eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
در منطقه حاج عمران در سنگر که بودیم می‌دیدیم نزدیک غروب یک آدم کوتاه قد، که چفیه‌اش را به صورتش می‌بست، روی یک بولدوزر زنجیری می‌نشیند و در حالی که از کنار ما رد می‌شود، دست تکان می‌دهد و بالا می‌رود! نزدیک صبح هم که هنوز هوا تاریک بود پایین می‌آمد، به این رفت و آمد عادت کرده بودیم، اما نمی‌دانستیم او کیست، یک شب در سنگر نشسته بودیم، بهبهانی گفت: این راننده بلدوزر کیه؟ نکنه دشمن باشه؟ نکنه کوموله باشه؟ گفتیم: نه بابا کوموله کجا بود؟ بدبخت زیر آتش تا صبح داره تو خط جون می‌کنه، برای گرد و خاک چفیه می‌بنده؛ بهبهانی نگران بود گفت: من فردا صبح می‌رم ببینم کیه این، صبح که آن بنده خدا داشت پایین می‌آمد و ما هم برای نماز بیدار شده بودیم، بهبهانی از سنگر بیرون پرید؛ من و سه چهار نفر دیگه از بچه‌ها هم بیرون رفتیم تا درگیری فیزیکی پیش نیاید؛ بولدوزر که داشت از کنار ما رد می‌شد، بهبهانی گفت وایسا وایسا، راننده هم ایستاد، بهبهانی بالا رفت و چفیه را از روی صورت او کشید، پسر بچه سیزده ساله‌ای بود! همه متعجب بودیم که چرا این پسر صورتش را بسته است، بهبهانی پرسید: چرا صورتت رو می‌بندی؟ پسر جواب داد همین جوری، بهبهانی گفت: نه باید بگی چرا این کار رو می‌کنی، پسر نمی‌خواست حرفی بزند، اما بهبهانی اصرار کرد، پسر گفت: از ترس اینکه فرمانده خط من رو دعوا نکنه؛ اگه می‌فهمید سنم کمه، من رو راه نمی‌داد، فرمانده درخواست بولدوزر کرده بود تا هرشب بالای ارتفاع برود. بهبهانی گفت: من فکر کردم تو کوموله هستی، پسرک خندید و گفت: نه، من از بچه‌های جهاد مشهدم!!! @defae_moghadas 🍂
🍂 دو سه روز آخر عملیات محرم، من در کانکس نشسته بودم و مجید(بقایی) روی کالک آویزان بـه دیــوار توضیحاتی می‌داد. به او اطلاع دادند که ارتشی ها آمده اند. بلند شدم تا بیرون بروم. گفت: «کجا می‌ری؟» گفتم می‌خوام برم بیرون، گفت بنده خدا بشین سر جات. گفتم: «نه، برم بهتره.» گفت: به تو می‌گم بشین. نشستم و فرماندهان تیپ‌ها و لشکرهای ارتش که در منطقه و عملیات حضور داشتند، آمدند. نزدیک به نیم ساعت مجید طرح مانور شب را تشریح کرد. مجیدی که حتی سربازی نرفته بود، دانشجوی پزشکی بود و فقط در دوره های آموزش اسلحه گروه منصورون شرکت کرده بود. مجید، پس از توضیح دادن طرح رو به جمع گفت: خب برادرا این طرح من بود. اگه شما هم نظری دارید، بفرمایید. هیچ یک از سرهنگ‌ها نظری نداشتند. فقط گفتند: «طرح شما هیچ نقصی نداره.» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂