eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 روایت لحظه ‌ها ۲۵ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ گذشتن از عرض اروند با وجود تیربارهای دشمن شرایط را سخت کرده بود. برای رسیدن به ساحل خودی نیاز به زمانی حدود بیست تا سی دقیقه بود خصوصا اینکه نیروهای عراقی برای رسیدن به لبه اروند کمتر از بیست دقیقه وقت نیاز داشتند. جانشین های چهارم و پنجم گردان بهمراه مسعود سفیدگر و یکی از بچه‌های دزفول تصمیم به ماندن و مقاومت کرده بودند. هر چه بیشتر عراقی ها معطل می شدند، تعداد بیشتری از بچه ها به ساحل می رسیدند. خط آتشی با تیربار و کلاش در برابر پیشروی دشمن ایجاد شد و حرکت آنها را کندتر نمود. عراقی ها برای رسیدن به لبه اروند چاره ای جز از پا انداختن این چهار نفر نداشتند. لذا تصمیم گرفتند تا آنها را در محاصره انداخته و ابتدا تیربار را خاموش کنند. دایره محاصره لحظه به لحظه تنگ تر می شد تا اینکه بعد از بیست دقیقه به بالای سنگر آنها رسیدند و بر سر آنها خراب شدند و با قنداق ها به جانشان افتادند. @defae_moghadas
🍂 روایت لحظه ‌ها ۲۶ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ . دقیقا در همین لحظات، با خشونت هر چه تمامتر به عربی چیزهایی می گفتند که متوجه نشدیم ولی ما را به بیرون از سنگر برده و دست هایمان را بستند تا به عقب روانه کنند. تمام فشارها را تحمل می کردیم ولی دلمان خوش بود که تعداد زیادی موفق شده اند خود را به ساحل ایران برسانند و این را از لابلای کلام آنها می فهمیدیم. ابتدا رفتار آنها با ما عادی بود ولی با مشاهده کشته های دیشب خود در گودالی که نزدیک ما بود رفتارشان خشن تر شد و برای اعدام ما دست بکار شدند. ما را سینه خاکریز در کنار هم قرار دادند و یکی که از همه خشمگین تر بود به عربی خطبه ای حماسی و غرایی خواند و گلنگدن کشید و به طرفمان شلیک کرد. بقیه داستان از زبان آزاده عزیز مسعود سفیدگر .....👇 @defae_moghadas
PTT-20211225-WA0011.opus
زمان: حجم: 308.8K
🍂 روایت مسعود سفیدگر (غواص) از لحظات بعد از ورود عراق به منطقه 1⃣ @defae_moghadas
PTT-20211225-WA0012.opus
زمان: حجم: 212.8K
🍂 روایت مسعود سفیدگر (غواص) از لحظات بعد از ورود عراق به منطقه 2⃣ @defae_moghadas
PTT-20211225-WA0014.opus
زمان: حجم: 408.3K
🍂 روایت مسعود سفیدگر (غواص) از لحظات بعد از اسارت 3⃣ @defae_moghadas
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 برادر محمد انجیل زاده از رزمندگان گردان کربلا، بعد از گذشتن از اروند در کربلای ۴، در گفتگو با خبرنگار روایت فتح در کنار نهر جروف @defae_moghadas
🍂 روایت لحظه ‌ها ۲۷ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ روایتی دیگر 🔹 سید حسن کربلایی: با تغییر اوضاع و پیشروی عراقی‌ها، بالای سر زخمی ها رفتم و گفتم بچه ها هر کس می تواند راه برود بلند شود و نماند. آنجا بود که بعضی از بچه ها لنگان لنگان از آنجا بالا آمدند و وارد آب شدند و با شنا رفتند. بعضی هم که زخمشان سطحی بود و به امید قایق نشسته بودند بلند شدند و با کمک بچه های دیگر رفتند. برانکاردی که آقای آقایی روی آن بود را بلند کردیم. ایشان بمن گفته بود که کنارم نارنجک بگذارید و بروید ولی با کمک بچه ها رفتیم و او را تا کنار آب بردیم و در این حین یک قایق با اینکه تیر به طرفش شلیک می شد آمد. آب جزر شده بود قایق نمی توانست تا لبه خاکریز بیاید. ابتدای چولان ایستاد و ما در آن سیم خاردارها و باتلاق ها برانکارد را بلند کردیم و با کمک بچه ها که چهار نفر بودند در قایق قرار دادیم. غلامرضا نادری پیک حاج اسماعیل بود که جراحت زیادی داشت و لباس غواصی هم تنش بود. جسم سنگینی داشت و لباس غواصیش هم لیز شده بود. برانکارد هم نبود و با هزار زحمت و با کمک دو نفر از بچه ها از بالای خاکریز آوردیمش در معبر تا کنار آب بیاوریمش و هر طوری شده با خود ببریم. در ابتدای معبر بودیم که احساس کردیم عراقی ها دارند بالای سرمان می آیند. دقیقاً بالای سرمان بودند و با کلاش و تیر تیربار به طرفمان شلیک می کردند و تیرها در باتلاقها می خورد و گل ها را به صورت ما می پاشید. مجبور بودیم دراز کش نادری را بکشیم. به حالت چهار دست و پا شدم و گفتم که او را روی کول من قرار بدهید. بچه ها هر چه تلاش می کردند او را بلند کنند لیز می خورد. علی حمیدیان مقدم و محمد انجیل زاده (فرد حاضر در کلیپ فوق) با هزار زحمت او را بلند کردند و روی کمرم گذاشتند. من هم که لباس غواصی تنم بود و تا روی کمرم گذاشتند باز لیز خورد. در همین حین عراقی ها به ما نزدیک تر شدند و قبل از اینکه به ما برسند لحظه ای برگشتم و نگاهی کردم که موسی اسکندری را روی خاکریز، ایستاده دیدم که کلاه خود و لباس فرم هم تنش بود. ما بکار خودمان ادامه دادیم و دوباره برگشتم و کسی شبیه موسی اسکندری را دیدم که آمده در باتلاق که به عقب بیاید. (همین را هم به خانواده اش گفتم) و بعد متوجه نشدم که چه شد، چرا که در همان لحظه دو تیر از ناحیه پا و شکم خوردم و دیگر نمی توانستم کاری انجام بدهم. @defae_moghadas
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 روایت لحظه ‌ها ۲۸ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ روایتی دیگر از رییس ستاد گردان 🔹 محسن پویا - کتاب ستاد گردان حوادث در آن لحظه اي كه دارد اتّفاق می افتد، خیلی انسان را می گیرد. به هر صورت، تصوّرش هم، بسیار سخت و سنگین است. الآن بعد از آن همه سال که آن صحنه ها را تعریف می کنم، واقعاً برایم قابل تحمّل نیست. صحنه های بسیار سختی بود. تا آن لحظه، هیچ خبر یا اطّلاعی از آقای معینیان و [نادر و رحیم ] نداشتم. در آن شرایط، خبردار شدیم که تعدادی از نیروهای گردان از محورهای دیگر برگشته‌اند و در شهر آبادان پخش هستند. تعداد زیادی از نیروهای یگان های مختلف هم، بعد از عقب‌نشینی، به دلیل نزدیکی به ساحل، در ساختمان فردوگاه [جمع] شده‌بودند. یکی از بچّه های مخابرات گردان به من گفت که آقای معینیان آمده و در اتاق هستند. بلافاصله به سراغش رفتم. در اتاق نشسته و یک پتو روی خودش کشیده‌بود. لرز زیادی به بدنش افتاده‌بود. چند لحظه پیشش ماندم، ولی حالش خوب نبود و بهتر دیدم تا استراحت کند. بعد از آن، سری به ساختمان های گروهان‌ها زدم تا وضعیّت را از نزدیک ببینم. اوضاع، خوب نبود و تعداد زیادی از نیروها هنوز به مقر نیامده‌بودند. معلوم نبود که آن طرف آب مانده‌اند یا هنوز به ساختمان نرسیده‌اند. حدود ساعت یک ظهر بود که گفتم هر چه سریع تر آماری از نیروهای گردان گرفته‌شود تا وضعیّت نیروها معلوم شود. چند نفر از بچّه‌های گردان را با ماشین فرستادم تا چرخی در سطح شهر بزنند تا اگر کسی را دیدند، به مقرّ بیاورند. آتش عراقی‌ها تا حدودی کم‌تر شده‌بود. آن روز، خیلی به ما سخت گذشت. هر لحظه، منتظر یک خبر بودیم. در اوّلین لحظه ای که آقای معینیان را دیدم، سراغ حاج‌اسماعیل را گرفتم. با بی‌حالی گفت: «حاج‌اسماعیل ماند.» این خبر، خیلی متأثّرم کرد، ولی مشکلات و خبر شهادت‌ها آن قدر زیاد بود که خبر شهادت حاج‌اسماعیل هم عادی شده‌بود. به پرسنلی گردان سپرده‌بودم که هر ساعت، آماری از گروهان‌ها بگیرند. تا شب، به تدریج به تعداد نیروهایی که به مقر می رسیدند اضافه می‌شد. هر چه به غروب نزدیک تر می‌شدیم، سکوت بیشتری بر شهر حاکم می شد. فضای بسیار سنگینی در سطح شهر حاکم شده‌بود و همه در التهاب این اتّفاق بودند. وضعیّت روحی بچّه‌های گردان خیلی خراب شده‌بود. خستگی توأم با یک شوک و اضطراب، بر نیروها حاکم بود. سراغ هیچ کس را نمی شد از آنها گرفت. هر کس در خلوتی استراحت می کرد. @defae_moghadas
🍂 روایت لحظه ‌ها ۲۹ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ روایتی دیگر از رییس ستاد گردان 🔹 محسن پویا - کتاب ستاد گردان بعد از نماز مغرب، پرسنلی گردان، اطّلاعاتی از آمار نیروهای گردان به من داد. این آمار نشان می داد که بالای صد و پنجاه نفر از نیروهای گردان، هنوز به مقر نیامده اند. این تعداد یعنی حدود نصف نیروهای گردان. این آمار، تعداد شهدا، مجروحین و اسرای گردان را مشخّص نمی کرد. فقط می دانستیم این تعداد از نیروهای گردان تا آن موقع، به مقر برنگشته‌اند. شهادت بعضی از آنها برای ما محرز شده‌بود، ولی باید جمع‌بندی می شد. با گرفتن اطّلاعات از نیروهایی که برگشته‌بودند، تا حدودی این اطّلاعات، دقیق می شد، ولی حدّاقل چند روز طول می کشید. التهاب عجیبی در شهر به وجود آمده‌بود. با شنیدن خبر برگشتن نیروها به شهر، بسیاری از خانواده ها و بچّه های مساجد برای کسب خبر می آمدند. هرکس سراغ ما می آمد، می گفتم: «هنوز آمار [دقيقي] موجود نیست.» به هیچ‌کس نگفتم که کسی شهید شده‌است، مگر این که شهادت او را به چشم دیده‌باشم و جسدش در دسترس باشد. علی رغم این که یک سری آمار در گردان گرفته‌بودیم، می گفتم فعلاً هیچ خبری نیست. *** گردان کربلا در این عملیات بیش از ۹۰ شهید ، قریب به ۱۰ اسیر و تعداد زیادی مجروح داد و در عملیات کربلای ۵ با مجروحین بانداژ شده ای که دوره درمان خود را هنوز کامل نکرده بودند مجددا حضور پیدا کردند و معرکه دیگری را تجربه نموند. پایان @defae_moghadas