣
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas
PTT-20211225-WA0014.opus
زمان:
حجم:
408.3K
🍂 روایت مسعود سفیدگر (غواص)
از لحظات بعد از اسارت 3⃣
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 برادر محمد انجیل زاده از رزمندگان گردان کربلا، بعد از گذشتن از اروند در کربلای ۴، در گفتگو با خبرنگار روایت فتح در کنار نهر جروف
#کلیپ
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas
🍂
روایت لحظه ها ۲۷
گردان کربلا در کربلای ۴
┄┅═✼✦✦✼═┅┄
روایتی دیگر
🔹 سید حسن کربلایی:
با تغییر اوضاع و پیشروی عراقیها، بالای سر زخمی ها رفتم و گفتم بچه ها هر کس می تواند راه برود بلند شود و نماند. آنجا بود که بعضی از بچه ها لنگان لنگان از آنجا بالا آمدند و وارد آب شدند و با شنا رفتند.
بعضی هم که زخمشان سطحی بود و به امید قایق نشسته بودند بلند شدند و با کمک بچه های دیگر رفتند. برانکاردی که آقای آقایی روی آن بود را بلند کردیم. ایشان بمن گفته بود که کنارم نارنجک بگذارید و بروید ولی با کمک بچه ها رفتیم و او را تا کنار آب بردیم و در این حین یک قایق با اینکه تیر به طرفش شلیک می شد آمد. آب جزر شده بود قایق نمی توانست تا لبه خاکریز بیاید.
ابتدای چولان ایستاد و ما در آن سیم خاردارها و باتلاق ها برانکارد را بلند کردیم و با کمک بچه ها که چهار نفر بودند در قایق قرار دادیم.
غلامرضا نادری پیک حاج اسماعیل بود که جراحت زیادی داشت و لباس غواصی هم تنش بود. جسم سنگینی داشت و لباس غواصیش هم لیز شده بود. برانکارد هم نبود و با هزار زحمت و با کمک دو نفر از بچه ها از بالای خاکریز آوردیمش در معبر تا کنار آب بیاوریمش و هر طوری شده با خود ببریم.
در ابتدای معبر بودیم که احساس کردیم عراقی ها دارند بالای سرمان می آیند. دقیقاً بالای سرمان بودند و با کلاش و تیر تیربار به طرفمان شلیک می کردند و تیرها در باتلاقها می خورد و گل ها را به صورت ما می پاشید. مجبور بودیم دراز کش نادری را بکشیم.
به حالت چهار دست و پا شدم و گفتم که او را روی کول من قرار بدهید. بچه ها هر چه تلاش می کردند او را بلند کنند لیز می خورد. علی حمیدیان مقدم و محمد انجیل زاده (فرد حاضر در کلیپ فوق) با هزار زحمت او را بلند کردند و روی کمرم گذاشتند. من هم که لباس غواصی تنم بود و تا روی کمرم گذاشتند باز لیز خورد.
در همین حین عراقی ها به ما نزدیک تر شدند و قبل از اینکه به ما برسند لحظه ای برگشتم و نگاهی کردم که موسی اسکندری را روی خاکریز، ایستاده دیدم که کلاه خود و لباس فرم هم تنش بود. ما بکار خودمان ادامه دادیم و دوباره برگشتم و کسی شبیه موسی اسکندری را دیدم که آمده در باتلاق که به عقب بیاید. (همین را هم به خانواده اش گفتم) و بعد متوجه نشدم که چه شد، چرا که در همان لحظه دو تیر از ناحیه پا و شکم خوردم و دیگر نمی توانستم کاری انجام بدهم.
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas
🍂
روایت لحظه ها ۲۸
گردان کربلا در کربلای ۴
┄┅═✼✦✦✼═┅┄
روایتی دیگر از رییس ستاد گردان
🔹 محسن پویا - کتاب ستاد گردان
حوادث در آن لحظه اي كه دارد اتّفاق می افتد، خیلی انسان را می گیرد. به هر صورت، تصوّرش هم، بسیار سخت و سنگین است. الآن بعد از آن همه سال که آن صحنه ها را تعریف می کنم، واقعاً برایم قابل تحمّل نیست. صحنه های بسیار سختی بود.
تا آن لحظه، هیچ خبر یا اطّلاعی از آقای معینیان و [نادر و رحیم ] نداشتم. در آن شرایط، خبردار شدیم که تعدادی از نیروهای گردان از محورهای دیگر برگشتهاند و در شهر آبادان پخش هستند. تعداد زیادی از نیروهای یگان های مختلف هم، بعد از عقبنشینی، به دلیل نزدیکی به ساحل، در ساختمان فردوگاه [جمع] شدهبودند. یکی از بچّه های مخابرات گردان به من گفت که آقای معینیان آمده و در اتاق هستند. بلافاصله به سراغش رفتم. در اتاق نشسته و یک پتو روی خودش کشیدهبود. لرز زیادی به بدنش افتادهبود. چند لحظه پیشش ماندم، ولی حالش خوب نبود و بهتر دیدم تا استراحت کند. بعد از آن، سری به ساختمان های گروهانها زدم تا وضعیّت را از نزدیک ببینم. اوضاع، خوب نبود و تعداد زیادی از نیروها هنوز به مقر نیامدهبودند. معلوم نبود که آن طرف آب ماندهاند یا هنوز به ساختمان نرسیدهاند. حدود ساعت یک ظهر بود که گفتم هر چه سریع تر آماری از نیروهای گردان گرفتهشود تا وضعیّت نیروها معلوم شود. چند نفر از بچّههای گردان را با ماشین فرستادم تا چرخی در سطح شهر بزنند تا اگر کسی را دیدند، به مقرّ بیاورند. آتش عراقیها تا حدودی کمتر شدهبود.
آن روز، خیلی به ما سخت گذشت. هر لحظه، منتظر یک خبر بودیم. در اوّلین لحظه ای که آقای معینیان را دیدم، سراغ حاجاسماعیل را گرفتم. با بیحالی گفت: «حاجاسماعیل ماند.» این خبر، خیلی متأثّرم کرد، ولی مشکلات و خبر شهادتها آن قدر زیاد بود که خبر شهادت حاجاسماعیل هم عادی شدهبود. به پرسنلی گردان سپردهبودم که هر ساعت، آماری از گروهانها بگیرند. تا شب، به تدریج به تعداد نیروهایی که به مقر می رسیدند اضافه میشد. هر چه به غروب نزدیک تر میشدیم، سکوت بیشتری بر شهر حاکم می شد. فضای بسیار سنگینی در سطح شهر حاکم شدهبود و همه در التهاب این اتّفاق بودند. وضعیّت روحی بچّههای گردان خیلی خراب شدهبود. خستگی توأم با یک شوک و اضطراب، بر نیروها حاکم بود. سراغ هیچ کس را نمی شد از آنها گرفت. هر کس در خلوتی استراحت می کرد.
#روایت_لحظهها
@defae_moghadas