ابومیثم که بزرگترشان به حساب میآمد و فارسی را با لهجهٔ غلیظ عربی حرف میزد روبرویم نشسته بود. از او پرسیدم: سید حسن نصرالله را چقدر قبول دارید؟ چشمهایش را به علامت اینکه چه سوالی است که میپرسی گرد کرد و گفت: وقتی میگوید جلوی تیر بایست میایستیم، میبینی که. - لحظاتی سکوت کردم و پرسیدم: نظرتان دربارهٔ رهبر ما، سید علی خامنهای (مدظله العالی) چیست؟ گویی به او برخورده باشد که گفتهام رهبر ما، ابروهایش را گره زد، پیچی به حنجرهاش داد تا تن صدایش از آن که بود هم کلفتتر شود و گفت: اگر بگوید سر سید حسن نصرالله را برایم بیاورید بیدرنگ میبریم. حالا بگو ببینم ایشان امام شماست یا ما؟! - از ابهت و صلابتی که در کلامش بود بر خودم لرزیدم. دستم را به علامت تسلیم بالا بردم و گفتم: من تسلیم، یک وقت سر مرا نبری هر کاری دلت میخواهد بکن.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
••••
#از_حاجهمت_تاخانطومان
#گزیده_کتاب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂